eitaa logo
طرفداران گاندو 𖧷
158 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
709 ویدیو
24 فایل
ایدی مدیر ♥*♡∞:。.。 @mahhdes 。.。:∞♡*♥ لینک کانال 💎💎💎💎💎💎💎💎 💎❄️ @mahdesg ❄️💎 💎❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 💎 🏠👫⛄️👭🌲🏠💎 نیازمند ادمین فعال هستم در این کانال رمان هامون میذاریم @gandoo3 کانال ما بهترینه چون شما عضوش هستید 🥰
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز جمعه»
این کانال ایتارو ترکوووند🤩✅ گاندویی ها از دستش ندنااا😍👌🏻 فصل اولش اینجوری گذشت👇🏻 رسول عاشق خواهر محمد (آوا) شده و محمد عاشق خواهر رسول (عطیه) شده😐❤️ آوا فکر میکنه رسول بهش خیانت کرده...👀 رسول با جاسوس پرونده ازدواج میکنه.. با وجود اینکه با آوا ازدواج کرده😢 محمدو عطیه دارن مامان بابا میشن😍 محمد با رسول به یه ناموریت میره و بدون اون برمیگرده..! رسول ناگهان نا پدید میشه.. اتفاقی میوفته که همه فکر میکنن رسول شهید شده اما...😨 آنچه در فصل دوم رمان خواهید خواهند:: _ بهترین عضو گروهت جاسوسه! کسی که مثل برادرت دوسش داری.. کسی که مث چشات بهش اعتماد داری.. بهت خیانت کرده.. جاسوسیتونو کرده _یعنی هرچی بهم گفت همش دروغ بود... _اول اعتمادتونو جلب کرد.. بعد بهتون خیانت کرد.. _من همیشه در هر شرایطی کنارتم قربونت برم... _رسول مریضه... _ای کاش همش کابوس بود... _دارن میبرنم جایی که خودم رئیسش بودم.. _من از همون اولم دوست نداشتم! _احساس کردم قلبم نمیزنه... _این همه بلا سرت اورد بازم نگرانشی بازم دوسش داری؟! _محکم زدم تو گوشش... _پدر بچمه.. _من حاملم... بخوام برمم نمیتونم.. _باید ازش متنفر باشم اما.. هنوز دوسش دارم... @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400 تازه شروع به نوشتن کرده بدووو عضو شو تا جا نموندییی😍👌🏻
هدایت شده از بنر حقوقی پاک نشه..! «تبادلات گاندویی»
به خاطر مقام داداشت باهات ازدواج کردم...! . . رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂❤️ ـــــــ رسول: سخت بود گفتن این حرفا... نفس عمیقی کشیدم اشکامو پاک کردمو شروع کردم:: من اصلا اون آدمی که فکر میکنی نیستم... آوا: یعنی چی؟ 🙂🤨 رسول: چشمام پر از اشک بود... ماجرای کاترین و یادته... آوا: اهوم... رسول: اون واقعی بود... آوا: چییی! رسول: سکوت کردم.... آوا: چی میگی رسول! بازم ساکت بود با ضدای بلند تر گفتم: رسول.. حرف بزن رسول: منو کاترین قرار گذاشته بودیم که کاترین بگه منو کشته و.... ما باهم ازدواج کنیم... من از اولم...از اولم... ک.. کا.. کاترینو.. دوست داشتم... اون روز سر مراسم عقد اگه کاترین نمیگفت نه... باهاش ازدواج میکردم... آوا: نزاشتم اشکام سرازیر بشن پاکشون کردم.... رسول من میدونم تو الان تحت فشاری... اعصابت خورده... حوصله نداری... ولی... چرا این حرفای دروغو میزنی قربونت برم... رسول: همشون عین حقیقتن... باید باور کنی... من به خاطر مقام محمد راضی شدم باهات ازدواج کنم براس اینکه بیشتر به دم و دستگاهش نزدیک بشم.. من کاترینو دوست دارم نه تورو... آوا: اشکام سرازیر شد... غرورم له شده بود.. دنیا دور سرم میچرخید.. پ.ن: از اولم یکی دیگه رو دوست داشته💔 ــــــ رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱
هدایت شده از بنر حقوقی پاک نشه..! «تبادلات گاندویی»
این کانال ایتارو ترکوووند🤩✅ گاندویی ها از دستش ندنااا😍👌🏻 فصل اولش اینجوری گذشت👇🏻 رسول عاشق خواهر محمد (آوا) شده و محمد عاشق خواهر رسول (عطیه) شده😐❤️ آوا فکر میکنه رسول بهش خیانت کرده...👀 رسول با جاسوس پرونده ازدواج میکنه.. با وجود اینکه با آوا ازدواج کرده😢 محمدو عطیه دارن مامان بابا میشن😍 محمد با رسول به یه ناموریت میره و بدون اون برمیگرده..! رسول ناگهان نا پدید میشه.. اتفاقی میوفته که همه فکر میکنن رسول شهید شده اما...😨 آنچه در فصل دوم رمان خواهید خواهند:: _ بهترین عضو گروهت جاسوسه! کسی که مثل برادرت دوسش داری.. کسی که مث چشات بهش اعتماد داری.. بهت خیانت کرده.. جاسوسیتونو کرده _یعنی هرچی بهم گفت همش دروغ بود... _اول اعتمادتونو جلب کرد.. بعد بهتون خیانت کرد.. _من همیشه در هر شرایطی کنارتم قربونت برم... _رسول مریضه... _ای کاش همش کابوس بود... _دارن میبرنم جایی که خودم رئیسش بودم.. _من از همون اولم دوست نداشتم! _احساس کردم قلبم نمیزنه... _این همه بلا سرت اورد بازم نگرانشی بازم دوسش داری؟! _محکم زدم تو گوشش... _پدر بچمه.. _من حاملم... بخوام برمم نمیتونم.. _باید ازش متنفر باشم اما.. هنوز دوسش دارم... @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400 تازه شروع به نوشتن کرده بدووو عضو شو تا جا نموندییی😍👌🏻
هدایت شده از بنر حقوقی پاک نشه..! «تبادلات گاندویی»
مگه ایتا همچین کانالیم داشتتت😍😱 باورم نمیشههههه🤩 رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ رسولو عطیه خواهر برادرن😂😐 محمد عاشق خواهر رسول میشه و رسولم عاشق خواهر محمد میشه😍😂 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دیالوگ هایی از رمان ⇩ _باورم نمیشه اینکارو باهام کردی... _با چشای خودم دیدم داشت عقدش میکرد.. _بهم دروغ گفت...! _بیماری قلبی داره... _باورم نمیشه تنهام گذاشت.... _با من ازدواج میکنید..؟ _مگه نگفتی آدم خوبیه چیشد پس... _حقم نبود اینکارو باهام بکنی... _با صحنه ای که دیدم خشکم زد... _چشمام پر از اشک بود... _عاشقش شدی..؟ _من نفوذیم... _من حاملم بخوامم نمیتونم برم.. _باور نمیکردم تنها عشق زندگیم زیر خروار ها خاکه... _اشکام سرازیر شد... _خیلی ضایعست آدم عاشق فرماندش بشه... _با احساساتم بازی کرد.... _الان اتاق عمله... _سیاهی مطلق.....! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400 بدو کلیک کن تا از دستت نرفته😱😍👌🏻
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
مگه ایتا همچین کانالیم داشتتت😍😱 باورم نمیشههههه🤩 رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ رسولو عطیه خواهر برادرن😂😐 محمد عاشق خواهر رسول میشه و رسولم عاشق خواهر محمد میشه😍😂 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دیالوگ هایی از رمان ⇩ _باورم نمیشه اینکارو باهام کردی... _با چشای خودم دیدم داشت عقدش میکرد.. _بهم دروغ گفت...! _بیماری قلبی داره... _باورم نمیشه تنهام گذاشت.... _با من ازدواج میکنید..؟ _مگه نگفتی آدم خوبیه چیشد پس... _حقم نبود اینکارو باهام بکنی... _با صحنه ای که دیدم خشکم زد... _چشمام پر از اشک بود... _عاشقش شدی..؟ _من نفوذیم... _من حاملم بخوامم نمیتونم برم.. _باور نمیکردم تنها عشق زندگیم زیر خروار ها خاکه... _اشکام سرازیر شد... _خیلی ضایعست آدم عاشق فرماندش بشه... _با احساساتم بازی کرد.... _الان اتاق عمله... _سیاهی مطلق.....! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400 بدو کلیک کن تا از دستت نرفته😱😍👌🏻
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
به خاطر مقام داداشت باهات ازدواج کردم...! . . رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂❤️ ـــــــ رسول: سخت بود گفتن این حرفا... نفس عمیقی کشیدم اشکامو پاک کردمو شروع کردم:: من اصلا اون آدمی که فکر میکنی نیستم... آوا: یعنی چی؟ 🙂🤨 رسول: چشمام پر از اشک بود... ماجرای کاترین و یادته... آوا: اهوم... رسول: اون واقعی بود... آوا: چییی! رسول: سکوت کردم.... آوا: چی میگی رسول! بازم ساکت بود با ضدای بلند تر گفتم: رسول.. حرف بزن رسول: منو کاترین قرار گذاشته بودیم که کاترین بگه منو کشته و.... ما باهم ازدواج کنیم... من از اولم...از اولم... ک.. کا.. کاترینو.. دوست داشتم... اون روز سر مراسم عقد اگه کاترین نمیگفت نه... باهاش ازدواج میکردم... آوا: نزاشتم اشکام سرازیر بشن پاکشون کردم.... رسول من میدونم تو الان تحت فشاری... اعصابت خورده... حوصله نداری... ولی... چرا این حرفای دروغو میزنی قربونت برم... رسول: همشون عین حقیقتن... باید باور کنی... من به خاطر مقام محمد راضی شدم باهات ازدواج کنم براس اینکه بیشتر به دم و دستگاهش نزدیک بشم.. من کاترینو دوست دارم نه تورو... آوا: اشکام سرازیر شد... غرورم له شده بود.. دنیا دور سرم میچرخید.. پ.ن: از اولم یکی دیگه رو دوست داشته💔 ــــــ رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
اباید انال ایتارو ترکوووند🤩✅ هر رمان خونی باید عضو کانال باشه😍👌🏻 فصل اولش اینجوری گذشت👇🏻 رسول عاشق خواهر محمد (آوا) شده و محمد عاشق خواهر رسول (عطیه) شده😐❤️ آوا فکر میکنه رسول بهش خیانت کرده...👀 رسول با جاسوس پرونده ازدواج میکنه.. با وجود اینکه با آوا ازدواج کرده😢 محمدو عطیه دارن مامان بابا میشن😍 محمد با رسول به یه ناموریت میره و بدون اون برمیگرده..! رسول ناگهان نا پدید میشه.. اتفاقی میوفته که همه فکر میکنن رسول شهید شده اما...😨 آنچه در فصل دوم رمان خواهید خواهند:: _ بهترین عضو گروهت جاسوسه! کسی که مثل برادرت دوسش داری.. کسی که مث چشات بهش اعتماد داری.. بهت خیانت کرده.. جاسوسیتونو کرده _یعنی هرچی بهم گفت همش دروغ بود... _اول اعتمادتونو جلب کرد.. بعد بهتون خیانت کرد.. _من همیشه در هر شرایطی کنارتم قربونت برم... _رسول مریضه... _ای کاش همش کابوس بود... _دارن میبرنم جایی که خودم رئیسش بودم.. _من از همون اولم دوست نداشتم! _احساس کردم قلبم نمیزنه... _این همه بلا سرت اورد بازم نگرانشی بازم دوسش داری؟! _محکم زدم تو گوشش... _پدر بچمه.. _من حاملم... بخوام برمم نمیتونم.. _باید ازش متنفر باشم اما.. هنوز دوسش دارم... @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400 رمان تا پارت آخر داخل کانال گذاشته شده✅
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
این کانال ایتارو ترکوووند🤩✅ هر رمان خونی باید عضو کانال باشه😍👌🏻 فصل اولش اینجوری گذشت👇🏻 رسول عاشق خواهر محمد (آوا) شده و محمد عاشق خواهر رسول (عطیه) شده😐❤️ آوا فکر میکنه رسول بهش خیانت کرده...👀 رسول با جاسوس پرونده ازدواج میکنه.. با وجود اینکه با آوا ازدواج کرده😢 محمدو عطیه دارن مامان بابا میشن😍 محمد با رسول به یه ناموریت میره و بدون اون برمیگرده..! رسول ناگهان نا پدید میشه.. اتفاقی میوفته که همه فکر میکنن رسول شهید شده اما...😨 آنچه در فصل دوم رمان خواهید خواهند:: _ بهترین عضو گروهت جاسوسه! کسی که مثل برادرت دوسش داری.. کسی که مث چشات بهش اعتماد داری.. بهت خیانت کرده.. جاسوسیتونو کرده _یعنی هرچی بهم گفت همش دروغ بود... _اول اعتمادتونو جلب کرد.. بعد بهتون خیانت کرد.. _من همیشه در هر شرایطی کنارتم قربونت برم... _رسول مریضه... _ای کاش همش کابوس بود... _دارن میبرنم جایی که خودم رئیسش بودم.. _من از همون اولم دوست نداشتم! _احساس کردم قلبم نمیزنه... _این همه بلا سرت اورد بازم نگرانشی بازم دوسش داری؟! _محکم زدم تو گوشش... _پدر بچمه.. _من حاملم... بخوام برمم نمیتونم.. _باید ازش متنفر باشم اما.. هنوز دوسش دارم... @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400 رمان تا پارت آخر داخل کانال گذاشته شده✅
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂😐 ـــــــ ⇩ آوا: دوباره برام پیامک اومد... دستام میلرزید...گوشیو باز کردم.. خودش بود... «آوا بانو چرا نیومدی سر قرار قبلی؟ ولی عیب نداره عکساشو واست میفرستم... لوکیشن امروزم میفرستم خودتو برسون تا با چشای خودت ببینی میخوای زن چه مامورلکی بشی» آوا: عکسارو که دیدم دلم لرزید.... نفس نفس میزدم...قلبم درد میکرد... اول خواستم پیامارو پاک کنم ولی با خودم گفتم:: اصن شاید... شاید با یه رسول دیگه اشتبام گرفته... 🙂😞 ولی از کجا میدونه من اوام... 🙂😞 نه بابا نه... همش تشابه اسمیه...🙂😞 اون عکساهم حتما فتوشاپه🙂😞 شایدم همش شوخیه🙂😞 اصن میرم خودم میفهمم🙂😞 ـــــــ آوا: همونجایی که نوشته بود منتظر بودم... چند دقیقه گذشت خبری نبود... نفس عمیقی کشیدم و خداروشکر کردم و لبخند روی لب هام نقش بست... داشم برمیگشتم که.... با چیزی که دیدم سرجام میخکوب شدم😳 اشک جلو چشامو گرفته بود... چند بار چشمامو بازو بسته کردم تا بهتر ببینیم.. باورم نمیشد... رسول بود... کنار یه زن.. ــــ رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍 بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 رمان تا پارت آخر داخل کانال گذاشته شده✅ 🛑وارد کانال بشید و پیام سنجاق شده رو مطالعه کنید.. و روی لینکی که نوشته پارت اول از فصل اول رمان کلیک کنید و رمانو بخونید
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
به خاطر مقام داداشت باهات ازدواج کردم...! . . رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂❤️ ـ رسول: سخت بود گفتن این حرفا... نفس عمیقی کشیدم اشکامو پاک کردمو شروع کردم:: من اصلا اون آدمی که فکر میکنی نیستم... آوا: یعنی چی؟ 🙂🤨 رسول: چشمام پر از اشک بود... ماجرای کاترین و یادته... آوا: اهوم... رسول: اون واقعی بود... آوا: چییی! رسول: سکوت کردم.... آوا: چی میگی رسول! بازم ساکت بود با ضدای بلند تر گفتم: رسول.. حرف بزن رسول: منو کاترین قرار گذاشته بودیم که کاترین بگه منو کشته و.... ما باهم ازدواج کنیم... من از اولم...از اولم... ک.. کا.. کاترینو.. دوست داشتم... اون روز سر مراسم عقد اگه کاترین نمیگفت نه... باهاش ازدواج میکردم... آوا: نزاشتم اشکام سرازیر بشن پاکشون کردم.... رسول من میدونم تو الان تحت فشاری... اعصابت خورده... حوصله نداری... ولی... چرا این حرفای دروغو میزنی قربونت برم... رسول: همشون عین حقیقتن... باید باور کنی... من به خاطر مقام محمد راضی شدم باهات ازدواج کنم براس اینکه بیشتر به دم و دستگاهش نزدیک بشم.. من کاترینو دوست دارم نه تورو... آوا: اشکام سرازیر شد..غرورم له شده بود.. دنیا دور سرم میچرخید.. پ.ن: از اولم یکی دیگه رو دوست داشته💔 ـ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 رمان تا پارت آخر داخل کانال گذاشته شده✅ 🛑وارد کانال بشید و پیام سنجاق شده رو مطالعه کنید و روی لینکی که نوشته رمان مدافعان امنیت کلیک کنید
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
به خاطر مقام داداشت باهات ازدواج کردم...! . . رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂❤️ ـ رسول: سخت بود گفتن این حرفا... نفس عمیقی کشیدم اشکامو پاک کردمو شروع کردم:: من اصلا اون آدمی که فکر میکنی نیستم... آوا: یعنی چی؟ 🙂🤨 رسول: چشمام پر از اشک بود... ماجرای کاترین و یادته... آوا: اهوم... رسول: اون واقعی بود... آوا: چییی! رسول: سکوت کردم.... آوا: چی میگی رسول! بازم ساکت بود با ضدای بلند تر گفتم: رسول.. حرف بزن رسول: منو کاترین قرار گذاشته بودیم که کاترین بگه منو کشته و.... ما باهم ازدواج کنیم... من از اولم...از اولم... ک.. کا.. کاترینو.. دوست داشتم... اون روز سر مراسم عقد اگه کاترین نمیگفت نه... باهاش ازدواج میکردم... آوا: نزاشتم اشکام سرازیر بشن پاکشون کردم.... رسول من میدونم تو الان تحت فشاری... اعصابت خورده... حوصله نداری... ولی... چرا این حرفای دروغو میزنی قربونت برم... رسول: همشون عین حقیقتن... باید باور کنی... من به خاطر مقام محمد راضی شدم باهات ازدواج کنم براس اینکه بیشتر به دم و دستگاهش نزدیک بشم.. من کاترینو دوست دارم نه تورو... آوا: اشکام سرازیر شد..غرورم له شده بود.. دنیا دور سرم میچرخید.. پ.ن: از اولم یکی دیگه رو دوست داشته💔 ـ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 رمان تا پارت آخر داخل کانال گذاشته شده✅ 🛑وارد کانال بشید و پیام سنجاق شده رو مطالعه کنید و روی لینکی که نوشته رمان مدافعان امنیت کلیک کنید
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
به خاطر مقام داداشت باهات ازدواج کردم...! . . رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂❤️ ـ رسول: سخت بود گفتن این حرفا... نفس عمیقی کشیدم اشکامو پاک کردمو شروع کردم:: من اصلا اون آدمی که فکر میکنی نیستم... آوا: یعنی چی؟ 🙂🤨 رسول: چشمام پر از اشک بود... ماجرای کاترین و یادته... آوا: اهوم... رسول: اون واقعی بود... آوا: چییی! رسول: سکوت کردم.... آوا: چی میگی رسول! بازم ساکت بود با ضدای بلند تر گفتم: رسول.. حرف بزن رسول: منو کاترین قرار گذاشته بودیم که کاترین بگه منو کشته و.... ما باهم ازدواج کنیم... من از اولم...از اولم... ک.. کا.. کاترینو.. دوست داشتم... اون روز سر مراسم عقد اگه کاترین نمیگفت نه... باهاش ازدواج میکردم... آوا: نزاشتم اشکام سرازیر بشن پاکشون کردم.... رسول من میدونم تو الان تحت فشاری... اعصابت خورده... حوصله نداری... ولی... چرا این حرفای دروغو میزنی قربونت برم... رسول: همشون عین حقیقتن... باید باور کنی... من به خاطر مقام محمد راضی شدم باهات ازدواج کنم براس اینکه بیشتر به دم و دستگاهش نزدیک بشم.. من کاترینو دوست دارم نه تورو... آوا: اشکام سرازیر شد..غرورم له شده بود.. دنیا دور سرم میچرخید.. پ.ن: از اولم یکی دیگه رو دوست داشته💔 ـ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 رمان تا پارت آخر داخل کانال گذاشته شده✅ 🛑وارد کانال بشید و پیام سنجاق شده رو مطالعه کنید و روی لینکی که نوشته رمان مدافعان امنیت کلیک کنید