eitaa logo
مهدیه
758 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
20 فایل
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی @khadememahdeea : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخ اسلام  برگزیده منتهی الامال شیخ عباس قمی قسمت ۲۲   در سنه دو نيمه شوال كه بيست ماه از هجرت گذشته بود غزوه بني قينقاع پيش آمد و قينقاع طايفه اي از يهودان مدينه مي‌باشند: كفار بعد از هجرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم سه قسم بودند. قسمي آنان بودند كه حضرت با آنها قرار گذاشته بود كه جنگ نكنند با آن حضرت و ياري هم نكنند دشمنان آن حضرت را و ايشان جهودان بني قريظه و بني النضير و بني قينقاع بودند. و قسم دوم آنان بودند كه با آن حضرت حرب مي‌كردند و ايشان كفار قريش بودند. قسم سوم آنان بودند كه كاري با آن حضرت نداشتند و منتظر بودند كه ببينند چه خواهد شد مانند طوائف عرب. بعضي بودند كه با آن حضرت بودند به ظاهر و با دشمنش بودند درباطن مانند منافقان و طوائف ثلاثه يهود، اول كسي كه نقض عهد كرد ازايشان، بني قينقاع بود. و سببش آن شد كه در بازار بني قينقاع زني از مسلمانان بر در دكان زرگري نشسته بود. پس آن زرگر يا مرد ديگري از يهود جامه پشت او را چاك زد و گره بست، آن زن بي خبر بود چون برخاست سرينش پيدا شد يهوديان بخنديدند آن زن صيحه كشيد، مردي از مسلمانان چون اين بديد آن جهود را به كيفر اين كار زشت بكشت. يهودان از هر سو مجتمع شده آن مرد مسلمان را به قتل رسانيدند و اين قصه در حال به پيغمبر خداي صلي الله عليه و آله و سلم رسيد، آن حضرت بزرگان يهود را طلب كرد و فرمود: چرا پيمان بشكستيد و نقض عهد كرديد از خداي بترسيد و بيم كنيد از آنچه قريش را كه با شما نيز تواند رسيد. ايشان گفتند: اي محمد ما را بيم مده و از جنگ قريش و غلبه بر ايشان فريفته مشو همانا با قومي رزم دادي كه قانون حرب ندانستند اگر كار با ما افتد طريق محاربت خواهي دانست، اين بگفتند وبرخاستند و بيرون شدند. اين هنگام جبرئيل اين آيه شريفه آورد: (واما تخافن من قوم خيانه فانبذ اليهم علي سوآء. ). پس حضرت ابولبابه را در مدينه خليفتي بداد و رايت جنگ به حمزه سپرد ولشكر ساخت و آهنگ ايشان كرد. جماعت يهود چون قوت مقابله نداشتند به حصارهاي خويش پناه جستند پانزده روز در تنگناي محاصره بودند تا كار برايشان تنگ شد و رعب و ترس در دلشان جاي كرد ناچار رضا دادند كه از حصار بيرون شده حكم خداي را گردن نهند. پس ابواب حصارها گشوده بيرون آمدند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلام فرمود منذر بن قدامه سلمي را، تا دست آن جماعت را از پشت ببندد و در خاطر داشت كه ايشان را مقتول سازد و ايشان هفتصد تن مرد جنگي بودند. عبدالله بن ابي كه در ميان مسلمانان مردي منافق بود از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم درخواست كرد كه در حق ايشان احسان فرمايد و در اين باب اصرار كرد، پس حضرت از ريختن خون ايشان بگذشت ولكن به امر آن حضرت جلاي وطن كردند و اموال و اثقال و قلاع و ضياع ايشان به جاي ماند و به اذرعات شام پيوستند. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام  برگزیده منتهی الامال شیخ عباس قمی قسمت ۲۳ و نيز در سال دو در ماه شوال، غزوه قرقره الكدر [۱۹۹] پيش آمد. و سبب اين غزوه آن شد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله و سلم را مسموع افتاد كه جماعتي از بني سليم و بني غطفان در قرقره الكدر انجمن كرده اند كه به مدينه شبيخون آرند، پس حضرت رايت جنگ را به اميرالمؤمنين عليه السلام داد و با دويست نفر از اصحاب دو روزه به آنجا تشريف برد وقتي رسيد كه آن جماعت رفته بودند از آن جماعت كسي ديده نشد تاحضرت مراجعت فرمود و بعضي اين غزوه را در سال سوم ذكر كرده اند. و نيز در سال دو در دهه آخر ذي القعده يا در ذي الحجه غزوه سويق پيش آمد وسبب آن شد كه ابوسفيان بعد از واقعه بدر نذر كرد كه به پیش زن خود نرود تا اين كين از محمد صلي الله عليه و آله و سلم باز جويد، پس با دويست تن از مكه كوچ كرده تا به عريض كه در ناحيه مدينه واقع است رسيد ودر آنجا يك تن از انصار را بگرفت وبكشت و يك دو خانه با چند نخله خرما بسوخت و دل بر آن نهاد كه به نذر خودعمل كرده پس به شتاب برگشت. چون اين خبر به محمد صلي الله عليه و آله وسلم رسيد ابولبابه را به خليفتي گذاشت و با دويست نفر از مهاجر و انصار از دنبال ابوسفيان شتافت. چون ابوسفيان را معلوم گشت كه پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم با لشكر ميآيد، هراسناك شد امر كه لشكريان انبانهاي سويق را كه به جهت زاد راه داشتند بریختند تا از بهر فرار سبكبار شوند و مسلمانان از دنبال رسيدند و آن انبانها را برگرفتند و از اين جهت اين غزوه را «ذات السويق»خواندند، پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم تا اراضي قرقره الكدر براثر ايشان رفت و ايشان را نيافت پس به مدينه مراجعت فرمود. و مدت اين غزوه پنج روز بود و بعضي اين غزوه را در سال سوم دانسته اند. و در سنه دو، به قولي ولادت حضرت امام حسن عليه السلام واقع شد و بسياري سال سوم گفته اند. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام  برگزیده منتهی الامال شیخ عباس قمی قسمت ۲۴ در سال سوم غزوه غطفان [۲۰۱] پيش آمد و آن موضعي است از نواحي نجد و سبب اين غزوه آن بود كه رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم را مسموع افتاد كه گروهي از بني ثعلبه و محارب در «ذي امر» جمع شده اند كه اطراف مدينه را تاختني كنند و غنيمتي به دست آرند و پسر حارث که نام او دعثور است سید آن ساسله است، پس پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم با چهارصد و پنجاه نفر به شتاب به «ذي امر» رفت، دعثور با مردمان خويش به قلل جبال گريختند و كسي از ايشان ديده نشد جز مردي از بني ثعلبه كه مسلمانان او را گرفتند خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بردند حضرت بر او اسلام عرضه كرد اسلام آورد، پس باران سختي آمد چنانكه از تن و جامه لشكريان آب همي رفت مردمان از هرسو پراكنده شدند و به اصلاح كالاي خويش پرداختند و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز جامه برآورد و بيفشرد و بر شاخه‌هاي درختي افكند و خود نيز در سايه آندرخت بيارميد، در اين وقت دعثور طمع در آن حضرت كرده با شمشير به بالين آنحضرت آمده و گفت: اي محمد كيست كه ترا از شر من امروز كفايت كند حضرت فرمود: خداوند عز و جل، در اين وقت جبرئيل برسينه اش زد كه تيغ از دستش افتاد، و بر پشت افتاد. حضرت آن تيغ برگرفت و بر سراو ايستاد و فرمود: كيست كه ترا حفظ كند از من گفت: هيچ كس دانستم كه تو پيغمري. پس شهادتين گفت. حضرت شمشيرش را به او رد كرد پس به نزد قوم خود رفت و ايشان را به اسلام دعوت كرد. حق تعالي اين آيه مباركه را دراينجا فرستاد: ايها الذين آمنوا اذكروا نعمه الله عليكم اذ هم قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم (يا فكف ايديهم عنكم. ) [۲۰۳]. پس پيغمبر خداي صلي الله عليه و آله و سلم به مدينه مراجعت فرمود و مدت اين سفر بيست و يك روز بود. و در سنه سه، بنابر قولي كعب بن اشرف جهود در ۴۱ ربيع الاول مقتول گشت و اوچندانكه توانستي از آزار مسلمانان دست باز نداشتي و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را هجا گفتي. و نيز در سنه سه، غزوه بحران [۲۰۴] پيش آمد و آن موضعي است در ناحيه فرع و فرع قريه اي است از نواحي ربذه و سبب اين غزوه آن شد كه خدمت حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم، عرض كردند كه جماعت بني سليم در«بحران» انجمني كرده اند و كيدي انديشيده اند. حضرت با سيصد تن به آهنگ ايشان حركت كرد بني سليم در اراضي خود پراكنده شدند حضرت بي آنكه دشمني ديدار كند مراجعت فرمود. و هم در سنه سه، ولادت امام حسين عليه السلام واقع شد. و نيز در اين سنه، حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم حفصه را در شعبان و زينب بنت خزيمه را در ماه رمضان تزويج فرمود. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۲۵ وقايع ايام و سال‌هاي عمر شريف حضرت پيغمبر   ماه شوال سنه سه، غزوه احد روي داد و آن جبلي است مشهور نزديك مدينه به مسافت يك فرسخ: همانا قريش بعد از واقعه بدر سخت آشفته بودند وسينه شان از كين مسلمانان مملو بود و پيوسته در اعداد كار بودند و تجهيزجيش مينمودند تا پنج هزار كس فراهم شد كه سه هزار شتر و دويست اسب درميان ايشان بود پس به قصد جنگ با پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به جانب مدينه كوچ دادند و جمعي از زنان خود را همراه برداشتند كه در ميان لشكرسوگواري كنند و بر كشتگان خويش مرثيه گويند تا كين‌ها بجوشد. از آن طرف پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم چون خبردار شد اعداد جنگ فرموده با لشكر خود به احد تشريف برد و مكاني را براي حرب اختيار فرمود و صف آرائي لشكر فرمود و لشكر را چنان بداشت كه كوه احد در قفا و جبل عينين از طرف چپ و مدينه در پيش روي مينمود و چون در كوه عينين شكافي بود؛ عبدالله بن جبير را با پنجاه تن كماندار در آنجا گذاشت كه اعداء را از مرور آن شكاف مانع باشند و فرمود: شما در فتح و شكست ما از جاي خود نجنبيد. از آن سوي مشركين نيز صفها برآراستند، خالد بن وليد با پانصد تن ميمنه را گرفت وعكرمه بن ابيجهل با پانصد نفر بر ميسره بايستاد و صفوان بن اميه به اتفاق عمروبن العاص سالار سواران گشت و عبدالله بن ربيعه فرمانده تير اندازان شد و ايشان صدتن كماندار بودند و شتري را كه بر آن بت هبل حمل داده بودند از پيش روي بداشتند و زنان را پشت لشكريان واداشتند و رايت جنگ را به طلحه بن ابيطلحه سپردند. حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد كه حامل لواء كفاركيست؟ گفتند از قبيله بني عبدالدار، حضرت مصعب بن عمير را كه از بني عبدالدار بود طلبيد و رايت نصرت را به اوسپرد. مصعب علم بگرفت و از پيش روي آنحضرت همي بود. پس طلحه بن ابي طلحه كه «صاحب علم مشركين» بود اسب بر جهاند و مبارزطلبيد، هيچ كس جرئت ميدان او نداشت، اميرالمؤمنين عليه السلام چون شيرغرنده با شمشير برنده به سوي او تاختن كرد و رجز خواند. طلحه گفت: اي قصم دانستم كه جز تو كس به ميدان من نيايد، پس بر آن حضرت حمله كرد و شمشيري برآن حضرت فرود آورد، حضرت با سپر، آن زخم را دفع داد آنگاه چنان تيغي برفرقش زد كه مغزش برفت و بر زمين افتاد و عورتش مكشوف شد، از علي زنهارجست علي عليه السلام بازگشت. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلام از قتل او شاد گشت و تكبيري بلند گفت، مسلمانان بانگ تكبير بلند كردند. از پس طلحه برادرش مصعب علم بگرفت، اميرالمؤمنين عليه السلام نيز او را بكشت، پس يك يك ازبني عبدالدار علم گرفتندو كشته شدند تا آنكه از بني عبدالدار ديگر كس نبود كه علمدار شود، غلامي از آن قبيله كه «صواب» نام داشت آن علم را برافراشت اين غلام حبشي بود و در بزرگي جثه مانند گنبدي بود و در اينوقت دهانش كف كرده بود و ديده هايش سرخ شده بود و ميگفت: به خدا سوگندكه نمي كشم به عوض آقايان خود غير محمد صلي الله عليه و آله و سلم را، مسلمانان از او ترسيدند و جر أت ميدان او نكردند. اميرالمؤمنين عليه السلام ضربتي بر او زد كه او را از كمر دو نيم كرد و بالايش جدا شد و نيم پائين ايستاده بود. مسلمانان بر او نظر ميكردند و از روي تعجب ميخنديدند. پس مسلمانان حمله بردند و كفار را در هم شكستند و هزيمت دادند و هر كس از مشركين به طرفي گريخت و شتري كه هبل را حمل مي‌كرد در افتاد و هبل نگونسار شد. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۲۶ .....شتري كه هبل را حمل مي‌كرد در افتاد و هبل نگونسار شد.پس مسلمانان دست به غارت برآوردند. كمان داران كه شكاف كوه را داشتند ديدند كه مسلمانان به غارت مشغولند از بهر غنيمت از جاي خودحركت كردند هر چند عبدالله بن جبير ممانعت كرد، متابعت نكردند. عبدالله با كمتر از ده كس باقي ماند خالد بن وليد به اتفاق عكرمه بن ابي جهل با دويست تن از لشكريان كه كمين نهاده بودند بر عبدالله تاختن كرده و او را با آن چند تن كه به جاي بودند به قتل رسانيدند و از آنجا از قفاي مسلمانان بيرون شده تيغ بر ايشان نهادند و علم مشركان بر پاي شد و هزيمت شدگان چون علم خود را بر پاي ديدند روي به مصاف نهادند و شيطان به صورت جعيل بن سراقه درآمد و ندا در داد كه الا ان محمدا قد قتل، يعني آگاه باشيد كه محمدكشته گشت. مسلمانان از اين خبر وحشت آميز از دهشت تيغ بريكديگر نهادند به نحوي كه «يمان» پدر حذيفه را به قتل رسانيدند و رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم را گذاشته رو به هزيمت نهادند و اميرالمؤمنين عليهالسلام پيش روي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رزم ميداد و از هر طرف كه دشمن به قصد آنحضرت ميآمد، اميرالمؤمنين عليه السلام او را دفع ميداد تاآنكه نود جراحت به سر و صورت و سينه و شكم و دست و پاي اميرالمؤمنين عليهالسلام رسيد. و شنيدند منادي از آسمان ندا كرد لا فتي الا علي و لا سيف الا ذوالفقار. [۲۰۶] وجبرئيل به پيغمبر عرض كرد: يا رسول الله اين مواسات و جوانمردي است كه علي عليه السلام آشكار ميكند. حضرت فرمود: انه مني وانا منه، علي از من است و من ازعلي ام. جبرئيل گفت: انا منكما. [۲۰۷]. بالجمله، نقل است كه عبدالله بن قمئه كه يك تن از مشركان بود به آهنگ پيغمبر تيغ كشيده قصد آنحضرت نمود، چون مصعب بن عمير علمدار لشكر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود نخست قصد مصعب كرد دست راستش را قطع كرد علم رابه دست چپ گرفت و دست چپش را نيز قطع كرد پس زخمي ديگر بر او زد تاشهيد شد و علم بيفتاد لكن ملكي به صورت مصعب شده و علم را برافراخت. ابنقمئه پس از شهادت مصعب سنگي چند به دست كرده به سوي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم پرانيد ناگاه سنگي بر پيشاني مبارك آنحضرت آمد و در همشكست و حلقه‌هاي خون بر پيشانيش فرو ريخت و خون بر صورتش جاري شدحضرت آن خون را پاك ميكرد كه مبادا بر زمين رود و عذاب از آسمان فرو شود، وميفرمود: كيف يفلح قوم شجوا نبيهم وهو يدعوهم الي الله تعالي. و عتبه بن ابي وقاص سنگي بر لب و دندان آنحضرت زد و بعضي شمشير برآنحضرت فرود آوردند لكن چون زره بر تن مباركش بود كارگر نشد. و نقل شده كه در اين گيرودار هفتاد ضرب شمشير بر آنحضرت فرود آوردند وخدايش حافظ بود، با اين همه زحمت كه بدان مظهر رحمت رسيد نفرين برآن قوم نكرد بلكه گفت: اللهم اغفر لقومي فانهم لا يعلمون. [۲۰۸]. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۲۷ شهادت حضرت حمزه رضي الله عنه «وحشي» به كين حمزه بن عبدالمطلب كمربست در كمين آن جناب نشست در وقتي كه آن جناب مانند شير حمله ميبرد حربه خود را به سوي آنحضرت پرتاب داد چنانكه بر عانه آن جناب آمده و از ديگر سوي سر به در كرد، پس آن زخم آنحضرت را از پاي درآورد و بر زمين افتاد و شهيد گرديد. پس «وحشي» به بالين حمزه آمد و جگرگاه آنجناب را بشكافت و جگرش رابرآورده به نزد هند زوجه ابوسفيان آورد، او لختي از آن در دهان گذاشت حق تعالي در دهانش سخت كرد لاجرم از دهان بيفكند از اين جهت به «هند جگرخواره»مشهور شد، پس هر حلي و زيوري كه داشت به «وحشي» عطا كرد آنگاه هند به مصرع حمزه آمد و گوشها و بعضي ديگر از اعضاي آنحضرت رابريده تا با خود به مكه برد، زنان قريش به هند تأسي كرده به حربگاه آمدند و سايرشهيدان را مثله كردند. در اين غزوه از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم هفتاد تن شهيدگشت علي بن ابراهيم قمي روايت كرده است كه چون جنگ ساكن شد حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: يا علي، عمويت را طلب كن. حضرت امير عليه السلام آمد و نزديك حمزه ايستاد ونخواست كه آن خبر را به سيد بشر برساند، پس حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خود به جستجوي حمزه آمد چون حمزه را بر آن حال مشاهده كرد گريست و فرمود: به خدا سوگند كه اگر خدا مرا تمكين دهد بر قريش هفتاد نفر ايشان را به عوض حمزه چنين كنم پس جبرئيل نازل شد و اين آيه راآورد: (لئن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهو خيرللصابرين. ) [۲۱۱]. يعني اگر عقاب كنيد پس عقاب كنيد به مثل آنچه عقاب كرده شده ايد و اگر صبركنيد البته بهتر است براي صبر كنندگان. پس حضرت گفت كه صبر خواهم كرد. پس حضرت امر فرمود كه كشتگان را جمع كردند و نماز كرد برايشان و دفن كرد ايشان را و هفتاد تکبیر بر حمزه گفت. 🏴🏴🏴🏴🏴 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۲۸ غزوه حمراء الاسد: حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم به ملاحظه اينكه مبادا قريش مراجعت كنند و به سوي مدينه تاختن آرند حكم فرمود تا بلال ندا در داد كه حكم خداوند قادر و قاهر است كه بايد آنانكه در احد حاضر بودند و جراحت يافتند به طلب دشمنان بيرون شوند، پس اصحاب كار معالجه گذاشتند و سلاح جنگ پوشيدند و علم را به دست اميرالمؤمنين عليه السلام داد. با آنكه چون حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از جنگ احد مراجعت نمود هشتاد جراحت به بدن مباركش رسيده بود. پس تا حمرآء الاسد از پي كفار بتاخت و در آنجا چند روز ماند آنگاه مراجعت فرمود. وقايع سال چهارم هجري در اين سال در ماه صفر، عامر بن مالك بن جعفر كه مكني به ابو برآء است و در قبيله بني عامر بن صعصعه صاحب حكم و فرمان بود از اراضي نجد به مدينه سفر كرد خدمت حضرت رسول صلي الله عليه و آله وسلم رسيد،حضرت اسلام بر او عرضه كرد، عرض كرد: مرا از بيعت تو هراسی نيست لكن قوم من گروهي بزرگند، روا باشد كه جماعتي از مسلمانان را با من به نجد بفرستي تا مردمان را به بيعت تو دعوت نمايند. فرمود: من از مردم نجد ايمن نيستم و مي‌ترسم بر ايشان آسيبي رسانند. عرض كرد: در امان من باشند كسي را با ايشان تعرضي نيست، پس حضرت هفتاد نفر از اخيار اصحاب انتخاب فرمود و به بزرگان نجد و قبيله بني عامر مكتوب فرمود كه تعليم فرستادگان را در شرايع پذيرا باشيد. ايشان همه جا طي مسافت كردند تا به بئر معونه [۲۲۱] و آن، چاه آبي است در عاليه نجد، پس آن را لشكرگاه كردند وشتران خود را به عمرو بن اميه و مردي از انصار و به قولي حارث بن صمه سپردند تابچرانند، آنگاه مكتوب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را به حرام بن ملحان دادند تا به نزديك عامر بن الطفيل ببرد. «حرام» آن مكتوب مبارك را به ميان قبيله برد ولی عامر قبول نكرد. «حرام» چون اين بديد فرياد برداشت كه اي: مردمان، آيا مرا امان ميدهيد كه پيغام پيغمبر را بگذارم، هنوز سخن تمام نكرده كه يك تن از قفايش درآمده نيزه بدو زد كه از جانب ديگر سر به در كرد. در اين وقت عامر بن الطفيل قبيله سليم و عصيه و رعل و ذكوان راجمع بعد از آنكه قبيله بني عامر به واسطه زينهاري ابوبرآء به او كرده همراهي نكردند پس آن جماعت را برداشته در بئر معونه بر سر مسلمانان تاختند و تمامي رابه قتل رسانيدند جز كعب بن زيد كه در آن حربگاه با جراحت بسيار افتاده بود، كفاراو را مقتول پنداشتند و به جاي گذاشتند. و عمرو بن اميه را گرفتند. عامر به ملاحظه آنكه عمرو از قبيله مضر است او را نكشت و گفت بر مادر من واجب شده است كه بنده اي آزاد كند پس موي پيشاني عمرو را بريد و در ازاي نذر مادر، آزاد ساخت. عمرو راه مدينه پيش گرفت همين كه به اراضي قرقره رسيد به دو مرد از قبيله بني عامر برخورد و ايشان در زينهار رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم بودند وعمرو از اين آگهي نداشت چون آن دو تن به خواب رفتند به عوض خون اصحاب خود، آن دو تن عامري را بكشت چون به مدينه آمد و آن خبر به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم گفت، حضرت فرمود: ايشان در امان من بودند اداي ديت ايشان بايد كرد. و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلام از شهادت شهداء بئر معونه سخت ملول گشت گويند يك ماه يا چهل روز بر قبائل رعل و ذكوان و عصيه نفرين مي‌كرد [۲۲۲] و اضافه مي‌فرمود بر ايشان قبيله بني لحيان عضل و قاره را، زيرا كه سفيانبن خالد هذلي لحياني جماعتي از عضل و قاره را به حيله روانه كرد تا به مدينه آمدند و اظهار اسلام كردند و ده تن از بزرگان اصحاب را همراه بردند كه در ميان قبيله تعليم شرايع كنند. چون به اراضي رجيع كه آبي است از بني هذيل رسيدند دورايشان را احاطه كردند هفت تن ايشان را بكشتند و سه نفر ديگر را امان دادند و باايشان نيز غدر كردند، آخر الامر ايشان نيز كشته شدند و اين سريه را «سريه رجيع» گويند. حسان بن ثابت و كعب بن مالك در شكستن پيمان ابوبرآء شعرها انشاءكردند. ابوبرآء چندان حزين شد كه در آن حزن و اندوه بمرد و عامر بن الطفيل به نفرين حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم در خانه زني سلوليه غدهاي چون غده شتران برآورد و هلاك شد. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
👆👆👆 .....آنگاه جماعتي به شام وگروهي به اذرعات و برخي به خيبر شدند و اموال ايشان بهره رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم شد كه هرچه خواهد بكند و به هركه خواهد عطا فرمايد، پس حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نصار را مختار فرمود كه اگر خواهيد اين مال را بر مهاجران قسمت كنم و حكم كنم كه از خانه‌هاي شما بيرون شوند و خود خويش را كفيل باشند و اگر نه شما را از اين غنيمت قسمت دهم و كار شما بامهاجرين برقرار باشد، چه از آن وقت كه آنحضرت به مدينه هجرت فرمود و امر فرمود كه هركس از انصار يك تن از مهاجران را به خانه خود جاي داده با مال خودشريك كند و معاش او را كفيل باشد. سعدبن معاذ و سعد بن عباده عرض كردند كه اين مال را جمله بر مساكين مهاجرين قسمت فرماي كه ما بدان رضا داريم وهمچنان ايشان را در خانه‌هاي خود بداريم و با اموال خود شريك و سهيم دانيم وتمامت انصار متابعت ايشان نمودند حضرت در حق ايشان دعا فرمود: قال: اللهم ارحم الانصار وابنء الانصار و أبناء ابنء الانصار. و هم اين آيه كريمه در حق ايشان نازل شد: (والذين تبوؤ الداروالايمان... ) [۲۲۶]. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن مال را بر مهاجرين قسمت كرده و ازانصار، جز سهل بن حنيف و ابودجانه، كس را بهره نداد، زيرا كه ايشان را از اموال به غايت تهي دست يافت. آنگاه مزارع و انهار آن جماعت را به اميرالمؤمنين عليه السلام بخشيد و آنحضرت از بهر اولاد فاطمه عليهاالسلام موقوف داشت. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۳۰   وقايع سال پنجم هجري: و در سال پنجم هجري، حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم زينب بنت جحش را به حباله نكاح درآورد و هنگام زفاف او، آيه حجاب نازل گشت. و نيز در سنه پنجم، غزوه مريسيع واقع شد و آن آبي است از بني خزاعه ميان مكه ومدينه و اين را غزوه بني المصطلق نيز گويند و مصطلق لقب جذيمه بن سعد است و ايشان بطني از خزاعه ميباشند و سيد قبيله حارث بن ابي ضرار بود. و سبب اين غزوه آن بود كه حارث بن ابي ضرار جماعتي رابا خود بر حرب رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم هم داستان كرد چون اين خبر به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد تجهيز لشكر كرده روز دوشنبه دوم شعبان از مدينه حركت فرمود و از زوجات،‌ام سلمه و عايشه ملازم آنحضرت بودند. در راه به وادي خوفناكي فرود آمدند، چون پاسي ازشب گذشت جبرئيل عليه السلام نازل شد و عرض كرد: يا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جماعتي از كفار جن در اين وادي انجمن شده اند و در خاطر دارند اگرتوانند لشكريان را گزندي رسانند، پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را طلبيد و به جنگ ايشان فرستاد و اميرالمؤمنين عليه السلام بر ايشان ظفر يافت. پس از آن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به اراضي مريسيع وارد شدو با حارث و قوم او جهاد كردند. صفوان كه صاحب لواي مشركين بود به دست قتاده كشته گشت و رايت كفار سرنگون شد و مردي كه مالك نام داشت با پسرش به دست اميرالمؤمنين عليه السلام به قتل رسيد. لشكر حارث فرار كردند مسلمانان ازعقب ايشان بتاختند و ده تن از ايشان را به خاك انداختند و از مسلمانان يك تن شهيد شد و جمعي از كفار كشته گرديدند و جمعي  فرار نمودند بقيه اسير گشتند از جمله دويست تن اززنان ايشان گرفتار گشت و دو هزار شتر و پنج هزار گوسفند غنيمت لشكريان گشت واز جمله زنان، بره دختر حارث بن ابي ضرار بود كه در سهم ثابت بن قيس واقع شد، «ثابت» او را مكاتب ساخت كه بهاي خود را تحصيل كرده به اوبپردازد و آنگاه آزاد باشد. «بره» از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خواست كه در اداء كتابت او اعانتي فرمايد. فرمود: چنين كنم و از آن بهتر در حق تودريغ ندارم. گفت آن بهتر كدام است فرمود: وجه كتابت ترا بدهم آنگاه ترا تزويج كنم. عرض كرد: هيچ دولت با اين برابر نبود. پس حضرت كتابت وي بداد و اورا از ثابت بن قيس بگرفت و نام او را جويريه گذاشت و در سلك زوجات خويش منسلك ساخت. مسلمانان چون دانستند كه جويريه خاص رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گشت، گفتند روا نباشد كه خويشان ضجيع پيغمبر صلي الله عليه وآله و سلم در قيد اسیر باشند، پس هر زن كه از بني المصطلق اسير داشتند آزاد ساختند. رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم پس از حرب، چهار روز ديگر در آناراضي اقامت داشت آنگاه طريق مراجعت پيش گرفت و در مراجعت از اين غزوه، قصه جهجاه (جهجاه بن مسعود) بن سعيد غفاري و سنان جهني روي داد و عبدالله ابي منافق گفت: (لئن رجعنا الي المدينه....: اگر به مدينه برگشتيم آن كس كه عزيزتر باشد ذليلتر را بيرون كند. كنايت از آنكه عزيز منم و رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم نعوذ بالله ذليل است. زيد بن ارقم كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود كلمات او را شنيده براي حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرد. عبدالله به نزد آنحضرت آمد و قسم خورد كه من نگفته‌ام و زيد دروغ گفته است. زيد آزرده خاطر بود كه سوره: «اذا جاءك المنافقون» نازل شد و صدق زيد و نفاق ابن ابي معلوم گشت و هم در مراجعت از اين غزوه، واقع شد قصه افك عايشه. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۳۱ جنگ احزاب در شوال سنه پنج، غزوه خندق پيش آمد و آن را غزوه احزاب نيز گويند و انگيزش اين غزوه از آن بود كه چون رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم جهودان بني النضير را از مدينه بيرون كرد عداوت ايشان با آن حضرت زياد شد، پس بيست تن ازبزرگان ايشان به مكه شدند و باابوسفيان و پنجاه نفر از صناديد قريش در خانه مكه معاهده كردند تا زنده باشند از حرب محمد صلي الله عليه و آله و سلم دست بازندارند، پس از آن قريش ويهودان از قبايل و هم سوگندان خود استمداد كردند. ابوسفيان جمع آوري لشكركرد پس با چهار هزار مرد از مكه بيرون شد و در لشكر ايشان هزار شتر و سيصد اسب بود و چون به مرالظهران رسيد دو هزار مرد از قبائل اسلم و اشجع و كنانه وفزاره و غطفان بديشان پيوست و پيوسته مدد براي او مي‌رسيد تا وقتي كه به مدينه رسيد ده هزار تن مرد لشكري براي او جمع شده بود. اما از آن سوي، چون اين خبر به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد با اصحاب در اين باب مشورت فرمود، سلمان رضي الله عنه عرض كرد كه در ممالك ما چون لشكري انبوه بر سر بلدي تاختن كند از بهر حصانت گرد آن شهر را خندقي كنند تا جنگ از يك سوي باشد، حضرت سخن او را پسنديد اصحاب را امر به حفر خندق فرمود. هر ده كس را چهل ذرع و به روايتي ده ذرع بهره رسيد و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز با ايشان در حفر خندق مدد مي‌فرمود تا مدت يك ماه كار خندق را به پايان رسانيدند و طرق آن را بر هشت باب نهادند و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمان داد تا در هر باب يك تن از مهاجر و يك تن از انصار با چند نفر لشكری حارس باشند و حصار مدينه را نيز استوار فرموده زنان وكودكان را با اموال و اثقال جاي دادند سه روز پيش از آمدن قريش اين كارها به نظام شد. اما از آن سوي ابوسفيان حييبن اخطب را طلبيد و گفت: اگر تواني جهود بني قريظه را از محمد صلي الله عليه و آله و سلم بگرداني نيكوكاري است. حيي ابن اخطب به در حصار كعب بن اسد كه قائد قبيله بني قريظه بود آمد در بكوفت. كعب دانست كه حيي است و از بهر چه آمده پاسخ نداد. دوباره سندان بكوفت و فرياد كرد كه اي كعب در بگشاي كه عزت ابدي آورده‌ام اشراف قريش و قبائل عرب همدست وهمداستان شده اينك ده هزار مرد جنگي در ميرسند. كعب گفت: ما در جوارمحمد صلي الله عليه و آله و سلم جز نيكوئي مشاهده نكرده ايم بي موجبي معاهده او را نشكنيم. بالجمله، حيي بن أخطب به حيله و شيطنت داخل در حصار شده و دل كعب را نرمكرد و سوگند ياد كرد كه اگر قريش از محمد صلي الله عليه و آله و سلم بازگردند من به حصار تو درآيم تا آنچه از براي تو است مرا باشد آنگاه عهدنامه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را گرفت و پاره كرد و بيرون شده به ابوسفيان پيوست و او را بدين نقض عهد مژده داد. چون نقض عهد قريظه در چنين وقت كه لشكر قريش مي‌رسيد خبطي عظيم بود مسلمانان را ترسی در قلوب افتاد، پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم ايشان را دل همي داد و از جانب خداي وعده نصرت نهاد. در اين هنگام لشكر كفار فوج فوج رسيدند بعضي از مسلمين كه دلهاي ضعيف داشتند چون اين لشكر انبوه بديدند چنان ترسيدند كه چشمها درچشمخانه‌ها جا به جاي شد و دلها از فزع به گلوگاه رسيد. كما قال الله تعالي: (اذ جؤكم من فوقكم و من اسفل منكم واذ زاغت الابصار. ) [۲۳۱]. بالجمله، لشكر كفار از ديدن خندق شگفت ماندند، چه هرگز خندق ندانسته بودند. پس از آن سوي خندق بيست و چهار روز يا بيست و هفت روز مسلمانان را حصاردادند. اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در تنگناي محاصره گرفتار رنج وتعب بودند بعضي از منافقين مسلمانان را بيم داد و ايشان را بياموخت كه حفظ خانه‌هاي خود را بهانه كرده رو به سوي مدينه كنند. قال الله تعالي: (ويستاذن فريق منهم النبي يقولون ان بيوتنا عوره و ماهي بعوره ان يريدون الا فرارا. ) [۲۳۲]. بالجمله، در ايام محاصره حربي واقع نشد جز آنكه تير و سنگ به هم مي‌انداختند. پس يك روز عمرو بن عبدود و نوفل بن عبدالله بن المغيره و ضرار بن الخطاب وهبيره بن ابي وهب و عكرمه بن ابي جهل و مرداس فهري كه همه از شجاعان قريش بودند تا كنار خندق تاختن كردند و مضيقي پيدا كرده از آن تنگناي جستن كردند........ ادامه دارد 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
👆👆👆 از ابوحذیفه نقل است که: ابوسفيان گفت كه ديري است در اين بلد مانديم و چهارپايان خويش را سقط كرديم و كاري نساختيم جهودان نيز با ما مخالفت كردند اكنون ببينيد اين باد با ما چه ميكند، بهتر آن است كه به سوي مكه كوچ دهيم و از اين زحمت برهيم. اين بگفت و راه برگرفت، قريش نيز جنبش كردند و به حمل اثقال مشغول گشتند و به ابوسفيان ملحق شدند. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۳۳ خيانت بني قريظه و حكم سعد بن معاذ در سنه پنج، غزوه بني قريظه واقع شد، چون پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلام از جنگ خندق فارغ گشت به خانه فاطمه عليه االسلام شد و تن بشست و مجمره طلبيد تا بخور طيب كند، جبرئيل آمد وعرض كرد كه سلاح جنگ باز كردي و هنوز فرشتگان در سلاح جنگند اكنون بر يهودان بني قريظه تاختن فرماي. پس بلال ازجانب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مردم را ندا داد كه حركت كنند و نماز عصر در بني قريظه گذاشته شود.  پس پانزده روز و به قولي بيست و پنج روز گرد حصار ايشان بودند و هر روز با سنگ و تير حرب قائم بود تا آنكه حق تعالي هولي در دل يهودان افكند و از محاصره اصحاب ايشان را به تنگ آمده بودند از قلاع خويش به زير آمدند و به حكومت سعد بن معاذ در حق ايشان راضي شدند. سعد گفت: حكم من آن است كه مردان بني قريظه را بكشيد و زنان و كودكانشان را برده گيريد و اموال ايشان را قسمت كنيد. پس مردان ايشان كشته گشتند و زنانشان اسير شدند ومال هايشان بهره مسلمانان شد. [۲۴۲]. و نيز در سنه پنج، غزوه دومه الجندل پيش آمد. در آن اراضي گروهي از اشرار همدست شده بر كاروانيان تاختن مي‌بردند رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم در ۲۵ ربيع الاول با هزار مرد رزم آزماي بيرون شده تا بدان نواحي تاختن برد. دزدان رهزن چون اين بدانستند بجستند، مسلمانان مال ايشان را ماءخوذ داشته براندند و طريق مدينه پيش داشتند و بيستم ربيع الثاني وارد مدينه شدند و «دومه» [۲۴۴] موضعي است در پنج منزلي شام نزديك «جبل طي» و مسافتش تا مدينه مشرفه پانزده يا شانزده روزاست چون از سنگ بنا شده دومه الجندل گويند، چون كه «جندل» به معني سنگ است. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۳۴ وقايع سال ششم هجري در اين سال به قولي حج فريضه شد و آيه كريمه (واتموا الحج والعمره لله) [۲۴۵] نزول يافت و بعضي گفته اند كه وجوب حج در سال نهم نازل شد. و هم در اين سال، غزوه ذات الرقاع پيش آمد و چنان بود كه خبر به مدينه آوردند كه جماعت غطفان و بني محارب و انمار و ثعلبه به قصد مدينه تجهيز لشكر كنند حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلام ابوذر را به خليفتي گذاشت و در نيمه جمادي الاولي با چهارصد يا هفتصد نفر به جانب نجد بيرون تاخت تا به موضع «نخله» رفت و از آنجا در ذات الرقاع فرود آمد، چون ايشان از عزم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آگهي يافتند هولي بزرگ در دلشان جاي كرده فرار كرده در سركوه ها پناه جستند و از غايت دهشت بسياري از زنان خود را نتوانستند كوچ داد پس مسلمانان رسيدند و زنان ايشان را برده گرفتند در اين وقت هنگام نماز رسيد مسلمين بيم داشتند كه به نماز مشغول شوند دشمنان ناگاه بر ايشان بتازند، چه آنكه دشمنان از دور و نزديك نگران بودند در اين وقت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نماز خوف گذاشت و موافق بعضي روايات اين آيه مباركه در اين مقام نازل گشت: (واذا كنت فيهم فاقمت لهم الصلوه فلتقم طائفه منهم معك... ) [۲۴۶]. و در وجه تسميه اين غزوه به «ذات الرقاع» اختلاف است، بعضي گفته اند از اثر پياده رفتن پاها مجروح شده بود رقعه‌ها و پاره ها بر پاها پيچيدند و به قولي رايتها از رقعه‌ها كرده بودند. و بعضي گفته اند كه كوهي كه در آن اراضي بود رنگهاي مختلف داشت چون جامه مرقع و بعضي آن را اسم درختي گرفته اند كه پيغمبر درنزد آن فرود آمده و نقل شده كه در اين غزوه مسلمانان زني را اسير كردند كه شوهرش غائب بود چون شوهرش حاضر شد از دنبال لشكر حضرت رفت چون حضرت در منزل فرود آمد، فرمود كه كي امشب پاسباني ما ميكند پس يك تن ازمهاجران و يك تن از انصار گفتند ما حراست مي‌كنيم، و در دهان دره ايستادند ومهاجري خوابيد و انصاري را گفت كه تو اول شب حراست بكن و من در آخر شب. پس انصاري به نماز ايستاد و شوهر آن زن آمد. ديد شخصي ايستاده است تيري براو انداخت آن تير بر بدن انصاري نشست. انصاري تير را كشيد و نماز را قطع نكرد پس تير ديگر انداخت آن را نيز كشيد از بدن خود و نماز را قطع نكرد پس تير سوم افكند آن را نيز كشيد پس به ركوع و سجود رفت و سلام گفت و رفيق خود را بيداركرد و او را اعلام كرد كه دشمن آمده است. شوهر آن زن ديد كه ايشان مطلع شدند گريخت و چون مهاجري حال انصاري را ديد گفت: سبحان الله چرا در تير اول مرابيدار نكردي گفت: سوره مي‌خواندم و نخواستم آن سوره را قطع كنم و چون تيرها پياپي شد به ركوع رفتم و نماز را تمام كردم وترا بيدار كردم و به خدا سوگند كه اگر نه خوف آن داشتم كه مخالفت آن حضرت كرده باشم و در پاسباني تقصير نموده باشم هر آينه جانم قطع ميشد پيش از آنكه آن سوره را قطع كنم [۲۴۷]. فقير گويد: آن مرد مهاجري، عمار ياسر بود و انصاري، عباد بن بشر و سورهاي كه مي‌خواند سوره كهف بود. و نيز در سنه شش، غزوه بني لحيان اتفاق افتاد و «لحيان» به كسر لام و فتح آن نيز لغتي است، ابن هذيل بن مدركه است و ايشان دو طايفه اند «عضل» و «قاره»از بهر آنكه از آن روز كه قبيله هذيل، عاصم بن ثابت و خبيب بن عدي و ديگران رابه قتل آوردند و با پيغمبر غدر كردند، پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در دل داشت كه ايشان را كيفر كند. پس با دويست تن به قصد ايشان از مدينه بيرون شد، چون بني لحيان از قصد آن حضرت آگهي يافتند به قلل جبال شتافته متحصن شدند. پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم يك دو روز در اراضي ايشان بود و تا عسفان تشريف برده مراجعت فرمود. مدت اين سفر چهارده شبانه روز بود. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۳۵ وقايع سال ششم هجری در سنه شش، غزوه ذي قرد اتفاق افتاد و آن را غزوه غابه نيز گويند و «قرد» [۲۴۸] آبي است نزديك مدينه. و سببش آن بود كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بيست شتر شيرده داشت كه در غابه مي‌چريد و ابوذر غفاري نگهبان آنها بود پس عيينه ابن حصين فزاري با چهل سوار آنها را غارت كردند و پسري از ابوذر شهيد كردند و مردي از غفار نيز بكشتند و زوجه او را نيز اسير كردند لكن آن زن ايشان را غافل كرده سوار بر شتري از شتران پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شده شبانه فرار كرده به مدينه آمد چون به خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد عرض كرد كه من نذر كرده‌ام هرگاه نجات يافتم اين شتر را نحر كنم. حضرت فرمود: اين بد پاداشي است كه به اين شتر مي‌كني بعد از آنكه براو سوار شدي و ترا به خانه آورد بخواهي او را كشتن و فرمود: لانذر في معصيه و لا حدفيما لايملك. وبالجمله، چون پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را آگهي دادند ندا بلند شد يا خيل الله اركبوا، پس سوار شده با پانصد و به قولي با هفتصد نفر حركت فرمود و لوائي به مقداد داده و او را جلوتر فرستاد مقداد به دنبال دشمن شده به آخر ايشان رسيده پس ابوقتاده مسعده را بكشت و سلمه بن اكوع پياده دنبال دشمن را گرفته و ايشان را ميزد و مي‌گفت: خذها و انا ابن الاكوع واليوم يوم الرضع، يعني بگير اين تير را و بدان كه منم پسر اكوع و امروز روز هلاك ناكسان و لئيمان است. كفار فرار كرده به شعبي درآمدند كه در آنجا چشمه ذي قرد بود خواستند آبي بنوشند از ترس لشكر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نياشاميده فرار كردند. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۳۶ وقايع سال ششم و نیز در سنه شش، رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم آهنگ مكه فرمود براي عمره در ماه ذي القعده و هفتاد شتر از بهر قرباني براند. از مسجد شجره احرام بربست و هزار و پانصد و بيست يا چهارصد نفر همراه آن حضرت بود و از زنان، ام سلمه ملازم خدمت آنحضرت بود. چون اين خبر به مشركين مكه رسيد با هم قراردادند كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را از زيارت خانه باز دارند وحضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم در حديبيه كه يك منزلي مكه است بر سرچاهي كه اندك آب داشت لشكرگاه كرد و به اندك زماني آب چاه تمام گشت، مردم به آن حضرت شكايت بردند. آن جناب تيري بيرون كرده فرمود تا به چاه فرو كردند، آن وقت چندان آب بجوشيد كه تمامي لشكر سيراب شدند [۲۴۹]. صلح حديبيه: در حديبيه [۲۵۰] بديل بن ورقاء خزاعي از جانب قريش به حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كرد كه قريش متفق اند كه شما را از زيارت كعبه منع كنند. حضرت فرمود: ما براي جنگ بيرون نشده ايم بلكه قصد عمره داريم وشتران خويش را نحر كنيم و گوشت آنها را براي شما بگذاريم و قريش كه با ما آهنگ جنگ دارند زيان خواهند كرد. از پس بديل، عروه بن مسعود ثقفي آمد، حضرت آنچه با بديل فرموده بود با وي فرمود. عروه در نهاني اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را مي‌نگريست و حشمت پيغمبر را در چشم ايشان مشاهده نمود. چون به ميان قريش باز شد گفت: اي مردمان به خدا سوگند كه من به درگاه كسري و قيصر و نجاشي شده ام، هيچ پادشاهي در نزد سپاهش بدين عظمت نبوده است، آب دهان نيفكند جز آنكه مردمان بر روي خود مسح كنند و چون وضو سازد بر سر ربودن آب وضويش نزديك است به هلاكت رسند اگر موئي از محاسنش بيفتد از بهر بركت برگيرند و با خود دارند وچون كاري فرمايد هر يك از ديگري سبقت جويد و چون سخن گويد آوازها نزد اوپست كنند و هيچ كس در وي تند نگاه نكند [۲۵۱] اينك بر شما امري فرموده كه صلاح شما در آن است بپذيريد، سوگند به خدا لشكري ديدم كه جان فدا كنند تا برشما غالب شوند. حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم عثمان را به مكه فرستاد كه قريش را از قصد آن حضرت آگهي دهد. عثمان به جانب مكه شد و ده نفر از مهاجرين از پس عثمان به مكه شدند ناگاه خبرآوردند كه عثمان با آن ده نفر در مكه كشته گشتند. پيغمبر فرمود از اينجا باز نشوم تا سزاي قريش ندهم و در پاي درخت سمره كه در آن موضع بود بنشست و با اصحاب بيعت فرمود بر اينكه ازجاي نروند و اگر حرب بر پاي شود دست باز ندارند و اين بيعت را بيعت الرضوان گفته اند، زيرا كه خداي تعالي در سوره فتح فرموده: (لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجره... ) [۲۵۲]. از اين بيعت در دل قريش هولي عظيم افتاد سهيل بن عمرو و حفص بن احنف رافرستادند تا در ميان قريش و آن حضرت كار به مصالحه كنند. پس ما بين آن حضرت و سهيل كار به صلح رفت و نامه صلح نوشتند كه ملخصش اين است كه: «ده سال ميان مسلمانان و قريش محاربه نباشد و اموال و انفس يكديگر را زيان نكنند و به بلاد يكديگر بي دهشت سفر كنند و هر كه از كافران مسلماني گيرد قريش زحمت او نكند و هر كس به عهد قريش درآيد مسلمانان به كين اونشوند و سال آينده رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حج و عمره را قضا فرمايد اما مسلمين سه روز افزون در مكه نمانند و اسلحه خويش در غلاف بدارند واگر كسي بي اذن و اجازه ولي خود به حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم پيوسته شود هر چند مسلمان باشد او را نپذيرند و باز فرستند و هر كس از مسلمين بي اجازت ولي خود به نزد قريش شود او را نفرستند و در پناه خود نگاه بدارند. » ناراحتي برخي از صحابه از قرار داد حديبيه: گروهي از صحابه از اين صلح دلتنگ بودند كه چرا خواب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم كه به زيارت كعبه رفته و عمره گذاشته و كليدخانه به دست داشته راست نيامد و فتح مكه نشد. و عمر ابن الخطاب اين سخن از دل به زبان آورد و گفت: «ما شككت في نبوه محمد صلي الله عليه و آله قط الا يوم الحديبيه». [۲۵۳] يعني هرگزشك نكرده بودم در نبوت محمد صلي الله عليه و آله و سلم چنان شكي كه در روز حديبيه كردم، و با پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم گفت: ما چگونه بدين خواري گردن نهيم وبدين مصالحه رضا دهيم حضرت فرمود: من پيغمبر خدايم و كار جز به حكم خدا نكنم. گفت: تو ما را گفتي به زيارت كعبه رويم و عمره گزاريم چه شد؟ پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هيچ، گفتم امسال اين كار انجام شود؟ گفت نه، فرمود: پس چرا ستيزه كني در غم مباش كه زيارت كعبه خواهي كرد و طواف خواهي گذاشت. [۲۵۴]. كما قال الله تعالي: (لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق... ) 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۳۷ وقايع سال هفتم هجري: فتح خيبر هنگام مراجعت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلام زحديبيه سوره فتح بر آن حضرت نازل شد و اين به فتح خيبر بشارتي ميكرد كما قال الله تعالي: (واثابهم فتحا قريبا) [۲۵۶] و اين خيبر راهفت حصن محكم بود و به اين اسامي معروف بودند: ۱ ناعم ۲ قموص ۳ كتيبه ۴شق ۵ آنطاه ۶ وطيح ۷ سلالم بعد از مراجعت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلام ز حديبيه قريب بيست روز در مدينه بودند. آنگاه فرمود اعداد جنگ كنند پس با هزار و چهارصد تن راه خيبر پيش گرفت. جهودان چون از قصد پيغمبر آگاهي يافتند در حصارها متحصن شدند. روزي مردم خيبر از بهر كار زرع و حرث بيلها و زنبيلها گرفته از قلعه هاي خويش بيرون شدند ناگاه چشم ايشان بر لشكر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلام فتاد كه دراطراف قلاع چادر زده اند فرياد برداشتند و به حصارها گريختند. از آن طرف جهودان دل بر مقاتلت نهاده زن و فرزند را در قلعه كتيبه جاي دادند وعلف و آذوقه در حصن ناعم و حصار صعب برهم نهادند و مردان جنگ در قلعه نطاه انجمن گشتند. حباب بن منذر عرض كرد اين جهودان اين درختان نخل را ازفرزندان خود بيشتر دوست ميدارند اگر فرمان به قطع نخلستان رود اندوه ايشان فراوان گردد. پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود باكي نباشد. پس اصحاب چهارصد نخله قطع كردند. بالجمله، مسلمانان با جهودان جنگ كردند و بعضي از قلعه‌ها را فتح نمودند، آنگاه قلعه قموص را محاصره كردند و آن قلعه سخت و محكم بود و حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم دردي شديد در شقيقه مبارك پيدا شده بود كه نميتوانست در ميدان حاضر شود. لاجرم هر روز يك تن از اصحاب علم بگرفت وبه مبارزت شتافت و شبانگاه فتح نكرده باز شد. يك روز ابوبكر رايت برداشت وهزيمت شده باز آمد و روز ديگر عمر علم بگرفت و هزيمت نموده برگشت. شبانگاه كه عمر آمد حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: البته اين علم را فردا به مردي دهم كه ستيزنده ناگريزنده است، دوست مي‌دارد خدا و رسول را ودوست ميدارد او را خدا و رسولش و خداي تعالي خيبر را به دست او فتح كند. روز ديگر اصحاب جمع گشته و همه آرزومند اين دولت بزرگ بودند، فرمود: علي كجاست؟ عرض كردند: او را درد چشمي است كه نيروي جنبش ندارد. فرمود: اورا حاضر كنيد. سلمه بن الاكوع برفت و دست آنحضرت را گرفته به نزديك پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلم آورد حضرت سر او را بر روي زانوي خود نهاده و آبدهان مبارك بر چشمهايش افكند همان وقت خوب گشت. پس علم را به اميرالمؤمنين عليه السلام داد، اميرالمؤمنين علم بگرفت و هروله كنان تا پاي حصار قموص برفت، مرحب به عادت هر روز از حصار بيرون آمده مانند پيل دمنده به ميدان آمد و رجز خواند: قد علمت خيبر اني مرحب شاكي السلاح بطل مجرب۰ : قطعامردم ميدانند كه من همانا مرحب هستم مجهز به سلاح بران وپهلواني مجرب اميرالمؤمنين عليه السلام چون شير بر وي درآمد و فرمود: انا الذي سمتني امي حيدره ضرغام آجام وليث قسوره... [۲۵۹]. :من آن كس هستم كه مادرم مرا حيدر ناميده و مانند شيران بيشه اي هستم كه بسيارخشمگين است. چون مرحب اين رجز از اميرالمؤمنين عليه السلام شنيد كلام دايه كاهنه اش به يادآمد كه گفته بود كه بر همه كس غلبه تواني كرد الا آن كس كه نام او حيدره باشد كه اگربا او جنگ كني كشته شوي، پس فرار كرد. شيطان به صورت حبري ممثل شده وگفت: حيدره بسيار است از بهر چه ميگريزي؟ پس مرحب باز شتافت و خواست كه پيش دستي كند و زخمي بر آنحضرت زند كه اميرالمؤمنين عليه السلام او رامجال نگذاشت و ذوالفقار بر سرش فرود آورده و او را به خاك هلاك انداخت، و ازپس او ربيع بن ابي الحقيق كه از صناديد قوم بود و عنتر خيبري كه از ابطال رجال وبه شجاعت معروف بود ومره و ياسر و امثال ايشان را كه از شجعان يهود بودند، به قتل رسانيد. يهودان هزيمت شده به قلعه قموص گريختند و به چالاكي دروازه قموص را بستند. اميرالمؤمنين عليه السلام با شمشير كشيده به پاي دروازه آمد آن در آهنين را بگرفت و حركت داد چنانكه آن قلعه را لرزشي سخت افتاد پس حضرت آن در را از جاي بكند و بر فراز سر برده سپر خود نمود و لختي رزم بداد، يهودان در بيغوله‌ها گريختند. آنگاه حضرت آن در را بر سر خندق، قنطره [۲۶۰] كرده و خود در ميان خندق ايستاده و لشكر را از آن عبور داد، آنگاه آن در را چهل ذراع به قفاي سر پرانيد، چهل كس خواستند در را جنبش دهند امكان نيافت. اشعار شيخ ازري در شجاعت علي عليه السلام و شعرا بخصوص شعراي عرب، اشعار بسيار در اين مقام گفته اند. 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۳۸ وقايع سال هشتم هجري: در سنه هشت، جنگ موته واقع شد و آن قريه اي است از قراي بلقاء كه در اراضي شام است. و سبب اين حرب آن شد كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله وسلم حارث بن عمير ازدي را با نامه اي به سوي حاكم بصري كه قصبه اي است ازاعمال شام فرستاد، چون به ارض موته رسيد، شرحبيل بن عمرو غساني كه ازبزرگان درگاه قيصر بود با او دچار شده او را به قتل رسانيد، چون اين خبر به پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلم رسيد فرمان داد تا لشكر تهيه جنگ ديده به ارض جرف بيرون شوند و خود حضرت نيز به ارض جرف تشريف بردند لشكر را عرض دادند سه هزار مرد جنگي به شمار آمد، پس حضرت رايت سفيد ببست و به جعفر بن ابيطالب داد و او را امارت لشكر داد و فرمود اگر جعفر نماند، زيد بن حارثه اميرلشكر باشد و اگر او را حادثه پيش آيد، عبدالله بن رواحه علم بردارد و چون عبدالله كشته شود، مسلمانان به اختيار خود كسي را برگزينند تا امارت او را باشد. شخصي از جهودان كه حاضر بود عرض كرد: يا اباالقاسم اگر تو پيغمبري و سخن تو صدق است از اين چند كس كه نام بردي هيچ يك زنده برنگردد، زيرا كه انبياءبني اسرائيل اگر صد كس را بدين گونه شمردند همه كشته شدند، پس حضرت فرمان كرد تا جائي كه حارث كشته شده تاختن كنند و كافران را به اسلام دعوت كنند اگر اسلام نياوردند با ايشان جنگ كنند. پس لشكريان طي مسافت كرده تا به موته نزديك شدند. اين خبر به شرحبيل رسيد از قيصر لشكري عظيم طلبيد، قريب صدهزار مرد بلكه افزون براي جنگ با اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مهيا شدند. شهادت مظلومانه جعفر طيار: مسلمانان كه خواهان شهادت و دخول جنان بودند از كثرت لشكر فتوري در خود نديده و دل بر جنگ نهادند، پس هر دو لشكر مقابل هم صف كشيدند حضرت جعفر از پيش روي صف بيرون شد و ندا در داد كه اي مردم، از اسبها فرود شويد وپياده رزم دهيد، و اين سخن براي آن گفت تا مسلمانان پياده شوند و بدانند كه فرار نتوان كرد ناچار نيكو كارزار كنند. پس خود پياده شد و اسب خود را عقر كرد پس علم بگرفت و از هر جانب حمله درانداخت. جنگ انبوه شد و كافران گروه گروه حمله ور گشتند و در پيرامون جعفر پره زدند و شمشير بر او آوردند نخست دست راست آنحضرت را جدا كردند علم را به دست چپ گرفت و همچنان رزم ميدادتا پنجاه زخم از پيش روي بدو رسيد، پس دست چپ را قطع كردند اين هنگام علم را با هر دو بازوي خود افراخته ميداشت، كافري شمشيري بر كمرگاهش زد وآنحضرت را به قتل رسانيد علم سرنگون شد، پس زيد بن حارثه علم برداشت ونيكو مبارزت كرد تا كشته گشت. پس از او، عبدالله بن رواحه علم بگرفت و جهادكرد تا به قتل رسيد. روايات در فضيلت جعفر بسيار است و روايت شده كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمود كه مردم از درختهاي مختلف خلق شده اند و من و جعفر ازيك درخت خلق شده ايم. و روزي با جعفر فرمود كه تو شبيه من هستي در خلقت وخلق. [۲۶۳] . ابن بابويه از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه حق تعالي به حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم وحي فرستاد كه من چهار خصلت جعفربن ابيطالب را پسنديده ام، پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلام او را طلبيد و از او آن چهار خصلت را پرسيد، و جعفر عرض كرد: يا رسول الله اگر نه آن بود كه خدا ترا خبر داده است اظهار نمي كردم. اول آن است كه هرگزشراب نخوردم براي آنكه دانستم اگر شراب بخورم عقلم زايل ميشود، و هرگزدروغ نگفتم، زيرا كه دروغ مردي و مروت را كم ميكند، و هرگز زنا با حرم كسي نكردم، زيرا دانستم كه اگر من زنا با حرم ديگري كنم ديگري زنا با حرم من خواهدكرد و هرگز بت نپرستيدم براي آنكه دانستم كه از آن نفع و ضرر متصور نيست. پس حضرت دست بر دوش او زد و فرمود: سزاوار است كه خدا ترا دو بال بدهد كه با ملائكه پروازكني. [۲۶۴]. و در حديث سجادي است كه هيچ روز بر حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بدتر نگذشت از روز احد كه در آن روز عمش حمزه اسدالله شهيد شد و بعد از آن، روز موته بود كه پسر عمش جعفربن ابيطالب شهيد شد. [۲۶۵]. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۳۸ وقايع سال هشتم هجري در سنه هشت، جنگ موته واقع شد و آن قريه اي است از قراي بلقاء كه در اراضي شام افتاده است. و سبب اين حرب آن شد كه: حضرت رسول صلي الله عليه و آله وسلم حارث بن عمير ازدي را با نامه اي به سوي حاكم بصري كه قصبه اي است ازاعمال شام فرستاد، چون به ارض موته رسيد، شرحبيل بن عمرو غساني كه ازبزرگان درگاه قيصر بود با او دچار شده او را به قتل رسانيد، چون اين خبر به پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلم رسيد فرمان داد تا لشكر تهيه جنگ ديده به ارض جرف بيرون شوند و خود حضرت نيز به ارض جرف تشريف بردند لشكر را عرض دادند سه هزار مرد جنگي به شمار آمد، پس حضرت رايت سفيد ببست و به جعفر بن ابيطالب داد و او را امارت لشكر داد و فرمود: اگر جعفر نماند، زيد بن حارثه اميرلشكر باشد و اگر او را حادثه پيش آيد، عبدالله بن رواحه علم بردارد و چون عبدالله كشته شود، مسلمانان به اختيار خود كسي را برگزينند تا امارت او را باشد. شخصي از جهودان كه حاضر بود عرض كرد: يا اباالقاسم اگر تو پيغمبري و سخن تو صدق است از اين چند كس كه نام بردي هيچ يك زنده برنگردد، زيرا كه انبياءبني اسرائيل اگر صد كس را بدين گون شمردند همه كشته شدند، پس حضرت فرمان كرد تا جائي كه حارث كشته شده تاختن كنند و كافران را به اسلام دعوت كنند اگر اسلام نياوردند با ايشان جنگ كنند. پس لشكريان طي مسافت كرده تا به موته نزديك شدند. اين خبر به شرحبيل رسيد از قيصر لشكري عظيم طلبيد، قريب صدهزار مرد بلكه افزون براي جنگ با اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مهيا شدند. شهادت مظلومانه جعفر طيار مسلمانان كه خواهان شهادت و دخول جنان بودند از كثرت لشكر فتوري در خودنديده و دل بر جنگ نهادند، پس هر دو لشكر مقابل هم صف كشيدند حضرت جعفر از پيش روي صف بيرون شد و ندا در داد كه اي مردم، از اسبها فرود شويد وپياده رزم دهيد، و اين سخن براي آن گفت تا مسلمانان پياده شوند و بدانند كه فرارنتوان كرد ناچار نيكو كارزار كنند. پس خود پياده شد و اسب خود را عقر كرد پس علم بگرفت و از هر جانب حمله درانداخت. جنگ انبوه شد و كافران گروه گروه حمله ور گشتند و در پيرامون جعفر پره زدند و شمشير بر او آوردند نخست دست راست آنحضرت را جدا كردند علم را به دست چپ گرفت و همچنان رزم ميدادتا پنجاه زخم از پيش روي بدو رسيد، پس دست چپ را قطع كردند اين هنگام علم را با هر دو بازوي خود افراخته ميداشت، كافري شمشيري بر كمرگاهش زد وآنحضرت را به قتل رسانيد علم سرنگون شد، پس زيد بن حارثه علم برداشت ونيكو مبارزت كرد تا كشته گشت. پس از او، عبدالله بن رواحه علم بگرفت و جهادكرد تا به قتل رسيد. روايات در فضيلت جعفر بسيار است و روايت شده كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمود كه مردم از درختهاي مختلف خلق شده اند و من و جعفر ازيك درخت خلق شده ايم. و روزي با جعفر فرمود كه تو شبيه من هستي در خلقت وخلق. [۲۶۳] . ابن بابويه از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه حق تعالي به حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم وحي فرستاد كه من چهار خصلت جعفربن ابيطالب را شكر كرده‌ام و پسنديده ام، پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلام او را طلبيد و از او آن چهار خصلت را پرسيد، و جعفر عرض كرد: يا رسول الله اگر نه آن بود كه خدا ترا خبر داده است اظهار نمي كردم. اول آن است كه هرگزشراب نخوردم براي آنكه دانستم اگر شراب بخورم عقلم زايل ميشود، و هرگزدروغ نگفتم، زيرا كه دروغ مردي و مروت را كم ميكند، و هرگز زنا با حرم كسي نكردم، زيرا دانستم كه اگر من زنا با حرم ديگري كنم ديگري زنا با حرم من خواهدكرد و هرگز بت نپرستيدم براي آنكه دانستم كه از آن نفع و ضرر متصور نيست. پس حضرت دست بر دوش او زد و فرمود: سزاوار است كه خدا ترا دو بال بدهد كه با ملائكه پروازكني. [۲۶۴]. و در حديث سجادي است كه هيچ روز بر حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بدتر نگذشت از روز احد كه در آن روز عمش حمزه اسدالله شهيد شد و بعد از آن، روز موته بود 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۳۹ ادامه وقايع سال هشتم هجري جنگ ذات السلاسل: دوازده هزار سوار از اهل وادي يابس جمع شدند و بايكديگر عهد كردند كه محمد و علي عليهما الصلوه والسلام را به قتل رسانند. جبرئيل اين خبر را به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رسانيد پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلام ابوبكر را با چهار هزار نفر به جنگ ايشان فرستاد و امرفرمود كه اول اسلام بر ايشان عرضه كند هرگاه قبول نكردند با ايشان جنگ كند مردان ايشان را بكشد و زنان ايشان را اسير كند. ابوبكر به راه افتاد و لشكر خود را به آهستگی مي‌برد تا به وادي يابس رسيد نزديك به دشمن فرود آمد، پس دويست نفر از لشكر كفار با اسلحه قتال به نزد ابوبكر آمدند و گفتند: به لات و عزي سوگند كه اگر خويشي كه با توداريم مانع نميشد ترا با جميع اصحاب تو ميكشتيم به قسمي كه در روزگار ياد كنند، پس برگرديد كه ما را با شما كاري نيست و ما محمد و برادرش علي را ميخواهيم به قتل رسانيم، پس ابوبكر لشكر را حركت داده به خدمت حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مراجعت نمودند، حضرت با وي فرمود كه مخالفت امر من كردي آنچه گفته بودم به عمل نياوردي، به خدا قسم كه عاصي من گرديدي، پس عمر را به جاي اونصب كرد و با آن چهار هزار نفر لشكر كه با ابوبكر بودند او را به وادي يابس فرستاد قصه او هم مثل قصه ابوبكر شد. [۲۶۶]. پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين عليه السلام را طلبيد واو را وصيت نمود به آنچه كه ابوبكر و عمر را به آنها وصيت نمود. پس حضرت امير عليه السلام با گروه مهاجر وانصار متوجه آن ديار گرديد و بر خلاف رفتار ابوبكر و عمر به تعجيل ميرفت تا به جائي رسيدند كه لشكر كفار و ايشان همديگر را ميديدند، پس امر فرمود ايشان راكه فرود آيند. پس باز دويست نفر مسلح از كفار به سوي آن حضرت آمدند و پرسيدند كه تو كيستي فرمود منم علي بن ابيطالب پسر عم و برادر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شما را دعوت ميكنم به اسلام تا در نيك و بد با مسلمانان شريك باشيد. گفتند: ما ترا مي‌خواستيم و مطلب ما تو بود، اكنون مهياي جنگ شو و بدان كه ما ترا و اصحاب ترا خواهيم كشت و وعده ما و شما فردا چاشت است. حضرت فرمود كه واي بر شما، مرا شما به كثرت لشكر ميترسانيد، من استعانت به خدا و ملائكه و مسلمانان مي‌جويم بر شما «ولا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم»، پس چون شب درآمد حضرت فرمود كه اسبان را رسيدگي كنيد و جو بدهيد و زين كنيد و مهيا باشيد. چون صبح طالع شد در اول صبح فريضه صبح را ادا كرد هنوز هوا تاريك بود كه بر سر ايشان غارت برد و هنوز آخر لشكر آنحضرت ملحق نشده بود كه مردان جنگي ايشان كشته گرديدند و زنان و فرزندانشان اسير گرديدند و مالهاي ايشان را به غنيمت گرفت و خانه‌هاي ايشان را خراب كرد و اموال ايشان را برداشت و برگشت. و حق تعالي سوره عاديات را در اين باب فرستاد قال تعالي: «والعاديات ضبحا»: سوگند ياد مي‌كنم به اسبان دونده كه در وقت دويدن نفس زنند نفس زدني. «فالموريات قدحا»: پس بيرون آورندگان آتش از سنگها به سم هاي خويش. علي بن ابراهيم گفته است كه در زمين ايشان سنگ بسيار بود چون سم اسبان بر آن سنگها ميخورد آتش از آنها ميجست [۲۶۷]. «فالمغيرات صبحا»: پس قسم به غارت كنندگان در وقت صبح. «فاثرن به نقعا فوسطن به جمعا»: پس برانگيختند در سفيده دم گردي را در كنار آن قبيله پس به ميان درآوردند در آن وقت گروهي را از كافران. و چون مراجعت نمود حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم با صحابه به استقبال آنحضرت بيرون رفت و چون نظر حضرت شاه ولايت بر خورشيد سپهر نبوت افتاد خود را از اسب به زير افكند و به خدمت حضرت شتافت و قدم سعادت شميم آن حضرت را بوسيد، پس حضرت فرمود كه يا علي سوار شو كه خدا و رسول از تو راضيند، پس حضرت امير عليه السلام از شادي اين بشارت گريان شدو به خانه برگشت و مسلمانان غنيمتهاي خود را گرفتند. پس حضرت از بعضي ازلشكر پرسيد كه چگونه يافتيد امير خود را در اين سفر؟ گفتند: در هر نماز كه به او اقتدا كرديم سوره قل هوالله احد درآن نماز خواند، حضرت فرمود: يا علي چرا در نمازهاي واجب به غير قل هوالله احد سوره ديگري نخواندي گفت: يا رسول الله به سبب آنكه آن سوره را بسياردوست دارم. حضرت فرمود كه خدا نيز ترا دوست ميدارد چنانكه تو آن سوره را دوست ميداري. پس حضرت فرمود كه يا علي اگرنه آن بود كه مي‌ترسم در حق تو طايفه اي از امت بگويند آنچه نصاري در حق عيسي گفتند هر آينه سخني چند درمدح تو ميگفتم: امروز بر هيچ گروه نگذري مگر آنكه خاك از زيرپاي تو از براي بركت بردارند. اين جنگ را «ذات السلاسل» گويند براي آن كه حضرت اميرعليه السلام چون بر دشمنان ظفر يافت اسیران مردان را به زنجيرها بست. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۴۰ در سنه هشت فتح مكه معظمه واقع شد: همانا از آن روز كه ميان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و قريش در حديبيه كار به صلح انجاميد از جمله شروط آن بود كه با جار جانبين و حليف طرفين تعرضي نشود قبيله بني بكر و كنانه حليف قريش بودند و جماعت بني خزاعه ازحلفاء و هم سوگندان اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به شمار ميشدند و ميان بني بكر و خزاعه رسم خصومت محكم بود. يك روز يكي از بني بكر شعري چند در هجاي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ميخواند، غلامي از بني خزاعه اين بشنيد او را منع كرده مفيد نيفتاد، پس بر او پرید و سر و روي او را درهم شكست، طايفه بني بكر به جهت ياري او در مقاتلت بني خزاعه يك جهت شدند واز قريش مدد خواستند، كفار قريش پيمان پيغمبر را شكستند و بني بكر را به آلات حرب ياري دادند و جمعي نيز با ايشان همراه شده بر سر خزاعه شبيخون زدند درميانه بيست تن از خزاعه مقتول گشت. اين خبر به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد فرمود: نصرت داده نشوم اگر خزاعه را نصرت نكنم، پس در طلب لشكر به قبايل عرب فرستاد و پيام داد كه هركه ايمان به خدا دارد اول ماه رمضان شاكي السلاح در مدينه حاضر شود و هركه در مدينه بود به اعداد جنگ مأمور گشت و درطرق و شوارع ديده بانان گذاشت كه كسی اين خبر به مكه نبرد. حاطب بن ابي بلتعه مكتوبي به قريش نوشت و ايشان را از عزم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آگهي داد و آن مكتوب را به زني ساره نام داد كه به قريش رساند، ساره آن نامه را در گيسوان خود پوشيده داشت و راه مكه پيش گرفت، جبرئيل اين خبر به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آورد و آنحضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را با جمعي به دنبال آن زن فرستاد كه نامه را از او گرفته بياورد. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هرچه به آن زن فرمود نامه را بدهد قسم ميخورد كه نامه با من نيست حضرت تيغ بكشيد و فرمود: مكتوب را بيرون آر والا ترا خواهم كشت. ساره چون چنين ديد نامه را بيرون آورده و به آنحضرت داد. حضرت آن نامه را به خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آورد، حضرت از حاطب پرسيد: چراچنين كردي عرض كرد: خواستم حقي بر قريش پيدا كنم كه به رعايت آن حمايت بازماندگان من كنند. پس اين آيه مباركه در اين وقت نازل شد: (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوي و عدوكم اوليء... ) [۲۶۹]. پس روز دوم ماه رمضان يا دهم آن با ده هزار مرد از مدينه حركت فرمود. از آن سوي چنان افتاد كه عباس عموي آنحضرت با اهل وعشيرت خود از مكه هجرت نموده به قصد مدينه در بيوت سقيا يا ذوالحليفه به حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم پيوست، آنحضرت از ديدار او شادخاطر گشت و فرمود: هجرت تو آخرين هجرتها است، چنانكه نبوت من آخرين نبوتها است و فرمان كرد تا اهل خود را به مدينه فرستاد و خويشتن همراه آنحضرت شد. پس حضرت طي طريق كرده تا چهار فرسخي مكه براند و در منزل مرالظهران فرود آمد علت دشمني عمر بن خطاب با ابوسفيان عباس بن عبدالمطلب با خود انديشيد كه اگر اين لشكر به مكه درآيد از جماعت قريش يك تن زنده نماند، همي خواست تا به موضع اراك رفته مگر تني را ديدار كند پس بر استر خاص رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم نشسته تا اراك براند ناگاه بانگ ابوسفيان و بديل بن ورقا را شنید كه با يكديگر سخن ميگويند، ابوسفيان را صدا زد. ابوسفيان عباس را بشناخت گفت: يا ابالفضل بابي انت وامي، چه روي داده عباس گفت: واي بر تو اينك رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است با دوازده هزار مرد مبارز ابوسفيان گفت: اكنون چاره كار ما چيست عباس گفت: براين استر رديف من باش تا ترا خدمت آن حضرت ببرم و از بهر تو امان طلبم. و دانسته باش اي ابوسفيان كه امشب كار طلايه با عمر بن الخطاب است اگر ترا ديدار كند زنده نگذارد، زيرا كه در ميان عمر و ابوسفيان در زمان جاهليت كار به خصومت ميرفت. بالجمله، ابوسفيان رديف عباس شد عباس آهنگ خدمت رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم نمود چون به خيمه عمر بن الخطاب رسيد، عمر ابوسفيان را بديد از جاي بجست و خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كرد: يارسول الله اين دشمن خداي را نه امان است نه ايمان، بفرماي تا سر او را برگيرم. عباس گفت: يارسول الله من او را امان داده ام. پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي ابوسفيان ساخته ايمان باش تا امان يابي. ابوسفيان گفت: با «لات» و «عزي» كه دو بت بزرگند چه كنم عمر گفت: پليدي كن بر آنها. ابوسفيان از اين كلمه برآشفت و گفت: اف باد بر تو چه قدرفحاشي چه افتاده كه در ميان سخن من و پسر عمم درآئي. عمر گفت: اگربيرون اين خيمه بودي با من نتوانستي چنين كرد. 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۴۱ ذكر غزوه حنين: بعد از فتح مكه قبايل عرب بيشتر مسلماني گرفتند لكن قبيله هوازن و ثقيف كه مردمي دلاور بودند با هم پيمان نهادند كه با پيغمبر جنگ كنند. پس مالك بن عوف نصري كه قائد هوازن بود به تجهيز لشكرپرداخت و قبائل را با زنان و كودكان و اموال كوچ همي داد، و چهار هزارمرد جنگي در ميان ايشان بود. پس مالك به قبيله بني سعد فرستاد و استمدادكرد، ايشان گفتند: محمد صلي الله عليه و آله و سلم رضيع ما است و در ميان ما بزرگ شده با او رزم ندهيم. مالك به تكرير ارسال رسل گروهي را از ايشان بفريفت و با خود كوچ داد. بالجمله، از دور و نزديك تجهيز لشكر كرد چندان كه سي هزار مرد دلاور بر او گرد آمد پس طي طريق كرد در پهن دشتي كه وادي حنين نام دارد اطراق كرد. از آن سوي اين خبر به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد به اعداد كار پرداخت عتاب بن اسيد را به حكومت مكه بازداشت و معاذبن جبل را براي تعليم مردم مكه نزد اوگذاشت، پس با دو هزار نفر از اهل مكه و ده هزار مردم خود كه مجموع دوازده هزاربود از مكه خيمه بيرون زد. روايت است كه ابوبكر در آن روز گفت: عجب لشكري جمع شده اند ما مغلوب نخواهيم شد و چشم زد لشكر را. [۲۷۹]. قال الله تعالي: (لقد نصركم الله في مواطن كثيره ويوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلن تغن عنكم شيئا.. ). [۲۸۰]. از آن سوي مالك بن عوف فرمان داد تا جماعتي از لشكر او در طريق مسلمانان كمين نهادند و گفت چون لشكر محمد صلي الله عليه و آله و سلم درآيند به يك باره حمله بريد. اما رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چون سفيده صبح بزد رايت بزرگ را به اميرالمؤمنين عليه السلام سپرد و ساير علمها را به قائدان سپاه سپرد، پس از راه نشيب به وادي حنين متعاقب گشتند. نخست خالد بن وليد با جماعتي كه ايشان را سلاح جنگ نبود بدان اراضي درآمد و چون طريق عبور لشكر به مضيقي ميرفت لشكريان همه گروه نتوانستند عبور داد ناچار به تفاريق از طريق متعدده رهسپار بودند. در اين هنگام مردم هوازن ناگاه از كمينگاه بيرون تاختند ومسلمانان را تيرباران كردند. اول قبيله بني سليم كه فوج خالد بودند هزيمت شدند و از دنبال ايشان مشركين قريش كه نومسلمان بودند بگريختند در اين وقت اصحاب آن حضرت اندك شدند و نيروي آن جنگ با خود نديدند ايشان نيز هزيمت شدند. و در اين حرب حضرت سوار بر استر بيضاء يا بر دلدل جاي داشت از قفاي هزيمتيان ندا درمي داد كه كجا فرار ميكنيد اي مردم و بالجمله، اصحاب همه فرار كردند جز ده نفر كه نه نفر آنها از بني هاشم بودند ودهمي ايشان ايمن بن‌ام ايمن بود و ايمن را مالك به قتل رسانيد باقي ماند همان نه نفر هاشميين. [۲۸۱] عباس بن عبدالمطلب از طرف راست آنحضرت بود و فضل بن عباس از طرف چپ و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب زين استر را گرفته بود واميرالمؤمنين عليه السلام در پيش روي آنحضرت شمشير ميزد و دشمن را دفع ميداد و نوفل بن حارث و ربيعه بن حارث و عبدالله بن زبير بن عبدالمطلب و عتبه و معتب دو پسران ابولهب اين جمله اطراف آنحضرت را داشتند و بقيه اصحاب همه فرار كردند، پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلام ستر خود را جنبش داد و به كفار حمله برد و رزمي صعب افكند و فرمود: شعر: انا النبي لا كذب انا ابن عبدالمطلب. من پيامبر خدا هستم و هيچ دروغي در اين ادعا نيست، منم فرزند عبدالمطلب وجز در اين جنگ هيچگاه آنحضرت رزم نداد. از فضل بن عباس نقل است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در آن روز چهل نفر ازدليران و شجاعان را افكند كه هر يك را به دو نيم كرده بود و فضل گفت كه ضربت آنحضرت هميشه بكر بود، يعني به ضربت اول به دو نيم ميكرد و احتياج به ضربت دوم نداشت. بالجمله، مردي از هوازن كه نامش ابوجرول بود علم سياهي بر سرنيزه بلندي بسته بود در پيش لشكر كفار ميآمد و بر شتر سرخي سوار بود چون ظفر مييافت برمسلماني، او را ميكشت، پس علم را بلند ميكرد كه كفار ميديدند و از پي اومي آمدند و اين رجز ميخواند: من ابوجرول هستم. ما از اينجا برنميگرديم تا اينكه اين مسلمانان را نابود كنيم ياخود نابود شويم پس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سر راه او را گرفت اول شترش را كه مانندشتر اصحاب جمل بود ضربني زد كه بر زمين افتاد آنگاه ضربتي بر ابوجرول زد و اورا دو نيم كرد و فرمود: شعر: قد علم القوم لدي الصباح اني لدي الهيجء ذونضاح [۲۸۳]. مردم به طور قطع مي‌دانند كه من در ميدان جنگ سيراب كننده هستم دشمنان را به تير و شمشير مشركين را بعد از قتل او توان مقاومت اندك شده رو به هزيمت نهادند، از آن طرف عباس كه مردي جهوري الصوت بود اصحاب را ندا كرد كه يا معشر الانصار يا اصحاب بيعه الشجره پس مسلمانان رجوع كردند و در عقب كفار تاختند. 👇👇 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۴۲ وقايع سال نهم هجري: در اول سال نهم هجري، حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم براي اخذ زكات عاملان بگماشت تا به قبائل مسلمانان سفر كرده زكات اموال ايشان را مأخوذدارند. بنو تميم زكات خود را ندادند پنجاه نفر براي كيفر آنها كوچ كردند پس ناگهان برايشان بتاختند و يازده مرد و يازده زن و سي كودك از ايشان اسير كرده به مدينه بردند. از دنبال ايشان، بزرگان بني تميم مانند عطارد بن حاجب بن زراره و زبرقان بن بدر و عمرو بن اهتم و اقرع بن حابس با خطيب و شاعر خود به مدينه آمدند و به در حجرات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم عبور ميكردند و ميگفتند: يا محمدصلي الله عليه و آله و سلم بيرون آي، آن حضرت را از خواب قيلوله بيدار كردند. اين آيه مباركه در اين باب نازل شد: (ان الذين ينادونك من ورآء الحجرات اكثرهم لا يعقلون ولو انهم صبروا حتي تخرج اليهم لكان خيرا لهم والله غفور رحيم). [۲۸۷]. پس بنوتميم عرض كردند كه ما شاعر و خطيب خود را آورده ايم تا با تو به طريق مفاخرت سخن كنيم. حضرت فرمود: نه براي شعرگفتن مبعوث شده‌ام و نه براي مفاخرت كردن امر شده ام بياريد تا چه داريد. عطارد برخاست و خطبه در فضيلت بنوتميم خواند، پس زبرقان [۲۸۸] بن بدر اين اشعار انشاء كرد چون خطيب و شاعر بنوتميم سخن به انجام بردند، ثابت بن قيس خطيب انصار به فرمان حضرت سيد ابرار صلي الله عليه و آله و سلم خطبه اي افصح و اطول ازخطبه ايشان ادا كرد، آنگاه حضرت، حسان را طلبيد و امر فرمود ايشان را جواب گويد، حسان قصيده اي در جواب گفت كه اين چند شعر از آن است: شعر: ان الذوائب من فهر واخوتهم ..... اقرع بن حابس گفت: سوگند به خداي كه محمد را از غيب ظفر كرده اند، خطيب او از خطيب ما و شاعر او از شاعر ما نيكوتر است و اسلام خويش را استوار كردند، پس حضرت اسيران ايشان را بازگردانيد و هر يك را عطائي درخور او عنايت فرمود. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۴۳ ذكر غزوه تبوك [۲۸۹]. و آن نام موضعي است ميان حجر [۲۹۰] و شام، و نام حصن و چشمه اي است كه لشكراسلام تا آنجا براندند و اين غزوه را غزوه فاضحه نيز گويند، چه بسيار كس از منافقين در اين غزوه فضيحت شدند و اين لشكر را جيش العسره گويند، چه در سختي وقحطي زحمت فراوان ديدند. و اين غزوه واپسين غزوات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است. سبب اين غزوه آن بود كه كارواني از شام به مدينه آمد براي تجارت و به مردم مدينه ابلاغ كردند كه سلطان روم تجهيز لشكري كرده و قبائل لخم وحذام و عامله و غسان نيز بدو پيوسته اند و آهنگ مدينه دارند، و اينك مقدمه اين لشكر به «بلقاء» رسيده لاجرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمان كرد كه مسلمانان از دور و نزديك ساخته جنگ شوند. لكن اين سفر به مردم مدينه دشوار مي‌آمد، چه هنگام رسيدن ميوه‌ها و غلات بود واين سفر دور و هوا گرم و اعداء بسيار بودند لاجرم تثاقل مي‌ورزيدند آيه شريفه آمدكه: (يا ايها الذين آمنوا مالكم اذا قيل لكم انفروا في سبيل الله اثاقلتم... ). [۲۹۱]. پس جماعتي براي تجهيز جيش صدقات خود را آوردند و ابوعقيل انصاري مزدوري كرده بود، دو صاع خرما تحصيل كرده يك صاع براي عيال خود نهاد و يك صاع ديگر براي ساز لشكر آورد. حضرت آن را گرفت و داخل صدقات كرد، منافقان بر قلت صدقه او سخريه كردند و بعضي حرفها زدند، آيه شريفه نازل شد: (الذين يلمزون المطوعين من المؤمنين في الصدقات... ) [۲۹۲]. بالجمله، بسياري از زنان مسلمين زيورهاي خود را براي حضرت فرستادند تا در تهيه سپاه به كار برد، پس حضرت كار لشكر بساخت و همي فرمود نعلين فراوان با خود برداريد، چه مردم را چون نعلين باشد به شمار سواران رود، پس سي هزار لشكر آهنگ سفر تبوك كرد و از اين جماعت هزار تن سواره بود. جماعتي كه هشتاد و دو تن به شمار آمدند به عذر فقر و عدم بضاعت خواستند با لشكر كوچ نكنند و ديگر عذرها تراشيدند، پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: زود باشدكه خداوند حاجت مرا به شما نگذارد، پس اين آيه نازل شد: (وجء المعذرون من الاعراب ليؤذن لهم.. ). [۲۹۳]. و ديگر گروهي از منافقين بدون آنكه عذري بتراشند از كوچ دادن تقاعد ورزيدند وبعلاوه مردم را نيز از اين سفر بيم ميدادند و مي‌گفتند هوا گرم است يا آنكه مي‌گفتند محمد صلي الله عليه و آله و سلم گمان مي‌كند كه حرب روم مانند ديگر جنگهااست، هرگز يك نفر هم از اين لشكر كه با وي مي‌روند برنمي گردند، و امثال اين سخنان مي‌گفتند، در شأن ايشان نازلشد (فرح المخلفون بمقعدهم.. ). [۲۹۴]. علت شركت نكردن علي عليه السلام در جنگ تبوك: چون رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم بعضي از منافقين را رخصت اقامت وتقاعد از سفر فرمود حق تعالي نازل فرمود (عفي الله عنك لم اذنت لهم.. ). [۲۹۵]. بالجمله، چون منافقين رخصت اقامت يافتند در خاطر نهادند كه هرگاه سفر پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلم طول بكشد يا در تبوك شكسته شود خانه آنحضرت را غارت كنند و عشيرت و عيال آنحضرت را از مدينه بيرون نمايند. حضرت چون از مكنون خاطر منافقين آگهي يافت، اميرالمؤمنين عليه السلام را به خليفتي در مدينه گذاشت تا منافقين از قصد خود باز ايستند و هم مردم بدانند كه خلافت بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلام از براي علي عليه السلام است، پس از مدينه بيرون شد منافقين گفتند رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم را از علي عليه السلام ثقلي در خاطر است و اگرنه چرا او را با خود كوچ نداد. اين خبر چون به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد از مدينه بيرون شده در جرف به آن حضرت پيوست و اين مطلب را به حضرتش عرض كرد، حضرت او را امر به برگشتن كرد و فرمود: «اما ترضي ان تكون مني بمنزله هارون من موسي الا انه لانبي بعدي». [۲۹۶]. بالجمله، رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم طريق تبوك پيش داشت و لشكر كوچ دادند و در هيچ سفر چنين سختي و صعوبت بر مسلمانان نرفت، چه بيشتر لشكريان هر ده تن يك شتر زيادت نداشتند و آن را به نوبت سوار مي‌گشتند وچندان از زاد و توشه تهي دست بودند كه دو كس يك خرما قوت مي‌ساخت، يك تن لختي ميمكيد و يك نيمه آن را از بهر رفيق خود ميگذاشت «وكان زادهم الشعير المسوس [۲۹۷] والتمر الزهيد [۲۹۸]. والاهاله [۲۹۹] السخنه». [۳۰۰]. و ديگر آنكه با حدت هوا و سورت گرما آب در منازل ايشان ناياب بود چندان كه بااين همه قلت راحله، شتر خويش را مي‌كشتند و رطوبات احشاء و امعاي آن را به جاي آب مينوشيدند و از اين جهت اين لشكر را جيش العسره ميناميدند كه ملاقات سه عسرت بزرگ كردند. قال الله تعالي: (لقد تاب الله علي النبي والمهاجرين والانصار الذين اتبعوه في ساعه العسره.. ). [۳۰۱]. 🍃🍃🍃🍃🍃 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۴۴ معجزات پيامبر در سفر جنگ تبوك: در اين سفر معجزات بسيار از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ظاهر شد مانند اخبار آنحضرت از سخنان منافقين و تكلم آن حضرت با كوه و جواب او به لسان فصيح و مكالمه آنحضرت با جني كه به صورت مار بزرگ در سر راه پديدار شده بود و خبر دادن آن حضرت از شتري كه گم شده بود و زياد شدن آب چشمه تبوك به بركت آنحضرت الي غير ذلك. بالجمله، رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم وارد تبوك گشت، چون خبر ورود آنحضرت در اراضي تبوك پراكنده شد، هراقليوس كه امپراطور اروپا و ممالك شام و بيت المقدس بود و در حمص جاي داشت و از نخست به حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم ارادتي داشت و به روايتي مسلماني گرفت، مردم مملكت را به تصديق پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم دعوت كرد، مردم سر برتافتند و چنان برفتند كه هراقليوس بيمناك شد كه مبادا پادشاهي او تباهي گيرد، لاجرم دم فرو بست و از آن سوي چون پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بدانست كه آهنگ قيصر به سوي مدينه خبري به كذب بوده است صناديد اصحاب را طلبيد و فرمود: شما چه مي انديشيد از اينجا آهنگ روم كنيم تا مملكت بني الاصفر را فرو گيريم يا به مدينه مراجعت نمائيم؟ بعضي صلاح را درمراجعت ديدند، پس حضرت از تبوك به جانب مدينه رهسپار گشت. توطئه براي كشتن پيامبر در عقبه: و در مراجعت قصه اصحاب عقبه روي داد و ايشان جماعتي از منافقين بودند كه ميخواستند در عقبه شتر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را رم دهند وآنحضرت را بكشند، چون كمين نهادند جبرئيل پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را از ايشان آگهي داد. پس حضرت سوار شد و عمار ياسر را فرمود تا مهار شتر را می كشيد و حذيفه را فرمود تا شتر را براند چون به عقبه رسيد فرمان كرد كه كسي قبل از آنحضرت بر عقبه بالا نرود و خود بر آن عقبه شد سواران را ديد كه برقعها آويخته بودند كه شناخته نشوند پس حضرت بانگ بر ايشان زد، آن جماعت روي برتافتند وعمار با حذيفه پيش شده بر روي شتران ايشان همي زد تا هزيمت شدند. پس پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به حذيفه فرمود: شناختي اين جماعت را؟ عرض كرد: چون چهره‌هاي خود را پوشيده بودند نشناختم، پس پيغمبر نامهاي ايشان را برشمرد و فرمود اين سخن با كس مگوي و لذا حذيفه در ميان صحابه ممتاز بود به شناختن منافقين. [۳۰۲] و در شأن او مي‌گفتند: صاحب السر الذي لايعلمه غيره. و هم در مراجعت از تبوك حضرت رسول صلي الله عليه وآله و سلم مسجد ضرار را كه منافقين بنا كرده بودند مقابل مسجد قبا و ميخواستند ابوعامر فاسق را براي آن بياورند، فرمان داد كه خراب كنند و آتش زنند، پس آن مسجد را آتش زدند و از بنيان كندند و در شأن اين مسجد ومسجد قبا نازل شده: (والذين اتخذوا مسجدا ضرارا.. ). [۳۰۳]. بالجمله، حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم وارد مدينه گشت و به قولي هنوز از ماه رمضان چيزي باقي بود پس نخست چنانكه قانون آن حضرت بود به مسجد درآمد و دو ركعت نماز گذاشت پس از مسجد به خانه خود تشريف برد. و بعد از مراجعت آنحضرت از تبوك در عشر آخر شوال، عبدالله بن ابي كه رئيس منافقين بود مريض شد و بيست روز در بستر بيماري بود و در ذي القعده وفات كرد. 🍃🍃🍃🍃🍃 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تاریخ اسلام برگزیده منتهی الآمال شیخ عباس قمی قسمت ۴۵ و هم در سنه نهم، ابوبكر مأمور شد كه مكه رود و آيات اوائل سوره برائت را بر مردمان قرائت كند، چون ابوبكر از مدينه بيرون شد و از ذوالحليفه محرم شده و لختي راه پيمود جبرئيل بر پيغمبر صلي الله عليه وآله و سلم نازل شد و از خداي سلام آورد و گفت: لايؤديها الا انت اورجل منك. [۳۰۴] يعني اين آيات را از تو ادا نكند جز تو يا مردي كه از تو باشد و به روايتي گفت غير از علي عليه السلام تبليغ نكند، پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين عليه السلام را امر فرمود شتاب كند و آيات را از ابوبكر گرفته و خود در موسم حج بر مردم قرائت فرمايد. اميرالمؤمنين عليه السلام در منزل روحاء به ابوبكر رسيد وآيات را گرفته به مكه برد و بر مردم قرائت فرمود. و در احاديث معتبره از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آيات را برد و در روز عرفه در عرفات و در شب عيد درمشعر الحرام و روز عيد در نزد جمره‌ها و در تمام ايام تشريق در مني ده آيه اول برائت را به آواز بلند بر مشركين ميخواند و شمشير خود را از غلاف كشيده بود و ندا ميكرد كه طواف نكند دور خانه كعبه عرياني و حج خانه كعبه نكند مشركي و هركس كه امان و پيمان او مدتي داشته باشد پس امان او باقي است تا مدت او منقضي شود و هركه را مدتي نباشد پس مدت او چهار ماه است. و روايت شده كه روز اول ذي الحجه بود كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلام ابوبكر را با آيات برائت به مكه فرستاد و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در منزل روحاء در روز سوم به ابوبكررسيد آيات را گرفته و به مكه رفت و ابوبكر برگشت و روايات در عزل ابوبكر از اداء برائت و فرستادن اميرالمؤمنين عليه السلام در كتب سني و شيعه وارد شده. [۳۰۵]. و نيز در سنه نهم، نجاشي پادشاه حبشه وفات كرد، و آن روز كه وفات نمود پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلم فرمود: امروز مردي صالح از جهان برفت برخيزيد تا بروي نماز گزاريم. گويند جنازه نجاشي بر پيغمبر ظاهر شد پس اصحاب با پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلم بر او نماز گذاشتند. 🍃🍃🍃🍃🍃 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea