فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدخواه کسی نباش..
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
سمی ترین کلمه "غرور" است
بشکنش
سست ترین کلمه"شانس " است
به امید آن نباش
شایع ترین کلمه "شهرت " است
دنبالش نرو
لطیف ترین کلمه "لطافت "است
آن را حفظ کن
ضروری ترین کلمه "تفاهم "است
آن را ایجاد کن
زیباترین کلمه "راستی"است
با آن رو راست باش
زشت ترین کلمه "دورویی "است
یک رنگ باش
رساترین کلمه "وفاداریست
سرعهدت بمان
آرام ترین کلمه "آرامش " است
به آن برس
🖌#کانال_دڪتر_انوشه
🌱♥️@Anooshe_Dr ♥️🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ جدید ریحانه | فرشته رحمت
📝 رهبر انقلاب: روز پرستار مزیّن و مشرّف به نام حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) است. حضرت زینب کبری (سلاماللهعلیها)، الگوی پرستاری شناخته شده است.
❤️ پرستار فرشتهی رحمت بیمار است؛ این یک تعبیر واقعی است، به هیچ وجه مبالغهآمیز نیست.
🔹 ریحانه؛ بخش زن و خانواده رسانه KHAMENEI.IR، به مناسبت سالروز والادت #حضرت_زینب(س) و #روز_پرستار، بر اساس این بخش از بیانات حضرت آیتالله خامنهای، نماهنگ "فرشته رحمت" را منتشر میکند.
💻 @khamenei_reyhaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از قشنگترین شکرگزاری هایی که شنیدم این بود ؛
خدایا شکرت واسه وجود دلی که هیچوقت ، بد کسی رو نخواست..…🌸
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••
قاعده ۹۹ !
پادشاه از وزیرش میپرسد: چرا همیشه خدمتکارم از من خوشحالتر است در حالی که او هیچ چیزی ندارد!!
و منِ پادشاه که همه چیز دارم، حال و روزِ خوبی ندارم!!؟
وزیر گفت: سرورم شما باید قاعده ۹۹ را امتحان کنید!!
پادشاه گفت: قاعده ۹۹ چیست؟!!
وزیر گفت: ۹۹ سکه طلا در کیسهای بگذار و شب آن را پشت درب اتاق خدمتکار بگذار و بنویس این ۱۰۰ دینار هدیهای است برای تو و سپس در را ببند و نگاه کن چه اتفاقی رخ میدهد!!
پادشاه نقشه را آنطور که وزیر به او گفته بود، انجام داد....
خدمتکار پادشاه، آن کیسه را برداشت و موقعی که به خانه رسید سکهها را شمرد، متوجه شد یکی کم دارد!! پیش خود فکر کرد که آن را در مسیر راه گم کرده است!! همراه با خانوادهاش کل شب را دنبال آن یک سکه طلا گشتند،هیچی پیدا نکردند!!
خدمتکار ناراحت شد از اینکه یک سکه را گم کرده است!!
پریشانی به سراغش آمد با آنکه آن همه سکههای دیگر را در اختیار داشت!!
روز دوم خدمتکار پریشان حال بود چرا؟! چون شب نخوابیده بود، وقتی که پیش پادشاه رسید چهرهای درهم و ناراحت حال، مثل روزهای قبل شاد و خوشحال نبود!!
پادشاه آن موقع فهمید که معنی قاعده ۹۹ چیست!!
آری، قاعده ۹۹ آن است که همه ما ۹۹ نعمت در اختیار داریم که خداوند به ما هدیه داده است و تنها دنبال یک نعمت هستیم که به نظر خودمان مفقود است!!
و در تمام ادوار زندگیمان دنبال آن یک نعمت گمشده میگردیم و خودمان را به خاطر آن ناراحت میکنیم و فراموش کردهایم که چه نعمتهای دیگری را در اختیار داریم.
پس به داشته هایمان بیاندیشیم. وقدرآنهارا بدانیم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸میدونی شیطان چجوری یکیو بی نماز میکنه؟؟
🔹استاد رفیعی
#نماز
#ستاد_اقامه_نماز_اصفهان
❇️به کانال ستاد اقامه نماز استان اصفهان بپیوندید👇
🕋 @namazesfahan
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟
ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ:
ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ.
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ.
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت:
به این دو کاسه نگاه کنید.
اولی از طلا درست شده است و درونش
سم است و دومی کاسهای گلی است
و درونش آب گوارا است،
شما از کدام کاسه مینوشید؟
شاگردان یکصدا جواب دادند:
از کاسه گلی.
استاد گفت: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسهها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍیتاﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا میکند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیباکنیم نه صورتمان را.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈اگر بخوای کسی رو ۳۰درصد برنجونی
اول باید خودت رو ۷۰ درصد برنجونی
👈اگر کسی ازت درخواست کمک کرده
بدون قبلا از خدا درخواست کمک کرده
و خدا آدرس تورو بهش داه ...!
👈طولانی مدت از کسی متنفر نباش
چون این تنفر در تو تبدیل به
نقطه ضعف تو میشه ...!
👈اعتماد المثنی نداره ... اگه
از دست رفت دیگه رفت ...
👈اینو خیلی به خاطر بسپاریم
آدمها، تقریبا همه ی آدم ها
یادشون میره که
براشون چیکار کردی
ولی یادشون میمونه
باهاشون چیکار کردی ...!
🖌#دڪتر_انوشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت
تا آب بنوشد عکس خود را در آب دید،
پاهایش در نظرش باریک
و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد.
اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید
شادمان و مغرور شد.
در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت
و چون چالاک میدوید،
صیادان به او نرسیدند
اما وقتی به جنگل رسید،
شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد
و نمیتوانست به تندی بگریزد.
صیادان که همچنان به دنبالش بودند
سر رسیدند و او را گرفتند.
گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که از آن ها ناخشنود بودم
نجاتم دادند،اما شاخ هایم که
به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند.
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها گله مندیم
و ناشکر پله ی صعودمان باشد
و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم
مایه ی سقوطمان باشد.
با حکم استاندار محترم اصفهان جناب آقای محسن میرزابیکی نایینی به عنوان سرپرست فرمانداری ویژه شهرستان نایین منصوب گردید.
شایان ذکر است زمان آیین تکریم جناب آقای دکتر محمد کریمی فرماندار ویژه محترم شهرستان نایین و معارفه جناب آقای محسن میرزابیکی نایینی سرپرست محترم فرمانداری ویژه شهرستان نایین اطلاع رسانی میگردد.
روابط عمومی فرمانداری ویژه شهرستان نایین
برادر ارجمند و بزرگوارم
جناب آقای محسن میرزابیگی نایینی
باسلام واحترام
انتصاب بحق و شایسته حضرت عالی را به سمت فرماندار محترم ویژه شهرستان نایین صمیمانه تبریک عرض می نمایم. از درگاه ایزد منان، عزت، سربلندی و توفیقات همه خدمتگزاران به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی را مسالت دارم و برای جنابعالی مزید توفیقات برای خدمتی سرشار از شور و نشاط و مملو از توکل الهی در جهت رشد و شکوفایی شهرستان پر افتخار نایین دارم.
محمد باقر مهدوی نژاد
#حکایت_قدیمی
مال حرام، ماندنی نیست
مردی در بصره، سالها در بستر بیماری بود؛ به طوری که زخم بستر گرفته و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند و همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: میدانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: بهخدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که در بصره بیماری وبا آمد و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آبلیموست.
این مرد، تنها آبلیموفروش شهر بود که آبلیمو را نصفه با آب قاطی میکرد و میفروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطرهای آبلیمو میریخت تا بوی لیمو دهد.مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا میکنم زندگی تو بر باد برود، چنانچه زندگی مردم را بر باد میدهی و خونشان را در شیشه میکنی. عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ۱۰ سال است برای درمان و علاج خود آنها را میفروشی.
میدانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد و زجرکش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسهها را فروخت، پدر جان داد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوش کنید
تابدونین که خداهست ❤️
خیلی زیباست توصیه میکنم تا آخر ببینید 🌷✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معرفت دُر گرانیست به هرکس ندهند!
🔴 نابود شدن حسنات
🌹پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)فرمود: روز قيامت فردى را مى آورند و او را در پيشگاه خدا نگه مى دارند و كارنامه اعمالش رابه اومى دهند،اماحسنات خودرا در آن نمى بيند.
عرض مى كند:الهى!اين كارنامه من نيست! زيرا من در آن طاعات خود را نمى بينم! به او گفته مى شود: پروردگار تو نه خطامى كند و نه فراموش.
عمل تو به سبب غيبت كردن از مردم بر باد رفت. سپس مردديگرى را مى آورند و كارنامه اش را به او مى دهند. در آن طاعت بسيارى را مشاهدهمى كند. عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست!
زيرا من اين طاعات را بجا نياورده ام!گفته مى شود: فلانى از تو غيبت كرد و من حسنات او را به تو دادم.
🌹جامع الأخبار، ص 412
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
برای شناختن ﺁﺩﻣﻬﺎ
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ،
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ، ﺫﺍﺕ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﺮﻧﺠﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ
ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺗﻬﺎﯼ ﻋﺠﻮﻻﻧﻪ ﯼ ﺯﻭﺩ ﻫﻨﮕﺎﻣﺖ ...
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ
ﺯﻣﯿﻨﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯼ...
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺎﺿﯽ است.
❤️اخلاقمهدوی
رعایت حقوق دیگران
بسیاری از تنش ها و مشکلات اجتماعی، به دلیل آن است که افراد جامعه به وظیفه خود در مقابل دیگران آشنا نیستند و یا وظیفه خود را می دانند، ولی به آن عمل نمی کنند.
گاهی هم در یک رابطه دو طرفه، تنها یک طرف به وظیفه اش عمل می کند و طرف مقابل نسبت به وظایفش بی تعهد است.
❤️ امام صادق می فرمایند:
«آسانترین و کمترین حقوق آن است که آنچه برای خودت دوست داری، برای او هم دوست بداری و آنچه برای خودت نمی پسندی، برای او هم نپسندی»
منتظری که نمی تواند حقوق دیگران را رعایت کند، چگونه می تواند حقوقی که امام زمانش بر او دارد را رعایت کند؟
📚الخصال، ج٣، ص۳۵۰
📚اخلاق مهدوی، اسماعیل حاجیان
#حکایت_قدیمی
*اصالت چیست*
گویند روی درب قصر شاه، لڪه سیاهے افتاده بود. خادمین دربار نتوانستد لڪه را از بین ببرند
تا اینکه مرد فقیری از موضوع مطلع شد گفت من مے دانم چرا درب قصر سیاه شده است
مرد فقیر را به قصر بردند او به پادشاه گفت داخل درب قصر،ڪِرمے لانه دارد ڪه مشغول خوردن آن است!
پادشاه به او خندید وگفت: مردک !مگر مے شود داخل درب، ڪرم زندگے ڪند؟
مرد گفت من یقین دارم که چنین است
پادشاه گفت بسیار خوب!
دستور مے دهم درب را بشڪنند اگر ڪرمے نباشد، گردنت را مے زنم
مرد پذیرفت
چون درب را شڪافتند دیدند ڪِرمے زیر قسمت سیاهے لڪه رنگ وجود دارد.
پاسخ او شاه را خوش آمد و دستور داد مرد فقیر را به آشپزخانه برده مقدارے از پس مانده غذاها به او بدهند!
روز بعد شاه سوار بر اسبش از کنار مرد رد می شد به او گفت این بهترین اسب من است، نظر تو چیست؟
مرد فقیر گفت شاید در سرعت بهترین باشد ولے ایرادے نیز دارد پادشاه سوال ڪرد اے مرد بگو ببینم چه ایرادے دارد؟
گفت: این اسب حتی در اوج دویدن هم ڪه باشد اگر رودخانه اے ببیند به درون آب مے پردپادشاه باورش نشد!
براے اثبات ادعاے او، سوار بر اسب از ڪنار رودخانه گذشت
ناگهان اسب با دیدن رودخانه، سریعا خودش را درون آب انداخت
پادشاه از دانایے مرد فقیر متعجب شد و
دستور داد ڪه مجدداً به عنوان پاداش از پس مانده غذاها به مرد فقیر بدهند.
روز بعد خواست تا او را بیاورند
وقتے فقیر را نزد پادشاه آوردند ؛ از او پرسید:
مردک بگو دیگر چه مے دانے؟
مرد ڪه به شدت ترسیده بود گفت:
مے دانم ڪه تو شاهزاده نیستی!!
پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افڪند
ولے چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود
در پے ڪشف واقعیت نزد مادر شتافت و گفت:راستش را بگو من ڪیم این درست است ڪه شاهزاده نیستم؟!
مادر بعد از ڪمے طفره رفتن گفت:حقیقت دارد پسرم! من و شاه از داشتن بچه بے بهره بودیم
و از به تخت نشستن برادرزاده هاے شاه هراس داشتیم؛
وقتے یڪے از خادمان دربار تو را به دنیا آورد، تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شده ایم
بدین صورت پادشاه از راز شاهزاده نبودن خود باخبر شد !!
پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست و از سِرّ داناییش پرسید.....
مرد فقیر گفت: علت سیاهے درب را از آنجایے فهمیدم ڪه تا چیزے از درون خراب نشود از بیرون تباه نمے شود!
علاقه اسب به آب را از پشمی بودن پاهایش فهمیدم. یحتمل در دوران ڪُره گی در چراگاه از شیر گاومیشے تغذیه ڪرده لذا بخاطر ناثیر آن شیر به آب تنے علاقمند است.
پادشاه پرسید :
اما"""اصالت""" مرا چگونه فهمیدی؟!
فقیر گفت:
من پاسخ دو سئوال مهم زندگیتان را دادم
ولے تو به جاے پاداش مناسب، غذاے پسمانده به من دادے
چون این ڪار تو را دور از ڪرامت یک شاهزاده دیدم
فهمیدم تو شاهزاده نیستی
✓یادمان باشد بنیادی ترین ""خصایص ما انسان ها ذاتی"" است
هیچگاه آدم های ڪوچک با قرار گرفتن در جایگاه بزرگ، بزرگ نمے شوند همچنان که بزرگ زادگان در مقام کوچک، ڪوچک نمے شوند
نه هرگرسنه اے، فقیراست
و نه هر بزرگے، بزرگوار
✓مهم ""اصالت"" و ""ریشه""" آدماست
و اینڪه
در چه مڪتب و مسلڪے و در چگونه محیطے تربیت یافته اند!!
من از روییدن خار سر دیوار دانستم
که ناکس، کس نمیگردد از این بالا نشستنها
من از افتادن نرگس به روی خاک دانستم
که کس، ناکس نمیگردد از این افتان و خیزانها
👤صائب تبریزی
#یکداستانیکپند
روزی حکیمی به شاگردانش گفت: «فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدمهایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان میآید پیاز قرار دهید.»
روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: «هر جا که میروید این کیسه را با خود حمل کنید.»
شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که: «پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت میکند.»
حکیم پاسخ زیبایی داد: «این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه، قلب و دل شما را فاسد میکند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد کرد
#اللَّهُمَّطَهِّرْنِيمِنَالْعُيُوبِ
__________________________________
✍️ *حكایت چوب معلم !!*
نقل است که : امیر نصر سامانی (یکی از امرای سامانی که از سال 301 تا 331 ه.ق سلطنت کرد) در ایّام کودکی معلّمی داشت، که نزد او درس می خواند، ولی از ناحیه ی معلّم کتک بسیار خورد (زیرا سابقا بعضی معلمین شاگردان خود تنبیه بدنی می کردند) امیر نصر کینه ی معلم را به دل گرفت و با خود می گفت: هر گاه به مقام پادشاهی برسم، انتقام خود را از او می کشم و سزای او را به او می رسانم.
وقتی که امیر نصر به پادشاهی رسید، یک شب به یاد معلمش افتاد و در مورد چگونگی انتقام از او اندیشید، به خدمتکار خود گفت: برو در باغ چوبی از درخت «به» بگیر و بیاور.
خدمتکار رفت و چنان چوبی را نزد امیر نصر آورد و امیر به خدمتکار دیگرش گفت تو نیز برو آن معلم را احضار کن و به اینجا بیاور.
خدمتکار نزد معلم آمد و پیام جلب امیر را به او ابلاغ کرد، معلم همراه او حرکت کرد تا نزد امیر نصر بیاید، معلم در مسیر راه از خدمتکار پرسید: علت احضار من چیست؟
خدمتکار جریان را گفت.
معلم دانست امیر نصر در صدد انتقام است، در مسیر راه به مغازه ی میوه فروشی رسید، پولی داد و یک عدد میوه ی «بِهِ خوب» خرید و آن را در میان آستینش پنهان کرد. هنگامی که نزد امیر نصر آمد، دید در دست امیر نصر چوبی از درخت«به» هست و آن را بلند می کند و تکان می دهد. همین که چشم امیر نصر به معلم افتاد، خطاب به او گفت: از این چوب چه خاطره را می نگری؟ (آیا می دانی با چنین چوبی چقدر در ایام کودکی من، به من زدی؟)
در همان دم معلم دست در آستین خود کرد و آن میوه ی «به» را بیرون آورد و به امیر نصر نشان داد و گفت:« عمر پادشاه مستدام باد، *این میوه ی به این لطیفی و شادابی از آن چوب به دست آمده است.» ( یعنی بر اثر چوب و تربیت معلم، شخصی مانند شما فردی برجسته، به وجود آمده است).*
*امیر نصر از این پاسخ جالب، بسیار مسرور و شادمان شد، معلم را در آغوش محبت خود گرفت، جایزه ی کلانی به او داد و برای او حقوق ماهیانه تعیین کرد، به طوری که زندگی معلم تا آخر عمر در خوشی و شادابی گذشت.*
🍀🌷🌻🌹🌸☘️🌺
*نیمکتهای چوبی*
*بیشتر از درختان جنگل میوه میدهند.*
*چون ریشه در تلاش معلم دارند*
*
به یادتان باشد مدرک تحصیلی شما و توان در خواندن متن بالا؛ نتیجه زحمات معلمانتان است .پس به نیکی از آنان یاد کنید.