سوره #قصص
#داستان_تدبری
#بخش_دوم
#حضرت_موسی
👇👇🌸🌸🌸👇👇
مثلاً میگفت اونهایی که از قدیم تو سرزمین من هستن از قبطیانان و باید تو کاخها زندگی کنن و پولدار باشن. اما اونهایی که جدید اومدن، مثل بنیاسرائیل، نباید شغل خوب داشته باشن و فقط میتونن کارای سطح پایین مثل کارگری و نگهبانی کنن.
بزرگترین ظلم فرعون این بود که نوزادای پسر رو میکشت! چرا؟ چون توی خواب دیده بود یه کسی میاد و تاج و تختش رو نابود میکنه و خودش جاشو میگیره. توی خواب دیده بود که خونههای آدمای پایینشهر سالم موندن، واسه همین حدس زده بود که این فرد از سبطیهاست. به خاطر همین، دستور داده بود که همه نوزادای پسر رو بکشن! حالا خدا چطوری میخواست جلو این ظلم رو بگیره؟ فعلاً اینو بدونین که خدا هر کاری که بخواد، انجام میده. توی قسمت بعدی میگیم که خدا چطور مقابل فرعون وایمیسته و اونو با همه یاراش شکست میده.
#ادامه_دارد
برداشتی از چمرانیها
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #آل_عمران
#بخش_دوم
جهت تبیین آیه ۱۰۳
واعتصموا بحبل الله جمیعا
اتحاد داشتن.. اهمیت زیادی داره. به بچه ها مفهوم وحدت رو یاد بدید. در ۱۰ مهرماه که عملیات #وعده_صادق رخ داد، حمایت ما از اون نشانه اتحاد ما بود ...رمز پیروزی اتحاده..
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
در این شرایط سخت، همه حیوانات فهمیدند که هیچکدام از آنها به تنهایی نمیتوانند در برابر شکارچیان مقاومت کنند. شیر که زخمی شده بود، با صدایی ضعیف گفت: "ما باید متحد شویم. اگر همگی با هم همکاری کنیم، شاید بتوانیم از دست این شکارچیان نجات پیدا کنیم."
روباه باهوش که همواره به فکر چارهجویی بود، به حیوانات گفت: "من یک نقشه دارم. اگر همه با هم کار کنیم، میتوانیم شکارچیان را به دام بیندازیم." حیوانات با دقت به نقشه روباه گوش دادند و تصمیم گرفتند که این بار با اتحاد و همکاری، در برابر شکارچیان ایستادگی کنند.
شیر با غرشی بلند همه حیوانات را فراخواند. پرندگان کوچک به آسمان پرواز کردند تا شکارچیان را از بالا زیر نظر بگیرند. فیلهای بزرگ و قدرتمند به آرامی در گوشهای پنهان شدند تا در لحظه مناسب وارد عمل شوند. مارها و حیوانات دیگر نیز در میان درختان منتظر ماندند.
هنگامی که ....
#ادامه_دارد
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان
#بخش_دوم
گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است.....
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
متوکل خواست زن را در قفس شیر بیندازد که دروغ او معلوم شود.
بعضی دشمنان امام به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام داخل قفس برود.
متوکل به امام عرض کرد: آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟
امام داخل قفس شیرها رفت وقتی امام داخل شد شیرها آمدند و در کنار امام خوابیدند و امام آنها را نوازش کرد و با دست اشاره میکرد و هر شیر به کنار میرفت.
وزیر متوکل به او گفت: زود او را بیرون بیاور وگرنه آبروی ما میرود.
متوکل از امام هادی (علیه السلام) خواست بیرون بیاید و امام بیرون آمد.
امام فرمود: هر کس میگوید فرزند حضرت فاطمه (سلام الله علیها) است داخل شود.
متوکل به آن زن گفت : داخل شو. آن زن گفت: من دروغ میگفتم .
به این صورت دروغ آن زن به همه ثابت شد.
منبع:بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۱۴۹ و منتهی الامال، ج ۲، ص ۶۵۴
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان
#بخش_دوم
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
بلال در راه به جست وجوی پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» پرداخت.
او پس از مدّتی، آن حضرت را در حال بازی با کودکان دید. خواست کودکان را از طرف ایشان دور کند ولی پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» مانع شد و از بلال خواست تا به خانهی ایشان برود و برای کودکان چیزی تهیه کند تا آنها پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» را رها کنند.
بلال رفت و پس از جست وجو تعدادی گردو پیدا کرد. پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» آنها را میان کودکان تقسیم کرد و این گونه کودکان راضی شدند تا آن حضرت را رها کنند.
امام مهدی «عج الله تعالی فرجه الشریف» هم فرزند پیامبر مهربان است و هم جانشین ایشان و مهربانی را از ایشان ارث برده . ایشان وقتی بیایند مثل ایشان رفتار میکنند.
امام زمان «عج الله تعالی فرجه الشریف» وقتی بیایند، دست نوازش بر سر همه میکشند و حتّی گناهکاران را به توبه و خوبی دعوت میکنند
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #ذاریات
جهت تبیین ایه 58
#بخش_دوم
بچه ها به نظر شما روزی ما دست خودمونه؟؟
شما چی فکر میکنید؟
🌸🌸🌸🌸
همان لحظه، صدایی از دور شنیده شد. مینی برگشت و دید که سنجاب کوچکی کیسهای پر از دانه را به سمت او میآورد. سنجاب گفت: "سلام مینی! دیروز دانههای زیادی پیدا کردم و با خودم فکر کردم که بهتر است با تو هم شریک شوم."
مینی خیلی خوشحال شد و گفت: "وای! این عالی است! انگار خداوند این دانهها را برای من فرستاده."
کلاغ لبخند زد و گفت: "دیدی، مینی؟ خداوند همیشه روزیات را میدهد، فقط کافی است به او اعتماد کنی."
از آن روز به بعد، مینی دیگر نگران نبود. او فهمید که باید تلاش کند و به خدا اعتماد داشته باشد، چون خداوند همیشه بهترینها را برای او در نظر میگیرد.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_قرانی
سور #بقره
جهت تبیین آیه ۲۵۱
وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ
#بخش_دوم
🌸🌸🌸
- جالوت را خوار نکن طالوت! خود قدم به میدان بگذار!
فرمانده تا رسید مغلوب دستان دراز و وحشی جالوت شد. جالوت به ضربه شمشیر فرمانده جا خالی داد و مچ مرد را با زیرکی گرفت. سپس نعره ای زد و او را به زمین انداخت. بعد با ضربه مشتی سهمگین قلب او را نشانه گرفت. فرمانده در دم جان سپرد و خون از دهانش بیرون پاشید.
جالوت برخاست و جلو آمد. لشکر طالوت آرام آرام عقب رفتند. طالوت فریاد کشید.
-کجا ای بزدلان؟ او هنوز تنهاست!
زمین زیر گام های ترسناک جالوت می لرزید. طالوت جنگاور دیگری به میدان فرستاد. او نیز به یک پنجه چُدنی جالوت از نفس افتاد. جالوت مست و مغرور نعره زد.
- خودت بیا طالوت، مرا با مردان ضعیف روبرو نکن!
صدای جالوت در دشت و کوه پیچید. طالوت عقب نشینی لشکرش را به آشکارا می دید. می خواست خودش را برای جنگ با دشمن آماده کند که داود از عقب لشکر به جلو دوید.
- ای پیامبر خداة اجازه بدهید من به جنگ این کافر بروم!
طالوت نگاهی به قامت نحیف داود انداخت و لبخند زد.
#ادامه_دارد
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_قرآنی
#بخش_دوم
#سوره؟
شما چی فکر میکنید
داستان
من یک پشه هستم
مربوط به چه سوره و چه آیاتی هست
👇👇👇
نمرود به ابراهیم (ع) و یارانش ستم های زیادی کرد. دیگر همه از دست او و کارهای ظالمانه اش خسته شده بودند. تا این که خداوند به من دستور مهمی داد: « به سراغ نمرود برو و حسابش رابرس!»
من به سمت کاخ بزرگ او پرواز کردم. از تالارهای مختلف و زیبا رد شدم. نمرود را دیدم و فوری از توی بینی اش وارد مغزش شدم. من باید او را از بین می بردم. نمرود، این سو و آن سو می دوید و ناله می کرد. تا این که از بین رفت.
خدایا، من نمی دانم چرابعضی از انسان ها دوست دارند بدجنس و زورگو باشند. کاش هیچ آدم کافر و بی رحمی وجود نداشت و انسان ها در آرامش و مهربانی زندگی می کردند!
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره #حمد
#داستان_تدبری
#بخش_دوم
🔻🔻🔻🔻
همان لحظه مادربزرگش که کنار حیاط نشسته بود، گفت: «امیر جان، یادته همیشه میگفتم قبل از شروع هر کار، بسمالله بگی؟»
امیر سرش را پایین انداخت و گفت: «ای وای! یادم رفت!»
او دوباره شروع کرد به درست کردن بادبادک. اما این بار، قبل از اینکه دست به کار شود، با لبخند گفت: بسمالله الرحمن الرحیم.
این بار، وقتی کارش تمام شد و بادبادک را به آسمان فرستاد، باد ملایمی آن را بالا برد و در آسمان به زیبایی به پرواز درآمد. امیر از خوشحالی فریاد زد: «دیدی مامان! این بار موفق شدم!»
مادرش خندید و گفت: «آفرین پسرم! چون کارت را با نام خدا شروع کردی، نتیجهاش هم خوب شد.»
از آن روز به بعد، امیر هیچ وقت یادش نرفت که قبل از هر کار، نام خدا را بر زبان بیاورد.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #تکاثر
#بخش_دوم
روزی پیرمرد دانایی که کنار دهکده زندگی میکرد، آنها را دید. آرام جلو آمد و گفت:
"چرا اینقدر ناراحتید؟ مگر این همه چیزهای قشنگ جمع نکرده بودید؟"
بچهها با ناراحتی جواب دادند:
"هرچی جمع میکنیم باز یکی بیشتر از ما پیدا میکند. دلمان آرام نمیشود."
پیرمرد لبخندی زد و گفت:
"آیا میدانید گنج واقعی چیست؟ گنج واقعی نه سنگ است، نه صدف، نه پر. گنج واقعی دلهای مهربان و کارهای خوبی است که در دنیا انجام میدهید. روزی میرسد که همهی این گنجها را باید پشت سر بگذارید. آن وقت، تنها چیزی که با شما میماند، خوبیهایی است که کردهاید."
بچهها ساکت شدند. به صندوقچههایشان نگاه کردند. تازه فهمیدند چرا با اینکه گنجهایشان زیاد شده بود، دلشان خالی شده بود.
از آن روز تصمیم گرفتند به جای جمع کردن چیزهای قیمتی، به همدیگر کمک کنند، لبخند هدیه بدهند و مهربانیهای کوچکشان را جمع کنند. حالا هر روز که از کنار رودخانه یا جنگل میگذشتند، به جای گنج، دوستی و شادی با خودشان میآوردند.
و این بار، دلهایشان پر از نور و خوشحالی بود.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
#بخش_دوم
سوره #حجرات
جهت تبیین آیه 12
🌸🌸🌸
چند روز گذشت... به جای گلهای زیبا، بوتههایی تیز و سیاه از خاک بیرون آمدند. برگهایشان خاردار بود و وقتی دست بچهها به آنها خورد، دستشان زخم شد!
بچهها تعجب کردند و گفتند:
«اینها چرا اینقدر زشت و آزاردهندهاند؟ ما گل میخواستیم!»
باغبان لبخند زد و گفت:
«این همان دانههایی است که شما کاشتید. مثل همان حرفهایی که درباره دوستتان زدید. هر کلمه بد مثل یک دانه سیاه است که وقتی کاشته شود، بوتهای خاردار و زشت رشد میکند و هم شما را آزار میدهد و هم دیگران را.»
بچهها ساکت شدند. یکی از آنها گفت:
«یعنی وقتی پشت سر کسی بد بگوییم، مثل این است که دانههای سیاه میکاریم؟»
باغبان سر تکان داد:
«بله، اگر میخواهید گلهای زیبا داشته باشید، باید کلماتتان هم زیبا باشد. پشت سر دیگران خوب بگویید تا دانههای رنگارنگ و عطرآگین در قلبهایتان رشد کنند.»
از آن روز به بعد، بچهها تصمیم گرفتند اگر دوستی اشتباهی کرد، با خودش حرف بزنند و دیگر پشت سرش بد نگویند. کمکم باغچه مدرسه پر از گلهای خوشرنگ و عطر شد و بچهها هر وقت گلها را میدیدند، یاد حرفهای باغبان میافتادند. 🌸
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #تغابن
جهت تبیین آیه ۴
#بخش_دوم
خداوند همیشه ما را میبیند و مراقب است. حتی اگر هیچکس نباشد، او از همه کارهای کوچک و بزرگ ما خبر دارد.
👇👇👇
🪨 سنگریزه گفت: «من فقط وقتی حرف میزنم که بخواهم چیزی مهم به کسی یادآوری کنم. تو الان فکر میکنی کسی تو را نمیبیند، اما اشتباه میکنی. خداوند همیشه مراقب توست.»
پسرک کمی فکر کرد و آهی کشید. آرام گفت:
👦🏻 «اما خدا از این بالا چطور مرا میبیند؟»
🪨 سنگریزه لبخند زد و گفت:
🌟 «او از همه چیز آگاه است. حتی وقتی تنها هستی و هیچکس اطرافت نیست، او میداند چه کار میکنی. او مهربان است و دوست دارد کارهای خوب انجام دهی.»
پسرک دستش را پایین آورد و گفت:
👦🏻 «حق با توست. نباید بدون اجازه سیب بردارم. شاید صاحب باغ به من بدهد.»
سنگریزه با شادی گفت:
🪨 «آفرین! حالا خدا هم از تو راضی است.»
پسرک با لبخند از کنار باغ گذشت و به خانه رفت. آن روز یاد گرفت که حتی وقتی تنهاست، چشم مهربانی از بالا مراقب اوست.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #حجرات
#بخش_دوم
جهت تبیین آیه ۱۰
معنای اخوتو برادری رو بهتر و بیشتر به بچهها یاد بدید
👇👇👇
روزها گذشت و هر دو دانه کمکم سبز شدند و از خاک بیرون آمدند. گاهی باد شدید میوزید و یکی از ساقهها خم میشد. آنوقت دیگری خودش را جلو میکشید تا جلوی باد را بگیرد و ساقهی برادرش نشکند.
یک روز دانهی اول گفت:
«چقدر خوب است که کنار هم هستیم. اگر تنها بودم، شاید باد مرا میشکست.»
دانهی دوم گفت:
«ما دو تا با هم قویتر هستیم. مثل دو دست که با هم کار میکنند یا مثل دو چشم که با هم میبینند.»
ماهها گذشت و دو دانه تبدیل به دو درختچهی کوچک شدند. شاخههایشان به هم گره خورده بود و هر کس از آنجا رد میشد، میگفت:
«این دو تا مثل دو برادر واقعی هستند؛ هیچچیز نمیتواند آنها را از هم جدا کند.»
و دو درختچه هر روز به هم نگاه میکردند و در دلشان میگفتند:
«ما یاد گرفتیم که هیچوقت تنها نباشیم، چون با هم قویتر و شادتر هستیم.»
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3