#محرم شروع شد💔 ❥| @mahdaviiat_313

خداراشکر #محرم ارباب رو دیدیم💔

#محرم 🏴 مداحی ❥| @mahdaviiat_313

از تۅ ممنۅنم ڪه مآ بیڹ شلوغےهآے شهر این گدآ رآ وآرد شهرِ #محرم ڪرده اے🖤 ❥| @mahdaviiat_313

۰.‌🖤🎬.۰ بیایید حسینی باشیم ... با اعمالمان ، نه با گفتارمان ...! ❥| @mahdaviiat_313 ‌

گر دخترکی پیش پدر ناز کند گره ی کرب و بلای همه را باز کند #اربعین😭😭 #حضرت_رقیه

#شب_سوم_محرم آجرک الله بقیة الله🖤😭 ❥| @mahdaviiat_313

‌#محرم اشک بر امام حسین علیه‌السلام ڪیمیاست بدون اشک بر امام حسین(ع) هیچکس نتونست به مقامات برسد... ڪسی ڪه توانست برای امام حسین(ع) #اشـڪ بریزد باید خدا رو شڪر ڪند(:!" #نوحه‌حسینے🖇🖤 ❥| @mahdaviiat_313

🔖رزق امروز #امام_حسین ❥| @mahdaviiat_313

🏴مداحی #محرم ▪️عبدلله بن الحسن▪️ ❥| @mahdaviiat_313

روضه تصویری شب هشتم #محرم ❥| @mahdaviiat_313

استوری #محرم #امام_حسین ❥| @mahdaviiat_313

#تاسوعا ❥| @mahdaviiat_313

منتظران ظهور ؛ سلام🌹🍃 عزاداریاتون قبول درگاه حق باشه... نقل شده که علامه امینى فرمودند: شب و روز #تاسوعا و #عاشورا، براى سلامتى #امام_زمان صدقه بدین، چون قلبِ آقامون، اندوهناک جَدِّ غریبشون حضرت سیدالشهداءست. 😔💔 التماس‌دعا🍀💚 ▪️| @mahdaviiat_313

شب #عاشورا ❥| @mahdaviiat_313

سلام همراهان کانال عزاداری هاتون قبول درگاه حق🏴🖤 بابت کم کاری این چند روز حلال بفرمائید🌹 ان شاء الله سعی میکنیم از امروز فعال باشیم.. اگر مایل هستید دوستان و آشنایان خود را به کانال دعوت کنین چند نفر فقط تا ۱۰۰۰ تایی شدنمون مونده!!! ما دوست داریم رابطه ی ادمین ها با اعضای کانال صمیمانه باشه شما برای ما مطلب بفرستید ما در کانال قرار میدیم چند تا از اعضای محترم هم برامون مطلب و عکس میفرستند.. ممنون ازشون واقعا خوشحالمون میکنین دوست داریم بقیه هم فعال باشن ببخشید زیاد شد التماس دعا یاعلی

دو خط روضه حضرت رقیه🏴 #محرم #امام_حسین ❥| @mahdaviiat_313

دور‌از‌معرفته‌یہ‌یادۍنڪنیم‌ از حاج‌قــــاسم رفتہ‌بودۍڪہ‌بیایےیآرسیدعلۍ💔 بی‌دست‌اومدی ... ! غرق‌در‌خون‌برگشتے(:" برات‌خوندن ای‌اهل‌حرم‌میرو‌علمدار‌نیامد چقدر‌دلتنگتونیم😭🌱 چقدر‌بیتاب‌خنده‌هاتونیم حاجے💔°•| #عاشورا ❥| @mahdaviiat_313

الشام،الشام،الشام💔😭 #شهادت_امام_سجاد ▪️امام سجاد علیه السلام: زن‌های شامی از بالای بام‌ها،آب و آتش بر سر ما می ریختند،آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم.عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. (📓تذكرة الشهداء ملاحبيب كاشاني) ❥| @mahdaviiat_313

یه خبر خوب😍 بنده با نویسنده این کتاب صحبت کردم ایشون راضی هستن داستان های این کتاب رو در کانال با شما به اشتراک بذارم این کتاب روایت هایی از کسانی است که امام زمان رو ملاقات کردن بنده چون کتاب رو خوندم دوست داشتم شما هم استفاده کنین 📌حالا اگر مایل هستین به این آیدی پیام بدین @ya_abalfazl133 نظرات شما انگیزه میده به ما برای بهتر شدن کانال🌹

📌روی آب راه برو وسایلم را به دوش میگیرم، هنوز از اتفاقی که برایم افتاده شگفت زده ام. او به راه می افتد و من هم همراهش قدم بر می دارم، سال هاست سیاحت می کنم، از این شهر به آن شهر. از این روستا به روستایی دیگر. اما هیچکدام مانند این شهر آخر و مانند این کاروان سرا که در آن اقامت کردم مرموز نبود. فکرها را کنار می زنم و قدم تند میکنم سمت او. همین که هم سفري مرا پذیرفته جای شکر دارد. چه کسی باورش می شود من او را دیده باشم؟ با او همکلام شده باشم و همراهش به سفر بروم؟ حرفی نمی زند و من هم در خیالات خود غرق می شوم. پایم را که در اسکندریه گذاشتم در کاروانسرایی جا و مکان کردم که برای غریبان در سفر بود، آنها که نام و نشانی ندارند و در شهر کسی را نمی شناسند. غروب اولین روز اقامت صدای اذان که از ماذنه بلند شد، به سرعت خود را به مسجد رساندم، فاصله زیادی تا کاروان سرا نداشت و مردی در آنجا نماز می خواند. مردم هم صف های جماعت تشکیل دادند و پشت سرش ایستادند. همان روز اول او را دیدم، نظيف بود، پاک و پاکیزه ، تمیزی و نوری که صورتش داشت توجه ام را جلب کرد، درست موقع نماز آمد و بعد از نماز هم به سرعت از مسجد خارج شد، برای همه وعده های روزانه به مسجد میرفتم صبح، ظهر و شب. هر روز می دیدمش، با همان ظاهر دوست داشتنی و قد و بالای رعنا. نگاهش می کردم و دوست داشتم با او هم کلام شود یک بار قدم به قدم دنبال او رفتم و دیدم در بالاخانه ای که نزدیک مسجد است اقامت دارد. می خواستم هر طور شده باب حرف را باز کنم، از او بیشتر بدانم. نامش را، نسبش را، کارش را فهمیده بودم که با کسی حرفی نمی زد، فقط بی حرف نمازش را می خواند و می رود پس شبی با هزار دل آشوبه جلو رفتم و صدایش زدم. - جوان ... جوان با شما هستم. ایستاد و نگاهم کرد. همه آنچه که در دلم بود به او گفتم، گفتم می خواهم مدتی همراه او باشم، گفتم شیفته سکنات و رفتارش شده ام می خواهم به او خدمت کنم. مخالفتی نداشت و این برای من بهتر از هر جوابی بود. هر چه از آشنایی مان می گذشت تعجبم بیشتر می شد. رفتارش در اوج پختگی بود، کلامی بیهوده نمیگفت، قرآن را از بر بود. تا می توانستم از کردار و رفتارش فیض بردم، حرف هایش را به جان سپردم و با خودم عهد کردم راهنمایی هایش را مو به مو در زندگی اجرا کنم. همه چیز خوب بود، تا اینکه بالاخره از او نامش را پرسیده این که کیست و این همه علم و حکمت را از کجا آورده. جوابی داد باورکردنی نبود. - شما که هستی؟ نامت و نسبت چیست؟ 🖇ادامه دارد... #شب_چهلم ❥| @mahdaviiat_313

مداحی🏴 #محرم #امام_حسین ❥| @mahdaviiat_313

ادامه.. لبخندی زد و جواب داد:«منم صاحب حق و صاحب امر» نمی دانستم چطور حرفش را باور کردم لرزان پرسیدم: «چرا خروج نمیکنید؟» او هم با آرامش جواب داد: «هنوز وقت آن نشده است.» بعد از آن روز ها و شب ها به خدمت می کردم، علاقه ام صد چندان شده بود و تواضعم نسبت به او حد نداشت. امام من بود ، مولایی که همیشه آرزوی دیدارش را داشتم. تا این که دیروز گفت باید برود، گفت سفری پیش آمده و نمی تواند در بالاخانه بماند. من طاقت دوری اش را نداشتم، می خواستم تمام عمرم مرید او بمانم، هنوزم هم می خواهم، همین شد که گفتم می خواهم همراه شما بیایم، اجازه دهید در خدمتتان باشم فکر نمی کردم درخواستم را قبول کند اما او پذیرفت و من همراهش شدم، حالا به سفری می رویم که نمی دانم مقصدش کجاست. او جلو حرکت می کند و من پشت سرش، می خواهم حرفی بزنم و سؤالی بپرسم تا سکوت را بشکنم؛ «مولای من زمان خروج و ظهور شما چه وقت است ؟» آرامش در صدایش موج می زند: «علاماتی دارد که بعضی از آنها کثرت هرج و مرج میان مردم باشد و وقوع فتنه ای شدید بر خلق باشد، وقتی چنین شود، به مسجد الحرام می آیم و منادی ندا کند: "این مهدی موعود است، آن گاه مردم بعد از آن که مأیوس شده باشند، ا میان رکن و مقام با من بیعت کنند.» دلم قرص است، آن روز که میان رکن و مقام باشد من بدون شک جزء اولین بیعت کنندگان با او هستم سربلند میکنم دریایی عظیم از دور پیداست.خوف در دلم سرک میکشد پیش میرویم، جلو و جلوتر به ساحل که می رسیم می بینم هیچ راهی برای عبور نیست.اما انگار او قصد عبور از آب را دارد و میخواهد از آب رد شود - مولای من باید روی آب راه برویم؟ من از آب می ترسم. ترس تمام وجودم را پر کرده، دلهره دارم. در چشم هایش چیزی می بینم که خجالت زده ام می کند اما نمی توانم بر ترسم غلبه کنم. - وای بر تو! با آن که من با تو هستم، ترس داری؟ ترس دارم، می ترسم و نمی توانم قلبم را آرام کنم. شرمنده سربه زیر می اندازم. - ترس و واهمه بر من غالب شده ...مولای من... سر بلند می کنم تا جوابش را بشنوم، اما نیست. بند بغضم پاره می شود، نسیم از سرآب میگذرد و به صورتم سیلی میزند. من به او ایمان نداشتم ... من فقط دوستش داشتم... 📚منبع کتاب #شب_چهلم +توضیح: در کتاب شب چهلم کامل منابع را آورده، من فقط ارجاع میدهم به خود کتاب👉 ❥| @mahdaviiat_313

‌‌ طبيب‌ِ خودتاݩ باشيد‌! بهترين‌ کسے کھ می‌تواند بيمارۍهاۍ روحے را تشخيص‌دهد، خودماݩ هستيم...! روۍ کاغذ بنويسيد... حسد، بخݪ، بدخواهۍ، تنبلۍ، بدبینۍ و.. یڪۍ یڪۍ آن‌ها را دفع ڪنید..! #حضرٺ‌آقا‌✍🏻 ❥| @mahdaviiat_313