eitaa logo
سایه جنگ
19 دنبال‌کننده
60 عکس
101 ویدیو
1 فایل
روحانی گفت سایه ی جنگ رو برداشتم و البته تحریم, الان سایه ی جنگ کم شده یا تحریم؟
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی روزگاری " هیلتر با ارتش قدرتمند شاه پهلوی 😯 متحد شد ! شاه پهلوی اما خیلی جرات نداشت و اعلام بی طرفی کرد. 1⃣ چرچیل: حالا این زپرتی برا ما آدم شده که بخواد موضع یا تصمیم بگیره ؟ 2⃣ از چرچیل به یگان چترباز: برید گوش این زپرتی رو بپیچید و منتظر دستورات بعدی باشید. 3⃣ یگان چترباز: قربان پس ارتش, پیاده نظام, سواره نظام, نیروی زرهی, نیروی دریایی, آذوقه و تدارکات بلند مدت و ... ؟ 4⃣ چرچیل: نمیخواد بابا ! این گور نداره که کفن داشته باشه! همه فرمانده ها, تکنسین ها و افسراش و ... یا از ما هستن یا تابع ما ! شاه خر کیه ؟ همه منتطر اطاعت از شما هستن ! ما فقط یکم به شاه اختیار دادیم که بتونه مردم خودش رو بکشه و سرکوب کنه !! @Mahdi_12th
سالها بعد که در تمدن نوین اسلامی زندگی خواهیم کرد و انشاء الله زیر سایه صاحب الزمان علیه السلام ... فرزندانم که 15 ساله میشوند با حسرت به آنها خواهم گفت خوشا به حالتان که مدرسه هر آنچه را برای خودکفایی لازم داشتید تا سن بلوغ به شما آموزش داد و میتوانید زندگی را با توشه ی عرفانی, مهارتی و تجربی شروع کنید. فرزندانم از من خواهند پرسید در مدرسه ی شما تا 15 سالگی چه درسی میدادند؟ خواهم گفت : 🔴 دست نوشته های انسان های خام را گاها دروغ آریایی را. و گاها مطالبی که به درد کسی تا سن 15 سالگی نمیخورد و البته مطالبی که کاها هیچوقت به کارت نمی آید ! فرزندانم خواهد پرسید پس قرآن چه ؟ پس شما را چقدر با دنیا و با شغل ها آشنا میکردند ؟ شرم دارم که بگویم تا آخرین مدرک تحصیلیم یک دهم قرآن را هم به ما آموزش ندادند ! کوتاهی و محدودیت درس حرفه و فن بماند ... فرزندانم خواهد پرسید : مگر در بلاد کفر درس میخواندی که قرآن در آن سهمی نداشت ؟ مگر میشود یک مسلمان بالغ یکبار قرآن را ختم نکند و در دنیای شبهات, سحر ها و دروغ ها ایمن وارد شود ؟ @mahdi_12th
دونالد, مایکل و فرانسیس سه دوست بودند که با هم روی یک پروژه شریکی کار میکردند. هر کدام مسؤلیتی داشت. مسؤلیت محاسبات از جمله تقسیم غذا و دستمزد به عهده مایکل بود. روزی نیمی از غذا سوخت و مجبور شدند هر نفر به اندازه ی نصف جیره هر روز غذا بخورند. دونالد به مایکل گفت من دو روز قبلی اضافه کاری کردم ولی فرانسیس در این دو روز مرخصی گرفت. من حاضر هستم بدهی فرانسیس با طلب من بی حساب بشود در عوض وعده غذایی او به من داده شود. مایکل با حساب و کتاب ریاضی دید همه چیز بی نقص است, او دین نداشت و نمی دانست فروش مال غیر حرام است! نمیدانست طلبکار حق ندارد حتی خانه و مرکب بدهکار را بگیرد چه برسد به آب و غذایش ! خلاصه مایکل سهم فرانسیس را به دونالد فروخت و داستان ادامه یافت. فرانسیس که بدون غذا توان کار نداشت مجبور شد قراردادی با دونالد امضاء کند تا نصف جیره را از او پس بگیرد. قرارداد از این قرار بود که فرانسیس باید در همه مسائل رأی دونالد را تایید می کرد و البته روزانه بخشی از دستمزدش را به دونالد پرداخت کند. مایکل مدام فرانسیس را نصیحت میکرد که چرا به طرح های دونالد رأی می دهی ؟ این لایحه ها که به ضرر خود تو هم هست ... @mahdi_12th
سایه جنگ
دونالد, مایکل و فرانسیس سه دوست بودند که با هم روی یک پروژه شریکی کار میکردند. هر کدام مسؤلیتی داشت.
دونالد, مایکل و فرانسیس سه دوست بودند که با هم روی یک پروژه شریکی کار میکردند. هر کدام مسؤلیتی داشت. مسؤلیت محاسبات از جمله تقسیم غذا و دستمزد به عهده مایکل بود. روزی نیمی از غذا سوخت و مجبور شدند هر نفر به اندازه ی نصف جیره هر روز غذا بخورند. دونالد به مایکل گفت من دو روز قبلی اضافه کاری کردم ولی فرانسیس در این دو روز مرخصی گرفت. من حاضر هستم بدهی فرانسیس با طلب من بی حساب بشود در عوض وعده غذایی او به من داده شود. مایکل با حساب و کتاب ریاضی دید همه چیز بی نقص است, او دین نداشت و نمی دانست فروش مال غیر حرام است! نمیدانست طلبکار حق ندارد حتی خانه و مرکب بدهکار را بگیرد چه برسد به آب و غذایش ! خلاصه مایکل سهم فرانسیس را به دونالد فروخت و داستان ادامه یافت. فرانسیس که بدون غذا توان کار نداشت مجبور شد قراردادی با دونالد امضاء کند تا نصف جیره را از او پس بگیرد. قرارداد از این قرار بود که فرانسیس باید در همه مسائل رأی دونالد را تایید می کرد و البته روزانه بخشی از دستمزدش را به دونالد پرداخت کند. مایکل مدام فرانسیس را نصیحت میکرد که چرا به طرح های دونالد رأی می دهی ؟ این لایحه ها که به ضرر خود تو هم هست چرا به آن ها رأی می دهی؟ مایکل نمیدانست که مقصر خودش است به خاطر فروش مال غیر ! مایکل نمیدانست حق دیگران قابل فروش نیست ! نمیدانست فروختن بعضی چیز ها ممنوع است ! پ.ن : از اسامی خارجی استفاده شد تا عدم آگاهی و اعتماد به احکام الهی را برساند, هر چند اگر اسامی خودمان را هم می نوشتیم جای دوری نمیرفت ! ؟ در دهن دولت ها بزنید. @mahdi_12th
سایه جنگ
کانال از تلگرام به ایتا منتقل شد. همراه با ویرایش و هشتگ گذاری انجام شد. هشتگ های و مطالب اختصاصی ایجاد شده در این کانال هستند. هشتگ های و هم اکثرا اختصاصی همین کانال هستند. کپی و انتشار کلیه مطالب صلواتی هستند, فقط محض اطلاع باید بدانید هشتگ های یاد شده کمیاب و نایاب هستند.
و یا شاید هم چه شب ها که گرسنه ماندم, سرما کشیدم, از درد بی خوابی کشیدم, حشرات امانم را بریدند, کارتن خواب بودم, گور خواب بودم, در خرابه ها پناه گرفتم ! چه روز ها که گرما کشیدم, بارهای سنگین به دوش کشیدم, ربا گرفتم, دزدی کردم, سر دو قران سهم از خانواده کل انداختم, جلوی صاحب کار زورگو سکوت کردم, مظلوم دیدم و به من چه گفتم, از دوستی فرار کردم تا شرمنده ی جیب خالی نشوم ! چه ایامی که برای وام به دنبال ضامن گشتم, منت کس و ناکس کشیدم, در درس خواندن موبایل و اینترنت و کتاب و کاردستی با جنس مرغوب و پروژه ی آماده ی خریدنی و ... نداشتم تا از به روز ماندن و رقابت با غنی جا ماندم, به خاطر کار آواره ی شهر ها شدم و ... همه ی اینها به خاطر فقر بود. آهی در بساط نداشتم در حالی که مسؤلان لیبرال با سهم من حقوق های نجومی یا حتی عادی میگرفتند! ایها الناس تمام این سال ها خودم به سهمم نیاز داشتم در حالی که به زور آن را از من غصب کرده بودند. چه مقدار سود زندگی من را بر میگرداند؟ سود که نه, درست بگویید خسارت ! جز اینکه به همان مدت من دارایی شما را داشته باشم و شما همان مدت ایام مرا بچشید ؟ آری, تازه میشود فهمید واقعا استعداد داشتید؟ یا فقط به خاطر امکاناتی که اتفاقا غصبی هم بود مدرک و پست و مقام میگرفتید؟ یاد آن علی به خیر که ولی بود و وقت حاکم شدن سنگ به شکم می بست. نفس آن فرزانگان بانی انقلاب حق است و پاینده باد که با مطالبه ی اسلام و عدالت این حق را به حق دار رساند. لعنت بر دولت های لیبرالی که اینهمه سال مقاومت کردند و حق به این بزرگی را از ما خوردند. حال آن فریدونی که خود ضحاک گشته حق ما را بعد از این همه سال غصب با منت میخواهد بدهد. به پیر و بزرگ ما نامه میزند تا بنمایاند که او مانع است اما رهبر ما واضح میگوید که این وظیفه ی توست و هر چه سریعتر باید انجام شود. @mahdi_12th
میشل یک دلال و بازاری در ایران بود که فقط محصولات ایرانی را میفروخت. محصولاتی از لباس و موبایل و تلویزیون و یخچال و ... بگیر تا شارژ سیم کارت و بسته های اینترنت, منتها برای استفاده خودش اکثرا محصولات خارجی استفاده میکرد ! از لباس و موبایل و تلگرام و توئیتر و تلویزیون بگیر تا سفرهایش که اکثرا در خارج از کشور بود. هیچکس نمیدانست میشل با کیست ! حتی یکبار از مقامات سیا با او تماس گرفتند : معلوم است چکار میکنی؟ این چند سال که در ایران هستی چه کار میکنی؟ چرا فقط اجناس ایرانی میفروشی؟ ما روی تو حساب کرده بودیم. فکر میکردیم برای کسب اعتبار اینکار را میکنی اما تا کی میخواهی در این مرحله بمانی؟ میشل گفت: ماموریت من از همان ابتدا شروع شد. بدترین محصولات ایران را میفروشم و البته این کار را با تبلیغات دروغین و هزار کلک دیگر انجام میدهم. مشتریان چند بار یا چند ماه میخرند اما بعد از مدتی دور کالای ایرانی را خط میکشند, چون فکر میکنند این محصولات بهترین های ایران هستند ! با دروغ ها و شعارهای مختلف اعتماد آنها را از بین میبرم. دفاع احمقانه ای از محصولات میکنم و انتقادات مشتریان را نمیگذارم به تولید کنندگان و خدمات دهندگان برسند تا پیشرفت نکنند و ذائقه مردم کشور را نفهمند. با استفاده کردن از محصولات خارجی و انتشار این موضوع توسط تیم رسانه ای مخصوص به جامعه القا میکنیم که حتی این شخص ایران پرست(خودم) هم از محصولات ایرانی خسته شده, منتها رویش نمیشود بگوید. من با اعتباری که بدست آوردم محصولات خوب ایران را هم تخریب میکنم و هیچکس نمیتواند به من شک کند. چون من سالها فقط محصولات ایرانی را میفروشم. @mahdi_12th
جاسم مشکلات زیادی داشت که مسؤلیت وجود آنها در دایره اختیارات شخص نبود. جاسم قربانی مشکلات جامعه بود. وظایف خودش را انجام می‌داد, اما انگار که توپ پنچر را باد میکرد. او باید در حیطه اجتماعی مشکلش را پیگیری میکرد تا از اساس حل شود. اما چطور؟ به مسؤلین میگفت اما چه کسی به او توجه میکرد؟ جاسم نه رئیس جایی بود, نه پارتی داشت و نه اهل پارتی بود. مسؤلی که به همچین شخصی طبق قانون خدمت باید میکرد پیدا نمیشد ! قهرمان قصه ی ما اما ناامید نبود. تصمیم گرفت در میان گروه ها و جمع های مردمی این مشکلات را مطرح کند تا با حمایت مردمی ریشه مشکلاتی که متعلق به یک شخص نبود را بر طرف کند. متاسفانه اینجا هم نتیجه ای نبود. مشکلات جاسم برای اکثر آنها مشترک بود, اما مشترک بودن این درد به شنیده شدن پیشنهاداتش کمکی نکرد. گروه های مردمی دور هم جمع بودند اما به هم گوش نمیکردند. بلکه به افراد مشهور مورد علاقه ی خود گوش میکردند ! "گروه بودند اما صدای یکدیگر را نمی شنیدند" جاسم بسیار سعی کرد تا حرفش را که درد همه بود بگوید, اما مشکل اینجا بود که باید مشهور میبود ! جاسم بیشتر تلاش کرد اما متهم شد. به تندروی, کاسبی از نام مردم, بزرگ نمایی مشکلات, کومونیسم, جاسوسی و ... جاسم آبرودار, محترم, سنگین و باوقار بود. هیچکس فکرش را نمیکرد که جاسم مشکلاتی داشته باشد. به همین دلیل بسیار مورد اتهام قرار میگرفت. جاسم که تنها راه شنیده شدن و جدی گرفتن حرف هایش را شهرت و جلب توجه میدید در نهایت یک تصمیم سخت گرفت. به بالای کوه رفت و همه ی مشکلاتش, رازها و اسرار مگویش را فاش کرد. خودزنی کرد, به طوری که خون از بدنش چکه میکرد. همه مشکلات جاسم را فهمیدند. از اتهامات پشیمان شدند و اینبار به حرف هایش با دقت فکر کردند. جاسم راست میگفت ! حداقل های جامعه اولویت باید باشد. در حالی که ما فکر کیفیت لباس, موبایل, اینترنت پر سرعت, خودرو, قهرمانی آسیا و ورود بانوان به ورزشگاه و ... هستیم, یک عده هستند که هنوز سر نان شب یا آب سالم یا گاز در زمستان یا کولر در تابستان یا حتی داشتن شناسنامه و ... دست و پنجه نرم می کنند. دوستانش, اهالی محل و گروه های مختلف تصمیم گرفتند که رساندن مردم به حداقل های مورد نیاز را در اولویت قرار دهند و البته فهمیدند که جاسم هم خودش از نیازمندان است و باید به او کمک شود. تصمیم به جاسم اعلام شد. همه چیز تحول یافته و در حال آبادی به نظر میرسید, تا اینکه . . . . جاسم خودش را آتش زد و از بالای کوه پرید تکه تکه شد ! وصیتنامه ای همراه او بود که نوشته بود : امروز شما حرف های من را شنیدید و برای حل مشکلات جامعه تصمیم جدی گرفتید. فهمیدید که آن اتهام ها به من روا نبود و خودم از فقیرترین های دنیا هستم. فهمیدید و تصمیم گرفتید اما خرج دیگران کنید. حرمت و حریم من دیگر شکست. تا زمانی که شأن خودم را حفظ میکردم همه ی شما سرگرم سلبریتی ها بودید, به طوری که حتی صدای خودتان را هم نمی شنیدید. به حرف هیچکس گوش ندادید مگر اینکه با یک جار و جنجال خودش را معروف و مورد توجه میکرد. چاره ای نداشتم جز اینکار که البته زندگی بی حاشیه و محترمانه من را بر باد داد. نمیتوانم تا آخر عمر به چشم یک مظلوم, بدبخت, کار به استخوان رسیده مرا ببینید. @mahdi_12th
یک مثل زیبا از برنابا فصل 68 (۵) سوگند به هستی خدای که در حضورش می‌ایستم، اگر خدای پدرانِ ما خدای شما بود، هر آینه خطور نمی‌کرد به دل شما اینکه بگویید چه می‌دهد ما را خدای. (۶) بلکه آنچه را داوود پیغمبرش گفت می‌گفتید، که چه بدهم خدای را از برای جزای آنچه به من عطا فرموده ‌است. (۷) به درستی که مثلی برای شما می‌زنم تا دریابید. (۸) پادشاهی در راهی برخورد به مردی که برهنه نموده بودند او را دزدان و زخم بسیاری زده بودند او را به قصد مردن. (۹) پس بر او رحم آورد و بندگان خود را امر نمود که آن مرد را بردارند تا به شهر، و وراسی کنند از او. پس آن کار را کردند به تمام کوشش. (۱۰) پادشاه محبت نمود به آن زخمی محبت بزرگی، تا اینکه دختر خود را به او تزویج نمود و او را وارث خود ساخت. (۱۱) شکی نیست در اینکه پادشاه سخت مهربان بود. (۱۲) لیکن آن مرد غلامان را بزد و دواها را خوار شمرد و با زن خود بدرفتاری کرد و دربارۀ پادشاه بدگویی نمود و غلامانش را به نافرمانی وی واداشت. (۱۳) هرگاه پادشاه از او خدمتی می‌خواست، می‌گفت: جزایی که پادشاه به من می‌دهد چیست؟ (۱۴) می‌دانید چه کرد پادشاه با این ناسپاس، وقتی که این را شنید؟ (۱۵) پس همه جواب دادند: وای بر او! زیرا پادشاه بازستانید از او هر چیزی را و عقوبت کرد او را عقوبتی. 🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴 🔵 پ.ن: مسؤلینی که در جمهوری اسلامی خودتان را طلبکار میدانید; اگر کاخ نشین بودید که بنا به فرمان امام راحل غلط کردید این مسؤلیت را قبول کردید و اگر کوخ نشین بودید و مانند همین مَثَل برنابا, پس چرا فراموش کرده اید همه این جا و مقام ها را خدا به واسطه انقلاب به شما داده؟ الان باید از انقلاب طلبکار باشید؟ یا مزد آنچه به شما عطا شده را بپردازید؟ هر چه دارید از انقلاب دارید; یا قدرشناس باشید و دِین خود را ادا کنید یا از این جایگاه بروید تا یک قدرشناس بیاید. 🔻مسؤلین نوکر مردم اند جمله ی کلیدی امام راحل فراموش نشود🔺 @Mahdi_12th
پدر برای پسر یک هدیه استثنایی خرید. اسباب بازی زیبایی که پسر آن را بسیار دوست می داشت. ماشین کنترلی زیبا و پر امکاناتی که تبدیل به همه ی زندگی و دارایی پسر شد. ماه ها و سال ها با ماشین بازی سرگرم بود و استفاده های زیادی برایش داشت تا اینکه خیلی چیزها را از یاد برد, اما بالاخره شده آنچه که باید/ نباید میشد . هدیه ی پدری خراب شد ! پدر می گفت نگران نباش خودم درستش میکنم. اما پسر باور نمی کرد. چون به قدر کافی باور نداشت. پسر یک دو راهی سخت داشت. سخت بود, مانند یک قمار بود, تصور میکرد حتی لاشه ی اسباب بازی را هم از دست می دهد. ممکن بود درست بشود, ممکن بود کاملا از دست برود, ولی نهایتا دل را به دریا زد و به پدر اعتماد کرد ... پدر قطعات اسباب بازی را به شرکت های بازیافت فروخت و اینبار آخرین مدل اسباب بازی را برای پسرش خرید 😍😍😍 پ.ن: پدر خدا بود, و پسر حکایت من و توست که اسباب بازیمان (زندگی) را هدیه گرفته ایم. در رفاقت با خدا قمار کنیم و زندگیمان را به او ببازیم, او هر هدیه ای که لازم باشد باز به ما میدهد. بهتر از قبل میدهد. @Mahdi_12th
یا شاید هم در محله ای حسن و حسین, تقی و نقی, هوشنگ و پرویز و سالار و ... زندگی میکردند که با مشکل اقتصادی همه گیر مواجه شد. بعضی از آنها وضعیت بهتری از دیگران داشتند. تصمیم گرفتند گلریزان راه بیندازند تا داوطلبانه پولی جمع شود برای کمک به مستضعفین بفرستند. اما این وسط مشکلاتی بود از جمله مشکلی که مختص حسن بود. 10 نفر وضع خوبی داشتند که 6 نفر کمک میکردند ولی 1 نفر کمک دریافت میکرد ! 10 نفر هم متوسط بودند که 4 نفرشان کمک میکردند و 3 نفرشان کمک دریافت میکردند ! 10 نفر مستضعف هم بودند که 1 نفرشان کمک میکرد و هفت نفرشان کمک دریافت میکردند ! در میان مستضعفان 3 نفر بودند که حاضر نبودند عزت نفسشان را بفروشند و از بین این 3 نفر حسن شرایط بدتری را داشت که بسیار غیرت داشت. هر بار لقمه ی خودش را به سفره ی همدلی می‌فرستاد و سفره اش خالی تر و خالی تر میشد, در حالی که هم غیرت داشت هم غرور و آبرویی داشت و نمیگذاشت سهمی از سفره دریافت کند. پ.ن : بندگان خدا فکر کرده اید به چه کسی و چه نوع کمکی میکنیم ؟ مستضعفین مجرم نیستند که به آنها رحم کنیم, گدا هم نیستند که به آنها صدقه بدهیم ! بنگرید و بیاندیشید که در کجای قانون و بروکراسی حقشان فراموش شده تا آن را در قانون تعریف کنیم. مستضعفین حق و حقوقی دارند که باید با فکر دیده شود و در قانون تعریف شود تا با عزت نفس حقشان را دریافت کنند. مثلا : کاهش تورم, افزایش حداقل دستمزد, اعطای شرایط و تسهیلاتی جهت کمک به کارآفرینی مستضعفین و ... از محل کاهش سقف دستمزد و افزایش پلکانی مالیات از درآمدهای بالا و شغل های غیر تولیدی ! خوب است و راهی حداقلی و زودبازده برای ضعیفان است اما چاره ی اساسی نیست. @Mahdi_12th
🔔سارق قاضی شود؟!!🔔 با بنده خدایی بحث میکردیم اختلافمان شد. یکی از اقوام که در بدکارگی شهره بود عبور میکرد, برای چاره جویی نظر او را پرسیدم. 🔻روایت اول: موافق بود. گفتم ببین حتی او با همه ی بدی هایش کمی شرف ملی دارد و موافق است, اما تو نه! 🔻روایت دوم: مخالف بود. گفتم ببین وقتی بدکارهایی مثل او با این موضوع مخالفند یعنی درست است! پ.ن: تفسیر به رأی نکنیم. نظر خودمان ملاک نیست که همه را با آن بسنجیم. @Mahdi_12th