eitaa logo
طرفداران گاندو 𖧷
157 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
709 ویدیو
24 فایل
ایدی مدیر ♥*♡∞:。.。 @mahhdes 。.。:∞♡*♥ لینک کانال 💎💎💎💎💎💎💎💎 💎❄️ @mahdesg ❄️💎 💎❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 💎 🏠👫⛄️👭🌲🏠💎 نیازمند ادمین فعال هستم در این کانال رمان هامون میذاریم @gandoo3 کانال ما بهترینه چون شما عضوش هستید 🥰
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
- چیه‌چراحالت‌گرفت‌است؟ + هیچی‌،شنیدم‌آیدی‌این‌کانال‌را‌نداری😳 - کدوم‌کانال؟ +اول‌از‌همه‌یه‌سوال‌مگه‌ دختر محجبه نیستی؟ - بله‌با‌افتخار😉 +این‌کانال‌هرروز‌کلی‌فیلم‌و‌عکس‌ خیلی قشنگ می‌گذاردو‌رمان‌خیلی‌باحال‌هم‌دارد😍 - واقعا!لطفا‌آیدی‌کانالش‌را‌بده🍁 +اول‌از‌همه‌شیرینی‌بده‌که‌برایت‌یه‌کانال‌به‌این‌خوبی‌آوردم🌱 _اول برم داخلش بعد 😂 بیا‌اینم‌ایدی‌کانال😍✨ @chaddory - دستت‌طلا🍁من‌برم‌داخل‌کانال‌یاعلی🌱خدانگه‌دار😉 + خدانگه دار😂✨
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
گاندویی هستی اما تمام کلیپ هایی که تو سایر کانال ها میبینی جدید نیستن و حوصله سربرن😪🤦🏻‍♀؟ فن بازیگرای گاندویی اما ادیت و عکس جدیدی ازشون نداری😳🤦🏻‍♀؟ یه کانال معرفی میکنم تمام اینا رو داره تازه چندتا رمان هم داره که زمانی که حوصلت سر رفته میتونی بخونی😃 قسمتی از رمان: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عَــیْـــن،شْــیْــن،قْــاٰفـ♡ــ ◕‿◕ سعید داخل خونه موند تا هواسش باشه سوژه بیرون نره.. رفتیم داخل آقا محمد اشاره کرد که من از سمت راست برم خودشم از سمت چپ محسن هم گذاشت همون جا بمونه ک اگه اتفاقی افتاد بتونه به سعید خبر بده.. من رفتم داخل هیچ کس نبود همین طوری داشتم میگشتم ک یهو صدای شلیک... یاحسین.. بدو بدو رفتم سمت در دیدم محسن بهت زده داره به من نگاه میکنه فهمیدم به سمت آقا محمد بوده سریع رفتم سمت آقا محمد یاخدا آقا محمدددد... دیدم آقا محمد تیر خورده سمت قلبش چشماشو بسته هرچی تکونش میدم چشماشو باز نمیکنه.... من:سعیددد سریع یه آمبولانس خبر کن... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میخوای بقیشو بخونی؟🙃 میخوای بدونی محمد چیشد؟😨 بیا کانال زیر..👇 تازه قراره اتفاقات جالبی تو رمان شون بیافته😉 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @gandoia @gandoia
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
سلام بزرگوار یک کانال دارم یک رمان جذاب می زاره هم عاشقانه هم امنیتی قسمتی از این رمان رو بخون بعد عضو شو تا ازدست ندادی 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 (رمان عشق به وطن ) مهرانه :داشتیم با خانواده چایی میخوردیم !یک دفعه یک پیااام اومد دد از جام پریدممم وااای مهنا : مهرانه !حالت خوبه ؟ مهرانه :آ آ ر ره خ و ب م مهنا : مهرانه: با خوندن پیام سریع رفتم بالاتو اتاقم 😖 می خواستم زنگ بزنم به دکتر توفیقی استادم ولی .... پ'ن :یعنی چه پیامی اومده بود! ادامه دارد ...🍃 ______________________________ مهرانه ومهنا خواهر های محمد هستن ☺️ رسول عاشق میشه 🤣بیاو ببین قصد ترور ... دارن 😢 راستی رمان بچه مهندس هم می زاریم اگر با سریال بچه مهندس اشنا نیستی تو این کانال میتونی هم رمانش رو بخونی هم باهاش اشنا بشی 😉☺️ ادامه ی رمان در https://eitaa.com/joinchat/3100180637C340f3ade9e ورود اقایان ممنوع 🚫
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
😳 باورت‌ نمیشه پدر شهید هنگام تعریف کردن خاطرات فرزندان شهیدش از دنیا رفت😨😲 فیلمش‌سنجاقه↓😥 عشق بین پدر و پسر را باید دید😪 https://eitaa.com/joinchat/4019716224Caa47f71515 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
امروز قراره یک کانال همه چی تموم رو بهتون معرفی کنم😍 اگر گاندویی باشی شخصیت های رمانو میشناسی👍🏻 توی این کانال میتونی کلییی رمان جذاب بخونی🤩 این رمانی هم که الان میخونید تا پارت آخر توی کانال بارگذاری شده👇🏻 ــــــــــــــ 🐊 داوود: دستای یخ رسول تو دستام بود.... با چیزی که دیدم دستام بی حس شد😨😳 رسول: رفتم سمت شیشه اتاق، با صحنه ای دیدم خشکم زد...😱 بدنم یخ زده بود... توان ایستادن رو پاهامو نداشتم.... خواستم برم تو اتاق که داوود و سعید دستامو گرفتن و نزاشتن برم تو..! با صدای بلند گفتم: ولممم کنییدد😫 سعید: رسول بزار کارشونو بکنن😭 رسول: سعید تروووخداااا ولممم کننن😤😭 داوود:رسول جان😭 رسول: ولمم کننن دااوودد😩 رفیقم، کسی که از بچه گی باهاش بزرگ شدم داره جلو چشام پر پر میشهه ولمم کننیدد داوود: با چیزی که دیدیم دستامون شل شد قلبامون از جاش داشت کنده میشد😨 ـــــــ عطیه: چند قدم مونده بود به آسانسور برسیم که یه چیزی نظرمو جلب کرد🧐 فک کنم همون اقایی بود که اومد گفت محمد مریض احواله؟! یکم بیشتر توجه کردم اره خود خودشه👍🏻 خیلی نگران شدم که نکنه...😥 با ترس رفتم جلوتر... با صحنه ای که دیدم احساس کردم قلبم نمیزنه😖😳😭😱 ــــــ رسول: از فرصت استفاده کردم و رفتم تو اتاق... کلی دکتر کنار محمد بودن که بهش شوک الکتریکی میدادن...😨 چشای من دوخته شده بود به اون دستگاهی که به قلب محمد وصل بود...😭 اون دستگاهی که یه خط صاف روش نقش بسته بود.... پ.ن¹: خط صاف...! ــــــــــــ برای خواندن ادامه رمان عضو کانال زیر بشید👇🏻💫 @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب المهدی ❤🥀 اَسَلامُ عَلَیکَ یا بَقیَه الّله 🥀 سلام بر تو ای عزت بخش مومنانی که خوار شمرده شده اند ….💔 ای راز نگهدار دل زار کجایی؟! ای ماه مناجات شب تار کجایی؟! روز ها رفت و فقط حسرت دیدار رخت مانده بر این دل یعقوبی ما آقا جان ما غایبیم او منتظر ماست...!! کانالی برای دلتنگان مهدی موعود(عج ) 🥀 💔⃟🥀|@mahdi_1401 ورود برادران ممنوع❌ پیگرد الهی دارد‼️
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
سلام عه کجا؟😓 یه کانال برات آوردم با یه رمان گاندویی بپر توش ____قسمتی از رمان_____ مصطفی:پس کوش؟کجاست؟کجا رفته این بچه؟😥کل خانه رو دنبالش گشتم با همون لباس های خیس از مطبخ گرفته تا زیر تخت و کمد رختخوابی اما دریغ از یه اثر یا نشانه پس چرا نیست؟چرا در راهرو باز بود یهو جرقه ای در ذهنم خورد به طرف راهرو دویدم و به دقت روی زمین را نگاه کردم چند قطره خون روی زمین ریخته بود توی صورتم زدم و جیغ کشیدم😱 داشتی میخوندی؟ مصطفی داشت دنبال یکی میگشت اگه دوست داری ادامه رمان رو بخونی بیا تو کانال😉 تازه آموزش عوض کردن تم شاد و ساخت تم ایتا رو هم گذاشته😲 https://eitaa.com/joinchat/2195194034C296fc0916d منتظر حضور پر مهرتان آن هستیم🙂 ورود آقایان ممنوع🚫
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
اگر دنبال یه کانال هستی که تو ایام تعطیلات کلییییی رمان جذاب و خفن بخونی این کانالو به شدت بهت پیشنهاد میکنم👌🏻😍 رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از آسانسور خارج شدم اینور اونرو خوب نگاه کردم... هوووف نبودش... ای خدااا من چه مررگمه اگه جلوم سبز میشد از استرس تلف میشدم... الانم که نیستش نگرانم و بازم از استرس تلف میشم.. کوش یعنی... هی اینور اونرو نگا میکردم تا رسول اومد... رسول: با تعجب گفتم: چیزی شده! عطیه: مثل برق گرفته ها برگشتم سمتش:: ن.. نه... رسول: چرا هی اینور اونورو نکا میکنی! منتظر کسی هستی! 🙄 عطیه: وااییی خیلییی ضایییس ن. نه... ی.. یعنی.. آ... آره رسول: منتظر کی😑 عطیه: به تته پته افتاده بودم:: عه.. ام... ع...تنها اسمی که تو ذهنم اومدو گفتم تنها اسمیم که اومد محمد بود😬😓: مُ.... فهمیدم چه سووتی بزرگی دادم سریع درستش کردم... مُ.....نیره..... منیره از شدت استرس به نفس پفس افتاده بودم.. رسول: مگه ما منیره داریم🙄😐 عطیه: سعی کردم حق جانب خودمو خلاص کنم:: عه یعنی تو اسم همشونو میدونی که مطمعنی منیره نداریم؟ اصن چرا باید اسم همه نیروهای خانمو بدونی تو...؟ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بدو کلیک کن تا از دستت نرفته😱😍👌🏻 (شخصیت ها از سریال گاندو هستن) @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 الان پاک میکنماااا بدوو عضو شووو🏃🏻‍♀ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شعبه دوم در روبیکا👇🏻 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
آقا یه لحظه یه لحظه یه استپ اینجا بکنید😁 ایسسسسسسست خب اهم اهم بهتره بگم یه چراغ قرمز اینجا بدارند گلوم درد گرفت😆 خب چی میخواستم بگم؟ آهان شما دعوت شدید به خواندن یه رمان ناب از جنس عاشقان شهادت یه رمانی که مثل و مانندش هیچ جا پیدا نمی کنید😌 میپرسید کجا؟ خب با من بیاید تا بهتون بگم قسمتی از رمان عطیه:معلوم هست تو کجایی؟چرا هر چی زنگ میزنم جواب نمیدهی؟😥 محمد:ببخشید عطیه شرایط جواب دادن نداشتم😔 عطیه:نمیگی من نگرانت میشم؟😒 محمد:حالا چرا اینقدر خوش اخلاق؟😆 عطیه:آخه محمد تو که میدونی من دلم کوچیکه تقی به توقی بخئوره نگران میشم چرا گوشیتو جواب نمیدهی؟بابا مردم از دلشوره خودت که میدونی زندگی بدوت تو برایم بی معناست🥺چرا آخه اینجوری میکنی؟ محمد:باشه باشه ببخشید یعنی الان قهری؟ عطیه:بله😌 محمد:ای بابا عطیه لوس نشو دیگه😒 عطیه:شوخی کردم بابا شوخی کردم😂❤️ محمد:از دست تو🤕😂 عطیه:کی میای خونه؟🙂 محمد:شب خوبه واسه اذان؟😇 عطیه:هر طور خودت راحتی زود بیا یه خبر خوب برات دارم خداحافظ😉 محمد:قربانت خداحافظ زنگ زدم به سعید الو سعید شما کارتون تمومه؟ سعید:بله آقا محمد:پس ببریدش بازداشتگاه خداحافظ موتور رو روشن کردم و راه افتادم سمت خونه ناشناس1:حالا وقتشه برو دنبالش ناشناس:خیالت تخت من کارمو بلدم جوری میزنم که در جا بمیره😏 ناشناس¹:حله😏 ______________ دیدی؟ محمد😱 بیا اینجا تا ادامه شو بخونی رمانی که اینجا میذاره محشره از دستش نده https://eitaa.com/joinchat/2195194034C296fc0916d منتظر حضور گرمتان هستیم🙂❤️ ورود آقایان ممنوع🚫
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
سلام بزرگوار یک کانال دارم یک رمان جذاب می زاره هم عاشقانه هم امنیتی قسمتی از این رمان رو بخون بعد عضو شو تا ازدست ندادی 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 (رمان عشق به وطن ) مهرانه :داشتیم با خانواده چایی میخوردیم !یک دفعه یک پیااام اومد دد از جام پریدممم وااای مهنا : مهرانه !حالت خوبه ؟ مهرانه :آ آ ر ره خ و ب م مهنا : مهرانه: با خوندن پیام سریع رفتم بالاتو اتاقم 😖 می خواستم زنگ بزنم به دکتر توفیقی استادم ولی .... پ'ن :یعنی چه پیامی اومده بود! ادامه دارد ...🍃 __________________________ مهرانه ومهنا خواهر های محمد هستن ☺️ رسول عاشق میشه 🤣بیاو ببین قصد ترور ... دارن 😢 راستی رمان بچه مهندس هم می زاریم اگر با سریال بچه مهندس اشنا نیستی تو این کانال میتونی هم رمانش رو بخونی هم باهاش اشنا بشی 😉☺️ ادامه ی رمان در https://eitaa.com/joinchat/3100180637C340f3ade9e ورود اقایان ممنوع 🚫
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
ریحانه : آقا رسول آقا رسول توروخدا بیایین سریع رسول : بله الان میام ، چی شده ؟😨 ریحانه : آقا رسول یه نگاه به کامپیوتر بندازین چرا اینجوری شده ؟؟😵 رسول : یا خدا 😱😱 داوود داووووووود برو به آقا محمد بگو بیان بدوووو داوود : تق تق تق . آقا محمد ببخشید میدونم جلسه دارین ولی رسول گفت سریع بیایین خیلی ضروریه خییلییی محمد : باشه اومدم محمد : چی شده رسول ؟😨 رسول : آقا محمد اطلاعات کامپیوتر ریحانه خانم خیلی سریع داره خالی میشه.... 😧😱 😂😂بقیش رو برو تو کانال بخون دیگ اجازه ندارم برات بزارم😂 اینم لینک😂👇🏻 @Roman_dakhil_eshgh منتظرتیم❤️
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
سلام رفقا .......خصوصا دختر خانومای عزیز 🖐🏻 سریع و بدون فوت وقت میرم سر اصل مطلب⏰ خب ما یه کانال مذهبی راه انداختیم که برای رضای خدا و امام زمان مون داریم روش کار میکنیم ✨ هر چی بگین توش داریم از پستای ...💚 ......💚 ......💚و کلی چیزای دیگه ......🌻💐 تازه با مناسبت ها (اعیاد و عزاداری ها)هم براتون پست میزارن.....💕 خلاصه که اگر دوست داشتین تشریف بیارین و قدمتون رو چشم مون....... :)! باعطر گل نرگس منتظرتونیم✨🌼 اگر بیاین پشیمون نمیشین☺️💛 https://eitaa.com/joinchat/561512614Cf3a09f431a