فلسفه از احوالِکلّیِوجود و ماهیت و وحدتوکثرت و قوّهوفعل و مقولاتِعشر و اثباتِ خدا و صفاتِ او و قضاوقدَر و لوح و کرسیّ و حدوثِعالَم و نفْس و قُویٰ و شئونِ نفس بحث میکند، و «استدلالِ عقلی» بر مسائلِ موضوعاتِ فوقالذکر را رسالتِ خود میدانَد.
کـلام از إثباتِ خدا و وَحدانیّت و صفاتِ خدا، و نبوّتِ عامّه و خاصّه، و ولایتوإمامت بحث میکند، و «إثباتِ معتَقَداتِ شرعی و دفاعِ معقول از آموزههای شریعت» را وظیفهی خود میداند. لکن بدیهی است که دفاعِ معقول در بابِ «إثباتِ وجودِ خدا» و نبوّت و معجزیّتِ قرآن و امثالها، دفاعی است که مبتنی بر نقل نباشد [صِرفاً استدلالِ عقلی]، ولی در بابِ مسائلی همچون «امامت» دفاعی است که گاهی متّکی به عقل است و گاهی مدد از نقل میجوید.
چرا باید کسی فکر کند که کلامْ محتاجِ فلسفه است و بدونِ فلسفه بیمعناست و ناتوان؟ مگر همهی متکلّمینِ ما فیلسوف بودند؟ یا مگر ما متکلّمِ مخالفِ فلسفه، یا متکلّمِ فلسفهنخوانده، نداریم؟ یا اصلا مگر ارتباطی بین اینها هست که ما دنبال تفاوتشان بگردیم؟
#دروس_حوزه
#کلام #فلسفه
#فلسفه_کلام