اگر آمد و از من پرسید ،
بگویید که رفته از دست .
عاشق که دیوانه نباشد ؛
مفت هم نمی ارزد .
مهبد ِمن
حتی اگه تموم دنیا هم پَست بزنن برگردی من محکم تر بغلت میکنم:)
ز کدام رَه رسیدی ؟ زِ کدام در گذشتی ؟
که ندیده دیده ناگه به درونِ دل فتادى ؟
دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم ؟
من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم ؟
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم ؟
مهبد ِمن
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست
مهبد ِمن
می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است
باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیست
مهبد ِمن
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیست
شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم ، توی گلدانی که نیست
مهبد ِمن
شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند یاس و مریم می گذارم ، توی گلدانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیست
مهبد ِمن
چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیست
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست