الاحتمال قبر العیوب
تفسیر مشهورش این است که تحملکردنْ قبرِ عیبها است، یعنی اگر تحمل خود را بالا ببریم، خیلی از عیبهای دیگران به چشممان نمیآید و کمتر متأذی میشویم.
عرض میکنم ممکن است معنایش این باشد (و لغت نیز مساعدت میکند) که: در نظر داشتنِ وجودِ احتمالِ خلاف، قبرِ عیبها است. یعنی اگر عیبی دیدیم و حملاش بر صحت یا شبهه عقلاً ممکن بود همین کار را بکنیم. این باعث میشود عیب مدّنظر موضوعاً منتفی شود.
بگذارید بیپرده بگویم:
خیلی به دوستان طلبهمان سفارش میکنم زود بخوابید و مطالعهی سحر را از دست ندهید و تا دیروقت بیدار نباشید، اما خودم مدتی است تا همینساعت که یکونیمِ نیمهشب است بیدارم. دوست دارم دوستانام بهجای لم تقولون ما لا تفعلون، حملاش کنند بر اینکه احتمال دارد ساعتِ بدنِ دخترکِ یکسالهشان با امریکا تنظیم شده و تا نصفشب بیدار است و پدر هم اسیرِ او و دیرخوابیِ خود است و القصه مجبور است، مجبوووووور ..
«آیا وقتی شارع میگوید: تو را امر میکنم به فلان زات، این سخناش مفیدِ وجوب است؟»
الموجز، جلسهی ۱۰
😐
گفت: فلانی مثل حضرت أبیالفضل علیهالسلام است؛ همانطور که ایشان تشنه وارد شط فرات شدند و تشنه از آن خارج شدند، او هم جاهلاً وارد حوزه شد و جاهلاً از آن خارج شد.
وضعیت به نحوی است که ثغور طنازیام به «باز هم خدا رو شکر که الحمد لله، وگرنه والله به خدا» تنزل و تضیّق کرده. و این چیزی در حد فاجعه است.
هر مسلکی ثمرات و تبعاتی دارد، چه باطل و چه حق. و انسان همانطور که ثمرات مسلکاش را پذیرفته، باید با تبعاتِ راهی که انتخاب کرده نیز کنار بیاید. یکی از تبعاتِ طبیعیِ انتخابِ هر مسلک و شیوهی زندگیای این است که (محبوبِ هممسلکان و) مبغوضِ مخالفان میشوی. أمیرالمؤمنین علیهالسلام همانطور که برای اهل حقیقت جاذبه داشت، همانطور برای اهل باطل نیز دافعه داشت. نمیشود همگان را از خود راضی نگه داشت. چه علی باشی چه معاویه، عدهای با تو دشمن خواهند بود. لذا، مضافا بر اینکه فقط منافقاناند که میتوانند رضایتِ همه را جلب کنند، اهل ایمان باید بر مرارتِ عداوتِ اهلِ باطل صبر کنند و از إدبارِ آنان متکدر نشوند و عند الشدائد وعدهی نصرت الهی را متذکر شوند.
«پس از فوت مرحوم نایینی، اصحاب و شاگردان او به سیّد [ابوالحسن اصفهانی] روی آوردند. از جملهی این شاگردان، سیّد علی مددی بود. او پس از چند دقیقه مکث در منزل سیّد، هنگام خروج با ناراحتی از اینکه چرا تا آن وقت موفّق نشده بود در درس سیّد حاضر شود، گفت: لعن الله من أخّرَنا عنک
مرحوم مددی میفرمود: سیّد اصفهانی اصولی را مطرح میکرد که به درد فقه میخورد، و از مطرح کردنِ مباحثی که در فقه کاربرد نداشت پرهیز میکرد.»
(شیخ محمّدرضا طبسی نجفی؛ حدیث خوبان، ص۵۵)
(چراغ مطالعه)
مهدي عاملي [کانال]
«پس از فوت مرحوم نایینی، اصحاب و شاگردان او به سیّد [ابوالحسن اصفهانی] روی آوردند. از جملهی این ش
.
البته من اصراری ندارم که مصداق موصول [مَـن أخّرَنا] حتما خود نائینی بوده، ولی تأکید میکنم بر اینکه صدای دهل از دور خوش است؛ تعداد معتنیٰبهای از مشاهیری که ما میشناسیم آدمهایی بودند که در برخی اوّلیّات و ضروریاتشان درمانده و معطل بودهاند. رودهدرازی نکنم، یک مثال بزنم و فعلا مرخص شوم:
در فضائل و محاسن أخلاق آخوند خراسانی آوردهاند که: شبی یکنفر از عوامالناس با سید محمدکاظم یزدی کاری داشت، خانهی آخوند و سید در یک کوچه بود، درحالیکه با یکدیگر بهشدت اختلاف[نظر، یعنی ما میگوییم اختلاف نظر بوده، شما هم بگویید انشاءالله که اختلافشان اختلافِ نظر بوده، نه اختلافی دیگر. خلاصه این دو بزرگوار با هم مخالفت و مخاصمت] داشتند، آن مرد آمد و اشتباهاً درِ خانهی آخوند را زد. آخوند آمد در را باز کرد و وقتی فهمید یارو با سید کار داشته و اشتباهاً در خانهی او را زده، پس چکار کرد؟ چه عکسالعملی نشان داد؟ آیا خواهر و مادرِ مردک را به فحش کشید که چرا با سید کار داری ولی درِ خانهی مرا زدهای؟ آیا با مشت و لگد به جان آن مرد افتاد؟ نه. اصلا و ابدا. بلکه در حرکتی فوقالعاده آسمانی و ملکوتی و روحانی، و با اخلاقی کریمانه و مملوّ از فتوّت و انسانیت، در خانهی سید را به آن مرد نشان میدهد و میگوید: خانهی سید آنجا است.
واقعا حیرتانگیز است.
وقت اذان است، من مرخص میشوم.
التماس دعاء
مهدي عاملي [کانال]
. البته من اصراری ندارم که مصداق موصول [مَـن أخّرَنا] حتما خود نائینی بوده، ولی تأکید میکنم بر این
..
حاشیه:
فرق حاشیه با شرح در این است که حاشیه لزوماً در راستای توضیح اصل مطلب نیست.
و
این «پشتسرِ مُرده نباید حرف زد» هم از آن حرفها است که میدانم و میدانی.
قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا بِٱلۡحَقِّ أَمۡ أَنتَ مِنَ ٱللَّـٰعِبِينَ [۵۵: الأنبیاء]
[کفار به ابراهیم] گفتند: آیا آوردهای حق را، یا تو [نیز] از بازیگَران هستی؟
سؤالی مهم، و بیتعارف و صریح.
ما نیز
واقعاً حق را میگوییم یا دکان باز کردهایم؟
قصدمان رشد است یا داستانسرایی؟
میخواهیم دستِ دیگران را بگیریم یا به آنها لگد بزنیم؟
آیا تکلیفمان با خودمان مشخص است؟