🌱 ماجرای شکلگیری و شروع مهدخانگی...
🔆 گاهی که توی مدرسه به بهانه ی بچه ها جلسات کتابخوانی برای مامان ها برقرار می شد و گفتگوهای صمیمانه ای شکل می گرفت،
گاهی که توی مدرسه به بهانه ی بچه ها فرصتای بازی برای مامان ها هم ایجاد می شد،
حال مامان ها قبل و بعدش دیدنی بود.
🔆 تجربه ی اثرگذاریِ موقعیت هایی از این دست، مشاهده ی اثرِ مستقیم حال و نگاه خونواده خصوصا مامانها روی بچهها، مشاهدهی اثرِ تعامل خانواده در سالهای ابتدایی تولد در سن دبستان، تعامل خودمون با بچهها و یادگیری هامون حول محور بچهها؛ نقطه ی شروع این دغدغه و آرزو بود که ای کاش از همون ابتدای تولد کودک و آغاز مادر شدن بشه این فرصت همراه شدن با مامانها رو برای رشد کودک و خودشون فراهم کرد...
#مهد_خانگی
#مهد_خانگی_آسوریک
#حلقه_های_مادرانه
#ماجرای_تولد_مهد_خانگی_آسوریک
🔆 تا اینکه با شروع ِ فرصت طلایی مامان شدنم و فاصله گرفتن از کار در مدرسه به همین دلیل و فراغت دوستانِ همفکرمون، فرصت پروروندن این رویا و تبدیلش به واقعیت فراهم شد...
راجع بهش و موضوعات جانبیش با دوستان گپ زدیم، اهمیت حال و احوال مامان، این که نقطهی اثرگذاری روی یک مامان یا اثرپذیری مامان توی نقش مادری کجاست؟
🔆 آیا اطلاعاتی از جنس دانش، شرکت توی جلسات و دورههای والدگری و کتاب خوندن؟
یا نقطهی مقابل اون، بستن تمام ورودیهای اطلاعات برای پیدا کردن خودمون توی نقش مادری؟
#مهد_خانگی
#مهد_خانگی_آسوریک
#حلقه_های_مادرانه
#ماجرای_تولد_مهد_خانگی_آسوریک
🔆 حدود دو سال پیش با همین رویاها و دغدغه ها یک جمعی رو تشکیل دادیم به اسم مهد خانگی.
با یک پیام فراخوان طور توی یکی دوتا گروه دوستی و همکاری، با گفتن حضوری به چند تا مامان که بچههاشون همسن و سال بچههامون بودن شروع شد. با چندنفری که مشتاق بودن یک گروه تشکیل دادیم، روز و ساعت اولین جلسه رو معلوم کردیم و اینجوری مهدخانگی متولد شد....🌱
#مهد_خانگی
#مهد_خانگی_آسوریک
#حلقه_های_مادرانه
#ماجرای_تولد_مهد_خانگی_آسوریک
🔆 توی اولین جلسه از دغدغههامون گفتیم و شنیدیم. نیازهامون رو گفتیم و شنیدیم. قرار بر این شد که هر هفته حدود دوساعت و هر دفعه منزل هر مامانی که میتونست میزبان باشه جمع بشیم، با بچهها بازی کنیم و توی فرصتی که بچهها مشغول بازی هستن ما یک کتابی که با سلیقه ی جمع و نیازمون مرتبط است رو بخونیم و راجع بهش گپ بزنیم...
#مهد_خانگی
#مهد_خانگی_آسوریک
#حلقه_های_مادرانه
#ماجرای_تولد_مهد_خانگی_آسوریک
🔆 و این شد ریتم جلسات مهدخانگی.
توی شروع جلسات بعد از سلام و احوالپرسی، با بچه ها بازی می کردیم.
عمو زنجیرباف،گرگم و گله می برم، جم جمک برگ خزون و از این دست بازی ها؛ متناسب با خونه ای که میزبانمون بود و ما مامان ها رو حسابی می تونست رها و کودک کنه.☺️
حدود 40 دقیقه از وقتمون به بازی مشترک می گذشت و زمان باقی مونده که حدود یک ساعت بود، حلقه می نشستیم نزدیک بچه ها و اسباب بازی هاشون و ما هم بازی خودمون رو شروع می کردیم؛ کتاب خوندن و گپ و گفت و پاسخ صبورانه به مراجعه ی زیاد و طبیعی بچه ها:)
📖🤱
🐣 وقتی شروع کردیم سن کمترین کودک مهد یک سال و سه ماه بود و حالا اون کودک دوسال و یازده ماهشه:) 🐥
#مهد_خانگی
#مهد_خانگی_آسوریک
#حلقه_های_مادرانه
#ماجرای_تولد_مهد_خانگی_آسوریک
🌱 حالا حدود دوساله که مهدخانگی، شده یک جمع امن برای بازی و گپ و گفت و کتاب خوندن...
بازیهایی متناسب با سن رشد بچهها و نیازشون، بازیهایی برای مامانها برای تمرینِ رها و کودکانه بازی کردن،جایی برای بلندبلند فکر کردن موقع خوندن کتاب با خیال راحت و گفتگوهای شفاف و رشددهنده، جایی برای رشد توامان مادر و کودک...🤱
#مهد_خانگی
#مهد_خانگی_آسوریک
#حلقه_های_مادرانه
#ماجرای_تولد_مهد_خانگی_آسوریک
از من بپرس اینجا قراره چه اتفاقی بیفته؟☺️
اینجا قراره یک بستر باشه برای تعامل ما با والدین و والدین با هم.👩👧👦👩👦👩👧
🌱شما میتونید توی این بستر مامانهای مثل خودتون رو پیدا کنید و حلقه ی مهدخانگی تشکیل بدید که ما تمام قد حمایت میکنیم و از راه و رسمش بهتون میگیم و کنارتون هستیم.
🌱اینجا گاهی با هم گپ می زنیم💭 و فارغ از ارائه ی اطلاعات سعی می کنیم کمی عمیق تر به اونچه که می دونیم نگاه کنیم.
به روابط و تعاملاتمون با خودمون و کودکمون و جهان.
🌱گاهی روایت ها و یادداشتهایی رو می خونیم که مامانها با ما به اشتراک میگذارند
و خلاصه توی این فرصت ناب کنار هم بودن، سعی می کنیم به جای غرق شدن در سیل اطلاعات و ورودیها، کشتی خودمونو بسازیم...
#مهد_خانگی
#مهد_خانگی_آسوریک
#حلقه_های_مادرانه
#ماجرای_تولد_مهد_خانگی_آسوریک
کتاب دانش است،
کلاس دانش است،
دوره ها محل انتقال دانستهها هستن،
در صورتیکه مادری تجربه است...
تجربه ای که هر لحظه اش پر از ناگهان است،
تجربهای وسیع و متنوع...
تجربه ای پر از یادگیری.
و مهدِخانگی قراره جایی برای گفتن، شنیدن و بازاندیشی این تجربهها باشد.🔆
#مهد_خانگی_
#مهد_خانگی_آسوریک
#حلقه_های_مادرانه
#ماجرای_تولد_مهد_خانگی_آسوریک
گاهی خوندن روایتهای یک آدم دیگه، مثل طلوع میمونه. طلوع کلمات برای تکتک احساسات روی هم تلنبار شده، اونوقت من میتونم توی سرزمین بیکران احساسات و افکارم یکی از اون حسهای قدیمی رو از اون زیر بیرون بکشم، ببینمش، بغلش کنم و گاهی همین دیدن و ارتباطم با حسها کافیه برای سروسامون پیدا کردنشون...
#مهد_خانگی_آسوریک #روایت_مادرانه #تجربه_نگاری #نوشتن
تابستان سالِ یک، با یکی از حلقههای مادرانهی مهد خانگی آسوریک، خوندن کتابی رو شروع کردیم که مدام ما رو ارجاع میداد به مشاهدهی سرزمین احساسات و افکارمون.
توی تمرینات هفتگی نوشتن لازم داشتیم. اما برای ما، بیرون اومدن از دنیای جملههای سریع پرقضاوت ذهنی و ارتباط دادن کلمهها و ساختن جملههای مخصوص به هر فکر و حسمون سخت بودن.
تا اینکه به نقطهای رسیدیم که دیدیم نیاز داریم بتونیم درونمون رو برای خودمون فقط، تبدیل به کلمه کنیم.
فکرمون، حسمون، اتفاقات اطرافمون رو، بتونیم بنویسیم تا ببینیم چقدر برای هر تجربهی حسمون خودمون رو قضاوت میکنیم،ببینیم کجاها پر شدیم از باید و نبایدهایی که برای کلمه انتخاب کردن هم مانع ما شدن...
و باید برای این دیدن، فرصتی خلق میکردیم.
#تجربه_نگاری #روایت_مادرانه #نوشتن #مهد_خانگی_آسوریک
وقتی به این نیاز رسیدیم،از یک متخصص ادبیات کمک گرفتیم و سعی کردیم یک فرصتی برای مامانهای مهدخانگی آسوریک ایجاد کنیم که این ارتباط رها و بیچارچوب کلمات با درون رو خلق کنن.
اینجا گاهی با هم روایتها و یادداشتهای ناب مادرانه میخونیم و مشتاقیم که روایتهای شما رو هم بخونیم.
@Mahd_e_khanegi
#مهد_خانگی_آسوریک #نوشتن #روایت_مادرانه #تجربه_نگاری