eitaa logo
شوق‌رویش🌱
822 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
708 ویدیو
226 فایل
خوب بودن کافے‌نیست؛ بایدموثرباشیم🍃 سید جعفر حسینی - مطهری پژوه-درحال آموختن...
مشاهده در ایتا
دانلود
این شخصیت جدیدم،این حال و هوای جدیدم را نمی شناختم ....اما دوستش داشتم.تا قبل ۱۸ سالگی هم همین مدل زندگی می کردم،معتقد،چادری،حزب اللهی! اما شما که غریبه نیستید... نمی‌گویم همه اش چون اغراق است.مثلا عزاداری ام برای ابا عبدالله ، اشک هایم برای مظلومیت حضرت زهرا و زیارت نامه خواندن و گریه هایی که در خلوت و در اتاقم بود ،واقعا تظاهر نبود! اما پوششم انتخابی نبود.خانوادگی بود و اجباری .به قول امروزی ها،حجاب اجباری!😂 اگر قبل این ماجرا ها هم کسی به حضرت زهرا و اولادش بی احترامی می کرد،بر افروخته می شدم و آنها را قلبا دوست داشتم.عشق به اینها یک جوری است که حیف است منطقی باشد... داشتم راجع به شخصیت جدیدم می گفتم که ...عه....راستش یک چیزی یادم آمد. جمله اش دقیقا یادم نیست اما شوک بزرگ زمانی بهم وارد شد که فهمیدم ملبس است! وای...یک آخوند؟؟؟؟ راستش تا قبل اینها تصورم از صحبت های ایشان یک استاد دانشگاه پر تلاش و کوشا و معتقد بود....اما نه آخوند. ولی منطقی که تازگی ها به دست آورده بودم می گفت تو حق نداری چون طرف آخوند است او را کنار بگذاری....اصلا تو حق نداری دست از بینش مطهر بکشی! حالا آخوند است که باشد؛آخوند بدی که نیست! چند بار سوال پرسیدی و او در کمال حوصله پاسخ داده مگر ذره ای بی احترامی دیدی که حالا چون آخوند است دست از دوره برداری؟! وای دوباره درگیری ذهنی...اما خوشبختانه این بار پیروز این درگیری ام بود راه را ادامه دادم.راهی که داشت من را،بدون اینکه بفهمم عوض می کرد؛ کتابخانه ام را که خیلی وقت بود که روی خوشی از من ندیده بود بیرون ریختم و دستی از سر محبت به سر و رویش کشیدم آخ که چقدر حال و هوای خوبی داشت نشستن کنار این یار مهربان.شروع کردم مطالعه حتی اگر شده روزی پنج صفحه و این شد آشتی با کتاب یک پرانتز باز کنم: همیشه عادت داشتم اگر کاری شروع میشود ادامه دار باشد ،مثل همین مطالعه. همیشه اینکه خودم را موظف به انجام کاری کنم برایم لذت بخش بود. مثلاً از یک سنی به بعد آبمیوه ی صنعتی نخوردم،قند حبه ای نخوردم،روزی حتی اگر شده چند دقیقه پیاده روی می کردم.اگر می دیدم حال نماز خواندن ندارم بیشتر پای سجاده می نشستم! آنقدر می نشستم تا آن حالت سستی و خواب از تنم رخت بر بندد اگر درس خواندن دشوار بود ،آنقدر تمرین می نوشتم و مرور می کردم تا خسته شوم. اینها را گفتم تا ثابت کنم از آن روز واقعا مطالعه شروع شد. چند وقت بعد پیشنهاد راهبری یک عده از دختران بسیج به من شد.خیلی وقت بود از فضایش فاصله گرفته بودم.اما قبول کردم و بهشان پیشنهاد کردم که مباحث کتاب امر به معروف و نهی از منکر را با هم کار کنیم و کلی از ثمراتش لذت بردیم. کم کم منِ سر کش در مقابل منِ بینشی کم آورده بود و زندگی در حال تغییرات زیاد ولی دلنشین بود. تا قبل آن اتفاق ۱۹ سالگی که در قسمت اول برایتان گفتم ،فوق العاده آدم حسابگر و اقتصادی ای بودم و همین باعث می شد بتوانم پول تو جیبی ام را مدیریت کنم و از این بابت همیشه یک سر و گردن از خواهر و برادرهایم بالاتر بودم.اما بعد آن اتفاق دیگر دلیلی نمی دیدم که ولخرجی نکنم.هر چیزی که می دیدم و چشمم را می گرفت باید مال من می شد اما الان وقتی لزومی برای تهیه ی چیزی نمی دیدم ،به راحتی از کنارش عبور می کردم و خیلی اوقات خودم از دیدن این حال و هوا تعجب می کردم و انصافا لذت می بردم. حیف است پایان این قسمت از من جدید یک ذره تعریف نکنم. با پوشش و زندگی قبل از بینش اصلا حالم خوب نبود.شاید دلیل کناره گیری ام از آدمها همین بود.نمی خواستم آنها بدانند الان حالم خوب نیست.یعنی غرورم اجازه ی دردو دل و این حرفها را نمی داد. نگاه هرزه ی آدمها را با آن پوشش هیچوقت فراموش نمی کنم.حتی با اینکه هیچوقت لباسهای نامناسب نمی پوشیدم اما الحق و الانصاف چادر یک پوشش دیگر بود... من بینشی وقتی به گلزار شهدا می رفت لبخند شهدا را احساس می کرد. چقدر دلنشین بود نشستن کنار مزار برادران جاوید موسوی ...کنار مزار حاج عبد المهدی مغفوری هیچ کافه ای این حال و هوا را نداشت...
دور از انصاف است که قسمت پنجم با تقدیر از استاد این دوره آغاز نشود صبر و تحمل و تدریس روان... چقدر کلمات اینجا کم جان هستند.از صدایشان این برداشت می شد که همسن برادر بزرگم هستند ولی انصافا پدرانه پای بینشی ها ایستادند.گاهی اوقات جواب یک سوالم را ساعت ۱ نصف شب می دادند و من چقدر شرمنده می شدم و نمی دانستم که می توانم حق تشکر را ادا کنم یا خیر. ولی ایشان ،از جنس همان شهدایی بودند که زندگی نامه هایشان را می خواندم ...ان شاالله عاقبتشان هم همان شود که باید بشود... و تغییر دیدگاه من به آخوند ها همان جا آغاز شد...دومین آیت الله هم مقام معظم رهبری بودند. قبلاً چقدر بر افروختگی هایم را قورت می دادم وقتی می دیدم که ایشان با یک جمعی دیدار دارند و پدرم از دقایقی قبل جلوی تلویزیون میخکوب می شد که صحبت های ایشان را بشنود. اما حالا...یادم هست که اولین بار که نشستم کنار او تا صحبت های ایشان را بشنوم برگشت و گفت دیدار رهبر با افسران نظامی است لبخند زدم و گفتم: می دانم.دست و پاهایش را جمع تر کرد و گفت بیا بشین اینطرف تر.بهتر می شنوی. چقدر راحت می توانستم او را خوشحال کنم و خود را عاقبت بخیر...اما لج کرده بودم...دو سه سال از زندگی ام احمقانه و لجوجانه گذشته بود! نشستم و شنیدم.سخنرانی اول ،دوم،سرچ کردن ایشان چه دانشگاه عظیمی بودند که من هنوز واحد درسی ای از دروس آن را پاس نکرده بودم چه دریای معلوماتی بودند که من تشنه ی جرعه ای از آن معلومات بودم وقتی یادم آمد تحت تاثیر جو به ایشان بی علاقه شده بودم باز هم فقط احساس شرمندگی بود که مرا احاطه کرده بود کتابها یک یک به اتمام می رسید و هر کتاب که تمام می شد من با یک دنیا تجربه جدید و دستور العمل مفید رو به رو بودم که نه اینبار از سر ترس از حرف مردم یا تظاهر در محیط بلکه از سر علاقه و ذوق چادرم را سر می کردم.آرایش و ادکلن های آنچنانی جای خود را به یک ضد آفتاب معمولی داده بود . دیگر خبری از آن علاقه به مارک و لوازم غیر ضروری نبود آیا آن آدم تغییر کرده بود؟خیر؛ این من بودم که تغییر کرده بودم و شیوه ی برخورد با او را آموخته بودم دیگر خبری از آن لجبازی های بچگانه و بهانه ها ی احمقانه نبود. اعتقاد من دیگر بسته به رفتار دیگران نبود و این شیرین ترین بخش این روزهای زندگی من بود. اکنون من یک بینشی ام یک بینشی با اراده قوی؛ با مبانی دینی محکم که گاهی اشتباه هم دارم و نیازمند راهنمایی هستم.و هنوز خیلی چیز ها مانده تا بیاموزم خیلی راه ها هست که نرفتم. باید بگویم در این نجات از ورطه ی هولناک مد و خودنمایی و....چند عامل واقعا موثر بود گلزار شهدا،نماز اول وقت،ارادت بی چون و چرا به اهل بیت و احترام به والدین و صد البته تدریس و وجدان کاری یک استاد ماهر. به امید اینکه همه ی افرادی که با تغییر رفتارم قلب آنها را برای مدتی به درد آوردم ،مرا ببخشند،سلامت و توفیق برای کسی که با دلسوزی هایش و وجدان کاری اش پای کم کاری ها و بی انگیزه گی هایمان ایستاد و رهایمان نکرد و بادرود فراوان به روح پاک شهید مطهری که انصافا متفکری برای تمام دوران های تاریخ است. و سلامتی برای رهبر عزیز انقلاب،این پدر آسمانی،و تمام آخوند ها و علمایی که ما بهشان مدیون هستیم داستان تغییر بنده خیلی مفصل تر است اما با سانسور قسمت های شخصی و خصوصی ،این باقیمانده های قابل توضیح آن بود که تقدیم شما گردید باشد که با پایداری در مسیر بینش مطهر،طعم شیرین و دل انگیز تغییر را بچشید و هر روزتان بهتر و پر رونق تر از دیروز تان باشد