پرسیدند: شغلات چیست؟ گفت: مدیر آمل هستم.
شکر خدا زیرِ میمْ کسره گذاشته بود.
[حدیث نفس. که هرچه هست، اولاً حدیث نفس است، ثانیاً غیرِ آن از هرچه که باشد]
«لعنت بر کسی که رازِ ما را فاش کند. پرسیدند: چگونه است فاشکردنِ رازِ شما؟ فرمود: به اینکه سخنی از ما را به کسی بگوید که میداند آن را إنکار خواهد کرد»
از اول هم قرار نبوده که هر سخنی را بتوان به هرکسی گفت.
چنانکه سیدنا عیسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) فرمود:
اگر سخن را به أهلاش نرسانی، به او ظلم کردهای، و «اگر سخن را به ناأهل بگویی، به سخن ظلم کردهای».
نه مطلقاً کلام، نه مطلقاً سکوت.
ما نهایتِ تلاشمان را میکنیم تا پولمان را هدر ندهیم، پس چگونه کلمات را (که قرار است حاملِ سعادت و هدایت باشند) مفت و بیپروا خرجِ کلاغهای مگسنهادی میکنیم که نه قیمتِ کلمه را میدانند و نه حرمتِ مکالمه را نگه میدارند؟
غریب است و سزاوار تأمل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إعلموا أنما الحیاة الدنیا لعب و لهو.
و بدانید که زندگیِ دنیا، چیزی جز بازی و بیهودگی نیست.
و شما در سیزدهسالگی به این یقین و به این حقیقت نخواهید رسید، مگر از طریق مولانا و سیدنا حضرت أبيعبدالله الشهید علیهالسلام.
یکی از ترکیبهایی که گوشتِ نداشتهی تنام را میریزد و برایام بهشدت توکانبازار شده است، همین گلواژهی «سواد رسانهای» است. الآن یعنی پسِ کلّهی گربههای کوچه و بازار بزنی، دهتا مدرّس سواد رسانهای قی میکنند.
در کل، قدرتِ به ابتذال کشاندنمان بسیار زیاد است.
خَـلْـقـاء: سست و کهنه، جمعش بر خُـلْـق.
خُـلُـق: ملکات زیبا یا زشتِ نفسانی، جمعش بر أخلاق.
أشبه الناس خَلقاً و خُلُقاً... علی خُلُقٍ عظیم...
علتی که به خاطر آن، مردم از حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسلام کناره گرفتند
[علل الشرایع] [أمالی الصدوق]
أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَی الْمُکَتِّبُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْوَرَّاقِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ دُرَیْدٍ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ الْفَرَجِ الرِّیَاشِیِّ،
عَنْ أَبِی زَیْدٍ النَّحْوِیِّ قَالَ:
سَأَلْتُ الْخَلِیلَ بْنَ أَحْمَدَ الْعَرُوضِیَّ فَقُلْتُ: لِمَ هَجَرَ النَّاسُ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ قُرْبَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قُرْبَاهُ وَ مَوْضِعُهُ مِنَ الْمُسْلِمِینَ مَوْضِعُهُ، وَ عَنَاؤُهُ فِی الْإِسْلَامِ عَنَاؤُهُ
فَقَالَ: بَهَر وَ اللَّهِ نُورُهُ أَنْوَارَهُمْ وَ غَلَبَهُمْ عَلَی صَفْوِ کُلِّ مَنْهَلٍ وَ النَّاسُ إِلَی أَشْکَالِهِمْ أَمْیَلُ.
از أبو زید نحوی نقل است از خلیل بن احمد فراهیدی عروضی پرسیدم:
چرا مردم از علی علیه السلام بُریدند و از وی جدا شدند در حالی که نزدیکیاش به رسول الله صلیاللهعلیهوآله غیرقابلإنکار، موقعیتاش نزد مسلمانانْ درخشان، و رنجها و زحماتاش در اسلام بر همگان روشن بود؟
گفت: به خدا سوگند، نورِ علی علیهالسلام بر درخشندگی همهی مسلمانان فائق و بر هر انسان آزادهای غالب بود، ولی مردم به همشکل و همکیشِ خود گرایش بیشتری دارند.
بحارالأنوار ٫ جلد 29 ٫ صفحه 479
از ساعتی پیش، تا همین الآن که واژهی الآن را تایپ کردم، با دوست عزیز و نازنینی، که جوان معتقد و خوشقلبای است، راجع به نماز حرف میزدیم. گویا کمی سست شده بود.
چیزهایی گفتم شکسته و بسته.
سخن او، و عرائض خودم را ذیلاً تقدیم میکنم
.
مهدي عاملي [کانال]
از ساعتی پیش، تا همین الآن که واژهی الآن را تایپ کردم، با دوست عزیز و نازنینی، که جوان معتقد و خ
.
پیام دوست عزیزم:
خدا به نماز ما احتیاج نداره پس چرا اینقدر تاکید بر نماز هس [؟]
سخن گفتن فقط از طریق نماز هس راه دیگه نداره [؟]
مثلا تو دلمون ازش تشکر کنیم باهاش بحرفیم و...
مهدي عاملي [کانال]
. پیام دوست عزیزم: خدا به نماز ما احتیاج نداره پس چرا اینقدر تاکید بر نماز هس [؟] سخن گفتن فقط از
..
کلمات حقیر:
چون تو بهش نیاز داری.
اون خداییِ خودش رو با دادنِ مجانیِ اینهمه نعمت، ثابت کرده.
تو هم باید بندگیت رو ثابت کنی
تو هم باید باور کنی که به او محتاج هستی
به سخنگفتن با او
به توجهِ او
به اینکه هیچکس توی این عالَم نمیتونه به تو گشایش و شادی و زندگی و طرواتِ قلبی بده و مشکلاتت رو حل کنه، جز او
قدیمیا خوب گفتن:
آغلامیانا پَپَه یوخدو. (إنشاءالله که «پ»دی)
اونی که زیاد درِ خونهی خدا میره
و آگاه هست به اینکه جایگاهش نسبت به خدا چیه، قطعا خیلی خیلی بیشتر از اونی که اونورا پیداش نمیشه، چیزمیز گیرش میاد
ببین داداش،
اصلا مهم، نه نماز هست، نه دعا، نه هیچ کارِ خوبِ دیگهای
مهم، قربتاً الی الله بودنِ یه عمل هست
یعنی اینکه:
مهم اینه من بدونم که فقط و فقط کارهایی کارِ خوب محسوب میشن که خدا میگه و میخواد
کاری خوبه که نتیجهش رضایتِ او باشه
خب؟
اینو بشنو:
شیطان به خدا گفت: بیا و از این یه سجده (یعنی سجده بر آدم) منصرف شو و بگذر، به جاش من یه نمازِ طولانی و عبادتِ مفصّل برات میکنم که هیچکس از بندگانت نکرده باشه
خدا چی جواب داد؟
فرمود: یا ملعون، انا الرب و انت العبد
انی ارید ان اطاع کیف ارید لا کیف ترید
یعنی: ای ملعون، من خدا هستم، تو بنده هستی
پس باید من رو اونطور که خودم میخوام اطاعت کنی، نه طبق میل خودت
مثال خودمونیش:
من برسم خونه، عطش باشم،
بگم: «بچهها، برا من یه لیوان آب یخ بیارید. هیچ چیزِ دیگه نه ها، فقط آب یخ»
بعد خانمم بره چایی خوشرنگ و لبدوز بیاره
دختر کوچیکه بره شربتِ آلبالوی بسیار خوشمزه و خنک بیاره
بزرگه بره فالودهی ناب و جگرحالآور بیاره
بنظرت به من خدمت کردهن یا به ریشام خندیدن؟
به من که صراحتا گفتم فقط آب یخ میخوام، نه چیز دیگه
من اگه خودم رو بنده و مطیع میدونم
و او رو خدا و صاحب اختیار میدونم
و دوست دارم او به من نعمت و شادی بده
پس باید هرکاری رو همونطوری بکنم که اون دوست داره
و
اون گفته: حتما حتما در فلان اوقات و فقط و فقط با فلان کیفیت با من حرف بزن و مناجات کن
(بقیهی اوقاتت هرجور و به هرزبان و کیفیتی دوست داری راحت باش، ولی در این سهوقت باید با این کیفیت و به این نحوه باشه)
من باید گوش کنم دیگه.
خصوصا که اینو شک ندارم که خدا نه جاهل هست، نه ضعیف، نه بخیل، و نه ظالم و حسود
پس هرررررررچی بگه و هرکاری بکنه، حتی اگه من علتشو ندونم، به نفع من و عینِ حقیقت هست
مهدي عاملي [کانال]
آی دویونجاخ آتا نازی گورمویَن بالا ..
.
واقعاً بعضی چیزها أصلاً با «توصیف» درک نمیشوند؛ حتماً حتماً باید پای «تجربه» به میان بیاید.
شما چطور به یک جوانَکِ هجدهسالهی عزب میخواهید حسِّ پدرانه را توضیح بدهید و او هم -کما هو حقّه- بفهمد؟
یا روشنتر: چطور میشود به یک مرد، حسّ «مادربودن» را شرح داد؟
الحاصل
محبتِ من به این بچه باعثِ وابستگیِ عمیقاش به من شده است؛ کلِّ خانه پُر از آدم باشد، از مادر و خواهرهایاش تا دایی و عمو و غیرهم، و من بروم توی یک اتاق و در را هم ببندم، راه میافتد سمت اتاق، پشت در میایستد آنقدر «ئع ئع» میکند و سر و صدا درمیآورَد که مجبور میشوم در را باز کنم، که بیاید و بنشیند پیشِ من. و نوعاً هم کاری با من ندارد، یعنی مزاحمِ کارم نمیشود، به خودش و عروسکاش مشغول است، ولی همینکه پیشِ من است برایاش کافی است. (البته بهقول مادرش: هرکس جای باران بود، همینقدر وابستهات میشد، چون با وجودِ همهی تنبلی و کاهلیات همهی خواستههایاش را إجابت میکنی و «نـه» توی کارَش نمیآوَری. [با ضمیمهی لمح النظری که چهارخط کنایه و شکویٰ تویاش خوابیده])
لذا گاهی که ساعتها مرا نمیبیند، شروع میکند به بهانهگیری و اذیتِ دیگران، تا من برسم و در آغوش بکشماش و نازش را بخرم و نوازشاش کنم.
من خوب درک میکنم که دخترکی که به پدرش عادت کرده است و با او مأنوس است، اگر از پدرش دور بیفتد چه بر سَرِ قلب و رواناش میآید و چقدر بهانهگیر و پژمرده میشود.
ببناتي رقیةُ الحسین علیهما السلام.
کاش پول و فرصتاش را داشتم، (پولی زیاد، و فرصتی اندازهی چهل تا پنجاه ماه)، تا اُنچِنان شرحی بر شرحِ کافیهی مرحوم رضي (علیه من الله الرضا) مینوشتم، که مادرِ فَلَک بِگِریَد.
اما خب از آنجایی که بنایِ خداوندِ متعال بر این نیست که سَرِ هر چیزی راضی به گریهی مامِ فلک شود، چنین نوشتهای هرگز از صفحهی خَیال به متنِ حقیقت منتقل نخواهد شد.
و الحمد لله و لأولیائه علی کل حال
گاهی که توی ذهنام نعمتهای بیشمارِ خدا بر خودم را مرور میکنم، هِیْ زیرِ لبام الحمد لله الحمد لله میگویم. توی همین ثانیهها، که شاید هنوز به الحمد للهِ دَهُم نرسیدهام، لحظهای به ذهنام میآید که نکند این الحمدللهها کنایهای و تعریضی و نه از تَهِ دل باشند، که آخه مردِ حسابی، نه قیافهی درست و حسابیای داری، نه ظاهر و باطنِ آراستهای، نه دنیا و نه آخرتی، أخسرُ مِن یهوديٍّ فقیر، خب پس دقیقا چه را و چرا داری حمد میکنی؟
لذا سریعاً، و شاید بتوانم بگویم: بیإختیار، الحمدللههایام تبدیل میشوند به یک نجوای آرام، با این محتویٰ: خدایا شکرت که به من جسم سالمی دادی، همسر سازگاری دادی، فرزندان سالم و پاکیزهای دادی، پدر و مادری فهیم و فداکار دادی، برادرها و رفقای شفیق و صادق دادی، نان و آب دارم و سقفی بالای سر و و و
آنقدر میگویم تا آن وسوسه بپرد و قلبام آرام بگیرد.
میخواهم این را بگویم که بروید خدایْ را هزار مرتبت شکر کنید که از آنچه ما اَساکیل و مجانین به آن مبتلیٰ هستیم فارغاید.
یک بحثی در بلاغت، در بحثِ جملات خبریّه و ملاکِ صدق و کذب، مطرح است که آیا ملاکِ دروغبودنِ یک کلامْ عدمِ مطابقتاش با «واقعیت» است، یا عدم مطابقتاش با «اعتقادِ متکلم»؟
مثلا اگر شما بگوئید «فلانی دیندار است»، ولی او در واقع یک انسانِ ریاکار و بیتقویٰ و بازیگر باشد و شما هم فریبخورده و غافل از این حقیقت، آیا سخنِ شما (که فلانی دیندار است) دروغ است؟ (چون واقعیت ندارد، و فلانی در واقع بیدین است) یا نه، سخنتان راست است؟ (چون محتوایاش مطابق با عقیدهتان است. منظور شما از «فلانی با تقویٰ است» این است که «عقیده و باور و تصوّرِ من این است که او فردی مُتّقي است»، و این سخنْ دروغ نیست. چون واقعا شما چنین عقیدهای دارید.)
یادم میآید زمانی که بناب درس میخواندیم، یعنی دقیقاً بیست و یک سال پیش، یکی از أساتیدمان (أیّده الله اللطیف و جزاه عنّا خیرا) همین بحث را مطرح کرد و روایتی از سخنانِ سیّدنا و إمامنا، بحرِ علوم و حقائق، مَن هو عنِ الله ناطق، حضرت مولانا أبيعبدالله الصادق علیهالسلام نقل کرد، که آقا فرمودهاند: کَفیٰ بالمَرءِ کَذِباً أنْ یُحَدِّثَ بِکُلِّ ما یَسمَعُ: کفایت میکند در دروغگو بودنِ انسان، همین [کار، و داشتنِ این یک خصلت] که بگوید هرچه را که میشنود.
یعنی کسی که هرچه را میشنود (بدون هیچ تأمل و تحقیق و راستیآزماییای) به دیگران منتقل میکند، دروغگو است.
ادامه دادند که
ممکن است بسیاری از چیزهایی که شنیده است (یا حتّی عقلاً همهشان) راست باشند و مطابق با واقعیت، ولی باز هم چنین فردی را دروغگو نامیده است، چون، هرچند شاید سخنی که شنیده است مطابقِ واقع باشد، (مثلا شنیده که «فلانی دزد است»، و واقعا هم دزد باشد، نه شائعهی کذب و اتهامِ غلط) ولی مطابق با عقیدهاش نیست. چون بررسی و تأملای نکرده و به یقین و اطمینانای نرسیده، تا معنای «فلانی دزدی کرده است»ای که دارد به دیگران بازگوییاش میکند، صادق باشد. و آن معنیٰ این است که «من معتقد هستم که فلانی دزدی کرده است». لذا دروغگو است؛ چون واقعاً معتقد نیست که فلانی دزد است، (چون تحقیق و بررسی نکرده)
بلکه صرفاً شنیده است.
با این توضیح، شاید بتوان گفت که این روایت، دلیل یا شاهدی است بر صدقِ نظریهی دوم، که ملاکِ راست یا دروغ بودنِ سخن را مطابقت یا عدمِ مطابقتاش با «اعتقادِ گوینده» میداند، نه مطابقت یا عدماش با «واقعیت».
با تُنِ صدا و لبخندَک و لحن و هیأتِ نامناسبای [بالأخره نوجوان بودم و جاهلتر و خامتر] سریعاً گفتم: استاد، وقتی میفرمایید «دروغگو است، چون واقعاً معتقد نیست به اینکه فلانی دزد است»، معنایاش این است که ملاکِ صدق و کذبْ مطابقت با واقع است. کسی که، سخنای را که شنیده است، بدونِ راستیسنجی و تحقیق، پخش و منتقل و روایت میکند، لازمه یا معنایِ این سخناش (که «فلانی دزد است») این است که: من «واقعاً» [یعنی: در واقع] معتقد به دزدیِ فلانی هستم. یعنی چنین اعتقادی با این خصوصیات (که صاحباش من هستم و محتوایاش دزدبودنِ فلانی) در عالَمِ خارجْ وجود دارد و اتفاق افتاده است، و من از «این وجود» خبر میدهم؛
درحالیکه چنین نیست، یعنی در عالَمِ واقع چنین یقین و اعتقادی فعلاً وجود نیافته است. لذا چنینفردی موصوف به «دروغگویی» شده است، چرا که مفهومِ سخناش مطابق با واقع نیست، و او را با نظر به مفهومِ کلاماش تکذیب کردهایم، نه نظر به منطوق یا ظاهرِ سخناش که عبارت است از «فلانی واقعاً دزد است» پس ملاکْ همین مطابقت با واقع است.
تأملی کرد و فرمود:
راست میگویی. حق با تو است. آفرین.
و بعد هم چند تا شوخی کرد و کمی بابتِ حدّتِ ذهن و سرعتام (که از قضا -کما مرّ- چندان مؤدبانه نبود) تشویقام کرد.
و گمانام بعدها توی مطوّل شبیهاش را دیدم
(گرچه الآن پیر شدهام و نادانتر و محتاطتر و یقینازدستداده و، پذیرای نظر شما سَروَران)
القصه
مرادم این است که چنان آدمهایی، با چنین روحهای آزاد و روحیههای حقپذیر و چنین لطافت و تواضعای، در گذشتهی نهچنداندورِ حوزهها در مقامِ مربّی و استادِ طلّابْ وجود و حضور داشتند. (که گمانام نسل و مِثلشان دارد رو به انقراض و انعدام میرود.)
امّا حالا این بچههای ناچار و پاکْ مبتلیٰ شدهاند به أمثالِ من.
(البته به کسی جسارت نمیکنم. نعوذ بالله. منظورم از «أمثالِ من» دقیقاً «من، و لا غَیر، وحدي لا شریکَ لي» است، نه کس دیگر.)
منای که نه أخلاقاً به خودم رسیدهام، و نه عِلماً. منای که هیچ و هیچ و هیچ تغییر و رشد و حرکتای نسبت به هجدهسالگیام نکردهام، جز اینکه آنزمان یک هجدهسالهی خام و بیتقویٰ و مطیعِ نَفْس بودم، و حالا یک سیوهفتسالهی نابالغ و بیتقویٰ و أسیرِ نفس.
خدا من و أمثالِ إحتمالیِ من را هدایت کرده، و عاقبتِ همهمان را به نور و سعادت و عافیت و خیر و فلاح ختم کند.
آمین ربّنا.
قطرهای از اقیانوسِ فضائلِ داییِ مؤمنین به او، نمایندهی تامّ الاختیار خلفایِ ثلاثه در شامات، خروجکننده بر مولای خود، جناب معاویة بنِ (إنشاءالله که) أبي سفیان [علیهما الهاویة و النیران]
مطرف بن مغيره میگويد:
پدرم مغيره، به دربارِ معاويه رفتوآمد داشت و كشوردارى و درايتِ او را همواره مىستود. شبى از نزدِ معاويه آمد و بسیار غمگين بود. از ناراحتى غذا نخورد و من گمان كردم كه شاید [برای خودش مشکل و] حادثهاى رخ داده است. پرسيدم: چرا امشب شما را غمگين میبينم؟ چه شده است؟ گفت: امشب که نزد معاویه بودم، به او گفتم: تو به آرزویات رسيدى، ایكاش بساطِ مِهر و عَدل مىگستردى، که سِنّ و سالِ تو زياد شده است [و بهتر است عملِ خیری انجام بدهی]، و ایكاش به بنىهاشم هم رحم و محبت میكردى، چون ديگر [بهقدری فقیر شدهاند که] در نزدِ آنان چيزى باقی نمانده است.
وقتى كه معاويه سخنان مرا شنيد، گفت:
هيهات، هيهات، [هرگز چنین نخواهم کرد و به بنيهاشم رحم نخواهم کرد، چرا که] ابوبكر حكومت كرد و رفت و با اين كه نيكى كرد پس از مرگاش ناماش نیز مُرد. عُمَر حاكم شد و رفت و عثمان حاكم شد و رفت و، چيزى از آنان باقی نمانْد، ولى محمّد هر روز ناماش پنجنوبت در منارهها ذكر میشود. پس با اين وجود، چه چيزى براى ما میمانَد؟
نه، قسم به خدا من هرگز راحت نمیشوم مگر اينکه این نام هم دفن شود.
شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید ج ۵ ص ۱۲۹
مُروج الذهَب ج ۳ ص ۴۵۴
الصحيح من سيرة النبي الأعظم ج ۱ ص ۲۴
•••••••••••
حضرت مولانا سید الشهداء علیه السلام فرمودند: شما را به کتابِ خدا و سنّتِ پیامبرش دعوت میکنم، چرا که سنت رسول خدا را میرانده و بدعت را احیا کردهاند.
و در جای دیگر، خطاب به برادرش محمدحنفیّه فرمود: میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کرده و طبقِ سنت جد و پدرم عمل کنم.
در زیارت اربعین نیز مىخوانیم:
وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالَةِ
و [سیدالشهداء علیهالسلام] خونِ قلباش را در راهِ تو نثار کرد، تا بندگانات را از نادانی و حیرتِ گمراهى نجات بدهد.
معاویه با شخصِ پیامبر و با اساسِ اسلام مشکل داشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفیدنمایی، به اندازهی سیاهنمایی مضر است.
و کاش هر بچهای إجازهی نشستن پشت میکروفن را نداشت.
البته ما هم کم مقصر نیستیم؛ مشخصاً دَلیباز هستیم و دنبال جنجال و شور و هیاهو، به هر قیمتای که باشد.
لا حول و لا قوة إلا بالله العلي العظیم.
هیچ برگشت و هیچ نیرویی نیست، جز با سببیتِ خدایی که بلندمرتبه و بزرگ است.
خرابه قلبینی سیخان رقیهیه سلام اولا
یزیدی تختدن سالان رقیهیه سلام اولا