هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
🕊💚ثنایناب💚🕊
به نام مخلوق زیباییها💎
رمان(ثنا🕊)
رمانی پراز
جنجال،جدایی،اتفاق،هیجان و...
💚🕊💚🕊💚🕊💚🕊💚🕊
قسمتیاز رمان:
ریه هایم را مهمان کردم...
مهمان هوای دل انگیز صبحگاه...
گوش مهایم را مهمان کردم...
مهمان اوازه های بلبل ها...
ای کاش...
ای کاش میتوانستم...
دوست داری ببینی بقیه اش چی میشه؟!
پس بیا تو کانال زیرتا بدونی چی میشه😁
لینک✅
@sanaenab
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
#رنگخون
ـــــــــــــــــــ
نزاشت حرفی بزنم که..
یه طرف صورتم بی حس شد...
توهم پات به این پرونده باز شد جوجه امنیتی..
ولش کن اون کاره ای نیست..
رسووول ماااشینن.. 😭😱
متاسفم کاری از ما ساخته نیست...
تسلیت میگم..
داغشو به دلت میزارم فرمانده...
تیر خورد وسط قلبش.. 😱
شهادتت مبارک داداش..
فکرکردی ولتون میکنم..
حرفاشون خنده دار بود..
هنوز تو شک بودم...
حالم دست خودم نبود..
بابا شدی...!
دنیا رو سرم خراب شد..
خیلی نامردی...
مزه خـون تو دهنم حس کردم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خوشت اومد..!؟ 😍
میخوای رمانش بخونی..!
بیا ببین چه اتفاق هایی قراره بیوفته.. 😱😍
بدو تا از دست ندادی... 👇🏼
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/joinchat/713752760C3090dc77ed
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ بالارو دیدی؟🤨
نمونه ای از فعالیت هامونه😌
ببین چی بهت معرفی میکنم 🤩
یه کانال خفن مذهبی😍
فعالیتارو فقط😳👇
#طنز_جبهه😅🥀
#استوری📲🐝
#چادرانه 🧕🦋
#تلنگر❗️ و #تلنگرانه‼️
#گاندو😎🙌
#یاڪریمالصفح🤲🏻🍃
#رهبرانه😍🌺
#استاد_پناهیان🦋🌗
#رفیق_شفیق🌱🤝
#پروفایل🤡🤳
#حامد_زمانی🎶🎤
#علی_اکبر_قلیچ 🎤🎵
#موزیک_تایم 🎧🎼
#بخندیم?¿ 😂🎭
#حاج_قاسم🍂🕯
#آیهگرافی🌿📿
#تمنا✨💎
#میم_گاندویی😉😂
#گیفگاندویی😑🤓
منتظر چی هستی😐
بکوب رو لینک زیر😉👇
https://eitaa.com/joinchat/2985754808C98daa20c9b
هنو نرفتی!😨
یه سر بزن عاشقش میشی😍
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
تیم نسل سردار رو میشناسید؟
همون تیمی که روز قدس ترکوندن 😉
کاراشون رو دیدی تا حالا؟
دمشون گرم واقعا خیلی خلاق و با پشتکارن 😃
الانم وارد ایتا شدن و دارن مجازی هم کار میکنن
نسل سردار
https://eitaa.com/GenerationSardar
لطفا حتی اگر وارد کانال هم نشدین یه صلوات برای شادی روح سردارمون بفرستید
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
سلام سلام
رمان صدای پای آشنا رسیدیم به قسمتی که حال و هواتون رو با یه کار خیلی کوچیک تغییر بده بله 😌😌
حالا چه اتفاقی 😌
بخشی از رمان
محمد :چی شده
__........
+این امکان نداره یعنی شهید شده واقعا 🥺ولی اون قول داده
_.........
+وصیت نامه هه واقعا رفته
باورم نمیشه
چیشده
کی شهید شده 🥺
https://eitaa.com/joinchat/730792112C0845a5c7d5
بیا این جا بخون 🥺
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
رمانی متفاوت تر از بقیه!
یک رمان خواندنی با شخصیت های گاندو!
ولی در نقش پزشک!
'
'
بخشی از رمان زیبای "سیب سرخ"
اقاجواد با تماسی که از جانب سرهنگ گرفته شده بود
سریع خودش را به بیمارستان رساند
پریشان بود!
ماجرا؛راکه شنید پریشان ترشد!
دنیا روی سرش اوار شد!
احساس میکرد سرش گیج میرود!
ارام روی صندلی های سرد بیمارستان نشست!
سردی صندلی تنش را لرزاند!
با فکربه اینکه روزی دستان گرمِ طاها اینگونه سرد شود مردمک چشمانش لرزید!
سعی کرد قوی باشد و تکیه گاه!
اما سخت بود!
سخت بود خودت احتیاج به گریه داشته باشی ولی سنگ صبور دیگران باشی!
سخت بود احتیاج به حرف زدن داشته باشی ولی محرم اسرار دیگران باشی!
سخت بود!
گفتنش اسان است وگرنه واژه سخت کمرش خم شد زیر بار این جملات!
حال طاها روی تخت بیمارستان میان آن همه دستگاه خوابیده بود و معشوقش در اتاقی دیگر........!
خوابی که ممکن بود هرگز از آن بیدار نشوند!
و این بود حقیقت....!
حقیقتی تلخ و دردناک!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب حالا لابد میگید!
طاها کیه؟! آقاجواد کیه؟!
طاها استاد رسول خودمونه!
آقاجوادم همون آقا محمده!
حالا میخوای بدونی چه بلای سر طاها(رسول)اومده؟!
یک لینک میدم باید عضو اون بشی
https://eitaa.com/joinchat/638582965C72e0004665
بفرمایید!
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
میدونی چیه بعضی مواقع آدما خیلی دلشون میگیره و دلشون میخواد یه چیزی باشه که حالشون رو خوب کنه
تو این کانالی که بهت معرفی میکنم کلی فعالیت های جذاب دارن که حسابی حالت رو خوب میکنه🍒🍒😍😍😍
تازه رمان هم داخل کانالشون بارگذاری میکنن که نوشته خود مدیر کانال هست
https://eitaa.com/hugfggik
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
اگه دنبال یه چنلی که انواع رمان رو بزاره....
رمان های با ژانر های مختلف
عاشقانه ❤ غمگین 😔 کلکلی 😝 پلیسی👮🏻♂️👮🏻♀️ ترسناک 🧟♀️👹و......
وهمچنین بتونی pdf رمان ها رو بخونی.... تو چالش شرکت کنی و جایزه ببری
و رمان های سریالی هم توش باشه
پس بهت این چنل رو معرفی میکنم
و 100% بهتون تضمین میدم که پشیمون نشی
👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿
https://eitaa.com/joinchat/2906652999C6199f8206b
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
#پارت_74
با ببخشید کوتاهی رفتم حیاط که با دیدن آرین عصبی خواستم برگردم که مچ دستم رو گرفت به معنای واقعی کلمه آتیش گرفتم دستش خیلی گرم بود نگاهی کردم زیر بارون #تب و لرز گرفته بود دستش رو که کشید کمی خنک شدم.
ارین: ریحانه... من #دوستت دارم نکن این کار رو با من!
ریحانه: برو دنبال زندگیت آقای علی حامد هیچ وقت و هیچ کجا نمیخوام ببینمت!
نخواستم بببنم چطور خواهش میکرد نخواستم ببینم چطور زیر بارون اشک میریخت نخواستم تب و لرزش رو ببینم و جلوی چشمش با بی رحمی جواب #مثبت به سامان دارم💔
صیغه محرمیت باطل شد و اتمام هرگونه نسبت با آرین!
https://eitaa.com/joinchat/1009385788Cf9d67b6ae2
پارت واقعی‼️
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
❤️بهترین کانال برای سرگرمی❤️
اینجا کلیپ و پروف و اهنگ، کارتون هرچیزی که باعث میشه حوصلت سر نره هست😉🥰
پس بپره تو این لینکی که اینجا گذاشتم😘👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/xukdtjmko
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
اگر شماهم میخواید که از کانالتون همینجوری تبلیغ بشه در کانال تبادلات عضو بشید توضیحات بیشتر اونجا سنجاقه🖇👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/443613348C1213ff3558
مدیر های محترم حتما در کانال تبادلات عضو باشید و حتما جذبتون رو پیوی بگید💫
بعد از یک ساعت همه بنر هارو پاک کنید✅
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
به خاطر مقام داداشت باهات ازدواج کردم...!
.
.
رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥
فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂
محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂❤️
ـ
#مدافعان_امنیت⇩
#فصل_دوم
#پارت_12
رسول: سخت بود گفتن این حرفا... نفس عمیقی کشیدم اشکامو پاک کردمو شروع کردم::
من اصلا اون آدمی که فکر میکنی نیستم...
آوا: یعنی چی؟ 🙂🤨
رسول: چشمام پر از اشک بود...
ماجرای کاترین و یادته...
آوا: اهوم...
رسول: اون واقعی بود...
آوا: چییی!
رسول: سکوت کردم....
آوا: چی میگی رسول!
بازم ساکت بود با ضدای بلند تر گفتم: رسول.. حرف بزن
رسول: منو کاترین قرار گذاشته بودیم که کاترین بگه منو کشته و.... ما باهم ازدواج کنیم...
من از اولم...از اولم... ک.. کا.. کاترینو.. دوست داشتم... اون روز سر مراسم عقد اگه کاترین نمیگفت نه... باهاش ازدواج میکردم...
آوا: نزاشتم اشکام سرازیر بشن پاکشون کردم....
رسول من میدونم تو الان تحت فشاری...
اعصابت خورده... حوصله نداری... ولی...
چرا این حرفای دروغو میزنی قربونت برم...
رسول: همشون عین حقیقتن...
باید باور کنی... من به خاطر مقام محمد راضی شدم باهات ازدواج کنم براس اینکه بیشتر به دم و دستگاهش نزدیک بشم.. من کاترینو دوست دارم نه تورو...
آوا: اشکام سرازیر شد..غرورم له شده بود.. دنیا دور سرم میچرخید..
پ.ن: از اولم یکی دیگه رو دوست داشته💔
ـ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
رمان تا پارت آخر داخل کانال گذاشته شده✅
🛑وارد کانال بشید و پیام سنجاق شده رو مطالعه کنید و روی لینکی که نوشته رمان مدافعان امنیت کلیک کنید