eitaa logo
طرفداران گاندو 𖧷
157 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
709 ویدیو
24 فایل
ایدی مدیر ♥*♡∞:。.。 @mahhdes 。.。:∞♡*♥ لینک کانال 💎💎💎💎💎💎💎💎 💎❄️ @mahdesg ❄️💎 💎❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 💎 🏠👫⛄️👭🌲🏠💎 نیازمند ادمین فعال هستم در این کانال رمان هامون میذاریم @gandoo3 کانال ما بهترینه چون شما عضوش هستید 🥰
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
امروز قراره یک کانال همه چی تموم رو بهتون معرفی کنم😍 اگر گاندویی باشی شخصیت های رمانو میشناسی👍🏻 توی این کانال میتونی کلییی رمان جذاب بخونی🤩 این رمانی هم که الان میخونید تا پارت آخر توی کانال بارگذاری شده👇🏻 ــــــــــــــ 🐊 داوود: دستای یخ رسول تو دستام بود.... با چیزی که دیدم دستام بی حس شد😨😳 رسول: رفتم سمت شیشه اتاق، با صحنه ای دیدم خشکم زد...😱 بدنم یخ زده بود... توان ایستادن رو پاهامو نداشتم.... خواستم برم تو اتاق که داوود و سعید دستامو گرفتن و نزاشتن برم تو..! با صدای بلند گفتم: ولممم کنییدد😫 سعید: رسول بزار کارشونو بکنن😭 رسول: سعید تروووخداااا ولممم کننن😤😭 داوود:رسول جان😭 رسول: ولمم کننن دااوودد😩 رفیقم، کسی که از بچه گی باهاش بزرگ شدم داره جلو چشام پر پر میشهه ولمم کننیدد داوود: با چیزی که دیدیم دستامون شل شد قلبامون از جاش داشت کنده میشد😨 ـــــــ عطیه: چند قدم مونده بود به آسانسور برسیم که یه چیزی نظرمو جلب کرد🧐 فک کنم همون اقایی بود که اومد گفت محمد مریض احواله؟! یکم بیشتر توجه کردم اره خود خودشه👍🏻 خیلی نگران شدم که نکنه...😥 با ترس رفتم جلوتر... با صحنه ای که دیدم احساس کردم قلبم نمیزنه😖😳😭😱 ــــــ رسول: از فرصت استفاده کردم و رفتم تو اتاق... کلی دکتر کنار محمد بودن که بهش شوک الکتریکی میدادن...😨 چشای من دوخته شده بود به اون دستگاهی که به قلب محمد وصل بود...😭 اون دستگاهی که یه خط صاف روش نقش بسته بود.... پ.ن¹: خط صاف...! ــــــــــــ برای خواندن ادامه رمان عضو کانال زیر بشید👇🏻💫 @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
گاندویی ها یک کانال جذاب اوردم..توی کانال یک رمان قرار میگیره که کلی اتفاق جذاب وخفن توش رخ میده🤩👇🏻 رااستی محمد و رسول باهم برادرن😳🤣 فکرشو بکن🤭 تازه یه دعوا حسابی هم کردن🤫😬 داوود از خواهر محمد و رسول خاستگاری کرده اونم وقتی که گروگان گرفته بودنشون😳 فقط باید عکس العمل رسولو ببینی😡🙄 رسول هم به خاطر ماموریت به روژان محرم شدن و همین باعث ازدواجشون شد🎉 ولی با کلی کَل کَل😂 فرشید عاشق خواهر سعید شده ولی سعید خیلی مخالفت کرد😕 سعید عاشق خواهر فرشید شده😳 علی سایبری و امیر هم با جناق همن😐😂 ــ امنیت🇮🇷 رسول: محمدددد خیلی ناامردیی خیلیی محمد: رسول بسه رسول: نمیخوااام تو مثلا داداش منی چرااا انقدر اذیتم میکنی چرا انقدر جلو بقیه ضایعم میکنی😭😭😭😭😭 تو انگار داداش من نیستی اصلا حواست به من نیست بگی اینم غرور داره انقدر جلو بقیه ضایعش نکنم تو چجور داداشی هستیی😭 محمد: با این حرفش یدونه محکم زدم تو گوشش.. انقدر محکم زدم رد انگشتام مونده بود رو صورتش و لبش پاره شد و خون اومد رسول: باورم نمیشه محمد.. ممنون خان داداش گل کاشتی محمد: اینو گفت و رفت تو خیابون که یه دفعه....یاااا خدااا رسسسووووووولللللل رسول: رفتم تو خیابون چشمام جایی رو نمیدید دیدم یه ماشین داره میاد سمتم که محمد منو پرت کرد اونور و خودشو انداخت جلو ماشین😱😭 ــ برای خواندن رمان و عضویت در کانال روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻 @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400 رمانی که الان خوندید توی کانال به صورت کامل بارگذاری شده👆🏻 یک رمانم درمورد ادامه گاندو2 نوشته😍 ورود آقایون ممنوع و حرام است🚫
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
🕊💚ثنای‌ناب💚🕊 به نام مخلوق زیبایی‌ها💎 رمان(ثنا🕊) رمانی پراز جنجال،جدایی،اتفاق،هیجان و... 💚🕊💚🕊💚🕊💚🕊💚🕊 قسمتی‌از رمان: ریه هایم را مهمان کردم... مهمان هوای دل انگیز صبحگاه... گوش مهایم را مهمان کردم... مهمان اوازه های بلبل ها... ای کاش... ای کاش میتوانستم... دوست داری ببینی بقیه اش چی میشه؟! پس بیا تو کانال زیرتا بدونی چی میشه😁 لینک✅ @sanaenab
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
🔮ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم در ره عشق جگر دار تر از صد مردیم 🔮 دنبال کانالی می گردی که رمان داشته باشه 💙 دنبال کانالی می گردی که چالش داشته باشه💜 دنبال کانالی می گردی که پروفایل گاندویی داشته باشه 🧡 دنبال کانالی می گردی که فیلم های طنز گاندو رو داشته باشه 🌟 دنبال کانالی می گردی که لحظه های حساس گاندو رو داشته باشه 🏵 کانال گاندو 🦋 همه چی داره 🧡 رمان هاش خیلی هیجانی و طنز هست 🔮 طرفدار رسول یا داوود یا فرشید یا سعید یا آقا محمد طرفدار هر کدوم هستی بیا تو این کانال 🌈چون اون در مورد همه ی بازیگران گاندو می زاره 🌟 پس وقت رو از دست نده و بیا تو این کانال💙 هر کی نیومده ضرر کرده ✨ ...............‌.🧡🦋🧡.................. https://eitaa.com/joinchat/4085055643Ca5617ecbef .................🧡🦋🧡................. به کانال 🦋گاندو 🦋خوش اومدی
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
ـــــــــــــــــــ نزاشت حرفی بزنم که.. یه طرف صورتم بی حس شد... توهم پات به این پرونده باز شد جوجه امنیتی.. ولش کن اون کاره ای نیست.. رسووول ماااشینن.. 😭😱 متاسفم کاری از ما ساخته نیست... تسلیت میگم.. داغشو به دلت میزارم فرمانده... تیر خورد وسط قلبش.. 😱 شهادتت مبارک داداش.. فکرکردی ولتون میکنم.. حرفاشون خنده دار بود.. هنوز تو شک بودم... حالم دست خودم نبود.. بابا شدی...! دنیا رو سرم خراب شد.. خیلی نامردی... مزه خـون تو دهنم حس کردم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خوشت اومد..!؟ 😍 میخوای رمانش بخونی..! بیا ببین چه اتفاق هایی قراره بیوفته.. 😱😍 بدو تا از دست ندادی... 👇🏼 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/713752760C3090dc77ed
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ بالارو دیدی؟🤨 نمونه ای از فعالیت هامونه😌 ببین چی بهت معرفی میکنم 🤩 یه کانال خفن مذهبی😍 فعالیتارو فقط😳👇 😅🥀 📲🐝 🧕🦋 ❗️ و ‼️ 😎🙌 🤲🏻🍃 😍🌺 🦋🌗 🌱🤝 🤡🤳 🎶🎤 🎤🎵 🎧🎼 ?¿ 😂🎭 🍂🕯 🌿📿 ✨💎 😉😂 😑🤓 منتظر چی هستی😐 بکوب رو لینک زیر😉👇 https://eitaa.com/joinchat/2985754808C98daa20c9b هنو نرفتی!😨 یه سر بزن عاشقش میشی😍
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
تیم نسل سردار رو میشناسید؟ همون تیمی که روز قدس ترکوندن 😉 کاراشون رو دیدی تا حالا؟ دمشون گرم واقعا خیلی خلاق و با پشتکارن 😃 الانم وارد ایتا شدن و دارن مجازی هم کار میکنن نسل سردار https://eitaa.com/GenerationSardar لطفا حتی اگر وارد کانال هم نشدین یه صلوات برای شادی روح سردارمون بفرستید
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
سلام سلام رمان صدای پای آشنا رسیدیم به قسمتی که حال و هواتون رو با یه کار خیلی کوچیک تغییر بده بله 😌😌 حالا چه اتفاقی 😌 بخشی از رمان محمد :چی شده __........ +این امکان نداره یعنی شهید شده واقعا 🥺ولی اون قول داده _......... +وصیت نامه هه واقعا رفته باورم نمیشه چیشده کی شهید شده 🥺 https://eitaa.com/joinchat/730792112C0845a5c7d5 بیا این جا بخون 🥺
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
رمانی متفاوت تر از بقیه! یک رمان خواندنی با شخصیت های گاندو! ولی در نقش پزشک! ' ' بخشی از رمان زیبای "سیب سرخ" اقاجواد با تماسی که از جانب سرهنگ گرفته شده بود سریع خودش را به بیمارستان رساند پریشان بود! ماجرا؛راکه شنید پریشان ترشد! دنیا روی سرش اوار شد! احساس میکرد سرش گیج میرود! ارام روی صندلی های سرد بیمارستان نشست! سردی صندلی تنش را لرزاند! با فکربه اینکه روزی دستان گرمِ طاها اینگونه سرد شود مردمک چشمانش لرزید! سعی کرد قوی باشد و تکیه گاه! اما سخت بود! سخت بود خودت احتیاج به گریه داشته باشی ولی سنگ صبور دیگران باشی! سخت بود احتیاج به حرف زدن داشته باشی ولی محرم اسرار دیگران باشی! سخت بود! گفتنش اسان است وگرنه واژه سخت کمرش خم شد زیر بار این جملات! حال طاها روی تخت بیمارستان میان آن همه دستگاه خوابیده بود و معشوقش در اتاقی دیگر........! خوابی که ممکن بود هرگز از آن بیدار نشوند! و این بود حقیقت....! حقیقتی تلخ و دردناک! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خب حالا لابد میگید! طاها کیه؟! آقاجواد کیه؟! طاها استاد رسول خودمونه! آقاجوادم همون آقا محمده! حالا میخوای بدونی چه بلای سر طاها(رسول)اومده؟! یک لینک میدم باید عضو اون بشی https://eitaa.com/joinchat/638582965C72e0004665 بفرمایید!
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
اگر شماهم میخواید که از کانالتون همینجوری تبلیغ بشه در کانال تبادلات عضو بشید توضیحات بیشتر اونجا سنجاقه🖇👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/443613348C1213ff3558 مدیر های محترم حتما در کانال تبادلات عضو باشید و حتما جذبتون رو پیوی بگید💫 بعد از یک ساعت همه بنر هارو پاک کنید✅
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂😐 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن) ـــــــ ⇩ آوا: دوباره برام پیامک اومد... دستام میلرزید.... گوشیو باز کردم.. خودش بود... «آوا بانو چرا نیومدی سر قرار قبلی؟ ولی عیب نداره عکساشو واست میفرستم... لوکیشن امروزم میفرستم خودتو برسون تا با چشای خودت ببینی میخوای زن چه مامورلکی بشی» آوا: عکسارو که دیدم دلم لرزید.... نفس نفس میزدم... قلبم درد میکرد... اول خواستم پیامارو پاک کنم ولی با خودم گفتم:: اصن شاید... شاید با یه رسول دیگه اشتبام گرفته... 🙂😞 ولی از کجا میدونه من اوام... 🙂😞 نه بابا نه... همش تشابه اسمیه...🙂😞 اون عکساهم حتما فتوشاپه🙂😞 شایدم همش شوخیه🙂😞 اصن میرم خودم میفهمم🙂😞 ـــــــــــــــــــ آوا: همونجایی که نوشته بود منتظر بودم... چند دقیقه گذشت خبری نبود... نفس عمیقی کشیدم و خداروشکر کردم و لبخند روی لب هام نقش بست... داشم برمیگشتم که.... با چیزی که دیدم سرجام میخکوب شدم😳 اشک جلو چشامو گرفته بود... چند بار چشمامو بازو بسته کردم تا بهتر ببینیم.. باورم نمیشد... رسول بود... کنار یه زن.. ــــــ رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱 ــــــ