eitaa logo
مهدیه
756 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
20 فایل
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی @khadememahdeea : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
تولد دوباره قسمت ۷ شیعه شدن امام جمعه اهل سنت قسمت آخر آقاي هدايتي: در اين مدتي كه به مذهب شيعه مشرّف شده ايد، آيا در محل كار و سكونت؛ مشكلاتي براي شما درست شده است؟ ملا محمد شريف زاهدي: اين مشكلات، طبيعي است. بنده از خانواده اي هستم كه اكثراً جزء مذهبي های اهل سنت هستند. عموي من از علماء اهل سنت است. بعد از تشيّع من، خيلي توهين آميز با من حرف زدند و حرف هايي زدند كه نمي توان در اينجا گفت. نكته مهمي كه براي بنده رنج آور بود و عموي من باعث آن شد، اين بود كه من با دختر عموي خودم ازدواج كرده بودم و به خاطر شيعه شدنم، طلاق اين دختر را از من گرفتند. اولش گفتند كه شما مرتدّ شده اي و همسرت طلاق داده شده است. گفتند چون شما از مذهب حقه حنفيه به مذهب اهل بيت (عليهم السلام) رفته ايد، پس مرتدّ شده ايد. قبول كردم و گفتم: من الآن چيزي را به دست آوردم كه قرآن و حديث هم آن را قبول دارند. من خودم زنم را طلاق ندادم، تا اين كه اواخر سال 1384، خودشان به منزل اقوام در منطقه هرمزگان آمدند و عموي من هم گفت: مي دانم كه شما شيعيان هم مسلمان هستيد، ولي تو را به خدا بيا او را طلاق خلع بده، او خسته شده است. من اولش قبول نكردم. خانم من هم گفت من با شوهر شيعه زندگي نمي كنم. طلاقش را از من گرفتند. در زاهدان كه بودم، خيلي از جمعيت آنجا كه حاضر بودند، ديدند كه عموي من مي خواست با چاقو مرا بكشد و مردم هم مانع شدند. تهديدات زيادي كردند. حتي به هرمزگان آمدند به چندين نفر از اهل سنت گفتند كه ما به شما فلان قدر پول مي دهيم و شما فلان بلا يا مشكل را براي فلاني درست كنيد و او نبايد در اينجا براي تبليغ بيايد. حتي چند بار بنده را تلفني تهديد كردند و گفتند كه فلاني به دنبال شماست تا شما را بكشد. گفتم: چه عزّت و شرفي بالاتر از اين كه بنده در راه اهل بيت (عليهم السلام) شهيد شوم؛ گرچه لياقت اين را ندارم. يكي از اساتيد خودم در تلفن به من گفت: تو سگ هستي و نبايد با ما حرف بزني. من هم گفتم اشكالي ندارد. ولي تا زماني كه براي من، مدارك و منابع صحيح نياوريد، مطمئن باشيد كه از مكتب اهل بيت (عليهم السلام) دست برنمي دارم. آقاي هدايتي: پيام شما به جوانان شيعه و سني و ساير جوانان چيست؟ ملا محمد شريف زاهدي: نكته اي كه مهم است، اول به خودم مي گويم كه محبت اهل بيت (عليهم السلام) را داشته باشيم. آيات و روايات و احاديث، مملوّ است از معرفي اهل بيت (عليهم السلام). نكته مهمي كه واقعا بنده را به حقانيت امير المومنين (عليه السلام) نسبت به امامت و ولايت شان وا داشت، اين بود كه بنده يك هفته قبل از مشرّف شدن به مكتب اهل بيت (عليهم السلام)، در اواخر سال 1381 كه به هرمزگان براي تبليغ رفته بودم، در شب چهارشنبه اي از خدا درخواست كردم با وجود اين همه مداركي كه براي اثبات ولايت و خلافت امير المومنين (عليه السلام) وجود دارد، من يك جرياني از بزرگان و استادانم و بعضي از اسانيد شنيده ام كه مي گويند: دست هاي علي بن أبي طالب (عليه السلام) را بسته اند و به زور به مسجد برده اند براي بيعت كردن با ابوبكر. گفتم خدايا! سوگند به ذات مقدست، مي خواهم امشب اين قضيه را به من نشان بدهي. اگر واقعا اين قضيه در تاريخ ثبت شده و آنها اين كار را انجام داده اند، در عالم خواب به من نشان بده تا من مكتب اهل بيت (عليهم السلام) را قبول كنم. بنده وضو گرفتم و دو ركعت نماز خواندم و در همان مسافرخانه مسجد خوابیدم و در خواب يا بيداري، ديدم: از يك صحرايي ردّ مي شوم تا اين كه به جمعيت بسيار عظيمي رسيدم و گفتم: خدايا چه خبر است؟! رفتم وسط جمعيت و ديدم كه دست مردي را با طناب بسيار كلفت و سفيدي بسته اند و دو نفر كنار او ايستاده بودند و 2 پارچه سفيد در دست داشتند. من صدا زدم: اينجا چه خبر است؟ يك نفر صدا زد: او علي بن أبي طالب (عليه الصلاة و السلام) است و به نظر مي خواهند علي بن أبي طالب (عليه السلام) را زنده به گور كنند. به خدا قسم! در آن لحظه، صداي ناله زني را شنيدم. گفتم: اين چه كسي است كه ناله مي زند؟ گفتند: او سيدة نساء العالمين، فاطمه بنت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) است كه براي علي (عليه السلام) گريه مي كند. ديدم كه اين خانم نزديك تر مي شد و صدايي كه از زبان مباركش شنيدم اين بود: وا عليا! وا محمدا! وا عليا! وا محمدا! من اين جمله را 2 ، 3 بار شنيدم و از خواب بيدار شدم و بلند شدم وضو گرفتم و 2 ركعت نماز شكر به جا آوردم. در همان هفته، در روز جمعه، در همان مسجد، در جمع خواهران و برادران أهل سنت، تشيّع خودم را إعلام كردم. به جوانان عزيز شيعه و أهل سنت اين نكته را مي گويم فكر نكنند كه طرف مقابل، شيعه است يا سني يا يهودي؛ بلكه ببينيد كه چه مي گويد. اگر عقیده شان دین و قرآن و سخن رسول اکرم بود قبول بکنید وگرنه باید رد کنید. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تولد دوباره قسمت ۸ شیخ زکزاکی چگونه شیعه شد؟ قسمت اول دوران دانشجویی رهبر شیعیان نیجریه با پیروزی انقلاب اسلامی هم‌زمان بود؛ این در حالی است که وی تحت تأثیر تفکرات امام خمینی(ره) شیعه شد و مسلمانان نیجریه را برای مقابله با صهیونیست‌ها هدایت کرد. 🏴🏴🏴🏴🏴 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
ابراهیم یعقوب زکزاکی (۱۹۵۳ برابر ۱۵ اردیبهشت ۱۳۳۲ شمسی ) روحانی شیعه اهل نیجریه[۱] و رهبر جنبش اسلامی نیجریه است.[۲] زکزاکی مالکی مذهب بود، وی اولین بار امام خمینی (ره) را در پاریس ملاقات کرد و یک سال پس از پیروزی انقلاب ایران در سال ۱۹۸۰ زمانی که دانشجوی رشته اقتصاد در دانشگاه زاریا بود، در سمت معاون دبیرکل دانشجویان مسلمان آفریقا به ایران آمد و با رهبر ایران دیدار کرد. وی تحت تاثیر این دیدار شیعه شد.[۳] در زمان رهبری زکزاکی، کشور نیجریه به یکی از پر جمعیت‌ ترین کشورهای شیعی جهان تبدیل شده است. وی تاکنون ۹ بار به زندان افتاده است.[۴] در نتیجه فعالیت های زکزاکی، از دهه ۱۹۸۰ تا کنون بین ۸ تا ۱۲ میلیون نیجریه ای شیعه شده اند و این مساله باعث حملات شدید برخی گروه های اسلامی افراطی به او شده است.[۵] وی همچنین عضو مجمع جهانی اهل بیت(ع) است.[۶] سه پسر وی در راهپیمایی روز قدس سال ۲۰۱۴ بدست پلیس نیجریه کشته شدند. در روز ۲۲ آذر ۱۳۹۴ ( ۱۳ دسامبر ۲۰۱۵ ) بر اثر حمله ارتش نیجریه به شیعیان زاریا ، تنها پسر و همسر او کشته شدند و او نیز زخمی و دستگیر شد . [۷] در جریان این حمله، چندین عضو ارشد جنبش اسلامی نیجریه از جمله شیخ محمد توری، دکتر مصطفی سعید(به ترتیب معاون و پزشک شیخ زکزاکی) ابراهیم عثمان و جمی گلیما کشته شدند.[۸][۱] 🏴🏴🏴🏴🏴 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تولد دوباره قسمت ۹ با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم تالیف: عبدالمنعم حسن سودانی ترجمه: سید حسین محفوظی اهوازی قسمت اول   پیش گفتار هیجان عجیبی بود. در آن روز گرم و طاقت فرسای تابستانی که سوزندگی آفتاب سودان در آن شهرت خاصی دارد، خنکی مرموزی را بر صورتم احساس کردم، چنانکه اندامم در سرمایی که به گمان من به زیر صفر رسیده بود، میلرزید. مدتی در این حال وهوا بودم. تا اینکه حقیقت به وجودم گرمای خاص خود را بخشید... و نوری را دیدم که فروزان، بسان هاله ای مقدس مرا احاطه نموده، و موجب شد تا پرده‌های ستبری که سنگینی آن شانه هایم را آزار می‌داد به ناگاه از برابر دیدگانم به کنار بروند. در این هنگامه بود که جلوۂ دل آرای حقیقت را با درخشش ویژه اش مشاهده نمودم. وگام‌های خویش را دیدم که به سوی رستگاری هدایتم می‌نمایند. امّا باید گفت که دشوارترین لحظات زندگی من، زمانی بود که به عمق و ژرفای فاجعه ای که در آن گرفتار بودیم، آگاه شدم. وضعیتی که به سبب جهل مرکب، بر اندیشه‌های ما سلطه یافته بود... بخصوص اینکه جهل مزبور عقیده ودین ما را هدف قرار داده بود. در واقع انسان خطاها ولغزش‌های خویش در اداره امور عادی زندگی مانند: آگاهیها ودانش‌های ضروری که باید آنرا به دست آورد. با ابزاری که وسیله نقل وانتقال او باشد را سبب چندانی برای اندوه و پشتیبانی خود نمی داند. امّا اگر در راه خود به سوی خدا دچار لغزش گردد و به سبب این خطا مسیر نادرستی در رسیدن به فردوس برین برگزیند، راهی خطرناک را پیموده و به دام بی باکی جنون آوری گرفتار آمده است. مع الاسف چنین حالتی بیانگر وضعیت بیشتر مسلمانان جهان است. این حقیقت به سبب تجربة خاصی برایم مکشوف گردید. تجربه ای که البته هیچ امتیاز با موقعیتی چون اوّلین یا آخرین بار بودن، برای آن قائل نیستم. در حقیقت یافته من به سبب مطالعه و تحقیق در زوایای گوناگون میراث دینی و تاریخ اسلامی به دست آمده است. بنابراین کاری عادی و معمولی انجام داده ام. من تجربه و یافته خویش را برای آگاهی آیندگان به ثبت می‌رسانم. ودر این رسالت، در انتظار هیچ مزد و منفعتی بسر نمی برم. جز اینکه خوشنودی خداوند بزرگ را خواستار باشم. و امکان این را بیابم که در احقاق حقّی دارای نقش و سهم مؤثری باشم. تا بدین واسطه من نیز گامی تازه برگامهای پیروزمند طریقه حق اهل بیت (سلام الله علیهم اجمعین) و پیروان آنان یعنی (شیعیان) بیافزایم. البته بایستی تأکید نمایم که مقصود از طرح این مباحث، هرگز اهانت به فردی معین، یا ایجاد فتنه و تفرقه در میان مسلمانان نیست. چنین پیرایه مرا هرگز خوش نیاید. گر چه نادانان را خوش آمده تا چنین نامی بر تحقیق و تجربه من بگذارند! می‌توان رویکرد اصلی این تحقیق را، ورود در یک مناقشهُ عقیدتی با روشی علمی جهت شناخت حقیقت دانست. همچنین کوشش این تجربه بر آن است تا به خوانندگان واقعیت، نگران کننده ای را که امت اسلام به سبب انحراف ورویگردانی از صراط مستقیم وادبار به تعالیم کتاب خداوند بزرگ و سنت پیامبرصلی الله علیه واله وسلم به آن گرفتار آمده و دچار خواری و تلخکامی گردیده است، به تصویر بکشد... با این انگیزه که این اثر گامی برای تحقق وحدت امت اسلام، در زیر پرچم حقّ وحول محور اصیل وریشه داری باشد که جلوه آن در تعالیم وروش اهل بیت علیهما السلام نمایان گردیده است، اثر خود را نوشته ام. ومن خود را در این طریق هیچ نمیدانم، جز بنده ای از بندگان نیازمند خداوند که توفیق شناخت حقیقت رفیق راهش بود، به گونه ای که نیرنگ وتحمیقی را که به عنوان فردی از امت اسلامی آنرا باز شناخته، به تلخی احساس می‌نماید. .....ادامه دارد 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تولد دوباره قسمت ۱۰ با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم تالیف: عبدالمنعم حسن سودانی ترجمه: سید حسین محفوظی اهوازی قسمت دوم   ادامه پیش گفتار .....یادآوری می‌کنم که من در محیطی زندگی کرده و رشد یافته‌ام که عقیده آنان تسنن و پای بندی به مذهب مالکی است. که البته این ویژگی در بیشتر مردم سودان است. زمانی بزرگترین آرزوی من، از طریق ازدواج پرورش فرزندانی بود که به شیوه مرسوم آباء واجدادم، دیانت را آموخته باشند. اما در حقیقت من در جستجوی راهی بودم که فرزندانم به شیوه رایج در کشورهای اسلامی تربیت نشوند. زیرا آنان منفی گرایی تمدن پوچ مادّی را در جان فرزندان خویش میکاشتند. در این رؤیای آرمانی، خواهان فرزندانی که خویش را خادم شریعت و دین خدا بدانند، بوده‌ام - امّا حقیقت این است که آرزوی من بر پایه تصوّری بود که از تعالیم مدارس رسمی در یافته بودم و البته پدران خویش را بر آن روش در جامعه می‌شناختم. امّا این نوع از دینداری، از مطالعه و تحقیق درباره انطباق واطمینان از باورهایمان با فرامین الهی برخوردار نبوده، وتوجهی به اخبار و دانش‌هایی که از ما پنهان گردیده ندارد. بنابراین نیاز به تحقیق و مطالعه امری بسیار ضروری به شمار می‌آمد. درباره سودان باید بگویم که کشوری دارای روحیه دینی و طبیعت برجسته و ممتاز اخلاقی است. و در کلیه جوانب وابعاد زندگی با نیرو وانگیزه دینی به فعالیت می‌پردازد. افزون بر آن دارای عشقی بارز به اهل بیت علیهما اسلام است. این ویژگیها به صورت فرهنگ در جامعه کشورم تجلی یافته است. البته به این نکات در خلال مباحث آتیه نیز اشاراتی خواهم نمود. در این رابطه یادآوری این نکته لازم است که اسلام به کوشش اهل تصوف به سودان وارد گردید که البته این حقیقت را وهابیون از روی کینه و حسد انکار می‌نمایند - دولت فاطمی که خود دارای مذهب تصوف بود، کوشش‌های گسترده ای در جهت نشر اسلام از خود بروز داد. باید گفت که پایه و اساس صوفی گری بر محبت اهل بیت علیهما اسلام ووفاداری به آنان استوار است. به همین سبب چنین خصوصیتی در فرهنگ و دیانت ملت سودان تجلی نموده، چنانکه ویژگی مزبور بسان نشانه ای بارز با سیمایی دل انگیز برای مسلمانان جلوه یافته است. این کشور دروازه مسلمانان آفریقا می‌باشد [۱] ---------- [۱]: به نظر می‌رسد که منظور نویسنده اینست که فرهنگ ودیانت ملهم از عقاید وخلقیات شیعیان باعث گردیده تا ملّت سودان الگوی شایسته ای از یک جامعه اسلامی جهت جذب ملل آفریقا ارائه دهد. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تولد دوباره قسمت ۱۱ با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم تالیف: عبدالمنعم حسن سودانی ترجمه: سید حسین محفوظی اهوازی قسمت سوم  ادامه پیش گفتار  امّا درباره زادگاهم باید بگویم که من در روستایی در شرق سودان به نام مسمار زاده شدم. روستای «مسمار» در حقیقت خانه‌های پیرامون ایستگاهی است که در کنار خط آهن کشیده شده از خارطوم پایتخت کشور، به سوی شرق، واقع شده است... دوره خردسالی‌ام در روستای مسمار سپری گردید. در آن سالها پدرم که الگوی شایسته من بود، توجه و عنایت خویش را به من معطوف کرد........ او امام مسجد وشیخ روستا بود... و در نزد ساکنان مسمار بسیار محترم به حساب می‌آمد. موقعیت بزرگ و احترام پدر، در من یک نوع احساس امنیت و شادی خاصی بوجود می‌آورد. این شادی و خوشبختی هنگامی به اوج خود می‌رسید که همراه او برای خواندن نمازهای یومیه یا نماز جمعه به مسجد فقیرانه روستا می‌رفتم. یا اینکه برای انجام مراسم نماز عید به محلی بیرون از روستای مسمار عزیمت می‌نمودیم. احساس خوشبختی بی پایان هنگامی وجود مرا احاطه می‌کرد که پدرم به کار مقدمات رفتن جهت اجرای مراسم نماز عید می‌پرداخت. در آن حال قبای سفیدش را می‌پوشید و عبای خویش را بر دوش می‌افکند- عبایی که نشانه بزرگی و شرافت در ملت سودان است. سپس با عطر مخصوص خویش لباس وبدنش را معطر می‌ساخت و مرا نیز با آن رایحه دل انگیز خوشبو می‌نمود. هنگامیکه پای از خانه بیرون می‌نهادیم با گروه بزرگی از اهالی روستا روبرو می‌شدیم که در انتظار ما به سر می‌بردند. در این وقت با تشکیل کاروانی از مردم نمازگزار با غریو تهلیل و تکبیر به سوی محل برگزاری نماز می‌رفتیم. در آنجا، پدرم در جایگاه امام جماعت مستقر می‌گردید و نماز عید را به جا می‌آورد. نماز که خوانده می‌شد، مردم جهت شنیدن خطبه‌ها به دور پدر حلقه می‌زدند. ومن در این حالت کوشش می‌کردم تا هر چه بیشتر خود را به او بچسبانم. پس از پایان خطبه ها، کلیه نمازگزاران برای گفتن تبریک به پدر از یکدیگر سبقت می‌جستند. و من در این حالت در اوج شادکامی سیر می‌نمودم. شاید علت این شادکامی در حالیکه در کنار برادر کوچکم. کوشش مینمودم تا خود را به پدر بچسبانم، احترام وعنایتی بود که مردم به من نیز می‌نمودند. این لحظات مانند یک اثر هنری در حافظه‌ام حکاکی گردیده است، زیرا در سایه تکریم پدر، خود را نیز بهره مند می‌یافتم..... آری شاید چنین بهره ای باعث شد که من آن خاطرات شیرین را فراموش ننمایم. باید بگویم که خاطره دل انگیز پدر و توجه ویژه مردم به او آنچنان در ذهنم جا گرفته که حتّی در هنگام سخن گفتن با دیگران تمایلی برای فراموش کردن آن خاطرات ندارم. امّا من علت تکریم وتقدیس پدر را نمی فهمیدم. به همین سبب برای من یک راز بود. وهنگامی آنرا کشف کردم که حقایق متنوعی را به تدریج دریافتم. آنچه را که کشف کردم این بود که پدر از نسل عباس، عمّ نبی اکرم صلی الله علیه واله وسلم بود. در کشور من کسانی را که منتسب به عموی پیامبرصلی الله علیه واله وسلم بودند، «عبابسه » می‌نامیدند. مردم شرق سودان، مانند بخش‌های دیگر کشور، از دوستداران اهل بیت پیامبرصلی الله علیه واله وسلم به شمار می‌آیند. آنان هر فردی را که به جهتی از جهات منتسب به رسول اکرم صلی الله علیه واله وسلم بود، گرامی شمرده، به انگیزه تکریم پیامبر صلی الله علیه واله وسلم او را در جایگاه والای عزت و بزرگی می‌نشانند. شخصیت جذّاب و پر منزلت پدر، بر دلم نقش بسته واثر بسیار نیرومندی بر من گذاشته بود آنچنانکه در هر چیزی از او تقلید می‌کردم. وی اوراقی که دعاها و آیات قرآنی بر آنها نوشته شده، و به آنها محایه (پاک وتزکیه کننده) گفته می‌شد، در اختیار مردم می‌گذاشت تا پس از حلّ کردن در آب، آن را نوشیده یا بخور نمایند. من در این کار از پدر تقلید می‌نمودم، لذا هنگامی که فرد بیماری نزد ما می‌آمد، نوشته ای نامفهوم به دست برادرانم می‌دادم تا به او داده ودستور استعمال نماید. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تولد دوباره قسمت ۱۱ با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم تالیف: عبدالمنعم حسن سودانی ترجمه: سید حسین محفوظی اهوازی قسمت چهارم  ادامه پیش گفتار نُه ساله بودم که پدر گرفتار بیماری صعب العلاجی شد. او برای معالجه همراه با مادر به شهر پورت سودان رفت. در آن ایّام که ما از حضور پدر محروم بودیم، خلاء را با تمام وجود خویش احساس می‌نمودیم . لذا از همان شب در انتظار بازگشت او بودیم، بعد از مدتها انتظار... عمویم، از فاجعه ای که رخ داده بود ما را با خبر کرد... آری! دیگر چراغ پر تلألو زندگی پدر خاموش گردیده بود و خانه با صفا وروشن ما، به ماتمکده ای پر از غم واندوه بدل گشته بود، وهر دم ناله زار وگریانی از آن به گوش می‌رسید. مردم روستا دسته، دسته، برای تسلیت گویی در جلوی خانه ما ازدحام کردند و به این جمعیت با سرعت شگفت انگیزی افزوده می‌گردید. با فوت پدر، پس از اقامت کوتاهی که در مسمار داشتیم، مجدداً به منطقه، اصلی خویش یعنی «الکربه» مراجعت نمودیم. در آنجا تحصیلات دوره ابتدایی خود را به پایان رساندم. اما پس از مدتی به علت ضرورتهای تحصیل و زندگی به شهر پورت سودان مهاجرت کردیم. در پورت سودان مرحله تازه ای را تجربه نمودم. و بدین وسیله با زندگی خشن شهری که با زندگی روستایی متفاوت بود، آشنا شدم. در آنجا دوره دبیرستان را در حالی تحصیل می‌نمودم که آرزوی من رفتن به دانشگاه و فارغ التحصیل شدن در آن مقطع بود. سالها به سرعت سپری شد و من در آستانه فارغ التحصیلی دبیرستان، در آزمون نهایی شرکت نمودم. ثمره این آزمون، موفقیت در امتحان ورودی به دانشگاه خارطوم بود. نام این دانشگاه بعدها به النّیلین تغییر یافت. به دانشکده حقوق راه یافتم، در آن زمان عمده وقت من بیش از تحصیل در دانشگاه به فعالیت اجتماعی اختصاص داشت. در آنجا بود که با دوستان بسیاری آشنا گردیدم و موفق شدم که از تجربه آنان به خوبی سود ببرم. پس از اندکی، به مقام ریاست اتحادّیه دانشجویان در استان شمالی نایل شدم و از اینکه می‌توانستم با خدمت به دانشجویان، ذخیره ای برای آخرت خویش فراهم آورم، بسیار شادمان بودم. (این توفیق در خدمت هنگامی قابل ارزیابی است که بدانیم قیامت روز نزدیکی است و ما از ساعت مرگ خویش آگاه نیستیم. در آن وقت خواهیم یافت که تقوا و پرهیزگاری پدرانمان، موجب نجات ما نخواهد گردید، مگر آنکه از نصیحت وارشاد آنان بهره مند شده باشیم. با این وصف چه بسیار مردمانی هستند که در غفلت به سر می‌بردند! ) محل زندگی خویش را برای تحصیل در دانشگاه، به خارطوم منتقل نمودیم... ودر محله ای که پسر عمویم به تنهایی زندگی می‌کرد همراه با بستگانم سکنی گزیدیم. او علاوه بر تحصیل برای امرار معاش خویش کار می‌کرد این پسر عمو، انسان با ایمانی بود و در حالیکه از وسایل مادی زندگی بهره چندانی نداشت و گاه تنها یک وعده خوراک در شبانه روز نصیب او می‌گردید. امّا خوشبخت و سعادتمند بود. ما همیشه برای دیدن، به خانه او می‌رفتیم - زیرا اخلاق زاهدانه اش مجذوبمان ساخته بود. نزد او می‌نشستیم، و درباره دین، آخرت و مرگ با او به بحث و گفتگو می‌پرداختیم. به راستی که سر چشمه دانش بود، وسخنانش، روان ما را از ایمان و انگیزه معنوی به گونه ای مالامال می‌ساخت که در برخورد با دنیا رویه زاهدانه ای را پیشه ساختیم.. با شگفتی، دینداری همراه با اخلاص پسر عمو را نظاره گر بودیم. بویژه در این زمانه که گرایش‌های مادی بر مردم غلبه کرده، و دین تنها در لقلقه [۱] زبان وجلوه ظاهری خویش بر رفتار مردم احاطه داشت. به صورتی که اگر در تنگنای آزمون و بلایای الهی فشرده شوند دینداران واقعی بسیار اندک می‌شوند. با این توصیف است که چنین ایمان و اخلاصی بسیار کم نظیر جلوه می‌نماید.. او در هنگام سخن گفتن بمانند یکی از یاران مجاهد رسول خداصلی الله علیه واله در بدر و احد و حنین، جلوه می‌نمود، لذا سخنان از دل بر آمده اش بر دل ما نیز می‌نشست. ---------- [۱]: اشاره به سخن معروف حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام است که فرمود: (النّاس عبید الدّینا والدّین لعقُ علی علیه السلام السنتهم فاذا محصوا بالبلاء قلّ الدیانون.... ) مردم، بندگان خوار دنیا هستند، و دین بر لقلقه زبان آنان است، پس هنگامیکه به بلاءگرفتار آیند، دینداران واقعی بسیار اندک می‌باشند... مترجم. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تولد دوباره قسمت ۱۲ با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم تالیف: عبدالمنعم حسن سودانی ترجمه: سید حسین محفوظی اهوازی قسمت پنجم  ادامه پیش گفتار این پسر عمو بسیار روزه می‌گرفت و پیوسته در حال عبادت خدا بود. در مناجات سحرگاهیش خدا را به گونه ای میخواند که برای ما تازه گی داشت. او چنان می‌نمود که انگار واژه‌های مناجاتش با خداوند عزّوجلّ، واژه‌های یک بشر عادی نیست. حتم می‌دادم که این گونه ارتباط با خدا را از آموزه‌های رسول اکرم صلی الله علیه واله وسلم فراگرفته بود. امّا شگفت که نمایش وجلوه تازه ای داشتند، به گونه ای که پیش از آن چنین مناجاتی را نشنیده، یا در کتب درسی نخوانده بودیم.. با حیرت از پسر عمو می‌پرسیدیم برای ما بگو آنچه را که در مناجات می‌خوانی چه چیز است؟ به ما پاسخ می‌گفت: این مناجات، دعای صباح از امیر مؤمنان علی ابن ابی طالب علیه السلام است. وما حیرت زده در شگفتی خاص خویش می‌ماندیم. پسر عموی ما فراوان از اهمیت دین و دینداری و جستجو برای کشف راههای نجات، پیش از آنکه گرفتار مرگ شویم، سخن می‌راند. سخنان او در ما اثر می‌گذارد، آن چنان که با احساسی مسؤلانه، بی آنکه با او حرفی بزنیم، تا پاسی از شب در اندیشه و تفکر درباره آن سخنان بیدار می‌ماندیم. بالاخره یک روز پسر عمو سر صحبت را باز کرد و حقایقی را بر ما آشکار ساخت. او خویش را شیعه دوازده امامی معرفی نمود. ناراحت از این وضع، با پسر عمو جر و بحث کردیم، به این امید که به مذهب پدرانمان یعنی مذهب اهل سنّت باز گردد. این جر و بحث‌ها گاه ساعت‌ها طول می‌کشید، امّا او با استدلال مستند به ادله و براهین عقلی و نقلی نیرومندی ما را روبرو می ساخت. روش بحث پسر عمو به این صورت بود که برای اثبات درستی ادعای خویش از منابع اهل سنّت بهره می‌جست با این همه و با اینکه سخنان او در اندرون ما تحولاتی بوجود آورده بود، اما همچنان این حقایق را کتمان کرده و چیزی را بروز نمی دادیم... در آن زمان گاه دور از چشم پسر عمو گردهم می‌آمدیم، و برای وضع اعتقادی او تأسف می‌خوردیم. و در حالیکه از ایمان و اخلاقش خبر داشتیم، به علّت شیعه شدنش او را در معرض دیوانگی می‌خواندیم... اما او توانست در مدت دو سال با بحث و گفتگوی منطقی ثابت نماید که این ما هستیم که بر اثر بی خبری لایق عنوان دیوانگی می‌باشیم، او به خوبی درستی عقاید خویش را با دلیل وبرهان کافی اثبات نمود. ما نیز بالاخره، پس از مطالعه و پژوهش وروشن شدن حقایق، چاره ای جز تسلیم شدن به سخنان وی نداشتیم. وضعیت ما مصداق آیه شریفه ذیل بود که می‌فرماید: (فلا وربّک لا یؤمنون حتّی یحکموک فیما شجر بینهم ثمّ لا یجدوا فی انفسهم حرجاً ممّا قضیت و یسلّموا تسلیماً) [۱] (یعنی: نه، بخدای تو سوگند که آنان ایمان نمی آورند مگر اینکه تو را در آنچه میانشان اختلاف افتد به داوری بپذیرند و از آنچه حکم کنی در دل احساس تنگی نکنند و کاملاً تسلیم گردند). ---------- [۱]: سوره نساء آیه ۶۵. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تولد دوباره قسمت ۱۳ با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم تالیف: عبدالمنعم حسن سودانی ترجمه: سید حسین محفوظی اهوازی قسمت ششم فصل نخست: نگارش این کتاب برای چیست؟ روزی به دیدن یکی از دوستان خود رفتم، در آنجا سخن از مذهب تشیع به میان آمد، و ساعاتی در اطراف آن بحث نمودیم. در این حال جوانی بر ما وارد شد.... سلام کرد، نشست و به گفتگوی ما گوش فرا داد. گرم گفتگو بودیم که ناگهان آن جوان به گفتگوی ما پیوست و خطاب به من گفت: برادر، به نظر می‌آید که برخی از فرقه‌های ضالّه بر تو اثر گذارده اند. سپس با مهارت خاصی کلیه فرق اسلامی به جز وهابیّت را متهم به کفر نمود، برای من از همان اول روشن بود که او دارای مذهب وهابی است. زیرا لباسش به قدری کوتاه بود که تقریباً به زیر زانوی او می‌رسید.... در میانه سخنان آن جوان اذان مغرب شد پس از نماز آن جوان به من گفت: بنظر می‌رسد که تو از شیعیان باشی؟ گفتم: منکر نمی شوم و البته خود را نیز لایق این شرف نمی دانم. او با شنیدن این سخن خشمگین شد در این حال که بستگان دوستم نیز حضور داشتند از او خواستم که اگر اشکالی دارد، آنرا به نحو مؤدبانه ای بیان کند. تا بدین وسیله مناظره و گفتگوی مفیدی بوجود آید. البته وهابیون گمان می‌کنند که دارای توان استدلال نیرومندی هستند، او پیشنهاد مرا پذیرفت، من از او خواستم تا در مورد توحید مناظره نماییم زیرا آنان با برداشت نادرستی که از توحید ارائه می‌دهند همه مردم مسلمان را مشرک می‌خوانند. او پذیرفت و مناظره آغاز گردید، از او پرسیدم: نظر شما درباره صفات خداوند چیست؟ گفت: پروردگاری جز خداوند یکتا نیست، لذا پرستش غیر او جایز نمی باشد. گفتم: آیا شده که دو مسلمان را یافته باشی که در این امر با یکدیگر اختلاف داشته باشند؟ گفت: همه این ادعا را دارند، اما عملشان بر خلاف گفتارشان است و مردم به این علت مشرک هستند که به مردگان توسل جسته و برای غیر خدا خضوع می‌نمایند و در طلب حاجات برای پروردگار شریک قایل می‌شوند. گفتم: خوب! امّا اصل اینست تا زمانی که مردم به یکتایی خداوند اعتقاد داشته و پرستش غیر او را جایز ندانند مشرک نیستند، مگر با دلیل قاطع خلاف آن ثابت شود. امّا درباره کارهایی مانند توسل وبزرگ شمردن اولیاء و احترام به آنان نیز نباید کسی را مشرک به شمار آورد. زیرا هر گونه خضوع و کوچکی و احترام کردن را نمی توان عبادت به شمار آورد. در حالیکه قرآن نیز این گونه احترام کردن و بزرگ شمردن را از ما خواسته و فرموده که در برابر والدین ومؤمنین لازم است که خضوع واحترام داشته باشیم. امّا فراتر از آن موردی است که خداوند فرشتگان را فرمان داد تا بر آدم سجده کنند. با این وصف روشن است که احترام وزیارت قبور وتوسل و تعظیم نسبت به اولیاء را نمی توان شرک خواند. برای اینکه این دسته اعتقاد به خدایی اولیاء ندارند. در چشم این گروه، اولیاء بندگان خاصی بوده که خداوند به فضل خویش آنان را کرامت بخشیده است، لذا اگر بخشش و عطایی دارند از توان مستقل وذاتی آنان نیست، بلکه از فضل وعنایت الهی است. گفت: چرا خواسته خویش را مستقیماً از خداوند نمی خواهند؟ چه مانعی در این کار وجود دارد، در حالیکه خود فرموده است: وا (دعونی استجب لکم) [۱] یعنی (مرا بخوانید تا دعای شما را اجابت کنم؟ گفتم: این را هم باید به یاد آوریم که خداوند فرموده است: (وابتغوا الیه الوسیلة) [۱] یعنی: (به سوی او وسیله ای بجویید) از این گذشته آیا می‌توانی بگویی که چرا و به چه علّت وقتی بیمار می‌شوی به پزشک مراجعه می‌کنی؟ مگر خداوند متعال در قرآن نفرموده است که: (اذا مرضت فهو یشفین) [۲] آیا شافی از نام‌های خداوند نیست؟ گفت: این کار (یعنی مراجعه به پزشک) ضرورتی در زندگی است. در جواب گفتم: آن نیز وسیله ای است که توسط آن حاجت‌ها در خواست می‌شوند... سپس به حاضرین روی کرده، گفتم: آیا در این گفته من خطائی مشاهده می‌کنید؟ حاضرین گفته مرا تصدیق نموده و یکی از آنها در تأیید سخنان من گفت: اینها چیزی است که در زمان پیامبرصلی الله علیه واله مرسوم بوده، وصحابه و تابعین وهمه مسلمانان در ادوار مختلف تاریخ آنرا ادامه دادند، تا اینکه کسانی چون ابن تیمیه وشاگردش محمّد ابن عبدالوهاب، چنین بدعت‌هایی (یعنی مذهب وهابیون) [۳] را بوجود آوردند. آن جوان وهابی در پاسخ گفت: شما بدون علم و اطلاع سخن می‌گویید، الان وقت کم است. لذا مقداری از بحث را اکنون ادامه می‌دهیم، و بخش دیگر آنرا به وقت دیگر موکول می‌کنیم تا من با آمادگی بیشتری با شما به بحث بپردازم. ---------- [۱]: سورة غافر، آیه ۶۰. [۱]: سوره مائده، آیه ۳۵. [۲]: سوره شعراء، آیه ۸۰. 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تولد دوباره قسمت ۱۳ با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم تالیف: عبدالمنعم حسن سودانی ترجمه: سید حسین محفوظی اهوازی قسمت ششم فصل نخست: نگارش این کتاب برای چیست؟ به او گفتم: عقیده شما درباره صفات خداوند چیست؟ پاسخ داد: ما چیزی نداریم که از جانب خود بگوییم لذا به جز آنچه که خداوند در قرآن خود را به آن توصیف نموده، عقیده دیگری نداریم. به او گفتم: چگونه خود را توصیف نموده، آیا او خود را به عنوان جسمی متحرک یا واجد دست و پا و چشم توصیف نموده است؟ گفت: ما آنچه را در قرآن آمده است می‌گوییم. چنانکه خدای متعال فرموده است: (ید الله فوق ایدیهم) [۱] . همچنین بسیاری از آیات دیگر که خداوند را وصف نموده نیز مبنای اعتقاد ما می‌باشند. پس بر اساس آیه فوق می‌گوییم که خداوند دارای دست است اما کیفیت این دست را نمی دانیم لذا اظهار نظری درباره آن نمی کنیم. گفتم: این حرف به معنای این است که خداوند را جسم بدانیم، در حالیکه خداوند جسم نیست و هیچ شباهتی به آفریده‌های خود ندارد. وانگهی با این حرف چه تفاوتی میان شما و مشرکان مکه می‌توان در نظر گرفت؟ زیرا آنان بت‌های دست تراشیده خود را می‌پرستند، در حالیکه شما نیز بتهایی را می‌پرستید که با عقلتان تراشیده و در ذهنتان وجود دارد. شما برای خدا قائل به دست و پا و چشم هستید، و حتمأ مکان وجایی برای رفت و آمد او نیز در نظر دارید. این بی احترامی به خداوند است در حالیکه قرآن می‌فرماید: (ما لکم لا ترجون لله وقاراً) [۲] یعنی: (چرا خدای را محترم نمی شمارید). لذا شما در حالیکه خداوند معنای مجازی این الفاظ را در آیاتی که خواندی اراده نموده، معنای حقیقی آنها را در نظر گرفتی! پاسخ داد: ما به معانی مجازی و تأویل در قرآن اعتقاد نداریم. گفتم: نظر شما درباره کسی که در دنیا کور است، چیست؟ آیا چنین کسی در آخرت نیز نابینا برانگیخته می‌شود؟ پاسخ داد: خیر! گفتم: با توجه به اینکه شما اعتقادی به معانی مجازی در قرآن ندارید، چگونه پاسخی می‌دهید؟ در حالیکه خدای متعال میفرماید: (ومن کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمئ) [۱] یعنی: (کسی که در دنیا نابینا باشد در آخرت نیز نابینا محشور خواهد شد. ) همچنین بنا به اعتقاد شما (که معانی مجازی در قرآن را نمی پذیرید) [۲] خداوندی که دارای دست و پا است - العیاذ بالله - باید به جز صورت تمامی اجزاء جسمش از بین بروند. زیرا خداوند جلّ وعلا در قرآن میفرماید: (کل شیءٍ هالکّ الّا وجهه) [۳] یعنی: همه چیز به جز صورت خدا نابود شدنی است). یا می‌فرماید: (کلّ من علیها فان ویبقی وجه ربک ذو الجلال والاکرام) [۴] یعنی: (هر کس که بر روی زمین است فانی و نابود شدنی است و تنها صورت پروردگارت که با شکوه و گرانقدر است، باقی می‌ماند). گفت: این دلایل ارتباطی با ادعاهای تو ندارند. گفتم: کلام خدا دارای وحدتی یگانه و تجزیه ناپذیر است. بنابراین چنانکه به آن برای درستی وصحت گفتار خویش استناد نمایی؟ من نیز حق خواهم داشت که برای اثبات درستی عقایدم از آن بهره بگیرم. سپس گفتم: ) [۱] استنباط شما از آیات قرآن اینست که خداوند در روز قیامت در صفی واحد به همراه فرشتگان حضور می‌یابد!؟ گفت: این همان سخن خداوند در قرآن است. به او گفتم: مشکل اصلی در فهم شما از قرآن است. زیرا قرآن دارای آیات محکم و آیات متشابه می‌باشد. بنابراین نبایستی از متشابهات پیروی نمایی، زیرا موجب انحراف وگمراهی تو خواهند شد، وگرنه، خداوند کجا قرار داشته است که اکنون بخواهد بیاید. گفت: اینگونه امور را نباید مورد سؤال قرار داد زیرا تحقیق و پرسش درباره این امور جایز نیست. گفتم: آیا شما نمی گویید که خداوند در ثلث آخر شب، پایین می‌آید تا دعا را اجابت کند؟ پاسخ داد: آری! این چیزی است که در احادیث از طریق صحابه و تابعین، به ما رسیده است. پرسیدم: آیا می‌توانی بگویی که هم اکنون خداوند در کجا قرار دارد؟ گفت: بالای آسمانها است! گفتم: چگونه خدا از ما با خبر می‌شود در حالی که ما در زمین هستیم واو در بالای آسمانها؟ گفت: با علم خودش. گفتم: در اینصورت، باید بگوییم که ذات الهی یک چیز است وعلم ودانش او چیز دیگری است. گفت: مقصود تو را نمی فهمم!. گفتم: تو گفتی که خداوند در آسمان قرار دارد و با علم خویش از ما با خبر است در این صورت باید گفت که خداوند یک چیز است و علم و دانش او چیز دیگری است آیا می‌دانی که معنای چنین تصوری چیست؟ در واقع این همان شرکی است که شما دیگران را به آن متهم می‌نمایید زیرا نتیجه جدا ساختن ذات الهی از علم ودانش او، یکی از این دو خواهد بود. یا اینکه دانش خداوند صفتی حادث است و او پس از آنکه مدّتی جاهل بوده، به آن موصوف گشته است. یا اینکه این دانش صفتی قدیم است که بنابر تصوّری که شما دارید این صفت با ذات نمی تواند یکی باشد. در واقع این همان شرک است ....ادامه دارد 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تولد دوباره قسمت ۱۳ با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم تالیف: عبدالمنعم حسن سودانی ترجمه: سید حسین محفوظی اهوازی قسمت هفتم فصل نخست: نگارش این کتاب برای چیست؟ .....در این هنگام یکی از حاضرین گفت: اگر وهابیون چنین می‌گویند، خداوند و پیامبرش از آنان بیزارند. سپس روی به من کرده و پرسید: این سخنان را از کجا آورده ای؟ گفتم: آنچه را که بیان می‌کنم، در واقع سخنان اهل بیت علیهما السلام است و می‌بینید که آن سخنان دارای آنچنان روشنی ووضوحی هستند که فطرت وطبیعت هر انسانی به سادگی آنرا می‌پذیرد وهر صاحب عقل سلیم آنرا رد نمی کند. و قرآن نیز آن گفته‌ها را مورد تأیید قرار می‌دهد. یکی از حاضرین گفت: به خدا قسم که این سخنی شیوا، روان و محکم است. سپس همگی به اتفاق نادرستی عقاید آن وهابی را مورد اذعان قرار داده و تأکید نمودند که باید برای اینکه آن جوان به دام آتش جهنم گرفتار نشود به بازبینی عقاید خویش بپردازد. من گفتم: در واقع کسانی که مدعی هستند که نزدیکترین افراد به پیامبر و دین او می‌باشند، به حقیقت دورترین مردم نسبت به رسول اکرم صلی الله علیه واله وسلم هستند. پس از این گفته، جوان وهابی که چیزی برای گفتن نداشت، سؤال تحریک آمیزی را مطرح کرد و گفت: نظرتان را درباره صحابه پیامبرکه ما آنان را از اولیاء الله به شمار می‌آوریم، بیان کنید ؟ ( سؤال کننده، نظر نویسنده را درباره صحابه ای چون عمر وعثمان وابوبکر می‌خواست و با طرح این بحث قصد داشت تا حاضرین را که اهل تسنن بودند، تحریک نماید )به او گفتم: یا شیخ.. آغاز دین معرفت و شناخت نسبت به پروردگار است وتو خدا را نمی شناسی، پس چگونه می‌توانی اولیاء او را بشناسی؟! و با او وعده گذاشتم که روز دیگر، گفتگو را پی بگیریم. روز دیگر نیز در رسید، و او در حالیکه بنظر می‌آمد که از آموزگارانش معجون نیرو بخشی گرفته باشد، بحث خویش را با دشنام و ناسزا آغاز نمود. و از حاضران در جلسه خواست تا از همنشینی با من خودداری ورزند. بدون مبالغه، تقریباً دو ساعت به ناسزاگویی و دشنام دادن مشغول بود. او مدام فریاد می‌زد ودستهای خویش را به حالت تهدیدآمیزی تکان می‌داد و به من وعده می‌داد که به عنوان «جهاد» مرا خواهد کشت. نمی دانم این حرفها را از کجا یاد گرفته بود زیرا جهاد در مذهب ومرام آنان حتی اگر بر ضد طاغوت باشد حرام است. اما او غافل از این بود که همیشه خون امام حسین علیه السلام در رگهای شیعیان می‌جوشد... باوجود این، خدا شاهد است که خود را کنترل کردم) [۲] وپاسخی به او ندادم زیرا با آگاهی خاصی که از دین داشتم وآموخته بودم که چگونه پیامبرصلی الله علیه واله وسلم در برابر آزار کفّار با صبر و حوصله بر خورد می‌کرد. آن چنانکه آزار کودکان را که به تحریک کفّار تعقیب واذیتش می‌کردند، یا اینکه مردم را وادار می‌نمودند تا به سخنان پیامبرصلی الله علیه واله وسلم گوش ندهند، تحمل می‌کرد. واکنون نیز مشاهده می‌کردم که تاریخ تکرار می‌گردد. در واقع به دلیل همین مظلومیت‌ها است که من کتاب خویش را به خواننده عزیز آن تقدیم می‌نمایم. تا این بانگ حقّ فریاد رس خود را بیابد. واین فلسفه وهدف من از نگارش این کتاب است. زیرا چشمان مشتاق حقّ آنچنان که در حاضرین معلوم بود، در میان کلیه آزادگانی که مظلومانه پرداخت کننده بهای تبلیغات گمراه کننده و دروغ پرداز که هر انسان موفق در نبرد با نفس اماره، که توانسته نور حقّ را بسان شعله ای درخشان ببیند و از آن لذت ببرد، به طور طبیعی نیز خواهان آنست که دیگران نیز در بهره مندی از این نور مشارکت جویند، تا بدین وسیله راه را از بیراهه باز شناسند. لذا این کتاب: چیزی نیست جز تلاش برای کشف گنجینه خَردَها، و ایجاد انگیزه لازم در مردم برای کاوش درباره حقیقتی که در میان (ضربات خرد کننده) [۲] چکش دنباله روی از نیاکان از یکسو، وسندان سیاست گمراه کننده علما از سوی دیگر می‌باشد، که کسانی مانند آن جوان وهابی را طعمه خویش ساخته بودند، و این حقیقت را قریب نابودی قرار داده اند. لذا در حالیکه افراد پاک سرشت بسیار هستند، با توجه به اینکه موضوع را به جهت شرایط فوق الذکر عوضی می‌گیرند، و بر آن باطلی که به جای حقّ باور نموده، پایداری می‌کنند، (به گونه ای که بخشی از وجود آنان می‌گردد. ) لذا با تعصب از عقاید باطل خود دفاع نموده، و با این روش مانعی در برابر عقل خود ایجاد کرده، بدین سبب توفیق شناخت حقیقت را نمی یابند. امّا خداوند با لطف خویش با هدایت بر من منّت نهاد، و مرا به سبب رحمتش به جایی که نور حق وجود داشت داخل نمود. لذا برای سپاس وشکر چنین نعمتی، بر خود فرض میدانم تا آنچه را که دریافته‌ام به دیگران منتقل نمایم. ....ادامه دارد 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea
تولد دوباره قسمت ۱۳ با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم تالیف: عبدالمنعم حسن سودانی ترجمه: سید حسین محفوظی اهوازی قسمت هشتم گفتگویی در آغاز راه بسیار پریشان بودم، در حالی که می‌کوشیدم تا از گفتگو با عموزاده‌ام درباره این مذهب جدیدی که در رفتار ادبی، اخلاقی و گفتاری وی متجلی شده بود، پرهیز کنم. این امر مرا برآن داشت تا فکر کنم که بحث کردن با وی درباره اصل این فکر، اشکالی ندارد با وجود آنکه عقیده داشتم که آنچه بدان ایمان دارد از حدود خرافات فراتر نمی رود و یا شاید گرایش زودگذر او را بر آن داشته است تا این افکار عجیب را پیدا کند. نگرانی من ناشی از این هراس بود که مبادا از فکر وی اثر گیرم یا شاید خود را مجبور به اعتراف به آن یابم و سرانجام با آنچه مردم عقیده دارند، و پدرانم را بر آن یافته‌ام مخالفت ورزم و در آن صورت جدای از اجتماع خواهم بود و شاید متهم به این شوم که از دین منحرف شده ام، آنگونه که خود وی متّهم شده بود. ولی من از همه اینها گذشتم و تصمیم گرفتم که با او به گفتگو بنشینم شاید راهی بیابم که از طریق آن ایمان این مرد را به آنچه معتقد شده بود متزلزل سازم، خصوصاً اینکه من کتاب‌های زیادی بر ضد شیعه و تشیع خوانده بودم و ذخیره ای از آنها داشتم که از خلال آن برای مجادله با وی اقدام کنم پس، گفتگویم را با وی شروع کردم. به او گفتم: اینک تو، آنچه را که مردم برآنند. ترک نموده و شیعه شده ای. چه ضمانت‌هایی وجود دارد که مانع شود از اینکه فردا مذهبت را تغییر دهی؟ گفت: آیه کریمه می‌گوید: (قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین) [۱] بگو، دلیل تان را بیاورید اگر راست می‌گویید، و من از یاوران دلیل هستم، به هر طرف که برود من هم می‌روم و من به قدر طاقتم تلاش کرده به راه راستی رسیده‌ام که مذهب اهل بیت علیه السلام است و دلیل بر درستی آن دلایلی است که صاحبان آن می‌آورند وهمه مسلمین بر آن اتفاق دارند. گفتم: چرا، غیر از تو کسی این حقیقت را کشف ننمود؟ گفت: اولاً، چه کسی به تو گفته است که غیر از من کسی یافت نشود؟ وثانیة، اینکه غیر از تو کسی به حقیقت برسد یا نرسد دلیل بر درستی یا نادرستی آنچه تو بدان رسیده ای، نیست. مسأله در نفس وجود حقیقت و حق مستتر است و پس از آن پیروان آن، و من کاری به غیر از خودم ندارم زیرا که خداوند می‌فرماید: (یا ایها الّذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم) [۲] یعنی: «ای کسانی که ایمان آورده اید خودتان را داشته باشید که به شما زیان نمی رساند آن کس که گمراه شده باشد هرگاه شما هدایت شده باشید». به او گفتم: اگر درستی مذهب شیعه را فرض کنیم، این بدان معنی است که ۹۰٪ مسلمین خطا کارند، زیرا که همه مسلمین به مذهب اهل سنت و جماعت ایمان دارند، پس این تشیع چه جایگاهی در میان عامه مردم دارد؟ گفت: شیعیان به این کمی که تو فکر می‌کنی نیستند، زیرا که آنان اکثریت را در بسیاری از کشورها دارند، از این گذشته، زیادی وکمی ملاکی برای👇 ---------- [۱]: سوره بقره، آیه: ۱۱۱، سوره نمل، آیه: ۶۴. [۲]: سوره مائده، آیه: ۱۰۵. ............... 👆حق نیست، بلکه قرآن کثرت را در موارد بسیاری نکوهش کرده است. خدای تعالی می فرماید: (ولکن اکثرکم للحق کارهون) [۱] یعنی: «ولی بیشتر شما حق را نمی پسندیده و می‌فرماید: (ولا تجد اکثرهم شاکرین) [۲] یعنی: « و بیشتر آنان را سپاس گزار نمی یابی» و می‌فرماید: (وقلیل من عبادی الشکور) [۳] یعنی: اندکی از بندگان من سپاس گزارند»، و بدین ترتیب کثرت افراد دلیلی بر این نیست که آنان بر حق هستند. اما تشیع بعنوان مسلکی آسمانی، وجود دارد، بدلیل اینکه من شیعه هستم و اگر اشکالی متوجه عدم گسترش تشیع باشد، این امر متوجه حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم در آغاز دعوت، وحتی تا هنگام رحلت حضرتش نیز می‌شود که اسلام گسترده نشده ولی با وجود آن، حق نازل شده از سوی خدای تعالی بود. با تعجب گفتم: آیا از من می‌خواهی قبول کنم که پدران واجداد ما که آنها را افرادی متدین می‌دانیم، راهشان غیر از آنچه خداوند فرمان داده بوده است. لبخندی زد و گفت: من در مقام بیان وارزیابی حال گذشتگان نیستم زیرا که خداوند به آنان آگاهتر است ولی تو را یادآور می‌شوم که قرآن نپذیرفته است اینکه اساس در اعتقاد، تقلید از پدران واجداد باشد. خدای تعالی می‌فرماید: (واذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آباءنا او لو کان آباؤهم لا یعقلون شیئاً ولا یهتدون) [۴] یعنی: «وهرگاه به آنها گفته شود که آنچه را خداوند نازل کرده است، پیروی کنید، می‌گویند بلکه از آنچه پدرانمان را بر آن یافتیم پیروی می‌کنیم حتی اگر پدرانشان چیزی نمی دانستند وهدایت نمی شدند». ---------- [۱]: سوره زخرف، آیه / ۷۸. [۲]: سوره اعراف، آیه: ۱۷. [۳]: سبا، آیه: ۱۳. [۴]: سوره بقره، آیه: ۱۷ 🌸🌸🌸🌸🌸 به مهدیه بپیوندیم👇 https://eitaa.com/Mahdeea