eitaa logo
نوشته‌های مهدی جمشیدی
9.8هزار دنبال‌کننده
5 عکس
2 ویدیو
0 فایل
۱. نویسنده‌ و محقق فرهنگ و دانش هستم. ۲. تنها رسانه‌ی رسمی‌ و معتبری که مواضعم در آن منتشر می‌شود، این کانال ایتایی است و رسانه‌ی دیگری ندارم. ۳. مسئولیت مواضعم، بر عهده‌ی خودم است، نه هیچ نهاد یا جریانی، و درج عناوین حقوقی را در کنار نامم تأیید نمی‌کنم.
مشاهده در ایتا
دانلود
عبرت‌های عاشورا و کشف حجاب.mp3
35M
🔻سخنرانی مردمی: عبرت‌های عاشورا و کشف حجاب (چگونه هویت انقلابی، مسخ می‌شود؟) ،،،،،،،،، پس بِدان این اصل را ای اصل‌جو هر که را دردست، او بُرده‌ست بو هر که او بیدارتر، پر دردتر هر که او آگاه‌تر، رخ‌زردتر https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻مهجوریّت نظریۀ نظامِ انقلابی: نهادهای «نظام» یا «انقلاب»؟! 🖊مهدی جمشیدی ۱. یکی از دوستانم که از پژوهشگرانِ متعهد و کاربلد در زمینۀ ارتباطات و فرهنگ است می‌گفت چند ماه اخیر، همکاری علمیِ اندکی با مرکز پژوهش‌های مجلس داشتم و چند مطالعۀ جدّی در این باره برای آنها انجام دادم، اما در نهایت، واکنش‌ آنها این بود که نوشته‌های تو، جنبۀ ایدئولوژیک دارند، درحالی‌که ما به مطالعات تکنیکی و کارشناسی نیاز داریم و بدین‌جهت، نمی‌توانیم با شما همکاری کنیم. این دوستِ پژوهشگر می‌گفت مقصود آنها از ایدئولوژیک‌نویسی، ارجاع‌دادن به امام خمینی و رهبر انقلاب و بزرگان فکریِ انقلاب بود، ولی من افزون بر این، تمام مقالات جدیدِ غربی در زمینۀ پژوهشم را نیز می‌خواندم و به آنها نیز ارجاع می‌دادم، اما استفادۀ نهایی‌ام در مقام نتیجه و تجویز، مبتنی بر گفتمان انقلاب بود، و همواره نیز بر سرِ این روش من، مناقشه وجود داشت و با برچسب نگاه ایدئولوژیک، طرد و تخطئه می‌شدم. دوستِ پژوهشگر در پاسخ به آنها، استدلال کرده بود که اینجا، نهادِ سیاست‌گذارِ نظام است و باید به صورت مستقیم و صریح، در خدمات غایات انقلاب باشد و نباید خطوط اصلیِ سیاست‌نامه‌نویسی را از جای دیگری به آن تحمیل کرد. جالب این‌که مدیر این بخش، هیچ تخصصی در زمینۀ ارتباطات و فرهنگ نداشته و بااین‌حال، هم بر کرسی مدیریت، تکیه زده و هم دربارۀ نوشته‌های اصحاب نظر و معرفت، اظهار فضل می‌کند. به‌هرحال، گفتگوی وی به سرانجام نرسید و پروندۀ تجربۀ تلخ او در این مرکز، بسته شد. وقتی مرکزی که باید نقش قوّۀ عاقلۀ مجلس را ایفا کند، این‌چنین گرفتار علوم انسانیِ تجدّدی است، توقع دارید کدام گره گشوده شود؟! ۲. بنده نیز به سفارش یکی از دفاتر این مرکز، پژوهشی با عنوان «طراحی رویکردهای تحوّل‌زا در حکمرانی فرهنگ: پیشنهاده‌ای برای فصل فرهنگ در لایحۀ برنامۀ هفتم» نگاشتم که حاصل سال‌ها مطالعه‌ام بود و عصاره و چکیده محسوب می‌شد، اما بدون ارائۀ هیچ توضیح مکتوبی به من، کار را رد کردند. این مهم نیست، بلکه مسأله این است که پس از ارائۀ کار، مبلغ چهار میلیون تومان از ده میلیون تومان به حسابم واریز کردند که با وجود گذشت چندین ماه، همچنان در اختیار من است و مرکز پژوهش‌های مجلس، واکنشی برای عودت‌دادن این مبلغ نشان نداده است. حتی یک‌بار هم در اینجا، همین مسأله را نوشتم اما دریغ از هیچ واکنشی. همچنان که تجدّدزدگی و وادادگی نسبت به نظریه‌های غربی، برخلاف اقتضای انقلابی‌گری است، سهل‌انگاری در قلمرو بیت‌المال نیز چنین حکمی دارد. دلیل این بی‌اعتنایی‌ها چیست؟! در سال‌های نخستین انقلاب، نمایندگان مجلس از گرفتن حقوق، پروا داشتند و آن را برخلاف انقلابی‌گری می‌شمردند، اما اینک، ورق برگشته و حاشیه‌های گزنده‌ای پدید آمده‌اند که سرمایه‌های اجتماعی را می‌سوزانند. حسّاسیّت‌های دهه شصتی، تاریخ‌نشین و منزوی شده‌اند و لقمه‌های آلوده، سکۀ رایج. ۳. دوستان دیگری نیز دربارۀ این مرکز و وضع هویّتی آن، روایت‌های تأسّف‌باری داشته‌اند که نقل نمی‌کنم. من و شما در تجربه‌های خویش، شاهد همین تکه‌واقعیّت‌ها هستیم و از کنار هم نشاندن آنها، ذهنیّت سیاسی‌مان شکل می‌گیرد. البته این تکه‌واقعیّت‌های ناموجّه، موردی و ناچیز نیستند، بلکه در ظرف تجربه و ادراک ما، تجلّیِ تکه‌ای دارند، اما در واقعیّتِ فی‌نفسه، بیماری‌های ساختاریِ مزمنی هستند که به جان نظریۀ نظامِ انقلابی افتاده‌اند. نهادهای رسمی، محتاج خانه‌تکانی هستند؛ چون غبار عادات دیوانی و تعلّقات تجدّدی، بر روی آنها نشسته است. در همه‌جا، عدّه‌ای تکنوکرات و بوروکرات نشسته‌اند و دربارۀ نظام، تصمیم می‌گیرند، اما در وجه بیرونی و رسانه‌ای، این‌گونه بازنمایی می‌شود که نظام در اختیار انقلابی‌های آنچنانی است. دهه‌هاست که اقلّیّتِ مؤمنِ انقلابی، حاشیه‌نشین و بی‌اختیار شده‌اند و سکولارهای اداری یا شبه‌انقلابی‌های محافظه‌کار، سلطنت می‌کنند. بدنۀ قدرت، چنین وصفی دارد و از انقلابی‌گری، جز رگه‌های باریک و ناچیزی مشاهده نمی‌شود. نظریۀ نظامِ انقلابی، در درون خودِ ساختار، با چالش مواجه گردیده و کسانی از قدرت‌نشینان می‌کوشند از انقلاب به نظام عبور کنند. عادی‌سازی، ایده‌ای نیست که فقط سعید حجاریان بر زبان براند، بلکه در عمل، همین شبه‌انقلابی‌های تکنوکرات، بهترین هوادار آن هستند. مسألۀ این دو جریان سیاسی با یکدیگر، قدرت است و نه معرفت. هر دو، به جمع‌بندی مشترک رسیده‌اند و در مقام احیای لیبرالیسم مذهبی هستند و فقط نزاع‌شان معطوف به این است که کدام‌یک، عهده‌دار انجام و اجرا بشوند. روایتی که شبه‌انقلابی‌های تکنوکرات از حکمرانی نو و عقلانیّت انقلابی دارند، چیزی از طرح عادی‌سازی کم ندارد؛ آنها برای مقاصد یکسان، اصطلاحات مختلف جعل می‌کنند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
▫️مطالعۀ تحلیلی روایت فرهنگی دیلتای از علوم انسانی 🔹جناب آقای عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه در کرسی علمی عنوان کرد: 🔸چرا مسألۀ ماهیّت «علوم انسانی»، ارتباط جدّی با «فرهنگ» دارد؟ میان این دو، چه نسبت و تعاملی فرض شده که ما، ناگزیر از مطالعۀ آنها هستیم؟ اگر به تاریخ تکوینِ فلسفۀ علوم انسانی بنگریم، درمی‌یابیم که مسألۀ نخستین، حیثیّت‌بخشی و اعتباردهی به علوم انسانی در برابر علوم طبیعی بوده است و برخی فلاسفه کوشیده‌اند اثبات کنند که هستی‌های جهان انسانی، تفاوت جوهری با هستی‌های جهان طبیعی دارند و انسان را چونان شیء انگاشتن، خطاست. 🔍 ادامه را اینجا بخوانید👇 🌐 iict.ac.ir/diltay 🆔 @iictchannel
🔻علامۀ انقلابی -۱ 🖊مهدی جمشیدی ۱. نهم صفر، سالگرد رحلت حضرت آیت‌الله علامه سیّدمحمدحسین طهرانی - رحمه‌الله‌علیه – است. من ایشان را به واسطۀ استاد مطهری شناختم و دریافتم که استاد شهید با اشارت علامه طباطبائی، باطن و نفس خویش را به تربیت توحیدی و سلوکی ایشان وانهاد و در ده سال پایانی حیاتش، مطیع دستورات عارفانۀ ایشان بود. دست‌کم از این منظر، شایسته بود که در دوران پساانقلاب، قدر و قیمت علامه طهرانی، شناخته می‌شد و ایشان از انزوا و مهجوریّت در عرصۀ عمومی خارج می‌گردید، اما به دلایل ناصواب و موهوم سیاسی، خطّ و تفکّر ایشان کنار زده شد و کسانی، ایشان را در برابر امام خمینی و منطق انقلاب، تعریف کردند. این امر، سبب‌ساز ناشناخته‌گی و چه‌بسا بدشناخته‌گی ایشان شد و بدین‌ترتیب، جامعه از تجلّیّات معنوی و معرفتی ایشان، محروم و بی‌نصیب ماند. در این مجال، اندکی از مواضع سیاسی ایشان را باز خواهیم گفت. ۲. علامۀ طهرانی همچون استاد مطهری، صیرورت تاریخِ انقلابی را بر اساس ارادۀ انسان معنوی تعریف می‌کنند و معتقدند که امام خمینی، جامعۀ ایران را به حرکت قدسی واداشت و این تاریخ جدید، بر این نقطۀ مرکزی تکیه داشت: به «همّت عالی»، «ارادۀ استوار و متین»، «ثبات‌قدم» و «تصمیم راسخ» این زعیم عالی‌قدر، خدا شما را نجات داد و از گرداب‌های بلا و غَمرات سهمگینِ لُجّه‌های تاریکِ این دریای ژرف و طوفانی رهانید، شما را از رِقّ عبودیّت به مقام عزّت و استقلال رسانید(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۳). در جایی دیگر نیز می‌گویند: حقی که این رهبر عالی‌قدر بر شما دارد، اگر تا روز قیامت به سپاس و شکرانه‌اش برخیزید، از عهده برنیامده‌اید؛ چون شما همه، «مردمان مرده‌»ای بودید؛ او زنده کرد. ملّت قیام کرد؟ اینها همه حرف است. جز «اراده و عزم قویم ایشان»، هیچکس کار نکرد؛ به دلیل اینکه ملّت، همیشه بوده است، ولی تا «روح» در ملّت پیدا نشد و «جان» نگرفت، حرکت نکرد(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۴). تاریخ انقلابی، تاریخ توده‌ای و بدون سر نیست، بلکه این انقلاب، از یک مبدأ عاملیّتی آغاز کرد و ارادۀ معنوی و ایمانی او، به جامعه راه یافت و جامعه را برانگیخت. در غیر این صورت، آن خواب تاریخی و غفلت جمعی، همچنان ادامه می‌یافت و عهد دینی، مستقر نمی‌شد. این ارادۀ الهی او بود که تاریخ جدید را پدید آورد و توده‌های مردم را به وادی تنبّه سوق داد. به تعبیر استاد مطهری، آن تذکّر رسولانه، بیت‌الغزل انقلاب ایران بود که فطرت‌های غبارگرفته و جان‌های به‌خواب‌رفته را احیاء کرد و به صحنۀ انقلاب آورد. این انقلاب، چنین گرانیگاه و مداری داشت و بدون او، امکان چرخش تاریخی فراهم نبود. ازاین‌رو بود که همۀ خواست‌ها و اراده‌های مردمی، در وجود او مستحیل و هضم شده بود و او به قبلۀ آمال و تعلّقات مردم تبدیل گردیده بود. استاد مطهری بر این باور بود که کمتر در تاریخ رخ می‌دهد که یک انسان بتواند این‌چنین سیطرۀ معنوی بیابد و در قلوب و ارواح، تصرّف کند و همگان را در یک امتداد، به حرکت درآورد. ۳. بدین سبب بود که ایشان، امام را بر امّت ترجیح می‌داد و می‌گفت هر وقت که می‌خواهید صدقه برای خود بدهید، اوّل برای او بدهید، سپس برای خود و زن و فرزند و قوم و عشیره(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۷)، و اگر خواستید مجلس دعا و توسّل برای رفع گرفتاری‌های شخصی فراهم آورید، اوّل برای به‌ثمررسیدن نهضت اسلام و برقراری حکومت عدل اسلام و صحت و سلامت مزاج و آرامش فکر و طول عمر این رهبر که بر شما حقّ حیات دارد دعا کنید، سپس برای مقاصد شخصی(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۷). هنگامی‌که این تاریخ، بر مدار ارادۀ قدسی او می‌چرخد و دوام و ثبات دارد، روشن است که او را ترجیح داد و مقدّم انگاشت؛ چنان‌که استاد مطهری بر این باور بود که جانِ امام خمینی، معادل جانِ صد میلیون نفر است. این گفته، ارزش و اعتبار امام خمینی را در مقام انسان قدسی‌ای که می‌تواند تاریخ را وارد عهد دینی نماید، نشان می‌دهد، به‌طوری‌که اگر او در میان نباشد، تاریخ در مردابِ توقف فرو خواهد افتاد و زمانه در انتظار درآمدن کسی چون او، باید مدّت‌ها در انتظار بنشیند. این نگاه، حاکی از آن است که علامه طهرانی، بر اساس تفکّر اجتماعی به قضاوت نشسته و مسأله و دغدغه‌اش، استقرار اجتماعیِ دین است؛ یعنی فضیلت انقلاب این است که دین را در عرصۀ عمومی و ساختاری، مستقر کرده و از این جهت، امام خمینی، حق حیات معنوی بر مردم دارد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻علامۀ انقلابی -۲ 🖊مهدی جمشیدی ۴. دربارۀ فضائل امام خمینی، علامه طهرانی معتقد بودند که در «جرأت»، «بلند‌ی همّت»، «استقلال فکر»، «از خود گذشتگی» و «نهایت‌‌نگری» و امثالها، دربارۀ آن رهبر عظیم‌الشأن هرچه بخواهند بگویند و بنویسند کم است. او -رحمه‌الله‌علیه- حقّاً و حقیقتاً در این امور، اسوه و الگو بود(امام‌شناسی، ج۱۸، ص۲۲۲). در جایی دیگر نیز گفته‌اند آیت‌اللهِ فقیدِ سعید خمینی آن‌قدر نکات درخشان و جالب و تابناک در زندگی خود دارد که اگر روی آنها بحث شود، برای این نسل و نسل‌های آتیه، کافی خواهد بود(امام‌شناسی، ج۱۸، ص۲۳۱)، و همچنین ایشان آن‌قدر فضائل دارند که اگر تا قیامت از فضائل ایشان برای مردم بگویند و تجلیل به عمل آورند، تمام نمی‌شود(نورمجرّد، ج۳، ص۲۲۴). بنابراین، هیچ تردیدی در میان نیست که در نظر ایشان، امام خمینی از آنچنان وزانت و منزلتی برخوردار بودند که قابل‌مقایسه با دیگران نیستند و به‌راستی، درخور و شایستۀ رهبری این انقلاب بودند. ایشان، سرآمد زمانه بودند و باید تا مدّت‌ها همچنان از ایشان گفت و فضائل‌شان را بازخوانی و تکرار کرد. امام خمینی، نادرۀ دوران بود و او بود که توانست با همّت قدسی خویش، جامعۀ ایران را به حرکت درآورد و بساط طاغوت و تجدّد و استعمار برچیند. همچون او در تاریخ، بسیار اندک هستند؛ اگر نگوییم نیستند. او، اقیانوسی از فضائل بود که همچنان پنهان مانده است. در تاریخ، انسان‌های تک‌بُعدی و ناقص به چشم می‌خورند که فضیلت‌های ناتمام و نیمه‌کاره دارند و ازاین‌رو، قادر به ایجاد چرخش تاریخی نیستند، اما امام خمینی، یک مجموعۀ متراکم و درهم‌تنیده از فضائلی بود که کمتر همۀ آنها در یک فرد، جمع می‌شوند. مسأله نیز همین است که یک شخص بتواند از خویش، یک انسان متضلّع و چندبُعدی بسازد و در قامت یک «حکیم» – که جامع نظر و عمل است – ظاهر بشود. دیگران از چنین بضاعت و ظرفیّتی، بی‌بهره یا کم‌بهره بودند. خودسازیِ چندلایۀ امام خمینی، این قابلیّت را در ایشان ایجاد کرد و از وی، یک شخصیّت عظیم تاریخی آفرید. دراین‌حال است که بر اساس آن «خودسازی»، امکان «جامعه‌سازی» فراهم می‌آید و تاریخ بر اساس ارادۀ چنین فردی، عهد دیگری را آغاز می‌کند. ۵. در زمینۀ نسبت با نظام اسلامی، علامه طهرانی تصریح می‌کنند که در مسائل اجتماعی، در هر کاری که به نوعی «تأیید نظام ولایت فقیه» است، باید شرکت کرد(نور مجرّد، ج۳، ص۲۱۷). ایشان به مناسبتی دیگر می‌گویند در این حکومت، ما دو وظیفه داریم: یکى اینکه کارهاى خوب را تقویت کنیم و بگوییم باید با مشکلات بسازید و شکّى نیست که «عزّت» با «تنّعم» نمی‌سازد، بلکه عزّت با تحمّل مشکلات و صبر و قناعت، توأم است؛ پیامبر و ائمّۀ ما، اینطور بوده‌اند و راه همین است. امّا وظیفۀ دیگر ما این است که کارهاى منفى و خرابی‌ها را هم اصلاح کنیم؛ اگر دیدیم یک جاى این دیوار، یک آجرش کم شده است نباید بگوییم حالا که این‌طور است ما هم بزنیم یک آجر دیگرش را بشکنیم(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۵). ایشان بر این باور بودند که اگر کسى در مجلسى حضور یافته باشد که در آن از نظام اسلامى، بدگویى مى‌شود، اگر می‌تواند دفاع کند واجب است دفاع نماید؛ وگرنه، نشستن در آن مجلس، جائز نیست(نور مجرّد، ج‏۱، ص۱۹۹). پس ملاک کنشگری اجتماعی، افزودن بر جاهت و اعتبار ولیّ‌فقیه است و نباید تضعیف و تخریب ایشان را برتابید. باید نسبتِ همدلانه و دلسوزانه و متعهدانه با نظام اسلامی برقرار کرد و از آفت‌های آن کاست و در برابر بهانه‌جویان و مغرضان و بدگویان، موضع‌گیری کرد. این نگرش، دینی است و نه سیاسی به معنای بریده از دین؛ به این معنی که ایمان، چنین اقتضایی دارد و اگر کسی به این امور، بی‌اعتنایی کند، در دین‌داری‌اش خلل افتاده است. قوام و دوام دین و دین‌داری در لایۀ ساختاری، وابسته به بقاء و اقتدار نظام اسلامی است و ضربه به آن، اثر منفیِ مستقیم و بزرگ بر حاکمیّت احکام دین خواهد گذاشت. چنین محاسبه‌ای، ملاک طراحی نسبتِ خود با نظام اسلامی است. کسانی‌که نگاه محدود و بسته دارند، این معادله را لحاظ نمی‌کنند و به دین، نگاه ساختاری و اجتماعی ندارند. نظام اسلامی، آنچنان اهمّیّت و فضیلتی دارد که حتی نباید در برابر کج‌روایت‌ها از آن، سکوت اختیار کرد و مجال تولید بدبینی و اغوا را دربارۀ آن داد، بلکه باید در مقام یک مدافع سرسخت و جدّی ظاهر شد و با گفتن و بازگفتن و روشنگری و تبیین، اجازه نداد که ذهنیّت اجتماعی نسبت به آن تغییر کند. اینها نشان می‌دهد که نظام اسلامی، تکیه‌گاه دین است و گزند دیدن آن، در حکم مخدوش‌شدن دین است. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻علامۀ انقلابی -۳ 🖊مهدی جمشیدی ۶. مسألۀ دیگری که همچنان نیز در میان است، کارآمدی انقلاب از لحاظ دشواری‌های معیشتی است. علامه طهرانی معتقد بود این‌که برنج گران باشد یا روغن گیر نیاید، مشکلاتى هستند که خیلى مهم نیستند؛ بلکه مسأله این است که آیا اگر انسان زنده باشد و زیر پرچم آمریکا باشد بهتر است، یا بمیرد و زیر پرچم کفر نباشد؟(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۲). ما چون دوران‌هاى بسیار طولانى در زیر «ذلّ استعمار» بوده‌ایم، مانند آدم‌هاى تریاکى که چشم و گوش‌شان پُر است از آن دود و دمه‌ها و دیگر حس ادراک هواى لطیف ندارند، ما هم هنوز نمى‌خواهیم بفهمیم حکومت اسلام یعنى چه. باز ذهن‌مان مى‌رود سراغ اینکه مثلاً چرا پارچه گران است؟ انسان لباسش را وصله مى‌کند، دیگر از قصّۀ أصحاب صُفّه که بالاتر نیست؛ آنها هیچ نداشتند، آن وقت اینها شدند نگهدار اسلام. خداوند مى‌فرماید: لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِیدٌ. حالا که خداوند این «موهبت بزرگ» را به ما ارزانى داشته است باید قدردانى کرد و دستورات حاکم اسلام را اجرا نمود(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۳). برخلاف نگرش‌هایی که در دهه‌های اخیر رایج شده‌اند و بسیاری از نیروهای سیاسی، به عبور از ارزش‌های اسلامی و انقلابی برای وصول به معیشت و رفاه و تنعّم فرامی‌خوانند و حیات اقتصادی را در ذیل مدارا و سازش با غرب تعریف می‌کنند، علامه طهرانی، سخت از این روش، نهی می‌کنند و حیات مؤمنانه را بر حیات ذلیلانه، ترجیح می‌دهند. نکتۀ دیگر این‌که باید انقلاب را یک موهبت بزرگ انگاشت و در برابر آن، قدردان و خاضع بود و نه طلبکار و مدّعی. استقرار اجتماعیِ دین در قالب حکومت اسلامی، نعمتی است که هیچ‌چیز، در عرض آن نمی‌نشیند و درخور مقایسه با آن نیست. ازاین‌رو، باید دشواری‌های معیشتی را برتابید و ایمان را فدای نان نکرد. ما در اثر اقتضای تاریخ استعماریِ خویش، همچنان در چنبرۀ تفکّر وارداتی هستیم و این خودآگاهی تاریخی را به دست نیاوردیم که انقلاب، یک عهد تاریخیِ قدسی پدید آورد که در اثر آن، امکان کسب کمالات معنوی در گسترۀ اجتماعی و ساختاری، فراهم شده است و می‌توان فوج‌فوج، به سوی تقرّب الی الله حرکت کرد. براین‌اساس، ذهنیّت سطحی و حداقلی داریم و دربارۀ وضع تاریخیِ خویش، بر مبنای قیمت کالاها قضاوت می‌کنیم. میان این نگرش متعالی و قدسی از این سو، و تحلیل‌های روزمرّۀ مادّی، فاصلۀ بسیار زیادی وجود دارد. ۷. در برابر نقدهایی که برخی در دهۀ شصت نسبت به امام خمینی داشتند، ایشان می‌گفتند ما نمى‌توانیم بگوییم آیت‌الله خمینى در جماران نشسته و براى ما نظر مى‌دهد، یا اینکه مردم بیچاره و بدبخت شده‌اند، و نظیر این هذیاناتى که شنیده‌اید. اگر انسان بداند او در چه موقعیّتى است و با چه مشکلاتى درگیر است، و چه عمرى را و بر چه اساس و در چه وضعیّتى طى کرده است؛ بدون شک براى او از خداوند تأیید و تسدید و طول عمر و رحمت مى‌طلبد(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۱). این نوع تحلیل، مبتنی ارجاع به «شرایط» است؛ یعنی مخاطب را برای فهم و هضم مسأله، به «بیرون از مسأله» ارجاع می‌دهد و از او می‌خواهد مسأله را مستقل از موقعیّت و به‌طور انتزاعی، تحلیل نکند، بلکه به پیرامون و وضع عینی بنگرد تا امکان‌ها و محدودیّت‌های ولیّ‌فقیه را دریابد. کسانی در درون شرایط به سر نمی‌برند و مسأله را به صورت «منفرد» و «نقطه‌ای» می‌بینند و گمان می‌کنند تنها مسأله‌ای که آنها در نظر دارند، مهم است و می‌توان به آن، به صورت مستقل از همۀ واقعیّت‌ها و دغدغه‌های دیگر پاسخ داد، ذهنیّت بسیط و ابتدایی دارند و اقتضاهای فراوان و الزام‌های متعدّد حکمرانی را درنمی‌یابند. این در حالی است که ولیّ‌فقیه باید جامع‌نگر و عاقبت‌اندیش باشد و شرایط را بسنجد و موقعیّت را فهم کند و به گونه‌ای عمل نماید که مفسده و ضرر بر عملش مترتّب نشود. یکی از دلایل عمده‌ای که ولیّ‌فقیه در جایگاه ولایت بر جامعۀ اسلامی نشسته، همین امر است که می‌تواند معادله‌های پیچیدۀ اجتماعی را حل کند و قدرت محاسبۀ برآیندیِ منافع و مضار جمعی را دارد. اما دیگران، تک‌بُعدی به مسأله‌ها می‌نگرند و روش حل مسأله‌شان به این صورت است که اگر گرهی را می‌گشایند، چندین گره دیگر در کنار آن ایجاد می‌کنند؛ چراکه نمی‌توانند کلان‌نگر و جامع‌اندیش باشند. عقلانیّت ولیّ‌فقیه، اجتماعی و پهن‌دامنه است و همۀ متغیّرها و عوامل را در کنار یکدیگر می‌نشاند و اولویّت‌سنجی می‌کند و بر اساس قاعدۀ تقدیم اهم بر مهم، عمل می‌نماید. البته این خصوصیّت نباید منحصر در ولیّ‌فقیه باشد، بلکه باید جامعه نیز در حد بضاعت خویش، به رشد فکری و تحلیلی دست یابد و بتواند شرایط تاریخی و موقعیّت اجتماعی را درک کند تا نسبت به ولیّ‌فقیه، دچار تزلزل و دلسردی نگردد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻فرهنگ در تصرّف بوروکرات‌های محافظه‌کار: لیبرالیسمِ تعدیل‌شده 🖊مهدی جمشیدی ۱. به‌یقین، فرهنگ از آنچنان فضیلت و اهمّیّتی برخوردار است که نباید دربارۀ آن، کمترین تعارف و تساهلی را روا داشت و قضاوت‌ها را آغشته به ملاحظه‌ها و محافظه‌کاری‌ها کرد. براین‌اساس، باید دربارۀ آقای سیدعباس صالحی که به‌عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی معرفی شده است، صریح و بی‌پرده سخن گفت و تقدیر فرهنگ را فدای کارگزاران فرهنگی نکرد. در تجربۀ فرهنگی ایشان در مقام وزیر، اثری از تحوّل و کارهای بنیادین به چشم نمی‌خورد؛ ایشان به دلیل طبع محافظه‌کار، قدرت ایجاد چرخش فرهنگی را ندارد و نمی‌تواند بیش از تغییرهای جزئی و موردی، کاری را به انجام برساند. وی یک شخصیّت مؤثّر و مولّد فرهنگی نبوده و در کارنامه‌اش، خبری از تحرّک و پویایی ملموس نیست؛ در چهارچوب الزام‌های دیوان‌سالارانه، قدری جابجایی ایجاد خواهد کرد و نوعی لیبرالیسمِ ‌رقیق را پدید خواهد آورد. ذوق و خلّاقیّت فرهنگی ندارد و نمی‌تواند در قامت یک متفکّر فرهنگی، ظاهر بشود و اندیشه‌پردازی نماید. حضورش به معنی میدان‌دادن به نیروهای بینابینی خواهد بود که به صورت تدریجی، رو به سوی لیبرالیسمِ‌ ملایم دارند و می‌خواهند بی‌هزینه و خاموش، از اصالت‌های انقلابی عبور کنند. بنابراین، او نه کنشگر فرهنگی است، نه متفکّر فرهنگی، و نه حتّی یک کارگزار فرهنگیِ تحوّل‌زا. در دوره‌هایی که وی در قدرت بوده، هیچ اتّفاق جدّی‌ای رخ نداده و زین‌پس هم رخ نخواهد داد. او گزینه‌ای بینابینی و حد وسط است که رأی‌آور است و حسّاسیّت ایجاد نمی‌کند، اما اقدام آنچنانی نیز انجام نخواهد داد؛ در جهت غایات انقلابی که روشن است حرکتی صورت نخواهد گرفت، ولی در جهت غایات لیبرالی نیز به دلیل شیب ملایم و گام‌به‌گام وی، مخالفت‌ها را بر نخواهد انگیخت. می‌توان گفت او کم‌ضرر است؛ نهایت تعبیری که به نظرم می‌تواند هویّت وی را نمایان سازد، چیزی بیش از این نیست. ۲. متنی که ایشان به عنوان برنامۀ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به مجلس ارائه کرده، گفته‌های بند پیشین را اثبات می‌کند. در این متن، کلّیّاتی مبهم و اجمالی که ده‌ها تفسیر برمی‌دارند، نگاشته شده‌اند که هیچ‌یک، ماهیّت برنامه‌ای ندارند، اما هزینه‌ساز و مخالفت‌تراش نیز نیستند. هر کسی می‌تواند در چهارچوب ذهنیّت خویش، روایت و خوانشی از این متن داشته باشد که چه‌بسا با آنچه که ایشان در نظر دارد، فاصلۀ فراوان داشته باشد. در این متن، سخنی از مسأله‌ها و دغدغه‌های فرهنگی به میان نیامده و گویا نویسنده، در یک جهانِ ‌فرهنگیِ‌ آرام و بی‌مسأله زندگی می‌کند که همه‌چیز، به‌سامان و بر مدار است. دردها و مرض‌های فرهنگی، به فراموشی سپرده شده‌اند و تعدادی تکالیف به‌شدّت تکراری و کلیشه‌ای برای تدبیر فرهنگ برشمرده شده‌اند که مخالف و معارضی ندارند. هر دولتی که بر سر کار بیاید، بیش‌وکم، همین سخنان را خواهد گفت؛ یعنی این نوشتۀ فرهنگی، هویّت خاص ندارد و نشان نمی‌دهد که از درون چه گفتمانی برخاسته است. یک نیروی اداریِ فرهنگی در وزارت ارشاد، می‌تواند بر اساس نوشته‌های فراوانی از این دست و با قدری افزودن و کاستن، به چنین متنی دست یابد. در این متن، نه رگۀ سیاسی، مشهود است و نه رگۀ فلسفی. این متن، همه‌جایی و بی‌مکان است و زیست ژله‌ای را برگزیده تا دچار تنش و تلاطم با دیگران نشود و از میدان مواجهه، جان سالم به در ببرد. هدفش، ماندن است و نه حتّی جذابیّت؛ چشم‌نواز و دلربا نیست و با مفاهیم فرهنگیِ فاخر، مخاطب را قانع نمی‌سازد. ۳. برنامۀ حکیمانه، از مسأله آغاز می‌شود و متناظر با آن، علاج‌ها و طرح‌ها را بیان می‌کند. نقطۀ آغاز، شناساییِ وضع کنونی از لحاظ امکان‌ها و محدودیّت‌هاست؛ باید دید که حال‌وهوای فرهنگ، چگونه است و جهان فرهنگیِ‌ ما در محاصرۀ چه امراضی قرار گرفته است. برنامه‌ای که واقعی و غیرنمایشی باشد، نشان می‌دهد که در نسبت با چه درد و زخمی، متولّد شده است و چه درک و فهمی از وضع هویّتی دارد. اولویّت‌ها و ترجیح‌ها، در اینجاست که معنا می‌یابند. در غیر این صورت، مشخص نخواهد شد که تجویزها و توصیه‌ها، چه خاستگاهی دارند و در امتداد چه روندی، صورت‌بندی شده‌اند. گاهی نیز خُرده‌مسأله‌ها یا نامسأله‌ها، به عنوان مسأله مطرح می‌شوند. این همان آفت بزرگی است که برنامۀ وزیر پیشنهادی به آن مبتلاست. در این برنامه، تهاجم فرهنگی و نفوذ فرهنگی و جنگ شناختی و بازسازی انقلابیِ ‌ساختارِ فرهنگی و تبیین و ... حضور ندارند و برنامه، خود را در موقعیّت چالش و نزاع، تصوّر نکرده است. طبع محافظه‌کار، روایت محافظه‌کار می‌سازد و تعارض‌ها و تضادها را نمی‌بیند و آرایش جنگی به ساختارهای فرهنگی نمی‌دهد. عهد فروبستگی و انقباض، در پیش است. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻علامۀ انقلابی -۴ 🖊مهدی جمشیدی ۸. نکتۀ دیگری که علامه طهرانی در مقام پاسخ به دشواری‌های و گره‌های حاکمیّتی مطرح می‌کنند، این است که ایشان می‌فرمایند این حکومت که شما مى‌گویید فلان ضعف را دارد، در برابر باید گفت آیت‌الله خمینى که حکومت را به دست گرفته است نمى‌تواند یک مُشت «فرشتۀ آسمانى» بیاورد تا مردم را اداره کنند؛ بلکه این حکومت به دست «خودِ ما» باید اداره شود؛ این حکومت به دست خود ماست و این خیانت‌هایى که به آنها انتقاد داریم، خودمان داریم به دست خودمان انجام مى‌دهیم(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۳). ما به عنوان مردم، دچار فرافکنی هستیم و از مدخلیّت خود در امور، غافلیم یا تجاهل می‌کنیم، درحالی‌که ما نیز بیش‌وکم در کاستی‌ها و خلل‌های وضع موجود، مؤثّر هستیم. «جامعه»، خود را از محاسبه کنار کشیده و تصوّر می‌کند تنها باید منتقد و مخالف باشد و اعتراض کند، درحالی‌که نظام اجتماعی، مرکّب از همین عناصر و اجزاء است و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، در برآیند کلّی و نهایی، مؤثّر هستیم. نتیجۀ پایانی، حاصل تجمیع همین کارنامه‌های کوچک و موردی است و روشن است که اگر ما به تکالیف خویش عمل نکنیم، برآیند نیز مطلوب نخواهد بود. این‌گونه نیست که اگر ما در قدرت رسمی قرار نداریم، پس مسئولیّتی نیز متوجّه ما نیست، بلکه نیروهای درونِ قدرت رسمی نیر حاصل انتخاب‌های خودِ ما هستند و این ما هستیم که با «انتخاب‌های فردی»‌مان، تقدیر خودمان را به دست گرفته‌ایم، اما آنجا که باید در برابر انتخاب‌های نادرست و ناروای خویش، پاسخگو باشیم، همچنان مواجهۀ طلبکارانه داریم و به گونه‌ای سخن می‌گوییم که گویا، هیچ نقش و سهمی در شکل‌گیری نظم و وضع کنونی نداشته‌ایم. در نظام مبتنی بر «مردم‌سالاری دینی»، مردم نمی‌توانند خود را از مؤاخذه و پاسخگویی برکنار بدانند و همواره در موضع مدّعی قرار بگیرند، بلکه باید به کارنامه‌های سیاسی و اجتماعی خویش بنگرند و ببینند آیا در انتخاب‌های‌شان، به‌درستی عمل کرده‌اند و یا در مرحلۀ مردم‌سالاری پساانتخاباتی، به عملکردها نظارت داشته‌اند و امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کرده‌اند؟ این پرسش‌ها، معطوف به «جامعه» هستند؛ چراکه جامعه، قدرت دارد و حاکمیّت را صورت‌بندی می‌کند. حاکمان نیز، ملائکۀ آسمانی نیستند که تدبیر انقلاب را به دست گرفته باشند، بلکه از همین جامعه برخاسته‌اند و انقلاب، چاره‌ای ندارد جز این‌که به همین بضاعت‌های انسانی که اغلب نیز متوسط هستند، تکیه کند. می‌گویند جامعه، بازتاب «باطن حاکمیّت» است، اما حقیقت این است که حاکمیّت نیز آن‌گاه که مبتنی بر مردم‌سالاری باشد، نمایانگر «ضمیر جامعه» است. ازآنجاکه نقد حاکمیّت، سکۀ رایج هست و همگان می‌کوشند در قامت منتقد نسبت به حاکمیّت ظاهر شوند و همواره، جانب مردم را بگیرند، به این واقعیّت اعتنا نمی‌کنیم که چه‌بسا برخی از لغزش‌ها و خطاها، ریشۀ اجتماعی دارند. ۹. در حکومت اسلام، متخصصان و مجتهدان در مقام «فکر» و «نظر» برای خودشان آزادند و باید آزاد باشند، چون تقلید بر مجتهد، حرام است؛ ولی در مقام «عمل» در مسائل اجتماعی که تصادم با رأی ولی‌ّفقیه حاصل می‌شود، مطلقاً حق «اظهارنظر عمومی» – به‌طوری‌که موجب تضعیف شود - ندارند و باید در عمل، تابع باشند؛ خواه مسأله از مسائل ساده و عادی باشد و خواه از مسائل مهم و اساسی و خطیر چون جنگ و جهاد(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۷). در این بیان، دو مقام از یکدیگر تفکیک شده‌اند؛ یکی مقام «تفکّر» و دیگری مقام «عمل». در مقام تفکّر، روشن است که ولیّ‌فقیه نمی‌تواند از مجتهدان و متخصصان توقع داشته باشد که همانند او فکر کنند؛ چون این سخن به معنی تجویز فکر نکردن است. نظام ولایت‌فقیه، مبتنی بر استبداد نیست و نمی‌خواهد با زور و تحمیل، همگان را ذیل یک نظام اندیشه‌گی قرار بدهد و باب نقادی و نظرورزی و خلّاقیّت فکری را مسدود کند؛ چون رشد اجتماعی، حاصل همین تضارب آراء و عقول است. فلسفۀ وجودیِ ولیّ‌فقیه، نفی اندیشۀ دیگران نیست و بنا نیست با حضور وی، دیگران حق تفکّر را از دست بدهند و او به جای همه، اندیشه کند و دیگران فقط مطیع و منقاد نظرات وی باشند. معنا ندارد کسی‌که خودش مجتهد و کارشناس است، تابع و مقلّد باشد و امکان تفکّر را از خودش بزداید، اما از آن سو، اگر سخن و برداشت ولیّ‌فقیه در مقام عمل رسمی و قانونی، «حجّیّت» نداشته باشد و تفسیرهای دیگر از دین، طالب اعتبار رسمی و عمومی باشند، «اختلال نظام» لازم می‌آید؛ یعنی شیرازۀ امر اجتماعی از هم می‌پاشد و هرج‌ومرج ایجاد می‌شود. منتقدان قرائت رسمی از دین، به این واقعیّت توجّه ندارند که گذشته از دین، حتی از قانون عرفی نیز باید یک روایت، حاکم باشد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻اصلاحات، دیگریِ انقلاب است 🖊مهدی جمشیدی ۱. در نیمۀ دوّم دهۀ هفتاد، نیروهای فکریِ جریان اصلاحات که در قدرت سیاسی حضور داشتند و در برابر پیشروی خویش، موانع ساختاری می‌دیدند، تعبیر «حاکمیّت دوگانه» را به کار بردند. مقصود آنها از تعبیر یادشده، این بود که هرچند حاکمیّت، وابسته به رأی مردم است و دولت اصلاحات نیز از مردم برآمده، اما حاکمیّتِ دیگری نیز وجود دارد که به‌صورت موازی، حضور دارد و اِعمال قدرت می‌کند و اجازه نمی‌دهد که خواست و ارادۀ مردم، تحقّق یابد. حاکمیّت دوگانه یعنی رأی مردم به بخشی از حاکمیّت، محدود به قدرت پنهانِ بخش دیگری از حاکمیّت است که امکان تغییر و تحوّل را ربوده و قفس و حصار آفریده است. دراین‌میان، روشن است که آن بخش غیرانتخابی و پنهانِ حاکمیّت که در برابر خواست و ارادۀ مردم قرار گرفته و کارشکنی و محدودیّت‌آفرینی می‌کند باید کنار برود. این مفهوم، تعبیر دیگری از عبارت «نمی‌گذارند» است که به لایۀ زیرپوستی و نهفتۀ قدرت سیاسی اشاره دارد و نشان می‌دهد که مردم‌سالاری، حقیقی نیست، بلکه حاکمیّت پنهان، یک «شبه‌مردم‌سالاری» را به راه انداخته تا نیاز خود را به نمایش مردم‌سالاری برطرف سازد. ۲. جریان اصلاحات بر این باور نبود که نظام، چهارچوب و قاعده ندارد و دولت، حقّ دارد دست به ساختارشکنی بزند، اما در عمل، روایتی در حد انقلاب از انتخابات داشت. روشن است که انتخابات، یک تغییر سیاسیِ محاسبه‌شده و چهارچوب‌مند است که اصول‌موضوعه را در هم نمی‌شکند و از ارزش‌های غایی، فاصله نمی‌گیرد، اما تفسیری که لایۀ فکریِ اصلاحات از انتخابات داشت، بسیار فراتر از این بود و نوعی «ساخت‌شکنی» و «استحاله» را نشان می‌داد. آنها معتقد بودند که مردم، خواهان تجدیدنظر در ساختارها هستند و ما از «جامعۀ انقلابی» عبور کرده‌ایم و باید از ارزش‌های نخستین عبور کنیم. ازاین‌رو، از همان آغاز بر ارزش‌های لیبرال-دموکراسی اصرار ورزیدند و نوعی براندازی خاموش را رقم زدند تا به‌تدریج از «انقلاب» به سوی «اصلاح» عبور کنند؛ اصلاحی که در واقعیّت ناگفتۀ خود، انقلابِ معکوس و ارتجاعی بود. اگر انقلاب ایران، «اسلامی» بود و در برابر «تجدّد» قرار داشت، اینان به‌عنوان لایۀ روشنفکریِ سکولار، در پی بازسازی تجدّد در ایران بودند. ذخیرۀ ابتدایی این جریان در حلقۀ کیان شکل گرفت و پس از بسط و بازتولید در دانشگاه‌ها و عرصۀ عمومی، خود را در قالب دولت اصلاحات، صورت‌بندی کرد و به عمق حاکمیّت راه یافت. پس مسأله، نه ایستادن در برابر رأی مردم، بلکه مقاومت در برابر استحالۀ انقلاب بود. رأی مردم نیز به دستاویزی برای توجیه جریان روشنفکریِ سکولار تبدیل شده بود که رهیافت «فشار از پایین، چانه‌زنی از بالا» را رقم زد. ۳. بخش عمده‌ای از نیروهای اصلاح‌طلب، به بازی انتخاباتی بسنده نکردند و کوشیدند از طریق مواجهات شورشی و خیابانی، حاکمیّت را با بحران سیاسی مواجه کنند. در اینجا بود که اصطلاح «فتنه»، به کار گرفته شد و این نیروها به عنوان خط قرمز، شناخته شدند و از حاکمیّت کنار گذاشته شدند. بااین‌حال، لایه‌های ملایم‌تری از نیروهای اصلاح‌طلب، همواره در انتخابات شرکت داشتند و در معرض انتخاب مردم قرار گرفتند اما نتوانستند توفیقی به دست آورند. آنها این شکست‌های اجتماعی را به عنوان انسداد سیاسی و تمایل نظام به یکدست‌سازی و خالص‌سازی تعبیر کردند تا گذشتۀ خود را بپوشانند، اما واقعیّت این است که «طردشدگی برآمده از شکستنِ خطوط قرمز» یا «ناکامی‌های انتخاباتی»، هر دو معقول و رایج هستند و تفسیرهای اصلاح‌طلبان، بیش از فرافکنی و فرار به جلو نیست. طبیعی است که نمی‌توان در متن قدرت سیاسی حضور داشت، اما مخالف‌خوانی و ساختارشکنی کرد و انتخابات را به دستاویزی برای واسازی ماهیّتِ نظام سیاسی تبدیل نمود. چنین خطای بزرگی، امکان سیاسی را زائل می‌کند. در واقع، داستانی که نیروهای اصلاح‌طلب دربارۀ سرنوشت‌شان برای جامعه می‌گویند، از نیمه است؛ از جایی که مخاطب نتیجه بگیرد آنها بی‌خطا و بی‌لغزش، طرد شده‌اند و حاکمیّت، خودخواه و انحصارطلب است و روایت‌ها و رویکردهای دیگر را به رسمیّت نمی‌شناسد. آنها به این حقیقت اعتراف نمی‌کنند که دهه‌ها، قدرت سیاسی با امکان‌های گسترده و مجال فراوان در اختیارشان بوده، اما این فرصت‌ها را سوزاندند و آزادی و قدرت را با ادب و اخلاق و تعهد، توأم نکردند. دیگریِ هویّت‌سوز و دیگریِ فتنه‌جو، دیگری‌هایی نیستند که هیچ نظام سیاسی‌ای، آنها را تحمّل کند و در کنار خویش بنشاند. دوگانگی در این وضع، نه‌فقط فرساینده، بلکه براندازنده بود. البته پاره‌ای از اصلاح‌طلبان، بعدها اعتراف کردند که گرفتار شتابزدگی‌های ناموجّه و تقابل‌های ساختاری شدند و به این واسطه، ظرفیّت‌های اجتماعی را تباه ساختند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻علامۀ انقلابی -۵ 🖊مهدی جمشیدی ۱۰. دربارۀ تقسیم‌کار با ولیّ‌فقیه، علامه طهرانی این‌گونه استدلال می‌کرد که در جایی‌که ولیّ‌فقیه با مسأله‌ای مخالف است و ما می‌دانیم که شرایط به شکلی است که ایشان نمی‌تواند اِعمال قدرت کند، بر عهدۀ دیگران است که به عرصه آمده و با روشنگری و تبیین حقایق، به ولیّ‌فقیه در اجرای اسلام کمک نمایند(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۸). این‌گونه نیست که ولیّ‌فقیه، با وجود این‌که ولایت مطلقه دارد، همواره از این امکان برخوردار باشد که قدرتش را اِعمال کند و از انحراف‌ها و خطاها جلوگیری نماید. مسأله‌های اجتماعی، بسیار پیچیده و چندضلعی هستند و متغیّرهای متعدّدی در صورت‌بندی آنها دخالت دارند. کسانی‌که ذهنیّت بسیط و ابتدایی دارند، گمان می‌کنند که ولیّ‌فقیه، باید به محض این‌که هر ناراستی و خطایی را مشاهده کرد، در مقام مواجهۀ مستقیم برآید. نمی‌توان با مسأله‌های اجتماعی، این‌طور مواجهه شد؛ ولیّ‌فقیه، باید شرایط و بسترها را بسنجد و به‌ گونه‌ای عمل کند که در نهایت، مصلحت ورودش بر مفسدۀ آن غالب شود، نه این‌که با رفع یک خطا، چندین ضرر دیگر را پدید بیاورد. بدین‌جهت است که ولیّ‌فقیه، از موضع‌گیری مستقیم و صریح دربارۀ بسیاری از مسأله‌ها، پرهیز دارد و برای فهم مراد و منظور وی، باید اشارات ایشان را دریافت. در اینجاست که باید نیروهای فکری که قدرت تشخیص دارند، به صحنه آمده و به جای او و در امتداد خواستۀ ناگفتۀ وی، موضع‌گیری کنند و جامعه را از ابهام و لغزش دور سازند. کسانی‌که تصوّر می‌کنند برای هر اقدام فکری و تبیینی، باید در انتظار نظر صریح و مستقیم ولیّ‌فقیه نشست و توقع داشت که ایشان دربارۀ جزئیّات و مصادیق، سخن بگوید و آن‌گاه باید نیروهای فکری به میدان بیایند، دچار این پیش‌فرض نادرست هستند که گمان می‌کنند ولیّ‌فقیه در همۀ زمینه‌ها، امکان چنین حضوری را دارد. آری، باید بیّنات و قطعیّات ولیّ‌فقیه را به عنوان چهارچوب در نظر گرفت، اما از آن سو، نباید فهم و عقل را به تعطیلی سوق داد و توقع کنشگریِ حداکثری از ولیّ‌فقیه داشت. ۱۱. پس از رحلت امام خمینی، علامه طهرانی از همان آغاز، به حمایت از آیت‌الله خامنه‌ای پرداختند. ایشان در ابتداى زعامت آیت‌الله خامنه‌ای فرمودند: من ایشان را ندیده‌ام ولى تعریف‌شان را قدیم‌الأیام از مرحوم آیت‌الله مطهرى شنیده‌ام و در این مدّت نیز که متصدى ریاست‌جمهورى بوده‌اند خدمات شایسته‌اى کرده‌اند و آثار «جامعیّت» و «توانایى» و «آگاهى» و «بصیرت» در ایشان مشاهده می‌شود. از روزى که ایشان انتخاب شدند تبعیّت از ایشان همچون آیت‌الله خمینى بر همه «واجب» است(نور مجرّد، ج۳، ص۲۳۴). علامه طهرانی در برابر منتقدان ایشان نیز تصریح کردند مخالفت بعضی از اهل علم با این سیّد عالِم - یعنی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای - از کمال بی‌انصافی است(نور مجرّد، ج۳، ص۲۱۵). ایشان در جای دیگری تأکید کرده‌اند در این زمان که پرچم اسلام به دست آیت‌الله خامنه‌‏اى است و ثقل رهبرىِ امّت اسلام بر دوش ایشان است و با وجود این‌همه مخالفین و دشمنانى که دارند، باید براى ایشان در منبرها دعا کرد، و علاوه بر آن، در مظانّ استجابت دعا و در دل شب‏ها که دعا مقرون به اجابت است براى ایشان دعا کنید تا خداى تعالى، معظّمٌ‏‌له را از خطرات ظاهری و باطنی و کید و مکر دشمنان و مخالفین، مصون بدارد و ایشان بتوانند در سایۀ عنایات و تأیید و نصرت پروردگار، حافظ احکام اسلام باشند(نور مجرّد، ج۱، ص۱۹۹). همچنین علامه طهرانی، اعتبار و وجاهت اسلام را به ایشان گره زدند و گفتند امروز، عَلَم اسلام در دست حضرت آیت‌الله خامنه‌اى است و تعظیم ایشان، تعظیم اسلام و تضعیف ایشان، تضعیف اسلام است و هر سخن و عملى که منجر به تضعیف ایشان شود، «حرام مُسلّم» و «معصیت کبیره» است و گناهى است که بخشوده نمى‌شود، مگر این‌که صاحب آن سخن و آن عمل، تدارک کرده و هر کس را که نسبت به ایشان بدبین نموده و حکومت اسلام را در چشم وى تضعیف نموده اصلاح کند و تصوّر باطل او را تصحیح نماید(نور مجرّد، ج۳، ص۲۳۸). تعبیر «تضعیف»، تعبیر بسیار لطیفی است که با «مخالفت» و «معارضه» و «فتنه‌گری»، تفاوت فراوان دارد و چه‌بسا عملی که در ظاهر، اصطکاک و تضادی ندارد، با یک یا چند واسطه، منجر به تضعیف گردد. با این‌همه، ایشان حتی تضعیف ولیّ‌فقیه را نیز حرام مُسلّم و معصیت کبیره می‌دانند. دراین‌حال، روشن است که حکم کسانی‌که فتنه‌انگیزی می‌کنند و آشکارا، به مخالفت با ولیّ‌فقیه می‌پردازند و جامعه را بر ضد ایشان، تحریک و تهییج می‌کنند چیست. ما در دهه‌های گذشته، چنین تجربه‌هایی داشته‌ایم که نیروهایی از درون نظام سیاسی، فتنه افکنده‌اند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻طبقۀ متوسط به‌مثابه دلیل چرخش: استحالۀ منطقِ فرهنگیِ انقلاب 🖊مهدی جمشیدی ۱. آقای سیدعباس صالحی که به عنوان وزیر پیشنهادی فرهنگ به مجلس معرفی شده‌ است، دیروز در نطق خویش گفت جامعۀ ما تغییر کرده و از جمله در اثر دانشگاه، «طبقۀ متوسط» نیز گسترده شده که منتقد است و می‌خواهد با بیرون در ارتباط باشد و در مقابل، ما نمی‌توانیم این طبقه را نادیده بگیریم. ایشان به سبک محافظه‌کارانۀ خویش، روشن نکرد که: طبقۀ متوسط، چه خصوصیاتی دارد و به چه اموری نقد دارد و در پی چیست؟ این‌که باید تحوّل اجتماعی را دید یعنی باید خواسته‌های طبقۀ متوسط را برتابید و به آنها گردن نهاد یا باید طریق دیگری را در پیش گرفت؟ این تحوّل اجتماعی که ایشان از آن سخن گفته، جهت درست دارد یا باید فعالانه با آن مواجه شد و تسلیم نشد؟ سخنان ایشان، در حد یک طرح مسألۀ بسیار کلّی و مبهم بود که مخاطب را در سردرگمی نسبت به موضع ایشان فرومی‌برد؛ درحالی‌که ایشان در معرض انتخاب‌شدن است و باید باصراحت، مشخص کند که در مقام کارگزار عالی، چه تدبیری در دست دارد. ۲. «طبقۀ متوسط»، اصطلاحی است که بیش از هر چیز، معطوف به مرتبت اقتصادی است و به لایه‌ای از جامعه اشاره دارد که در میانۀ فرادستان و فرودستان نشسته‌اند و نه غنی هستند و نه فقیر، اما کاربرد این تعبیر در ایران و در میان روشنفکران سکولار، بیشتر بر «سبک زندگیِ فرهنگی» دلالت دارد و حامل این امر است که طبقۀ متوسط در اینجا، مایل به ارزش‌های فرهنگیِ غربی هستند و به درجات مختلف، از آن اثر پذیرفته‌اند؛ یعنی کسانی‌که هویّت بینابینی و یا به‌طور کامل، تجدّدی دارند و به ارزش‌های فرهنگیِ حاکمیّت، متعهد نیستند. در این روایت، نزاع اصلی در ایران که موجبات شکاف دولت و ملّت را فراهم کرده، میان همین لایۀ اجتماعی و حاکمیّت است و چون این لایۀ اجتماعی، تصمیم نهایی خویش را گرفته و دیگر، الگوها و سرمشق‌های رسمی را برنمی‌تابد، حاکمیّت باید عقب‌نشینی کند و «تنوّع» و «تکثّر» را به رسمیّت بشناسد. بنابراین، اقدام حاکمیّت، همین است که قرائت رسمی از فرهنگ را کنار بگذارد و عرصۀ عمومی را به حال خویش رها کند و معیارها و قواعد فرهنگیِ رایج و رسمی را کم‌رنگ کند. واقعیّت فرهنگی در جامعۀ ایران، مسیر متفاوتی از خواست حاکمیّت را انتخاب کرده و حاکمیّت نیز، چاره‌ای جز پذیرش ندارد و نباید مقاومت کند. کسانی‌که می‌گویند باید طبقۀ متوسط را دید، مقصودشان از «دیدن»، همین «تغییر منطق فرهنگی» است؛ یعنی باید پذیرفت که بیش از این نمی‌توان و باید در خودِ قواعد فرهنگی – از جمله اصل حجاب و حد حجاب – و نه در روش تحقّق اجتماعی‌شان، تجدیدنظر کرد. ۳. آقای صالحی، به طرح مسألۀ کلّی و مبهمش، وضوح و امتداد تجویزی نبخشید، چون می‌دانست که در موقعیّت رأی‌گیری از نمایندگان، باید به گفتارِ این‌چنینی بسنده کرد و پیشتر نرفت و به جزئیّات مناقشه‌برانگیز و عینیّات اختلافی، اشاره نکرد؛ بلکه حتی در کرسی وزارت فرهنگی نیز باید مسیر «تغییر منطقِ فرهنگی» را به صورت نامحسوس در پیش گرفت و زیرپوستی و پنهانی، به ارادۀ تجدّدیِ طبقۀ متوسط، رسمیّت داد. مقصود این جریان از «بهبودخواهیِ تدریجی»، همین است باید آرمان‌های تجدّدی را در لفافه و گام‌به‌گام به اجرا درآورد و حسّاسیّت‌ها و مخالفت‌ها را برانگیخته نکرد. این عبرتی است که جریان اصلاحات از تجربۀ دولتی‌اش در نیمۀ دوّم دهۀ هفتاد آموخت و در اثر آن، قدرت را باخت. اینک، این جریان، بی‌آن‌که از «ارزش‌های تجدّدی»، بریده باشد و رو به سوی مدینۀ فاضلۀ انقلاب اسلامی آورده باشد، تنها در «روش‌های رادیکالِ» خویش، بازاندیشی کرده است. این سازوکار جدید، کسانی را می‌فریبد و دچار این توهم می‌کند که اصلاح‌طلبیِ سکولار، هدف‌های خود را تغییر داده است. اصلاح‌طلبان، انقلابی یا ملایم نشده‌اند، بلکه متظاهرتر و زیرک‌تر شده‌اند. آقای صالحی، اصلاح‌طلبِ شناسنامه‌ای و سیاسی نیست، اما روشن است که از گذشتۀ فکری‌اش، بازگشته و هم‌بازی اصلاح‌طلبان شده است. هر چند بازی او، حداکثری و حاد نیست، اما همین اندازه نیز برای اصلاح‌طلبان، غنیمت است و مقدّمه‌ای‌ست برای طرح‌های فرهنگیِ بزرگ‌تر در زمانه‌ای که امکان‌های سیاسی، مساعدتر باشند. اینان کارگزارانِ تغییر منطقِ فرهنگیِ حاکمیّت هستند؛ بناست ارزش‌های انقلابی، با ارجاع به روایتی از جامعۀ ایران که طبقۀ متوسط را غالب و شورشی و گسسته از حاکمیّت، تصویر می‌کند، کم‌رنگ و رقیق بشوند. باید جامعۀ ایران، بحرانی و اضطراری و مشوّش معرفی شود تا بر اساس این فشار از پایین، شرایط سیاسی برای چانه‌زنی از بالا فراهم آید. احساس می‌کنند که کارآمدتر از لشکرکشی خیابانی و یا انتخابات، ارجاع به واقعیّت اجتماعیِ روزمرّه است که می‌تواند نظام را به انفعال و عقب‌نشینی وادار کند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻نقلیّاتِ‌ رأی‌ساز و شبهه‌تراش: استفاده‌ی ابزاری از رهبر انقلاب 🖊مهدی جمشیدی ۱. رهبر انقلاب در طول دهه‌های گذشته، بارها تصریح کرده‌اند که بنای ورود در امور اجرایی را ندارند و ولایت فقیه، به معنی «هدایت کلّی انقلاب» است و نه به معنی حضور در جزئیّات. رهبر انقلاب به دلیل «مطلقه‌بودنِ» ولایت فقیه، از حق مداخله برخودار است و می‌تواند در همه‌ی امور حضور یابد و نباید تصوّر کرد که اختیارهای ولیّ‌فقیه، محدود به مواردی است که در اصل صدوده قانون اساسی آمده است، اما مسأله این است که رهبر انقلاب می‌خواهد قانون و کارگزاران، تعیین‌کننده باشند و ساختار سیاسی، وابسته به شخص نباشد و بتواند به صورت طبیعی و روندی، به حرکتش ادامه بدهد. از طرف دیگر، بر اساس نظریه‌ی «مردم‌سالاری دینی»، برخی از انتخاب‌ها و تصمیم‌ها به مردم واگذار شده و رهبر انقلاب در این قلمرو، به نظر مردم احترام می‌گذارد و به تعبیر خودشان، از نظر مردم، «پیروی» می‌کند. ایشان نمی‌خواهد بخش‌های مختلف حاکمیّت، بی‌اختیار و بی‌اراده باشند و همه‌چیز، از یک شخص برخیزد و مردم نیز از اثرگذاری واقعی، برکنار بمانند. ولیّ‌فقیه می‌خواهد هم حاکمان و هم مردمان، رشد سیاسی بیابند و این از مسیر تجربه و نظرورزی و مسئولیّت و اختیار، ممکن است. این نظامِ سلطنت است که شاه، به جای همه فکر می‌کند و تصمیم می‌گیرد و برای هر امری باید به سراغ شاه رفت. ولایت فقیه، صورتِ‌ دینیِ ‌سلطنت نیست و استبداد آشکار و پنهان، هرگز با ولایت فقیه جمع نمی‌شود. ۲. ارجاعات متعدّد و صریح رئیس‌جمهور به رهبر انقلاب در جلسه‌ی رأی اعتماد، توانست بسیاری از نمایندگان را منفعل سازد و در نهایت، همه‌ی وزرای پیشنهادی رأی آوردند؛ چنان‌که متأسفانه حتی وزیر خارجه‌ی پیشنهادی نیز خودش را به رهبر انقلاب ارجاع داد و مخالفت با خودش را به معنی ناولایی بودن مجلس تفسیر کرد. من از جلسه‌ی خصوصیِ رهبر انقلاب با رئیس‌جمهور، اطلاعی ندارم، اما می‌دانم سنّت و سیره‌ی رهبر انقلاب، هیچ‌گاه مبتنی بر «فضاسازی» در برابر اختیارهای قانونیِ‌ مجلس نبوده و ایشان نخواسته با بیان نظراتش، مسیر و مدار انتخاب واقعی و تصمیم مستقل را تغییر بدهد؛ اما کسانی همواره کوشیده‌اند با بیان «نقلیّات» و «شنیده‌ها» از ایشان، به تصمیم‌گیری‌هایی که در مدار رایج قانونی هستند، جهت بدهند و به نام «اراده‌ی رهبر انقلاب»، اراده‌ی خودشان را حاکم کنند. دراین‌حال، روشن است که رهبر انقلاب، هزینه‌ی گرایش‌ها و سلایق سیاسی می‌شوند و اگر حاصل این تصمیم‌ها ناصواب باشد، ایشان نیز در افکار عمومی، «شریک» و «سهیم» شمرده خواهند شد. از این گذشته، اثرگذاری نقلیّات از رهبر انقلاب بر مجلس در جایی که امور، مطابق قانون در حال انجام هستند و مجلس باید از اختیار خویش استفاده کند و آزادانه و مستقل نظر بدهد، به «صوری»‌ و «سفارشی» شدن مجلس خواهد انجامید. تصمیم‌هایی که در سایه‌ی این نقلیّات گرفته می‌شوند، دیگر تصمیم نیستند و دیری نخواهد گذشت که جریان روشنفکریِ سکولار بر اساس همین بدعت‌های ناصواب، این‌گونه تصویرسازی خواهد گرفت که در پشت‌صحنه‌ی سیاست ایران، رهبر نشسته و کارگزاران، همچون «عروسک‌های خیمه‌‌شب‌بازی» هستند و «جمهوریّت» با نظریه‌ی ولایت فقیه، سازگار نیست. ۳. در دوره‌ی حاکمیّت اصلاح‌طلبان - که رئیس‌جمهور کنونی نیز به آن تعلّق سیاسی دارد - بارها گفته شد که رهبر انقلاب، عملکرد فراقانونی دارد و ولایت فقیه، قانون را بلعیده و نهادهای انتصابی، نهادهای انتخابی را تهی کرده‌اند و جمهوریّت، به یک انتخابات حداقلی فروکاهیده شده است و دولت و رئیس‌جمهور، بیش از یک تدارکات‌چی نیست. نیروهای فکری جریان اصلاحات، با تعابیری همچون «دولت پنهان» و «هسته‌ی سخت قدرت» و «سلطانیسم»، به رهبر انقلاب کنایه زدند و ایشان را در برابر مردم‌سالاری تعریف کردند. این‌که در اغتشاش‌های اخیر، نسبتِ «دیکتاتوری» به ایشان داده شد، حاصل بذری بود که دهه‌ها، رسانه‌های اصلاح‌طلبیِ‌سکولار در ذهن برخی کاشته بودند. محمد خاتمی در آغاز ریاست‌جمهوری‌اش، به رهبر انقلاب گفته بود که من فقط در چهارچوب قانون با شما تعامل خواهم داشت؛ کنایه به این‌که من ولایت فقیه را درچهارچوب قانون می‌پذیرم و حجّیّت ولیّ‌فقیه را برآمده از قانون می‌دانم و نه شرع و نیابت امام معصوم - علیه‌السلام - اما چندی بعد که خودِ‌ او در دولت با دشواری مواجه شده بود، از رهبر انقلاب، توقع گشایش فراقانونی - و در واقع، حکم حکومتی - داشت. جریان اصلاح‌طلبیِ سکولار، چنین اوصافی دارد؛ استفاده‌ی ابزاریِ امروزِ اینان از رهبر انقلاب، طلبکاری فردای آنها را در پی خواهد داشت و دوباره رهبر انقلاب به کانون حمله‌های رسانه‌ای آنها تبدیل خواهد شد. سخن آنها این است و خواهد بود که رهبر انقلاب، «مداخلات پنهان» دارد، اما «مسئولیّت تصمیم‌ها» را متوجّه دیگران می‌کند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۱ انقلاب‌زدایی از سیاست‌ورزیِ رسمی 🖊مهدی جمشیدی ۱. یکم شهریور، سالگرد شهادت سیّداسدالله لاجوردی – رحمه‌الله‌علیه- در سال هفتاد و هفت است. به‌جز خاطرات مهمی که از دوستان و همکاران ایشان به جا مانده، یک وصیّت‌نامه از ایشان نیز در دست است که اشارات روشنگری دربارۀ حقایق ناگفتۀ انقلاب دارد. به تحلیل بخش‌هایی از این متن، می‌پردازیم. در ابتدا، ایشان می‌نویسد: «با نام اسلام و در ذی اسلاميّت، شعارهای مردم‌فريبِ خالی از محتوا، رواج پيدا می‌کند و آنها که مسئوليّت جلوگيری از انحراف افکار را دارند ساکت می‌نشينند و گاه تأييد هم می‌کنند.» این سخن، ناظر به «نیروهای سیاسی» است که در پی جذب بدنۀ اجتماعی برای خویش هستند و به این واسطه، به عوام‌فریبی و سطحی‌نگری روی آورده‌اند و جامعه را استحمار و تحمیق می‌کنند. این یک سوی ماجراست، سوی دیگر این است که باید «نیروهای فکری»، میدان‌دارِ مقابله با این سیاست‌ورزیِ قدرت‌طلبانه و ماکیاولیستی باشند و مجال ندهند که اصالت‌های فکر و فرهنگ انقلاب در جامعه، رقیق شوند، اما به‌جای واکنش و کنشگری، سکوت و خاموشی اختیار می‌کنند. دراین‌حال، روشن است که جامعه، بیشتر و بیشتر به درّۀ «قشری‌گری» و «فقر فکری» و «هیجان‌زدگی» سقوط می‌کند و امکان عقلانیّت و منطق را می‌بازد. این روندی است که در طول دهه‌های پیش، در جریان بوده و الگوی مردم‌سالاریِ دینی را به‌شدّت، تخریب کرده و آن را در عمل، به الگوی دموکراسیِ سکولار، نزدیک کرده است. واقعیّت انتخابات در جامعۀ ما، از بسیاری از معیارهای اصیل اسلامی و انقلابی، فاصله گرفته و اکنون از الگوی مردم‌سالاریِ دینی، یک نامِ بی‌مصداق باقی مانده است. این سیر نزولی و انحطاطی، همچنان در جریان است و آخرین نمونۀ آن، انتخابات ریاست‌جمهوری در سال جاری بود که مَثَل اعلای عوام‌زدگی است. همچنان که لاجوردی می‌نویسد، این تکلیف نیروهای فکری و معرفتی بود که به پالایش و تصفیۀ امر سیاسی بپردازند و در برابر التقاط‌ها و انحراف‌ها و کج‌اندیشی‌های اصحاب قدرت و سیاست، موضع‌گیری کنند، اما چنین نکردند و حاصل نیز این شده که امروز، در سخیف‌ترین موقعیّت سیاسی به سر می‌بریم. به‌جز آیت‌الله مصباح – رضوان‌الله‌علیه- هیچ نیروی فکریِ دیگری را نمی‌شناسم که در برابر التقاط سیاسی، موضع‌گیریِ جدّی و جانانه داشته باشد؛ او یکه‌تازه و تنها در معرکه حاضر شد و بر «لیبرالیسمِ اصلاح‌طلبان» و «عمل‌گراییِ اصول‌گرایان» تاخت و آنها نیز از دهۀ هفتاد به این‌سو، ایشان را با تمام توان، ترور شخصیّت کردند. ۲. در بند دیگری، لاجوردی می‌نویسد: «هر کس به خيال واهی و بی‌اساسِ رضايت به‌اصطلاح مردم و به خيال خام و پوچِ پايگاه به‌اصطلاح ملّی پيدا کردن، موضع‌گيری کند، مصداق فرمودۀ گران‌قدر معصوم - علیه‌السلام - است که من طلب رضی الناس بسخط الله فجعل الله حامده من الناس ذامّا.» این سخن لاجوردی، بخش عمدۀ واقعیّت سیاسی را در دهه‌های گذشته توصیف می‌کند؛ نیروهای سیاسی در اغلب مواقع، به «جامعه» ارجاع داده‌اند تا «ارزش‌های انقلابی» را به حاشیه سوق بدهند و به این ترتیب، امکان رأی‌آوری بیشتر را برای خویش فراهم کنند. آنها برای این‌که لایه‌های متجدّد و خاکستری جامعه را به سوی خود سوق بدهند، انقلاب و هدف‌های انقلابی را تخریب کردند و یک سنّت انتخاباتی و سیاسی به راه انداخته‌اند که بر اساس آن، هر کسی بیشتر از انقلاب و ارزش‌ها فاصله بگیرد، امکان رأی‌آوری بیشتری دارد. مردم در تلقّی آنها، همین لایه‌های بینابینی و سست‌عنصر هستند که عقاید مستحکم و باورهای متقن ندارند و گاه برای نان و بی‌بندوباری، ایمان‌فروشی می‌کنند؛ کسانی‌که به تعبیر حضرت حسین - علیه‌السلام – در زمانۀ ابتلاء و دشواری، «دنیادار» هستند و نه «دین‌دار»، و دین‌شان از «زبان» و «ادّعا» و «سخن‌»شان، فراتر نمی‌رود. بااین‌حال، عاقبت کار آنان، همان است که در روایت آمده است؛ در نهایت، مذموم و مطرود همان مردمی شده‌اند که در آغاز، جانب‌شان را گرفتند و به آنها رأی دادند. غایت اینان، کسب بدنۀ اجتماعی از طریق وانهادن معیارهای اسلامی و انقلابی بود، و چنین نیز کردند؛ اما پس از چندی که از قدرت، کام گرفتند و زمانه‌شان به سر آمد، جامعه از آنها گریزان شد. این است سرانجام سیاست‌مدارِ دنیاطلبی که «رضایت مردم» را بر «رضایت خدا» ترجیح می‌دهند و برای وصول به کرسی قدرت، دینش را می‌فرساید تا شاید رأی‌های بیشتری را نصیب خویش کند. امروز در سیاست رسمیِ کارگزارانِ جمهوری اسلامی، به عیان مشاهده می‌کنیم که اصل و اساس، رضایت اجتماعی است و کمتر کسی می‌کوشد که به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، «حرف خدا» بر روی زمین نماند. ازاین‌رو، از استقرار احکام الهی در جامعه می‌گریزند تا مبادا بخش‌هایی از مردم به آنها پشت کنند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۲ بازطراحیِ مشروطۀ سکولار در متن انقلاب 🖊مهدی جمشیدی ۳. لاجوردی در وصیّت‌نامۀ خویش می‌نویسد: «به همان اندازه، بلکه صدچندان که به امام قاطع و سازش‌ناپذيرم عشق می‌ورزم، نسبت به سازش‌کاران و مدافعانِ عملیِ ضدانقلاب - اگر در لفظ و اعتقاد هم مخالف باشند - نفرت دارم. بيم آن دارم حوادث مشروطه، مجدداً تکرار شود.» شاید برجسته‌ترین خصوصیّت انسان انقلابی این باشد که «قاطع» و «سازش‌ناپذیر» است؛ یعنی در برابر اقتضاها و تحمیل‌های زمانه، تسلیم نمی‌شود و برای «ماندن»، از «هویّتِ» خویش نمی‌کاهد. به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، برای ما مهم است که «چرا بمانیم و چگونه بمانیم»؛ در این سخن، اصالت با ماندن نیست و نباید به هر قیمتی، ماندن را برگزید و نباید ارزش‌ها را به حاشیه سوق داد. نظام منهای انقلاب، یعنی صورت منهای سیرت، یعنی ساخت حقوقی منهای ساخت حقیقی، یعنی سکولاریسم پنهان، یعنی پوچ و پوک و تهی شدن. نظام جمهوری اسلامی بدون منطق و مبنای انقلابی، یعنی انقلاب، یک لحظۀ تاریخی بوده و سپری شده و اکنون باید محافظه‌کارانه، در پی حفظ قدرت بود و بس. آنان که منفعل و واداده‌اند - و به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، حاکمانی که همچون «شاه‌سلطان‌حسین» هستند – انقلاب را یک‌شبه می‌فروشند و جام زهر تعارف می‌کنند تا کمی بیشتر در قدرت بمانند. در تجربه‌های متعدّد دهۀ شصت، مشاهده کردیم که بسیاری از کارگزاران نظام، عقب‌نشینی و انفعال را توصیه کردند و این امام خمینی بود که مصمّم و جزمی ایستاد و استقامت ورزید. آنان که با «استقامت» بیگانه‌اند، به‌زودی پا پس می‌کِشند و به رنگ غیرانقلابیِ زمانه درمی‌آیند و اسیر فشارها و فضاها می‌شوند. چنین است که باید از تکرار تجربۀ مشروطه در انقلاب هراسید؛ روزی که انقلاب به دست «روشنفکران» بیفتد، مشروطۀ سکولار به راه خواهد افتاد. و مگر چنین نشد و در دهۀ هفتاد، روشنفکرانِ سکولار در مسندِ قدرت ننشستند و از انقلاب به اصلاح و از سرمایۀ انقلابی به سرمایۀ اجتماعی و از اسلام به دموکراسی عبور نکردند؟! تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای از تحوّلات دهۀ هفتاد به عنوان «واگرایی‌های دهۀ هفتاد»، پرده‌ای از وقایع مشروطه را نشان می‌دهد که به شکلی دیگر در اکنونِ ما تکرار شد. خطر مشروطۀ سکولار، همچنان در میان است و جریان روشنفکریِ سکولار، جانِ تازه گرفته و در لایه‌های مختلف قدرت، حضور و حیات دارد و گاه با فتنه‌انگیزی خیابانی و گاه با فریب‌کاری انتخاباتی و گاه با روایت‌پردازی رسانه‌ای، نفس‌های انقلاب را به شماره می‌افکند. ۴. لاجوردی ادامه می‌دهد: «چون عاشق نظام بوده‌ام، از آن ترس داشتم که افشای چهرۀ سازش‌کاران، لطمه‌ای ناچيز به نظام وارد آورد.» مسأله این است که اصحاب استحاله و نفاق و سازش، در قدرت رسمی به سر می‌برند و خود را به نظام، گره زده‌اند. دراین‌حال، هزینه‌های روشنگری، متوجّه نظام نیز خواهد شد و بر این اساس لاجوردی از سخن صریح و بی‌پرده می‌گریزد و استخوان در گلو و خار در چشم، با کنایه و اشاره می‌نویسد و می‌گوید. این شرایط، اکنون حادتر و شدیدتر شده است؛ چراکه بسیاری از نیروهای سیاسیِ سکولار، سالیان سال در قدرت بوده‌اند و حیثیّت و اعتبار نظام را به خود پیوند داده‌اند و به این دلیل، واکنش صریح را دشوار کرده‌اند. نظام، هزینۀ اینان را می‌دهد و در، همچنان بر همان پاشنه‌ای می‌چرخد که لاجوردی احساس کرده بود. بنا بود که لیبرال‌ها به درون قدرت راه نیابند و عرصۀ رسمی، ملاک‌ها و معیارهای جدّی داشته باشد، اما ساده‌نگری‌های و تساهل‌ها، وضع را دچار قفل‌شدگی و انسداد کرده است. البته همیشه، مصلحت در نگفتن یا صریح نگفتن نیست و اگر جبهه و جریانِ منسجم و هم‌افزایی در میان باشد، می‌توان با کمترین هزینه، روشنگری کرد، اما افسوس که چنین نیست. ۵. لاجوردی با دوراندیشی می‌نویسد: «مبادا سختی‌های حرکت و فشارهای بين‌المللی موجب شود تعادلی را که شعار نه شرقی و نه غربی، تا حدودی ايجاد کرده، به هم بزنند.» از جمله واگرایی‌هایی دهۀ هفتاد، یکی همین بود که به عنوان تنش‌زدایی و گفتگوی تمدّن‌ها و آشتی با جهان، سیاست انقلابی از دستورکار خارج شد و از سیاست خارجی، انقلاب‌زدایی صورت گرفت. معیشت مردم در این برهه، به سیاست خارجی گره زده شد و این‌طور القا شد که دشواری معیشت، ناشی از آرمان‌گراییِ انقلابی است و اگر به خصومت و معارضه با جهان ادامه بدهیم، چالش‌ها ادامه خواهند داشت. هر دولتی که از راه رسید، به صد زبان و بیان این تحلیل غلط را به افکار عمومی خوراند و در ذهن‌ها جاگیر کرد. ازاین‌رو، جامعۀ کنونی، تحریم‌اندیش است و گمان می‌کند انقلاب، بی‌منطق و لجباز و ماجراجو است. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻جامۀ حقیقت بر تن رؤیاها: یکی‌شدن‌ها در قاب جذبه‌ی حسین 🖊مهدی جمشیدی ۱. استاد عبدالعظیم صاعدی در کتاب «و رؤیاهای جهان به تأخیر افتاده بود»، در قطعه‌ای با عنوان حقیقت می‌نویسد: فانوس‌های جهان/ شعله‌اش/ کابوس‌های جهان/ بود/ هفتاد و دو تن/ در/ طیف نیم‌روز/ که هنوز/ و تا ابد/ بی‌پایان خواهد بود/ هفتاد و دو رؤیا شدند/ تا/ هفتاد و دو ملّتِ جهان را/ حقیقت/ یکی/ بیش نباشد:/ «حسین». شاید به گمان برخی، این کلمات را باید حاصل ذوق شاعرانه‌ای انگاشت که هرچند حس لطیفی در مخاطب برمی‌انگیزاند، اما برخلاف عنوانش، نسبتی با حقیقت ندارد و فقط میل ادبی و بازی احساسی با کلمه‌های سرگردان، آن را آفریده است. اما حقیقت، چنین نیست؛ این قطعه نیز همچون قطعه‌های دیگر صاعدی، برگردان شاعرانه از تمنّاهای عارفانه است که ریشه در طلب از چشمۀ جوشان معارف توحیدیِ علامه طهرانی دارد. صاعدی، همواره کوشیده حالات و مقاماتی را روایت کند که با جان و ضمیر خویش، آنها را یافته و در مکتب ملکوتیِ علامه طهرانی، آن را آموخته است. و من به مثابه مخاطبی که به قدر بضاعت ناچیز خویش، به آثار هر دو بزرگوار، علاقمند هستم، به‌روشنی، رگه‌ها و ریشه‌های عقلِ عارفانۀ علامه طهرانی را در حس شاعرانۀ صاعدی می‌بینم. یکی اصل است و دیگری فرع؛ یکی ریشه است و دیگری ساقه؛ یکی مرکز است و دیگری پیرامون؛ یکی سرچشمه است و دیگری رود؛ یکی از عرفان، روایت عالمانه دارد و دیگری روایت شاعرانه. و چه زیبا و شوق‌انگیز است که حقایق قدسی و مشاهدات معنایی را در دو روایت، خواندن و از دو زبان، شنیدن. ۲. عاشورا در ظرف تاریخ به وقوع پیوست اما از تاریخ، بیرون زد و و بر فراز تاریخ نشست. شاعر، از «بی‌پایانیِ‌ عاشورا» آغاز می‌کند که در متن ابدیّت، جاری خواهد بود؛ واقعه‌ای که همچون خورشید بی‌غروب است و زوال و رفتن و تمام‌شدن برای آن معنا ندارد. واقعه‌ها می‌آیند و می‌روند، اما عاشورا، نمی‌رود؛ چون در آن طیفِ نیم‌روز، محبوس نشده و تاریخ، عاجزتر از آن است که بتواند زنجیرِ زمان به پای زخمیِ ‌عاشورا افکند و آن را از تداومِ حرکت بازدارد. و نه‌فقط آن واقعه، بلکه آن هفتاد و دو تن نیز، همچنان در حیات هستند؛ حیاتِ مستمر که با غروب روز عاشورا، پایان نخواهد یافت. چنین وضعی، از «ولایت» بر زمان حکایت دارد؛ چنان‌که علامه طهرانی از مقام فنای اصحاب عاشورا سخن می‌گفت و بر این باور بود که این فنا، ولایت در پی دارد و اهل ولایت نیز، رفتنی و زوال‌یافتنی نیستند. ولایت از تکوینِ‌ قدسیِ این عالَم حکایت دارد که پیوستن به آن، هم‌صدایی و هم‌داستانی با غایت خلقت است و چنین نسبتی به سبب ذات و سرشت الهی‌اش، در هیچ نقطه از زمان، متوقف نخواهد ماند. حسی که ما نسبت به عاشورا داریم، همانند چشمۀ تمام‌نشدنی‌ای است که هیچ‌گاه از طراوت و تازگی، بی‌نصیب نمی‌ماند. آن وضع تکوینی، چنین حاصلی دارد و به این واسطه، سرّ‌ بقاء و دوام، آشکار می‌شود. ۳. عاشورا در ظاهر، پردۀ «کثرت» است؛ هفتاد و دو تن، در معرکۀ نبرد هستند و جرعۀ شهادت می‌نوشند و یک‌به‌یک، مقام فنا را تجربه می‌کنند؛ هفتاد دو تن، یک طیف هستند در بستر طیف نیم‌روز. در یک سو، قطعه‌های روز و در سوی دیگر، قطعه‌های انسانی. اما این روایت، در ظاهر و پوسته، متوقف مانده و به باطن عاشورا، راه ندارد؛ عاشورا، فقط و فقط، تجلّی یک «حقیقت» است و آن حسین - علیه‌السلام- است و دیگران، جملگی پرتوهایی از وجود ایشان هستند. آن طیف، در اثر تابش این پرتو واحد، شکل گرفته است و کثرتی است که در ریشه، اشاره به وحدت دارد و در نهایت نیز، دوباره همان وحدت را متجلّی خواهد کرد. پس عاشورا، آئینۀ وحدت است و حقیقت محض و منحصر را نمایش می‌دهد. اما از عاشورا که سر به بیرون می‌نهیم و به عالَم انسانی نظر می‌افکنیم، «هفتاد و دو ملّت» را می‌بینیم که طریق تعدّد و کثرت پیموده‌اند و در تشتّت و تنش و تلاطم، غوطه‌ورند. هفتاد و دو تن در عاشورا، جام وحدت سر کشیدند و یکی شدند و به مقام «معیّت وجودی» و «اتّحاد روحی» دست یافتند، اما خارج از گسترۀ عاشورا، هفتاد و دو ملّت پدید آمد که مَثَل تفرّق است. در این حال، هفتاد و دو ملت نیز همچون هفتاد و دو تن، چشم شیدایی به روی حسین باز می‌کنند و مجذوب حقیقت واحد می‌شوند. عالَم رؤیاییِ عاشورا، عالَم عشق و شیدایی و شیفتگی است و کثرت را برنمی‌تابد و آدمیان را در امتداد جذبۀ واحد، به سیر و شدن و صیرورت درمی‌آورد، اما عالَم بریده از عاشورا، چون بیگانه با حقیقت است، به وصال وحدت نیز نخواهد رسید. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60 📚 نسخه‌ی اصلی کتاب‌های استاد صاعدی را در اینجا بخوانید: https://eitaa.com/saedi_rahrovan
🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۳ ترکیب التقاط و تظاهر در چپ مذهبی 🖊مهدی جمشیدی ۶. لاجوردی در یک بخش مهم و تاریخی از وصیّت‌نامه‌اش، به حریم ممنوعه‌ای پا می‌گذارد که حاکی از حقایق مکتوم است: «چندين بار، خطر منافقين انقلاب را به مسئولين گوشزد کرده‌ام، ولی نمی‌دانم چرا ترتيب اثر نداده‌اند، گرچه نسبت به بعضی، تا اندازه‌ای می‌‍‌دانم؛ همانان که التقاط به گونۀ منافقين خلق، همۀ ذهن و باورشان را پُر کرده و همانان که رياکارانه برای رسيدن به مقصودشان، دستمال ابريشمی بسيار بزرگ - به بزرگی مجمع‌الاضداد - به دست گرفته‌اند، هم رجايی و باهنر را می‌کُشند و هم به سوگ‌شان می‌نشينند، هم با منافقين خلق، پيوند تشکيلاتی و سپس ... برقرار می‌کنند، هم آنان را دستگير می‌کنند و هم برای آزادی‌شان و اعطای مقام به آنان تلاش می‌کنند و از افشای ماهيّت کثيف آنان، سخت بيمناک می‌شوند، هم برای جلب رضايت مسئولين، خود را در صف منافق‌کُشان جا می‌زنند و هم در حوزه‌های علميّه به فقه و فقاهت روی می‌آورند تا مسير فقه را عوض کنند.» در اینجا، لاجوردی به جریانی اشاره می‌کند که در دهۀ شصت در قدرت رسمی، حضور مؤثّر داشت؛ «چپ مذهبی» که در دهه‌های بعد، «اصلاحات» خوانده شد. در نظر او، منافقان دو دسته‌اند: «منافقان خَلق» یا همان سازمان مجاهدین خَلق و «منافقان انقلاب» یا همان سازمان مجاهدین انقلاب. داستان نفاق، در همین فاصلۀ اندک از وقوع انقلاب، به درون انقلاب نیز راه یافت و در کنار خطر منافقان خَلق، خطر منافقان انقلاب نیز شکل گرفت. لاجوردی می‌نویسد حقیقت و ماهیّت اینان را برای مسئولان، شرح داده ولی مواجهه‌ای از طرف آنان رخ نداده است؛ حال یا به دلیل ساده‌اندیشی و ساه‌لوحی برخی از مسئولان و یا به دلیل هم‌پیاله‌گی آنان با اینان. به‌هرحال، چالش از نظر او بسیار جدّی شده و اینکه در هستۀ مرکزیِ قدرت سیاسی، چنین کسانی حضور داشته‌اند، به دغدغۀ اصلی او تبدیل شده بوده است. او از یک «بازی چندضلعی» سخن می‌گوید که در آن، شواهد مؤیّد و نقیض، در کنار یکدیگر نشانده شده‌اند تا کسی پی به ماهیّت امر نبرد؛ منافقان انقلاب، رفتار دوگانه‌ای را در پیش گرفته بودند که هم نشان می‌داد با سازمان مجاهدین خَلق، ستیز دارند و هم علائم پنهان، حاکی از اتّصال این دو به یکدیگر بود. این راز، سر به مُهر باقی مانده و هرگز مشخص نشد که چه ارتباطات و غایاتی در میان بوده است. او سپس به توصیف ماهیّت منافقان انقلاب می‌پردازد و بیش از هرچیز، به «التقاط» اشاره می‌کند؛ یعنی مسألۀ سیاسی را از دریچۀ فکر و معرفت می‌نگرد و نشان می‌دهد که امر سیاسی را بریده از ایدئولوژی، تفسیر و تحلیل نمی‌کند. او از یک التقاط تمام‌عیار می‌نویسد که با ریاکاری و تظاهر، توأم شده و از این جهت، کار تشخیص و تمیز بر بسیاری دشوار شده است. اجرای ترور شهید رجایی و شهید باهنر، نقطه‌ای است که به باور لاجوردی، ماهیّت این جریان سیاسی در آن متعیّن و مجسّم شده است؛ لاجوردی معتقد بود که این ترور، کار خالصِ سازمان مجاهدین خلق نبود، بلکه سازمان مجاهدین انقلاب نیز در آن دست داشت و به همین دلیل، سال‌ها در پی اثبات تحلیل خویش بود. اتهاماتی که وی به چپ مذهبی نسبت می‌دهد، بسیار سنگین است؛ زمینه‌سازی برای ترور شهید رجایی و شهید باهنر و پیوند تشکیلاتی با سازمان مجاهدین خَلق. لاجوردی، هر دو جریان سیاسی را می‌شناخت و کمتر کسی چون او وجود داشت که چنین شناخت تجربی و عینی‌ای از آنها داشته باشد. می‌دانیم که این پرونده، تا سال‌های پایانی دهۀ شصت، همچنان گشوده و بی‌نتیجه بود و سرانجام نیز در اثر فشارهای سیاسی، بسته شد؛ بی‌آن‌که واقعیّت امر، آشکار شود. اگر آن پرونده به سرانجام می‌رسید، ریشه‌های نفاق در درون ساختار جمهوری اسلامی خشکانده می‌شد، اما چنین نشد و در دهه‌های بعدی، نفاق در قالب فتنه‌های سال‌های هفتادوهشت و هشتادوهشت و ... سربرآورد. ما با یک زخم کهنه مواجه هستیم که حکمِ آتش زیر خاکستر را دارد. مواجهه‌های سطحی و تعارفی و موردی، موجب گردیده که نفاق، ساختار منسجمی بیابد و دوباره و چندباره به قدرت بازگردد و مصائب فراوانی را برای انقلاب به وجود بیاورد. سعید حجاریان می‌گوید لاجوردی به من می‌گفت تو [سعید حجاریان] و بهزاد [نبوی] و خسرو [تهرانی]، از مسعود [رجوی] خطرناک‌تر هستید؛ چون مسعود در اثر ساده‌لوحی، خیلی زود و آشکارا خودش را در برابر انقلاب قرار داد، اما شما زیرک هستید و ماهیّت خودتان را پنهان نگاه داشته‌اید و به همین دلیل، ضربه‌های جدّی خواهید زد. این پیش‌بینی لاجوردی، درست از آب درآمد و یک‌سال پس از شهادت لاجوردی، فتنۀ سال هفتادوهشت رخ داد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻نَقلی که عقول را ربود: تأسّف از تنزّل امر سیاسی 🖊مهدی جمشیدی ۱. آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار با رئیس‌جمهور و هیئت دولت تصریح کردند که دربارۀ «بیشترِ» وزرای پیشنهادیِ‌ رئیس‌جمهور و در مقام مشورت به ایشان گفتم: «نمی‌شناسم و نظری ندارم». در این گفته، دو نکته وجود دارد: نخست این‌که ایشان، «همۀ وزرای پیشنهادی» و یا حتی اکثریّت آنها را نمی‌شناختند و تأیید نکردند و این برخلاف روایتی است که مدعی بود «همۀ وزرا» به تأیید ایشان رسیده است و بدین‌جهت باید به همۀ آنها رأی داد؛ دیگر این‌که با وجود آن‌که ایشان دربارۀ بیشترِ وزرای پیشنهادی، شناخت و نظری نداشتند، اما این افراد به «مجلس» معرفی شدند و این یعنی لازمۀ معرفی وزرا به مجلس، «تأیید رهبر» نیست و مجلس باید به‌طور «مستقل» و «مسئولانه» تصمیم بگیرد و تصوّر نکند که معنی مشورت رئیس‌جمهور با رهبر انقلاب این است که اگر مجلس به برخی از وزرا، رأی اعتماد ندهد، این است که در برابر موضع رهبر انقلاب ایستاده است. خطای اخیر رئیس‌جمهور در «روایت‌‌پردازیِ ناراست» از مشورت با رهبر انقلاب، و همچنین «ساده‌نگری» و «ناپخته‌گی» و «نسجیده‌کاریِ» ‌اکثریّت مجلس در اطمینانِ مطلقِ‌ به نقل رئیس‌جمهور - که هم برخلاف سیره و منطقِ رهبر انقلاب بود و هم ناسازگار با عقلانیّت انقلابی – تبدیل به یک تجربۀ تأسّف‌برانگیز در دولت و مجلس شد. ۲. سخن رهبر انقلاب نشان داد که موضعِ‌ جوانِ‌ نوپایی همچون امیرحسین ثابتی، درست بود و عقلای سیاسی‌کارِ ‌اصلاح‌طلب و اصول‌گرا، ره به خطا بردند و نامعقول و کودکانه عمل کردند؛ درحالی‌که در طول یک هفته، وی را به شهرت‌طلبی و تندروی و خودنمایی متهم کردند و در جهت ترور شخصیّت او کوشیدند. او درست عمل کرد، اما مخالفان پُرمدعایش، نشان دادند که از «فهم سیاسی»، بهرۀ ناچیز دارند؛ هرچند سال‌هاست که در عرصۀ سیاسی و مجلس، حضور دارند. بسیار در همه‌جا بوده‌اند اما اندک آموخته‌اند؛ مدعی‌اند، اما تهی‌دست هستند؛ از عقلانیّت انقلابی - که به هر بهانه بر زبان خویش، لفظ آن را جاری می‌کنند - جز همین لفظِ‌ القاشده و رسانه‌ای، درک و تحلیلی ندارند؛ و در اثر یک نطقِ‌ بی‌منطقِ‌ کوتاه، هیجان‌زده و اغوا می‌شوند و استدلال‌ها و شواهد را به‌راحتی کنار می‌گذارند. وقتی مجلس در چنین موقعیّت ساده و پیش‌پاافتاده‌ای، این‌چنین «عاجز» و «عوام‌زده» و «زودباور» است، در موقعیّت‌های دشوار و پیچیدۀ سیاسی، هرگز نمی‌توان به آن تکیه کرد. باید به حال انقلاب گریست که امر سیاسی در آن این‌قدر تنزل یافته که اکثریّت نمایندگان مجلسش، از عوامِ کوچه‎‌وبازار، «سطحی‌تر» و «احساسی‌تر» نظر می‌دهند. اگر معرکه‌ای رخ بدهد که حیات و تقدیر انقلاب به آن وابسته باشد، هرگز نمی‌توان به چنین مجلسی دل‌خوش داشت؛ زیرا به‌آسانی می‌توان آن را به بازی گرفت و با یک نقل‌قولِ بی‌اساس، رأی آن را جابجا کرد. این وضع به آن معنی است که حتی در میان نیروهای سیاسی نیز، عقلانیّت رو به ضعف و کاستی نهاده و کج‌روایت‌ها می‌توانند اینان را نیز در بازیِ ساخته‌گیِ خویش، هضم کنند. ۳. به عنوان یک برداشت راهبردی و پهن‌دامنه باید گفت امر سیاسی در جامعۀ کنونی، سخیف و سطحی و فرومایه شده و عقول در برابر احساسات، زانو زده‌اند و تفکّر مستقل و خلاف‌آمد، به انحطاط کشیده شده است. همه‌چیز به «روایت» وابسته شده و هرکه بتواند جریان رسانه‌ای بیافریند و موج روایتی ایجاد کند، برنده خواهد بود. دیگر «استدلال»، مؤثّر نیست، بلکه بی‌منطقی و قشری‌گری و تعصّب و لجاجت و هیجان‌زدگی، رایج گردیده است. تنها صدایی که شنیده نمی‌شود، استدلال است. به‌آسانی می‌توان دروغ گفت و انتخاب شد. کسی دربارۀ «صدق» و «کذب»، پرسش نخواهد کرد و «دلیل» نخواهد طلبید. «تفکّر»، دچار بن‌بست شده و این در سیاست، بیش از همه‌جا خود را نشان می‌دهد. امر سیاسی، به شارلاتانیسمِ گره‌خورده به قدرت، فروکاهیده شده و نظریۀ مردم‌سالاریِ‌ دینی، استحاله شده است. هرکه به معیارهای اصیل انقلاب، متعهدتر و وفادارتر است، تندرو و افراطی و متحجّر خوانده می‌شود و بوقلمون‌صفت‌های دَم‌دَمی‌مزاج و آفتاب‌پرست‌های رنگ‌پذیر، به مظهر عقلانیّت انقلابی یا اصلاح‌طلبیِ ‌مردم‌گرا تبدیل شده‌اند. الفاظ با معانیِ حقیقی‌شان بیگانه شده‌اند تا سیاستِ ‌معطوف به سعادت، به سیاستِ‌ معطوف به قدرت تبدیل شود. امر سیاسی در اینجا، مبتنی بر مردم‌سالاری است، اما برآمده از منطق و عقلانیّت نیست، همچنان‌که نسبتی با انقلابی‌گریِ‌ مؤمنانه ندارد. هنگامی‌که سازوکارهای تعلیم و تربیت دینی، علیل شوند و نفسانیّت در سیاست، جولان بدهد، شاید بتوان از مردم‌سالاری سخن گفت، اما نمی‌توان از مردم‌سالاریِ ‌دینی سخن گفت. و این مرض تا جایی پیش می‌رود که حتی مجلسی که باید عصارۀ ملّت باشد، به تجلّی‌گاهِ فروبستگیِ‌ عقلانیّت و استقلال نظر تبدیل می‌گردد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۴ لیبرالیسمِ مذهبی در لفافۀ اسلام رحمانی 🖊مهدی جمشیدی ۷. لاجوردی در وصیّت‌نامه‌اش از یک طرح سیاسیِ کلان می‌نویسد که حتّی استحالۀ حوزه‌های علمیّه را نیز دربرمی‌گیرد: «منافقين انقلاب ... در حوزه‌های علميّه به فقه و فقاهت روی می‌آورند تا مسير فقه را عوض کنند.» روشن است که استحالۀ انقلابی که «اسلامی» خوانده می‌شود، جز از طریق «بازاندیشی در دین‌فهمی»، میسّر نیست و باید با قبض و بسط تئوریک شریعت و ساخته‌وپرداخته‌کردن تفاسیر لیبرالی از اسلام، بستر استحالۀ نظام سیاسی را فراهم کرد. این اقدام، نیروهای حوزویِ متناسب با خویش را می‌طلبد؛ یعنی باید کسانی از درون خودِ حوزه‌های عملیّه، بساط تجدیدنظر در دین‌فهمی را پهن کنند و با رویکرد التقاطی، اسلام را به لیبرالیسم پیوند بدهند و التقاطی‌اندیشی به جریان حوزوی تبدیل شود. چنین اقدامی با سلسه مقالات عبدالکریم سروش در «ماهنامۀ کیان» آغاز شد؛ مجله‌ای که برآیند اندیشه‌هایی بود که در حلقۀ کیان، پدید می‌آمد و از طریق این مجله به جامعه عرضه می‌شد تا مقدّمات نظری و معرفتیِ تجدیدنظر سیاسی و گذار از عهد انقلابی، شکل بگیرد. در این حلقه، جمعی از روحانیان نیز حضور داشتند و حضور اینان نشان می‌داد که همچون گذشته، شکاف روحانی/ روشنفکر، فعّال نیست، بلکه نیروهای لیبرال، فارغ از هویّت صنفی‌شان در کنار یکدیگر نشسته‌اند و در طرح استحاله، هم‌داستان شده‌اند. در این دوره، چپ مذهبی از اندیشه‌های مارکسیستی به سوی اندیشه‌های لیبرالیستی غلتید و در دانشگاه و حوزه، یارگیری فکری و جبهه‌سازی ایدئولوژیک کرد. این بذر، نشانده شده و در کمتر از یک دهه، ثمر داد و دولت اصلاحات به قدرت رسید. آن آغاز معرفتی، این انجام سیاسی را در پی داشت. در ابتدا، سخن از «نواندیشی دینی» بود و بعدها نیز «اسلام رحمانی». این روایت، از هر جهت در مقابل اسلام سیاسی یا اسلام انقلابی قرار داشت و می‌کوشید موقعیّت اجتماعی آن را تضعیف کند. جریان لیبرالیسم ایرانی برای پیشروی سیاسی و اجتماعی خویش، محتاج استدلال‌ها و توجیه‌های شبه‌دینی بود تا جامعه را با خود همراه سازد. دهه‌ها در راستای این بازاندیشی ساختارشکنانه، ادبیّات لیبرالی تولید شد و پاره‌ای از نیروهای حوزوی در جهت تثبیت آن کوشیدند. از یک سو، حلقۀ منتظری در قم فعّال شدند و جسارت اظهارنظر یافتند و از سوی دیگر، گروه‌ها و گروه‌های لیبرالِ حوزوی و روحانی مانند مجمع روحانیون مبارز و مجمع محققین و مدرسین حوزه شروع به همراهی با خطی کردند که در حلقۀ کیان آغاز شده بود. لیبرالیسمِ معمّم، با تمام ظرفیّت خویش در قم به تکاپو افتاد و کوشید در قم و از قم، «آنتی‌تز نظام» را تولید کند. گاهی نیز برای تحقیر وجوه انقلابیِ قم، حوزۀ نجف را در برابر حوزۀ قم نشاندند و آن را ستایش کردند و تجربۀ قم را در همراهی با انقلاب، سرزنش نمودند. اکنون نیز لیبرالیسمِ معممّ در قم، به‌شدّت در تکاپوست و در قالب اسلام رحمانی، لیبرالیسمِ مذهبی را می‌ستاید. هستۀ تئوریک و طرّاح لیبرالیسمِ مذهبی که تهران‌نشین است، به این راهبرد دست یافته که اگر انقلاب از قم آغاز شد، ضدانقلاب نیز از قم آغاز خواهد شد و باید در سایۀ بازاندیشی در فهم دین، گذار از انقلاب و ایدئولوژی انقلابی را تحقّق بخشید. اگر در دهۀ پنجاه، تنها تعداد اندکی «مارکسیستِ معمّم» همچون حبیب‌الله آشوری و اکبر گودرزی بودند و حوزه بیشتر نظاره‌گر بود تا کنشگر، اما امروز، موجی از «لیبرالِ معمّم» شکل گرفته است. کافی‌ست به تجربۀ اغتشاش اخیر بنگریم و تأمّل کنیم که بسیاری از شبهه‌ها دربارۀ حجاب و الزام اجتماعی به حجاب، در کجا متولّد شدند و چه کسانی برای آنها، توجیه دینی یافتند. بر اساس این تجربه باید تصریح کرد که بخشی از نیروهای حوزوی، از فقه امام صادق - علیه‌السلام - به فقه جان لاک، گذار کرده‌اند و فقاهت ناانقلابی‌شان به فقاهت لیبرالی تبدیل شده است. در برابر این جریان، آیت‌الله خامنه‌ای تصریح کرد که «اسلام رحمانی»، همان معارف نشأت‌گرفته از لیبرالیسم است و نه اسلام واقعی. اینان برای التقاط اسلام با لیبرالیسم، تعبیر اسلام رحمانی را بافته‌اند تا هم حسّاسیّت‌برانگیز نباشد و هم جذاب باشد، اما در عمل، اسلام را به نفع لیبرالیسم، مصادره می‌کنند. به مناسبتی دیگر، آیت‌الله خامنه‌ای گفت حوزۀ غیرانقلابی به درد نمی‌خورد. این عبارت، حاکی از آن است که نیرو‌های حوزویِ بریده از انقلاب و ایستاده در برابر آن، در هر سطحی که باشند، حضور و فاعلیّت‌شان در نهایت، مضر و مخرّب خواهد بود. به سخن لاجوردی بازگردیم که نوشته است منافقان انقلاب به دنبال تغییر دادن مسیر فقه هستند؛ یعنی می‌خواهند فقهی که خلوص معرفتی و تعهّد سیاسی نسبت به انقلاب دارد را کنار بنهند و فقهی را ببافند که غایتش، خدمت به بسط لیبرالیسم است. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۵ تغییر بافتِ عاملیّتیِ قدرت سیاسی 🖊مهدی جمشیدی ۸. لاجوردی دربارۀ خطر منافقان انقلاب یا همان جریان چپ مذهبی که صورت تشکیلاتی‌اش در آن دوره، سازمان مجاهدین انقلاب بود می‌نویسد: «به مسئولين بارها گفته‌ام که خطر اينان، به مراتب زيادتر از خطر منافقين خَلق است، چراکه علاوه بر همۀ شيوه‌های منافقانۀ منافقين، سالوسانه در صف حزب‌اللهيان قرار گرفته و کم‌کم آنان را در صفوف آخرين و سپس به صف قاعدين و بازنشستگان، سوق‌شان داده و صفوف مقدّم را غاصبانه به تصرّف خود درآورده‌اند، به گونه‌ای که عملاً، عقل و ارادۀ منفصل برخی تصميم‌گيرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصب‌ها و حفظ و ابقاءها، دست به تخريب می‌زنند و اِعمال قدرت می‌کنند.» الف. در این عبارت، او دوباره تأکید می‌کند که خطر منافقان انقلاب از خطر منافقان خَلق، بسیار بیشتر است؛ زیرا منافقان خَلق، پردۀ تزویر را کنار نهاده‌اند و صف‌آرایی کرده‌اند، اما اینان، در جامۀ دوست و خودی درآمده‌اند و همان هدف‌ها را در سر دارند و در نهایت، کار را به جایی خواهند رساند که «انقلابی‌های حقیقی»، به حاشیه خواهند رفت و طرد خواهند شد و اینان، قدرت سیاسی را در دست خواهند گرفت. این «جابجایی نامحسوس»، یک تهدید بزرگ برای آیندۀ انقلاب است. اگر اینان نتوانند خودشان به صورت مستقیم، زمام و عنان قدرت را در اختیار بگیرند، دست‌کم در نقش عقل و ارادۀ منفصلِ مسئولان، ظاهر خواهند شد و جهت حرکت انقلاب را تغییر خواهند داد. داستان غم‌انگیز انقلاب این است که به‌تدریج و در لفافه، باید نیروهای اصیل و حقیقی کنار نهاده شوند و نیروهای شبه‌انقلابی و شبه‌مصلح، بر صدر نشانده شوند و تعیین‌کننده باشند. پس مسأله، محدود به حضور حاشیه‌ای و فرعیِ منافقان انقلاب در قدرت نیست، بلکه اینان در پی «تغییر بافتِ عاملیّتیِ قدرت سیاسی» هستند و می‌خواهند تمامیّت حاکمیّت را به تصرّف خود درآورند. این طرح سیاسیِ نانوشته، واقعیّتی است که لاجوردی با زیرکیِ مؤمنانۀ خویش دریافت و چالش آن را گوشزد کرد، اما این تحلیل، جدّی انگاشته نشد. ب. ما امروز که به اتّفاقات پس از واگرایی‌های دهۀ هفتاد تا کنون که انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری برگزار شده است می‌نگریم، مشاهده می‌کنیم که قدرت سیاسی، سرشار از این «عقولِ منفصلۀ التقاطی»‌ای بوده است که بر روند تصمیم‌ها مؤثّر بوده‌اند و «نفوذ» در ساختار جمهوری اسلامی، غوغا کرده است. اینک کار به جایی رسیده که نیروهای التقاطی، خودی انگاشته می‌شوند و به مهم‌ترین منزلت‌ها و موقعیّت‌های قدرت سیاسی، راه می‌یابند. «التقاط»، موضوعیّت خویش را از دست داده است و دیگر کسی حتّی لفظ التقاط را بر زبان نمی‌آورد. «امر معرفتی»، کنار زده شده و مناسبات سیاسی، تعیین‌کننده شده‌اند. منافقان انقلاب، تفکّر و ذهنیّت نسبت به انقلاب و اسلام را با این حربه به حاشیه راندند که باید از همۀ نیروها استفاده شود و خودی و غیرخودی، بی‌معناست و باید تکثّر را پذیرفت و قدرت را توزیع کرد و در پی یکدست‌سازی و خالص‌سازی برنیامد. ج. در برابر اینان، آیت‌الله خامنه‌ای در اواخر دهۀ هفتاد، تعبیر «خودی» و «غیرخودی» را به کار برد که از آن پس تاکنون، همواره مورد تاخت‌وتاز نیروهای سکولار قرار گرفت. این‌همه حسّاسیّت آیت‌الله خامنه‌ای نسبت به مفهوم «انقلابی‌گری» و «انقلابی‌بودن» و «متعهدبودن به مبانی انقلاب»، به همین دلیل است که نیروهای سکولار، تلاش فراوانی را در جهت بی‌اعتبارسازی تفکّر انقلابی به کار بسته‌اند. منافقان انقلاب، اعتقادی به جهت‌گیری انقلاب ندارند و می‌خواهند معیارهای سکولار را رسمی کنند تا به این واسطه، نه‌تنها حضور و حیات خودشان در قدرت سیاسی، موجّه گردد، بلکه نیروهای اصیل، با اتهاماتی از قبیل تندرو، افراطی و متحجّر، ترور شخصیّت بشوند. د. آنچه که لاجوردی پیش‌بینی کرده بود، واقع شد و بخش بزرگی از حاکمیّت در اختیار نیروهای التقاطی قرار گرفت و دولت‌های التقاطی، یکی پس از دیگری به قدرت رسیدند و «حزب‌اللهی‌های اصیل»، همواره در حاشیه و بی‌قدرت و منزوی ماندند. حتی پس از بیانیۀ گام دوّم انقلاب که قرار بود بر شتاب و خلوص حرکت انقلاب افزوده شود و به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، «دولت جوانِ حزب‌اللهی» تشکیل شود، این دولت، عمر کوتاه سه‌ساله داشت و دوباره دولت در اختیار نیروهای التقاطی قرار گرفت. جمهوری اسلامی در عرصۀ دولت، پهنۀ بازی «نیروهای التقاطی» بوده و دهه‌هاست که در آن، خبری از «اصالت‌های انقلابی» نیست. اصالت‌ها، روزبه‌روز، رقیق‌تر و حاشیه‌ای شده‌اند و التقاط و محافظه‌کاری، به سکۀ رایج تبدیل شده است. در سلسله یادداشت‌های «دوگانگی فرساینده» نیز از این حقیقت نوشتم که تحلیل شهید بهشتی دربارۀ حضور دو بینش متضاد در درون قدرت سیاسی، همچنان موضوعیّت دارد و نظام، مبتلا به بیماری مزمن و مخرّبی شده است. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۶ بسط اجتماعیِ تفکّر التقاطی 🖊مهدی جمشیدی ۹. در بخش پایانی وصیّت‌نامه، لاجوردی دربارۀ سازمان مجاهدین انقلاب که در آن زمان، خط مقدّم منافقان انقلاب بود می‌نویسد: «هدف غایی از اين تلاش‌ها، گسترش فکر التقاطی و انحرافیِ سازمانِ ضدخدايي‌شان است که جز انديشه‌های مادّی‌گرايانه و ماترياليستی، چيز ديگری نيست و با بهره‌گیری از تجربيّات مثبت و منفیِ هم‌پالگی‌های چپ و منافق‌شان، توانسته‌اند متأسّفانه به نسبت بسيار زيادی - زيادتر از توفيق منافقان خَلق در سال‌های ۵۱ تا ۵۴، تعداد کثيری از روحانيون را تحت تأثير قرار دهند و با لطايف‌الحيل، بر ذهن و روان آنان، اثرات دلخواه‌شان را بگذارند تا بدان‌جا که بر اعمال جنايتکارانه آنان، با ديدۀ اغماض بنگرند و حتی در مواردی نظير به‌شهادت‌رساندن باهنر و رجایی، به دست روی دست ماليدن‌های مسامحه‌کارانه و مصلحت‌انديشانۀ پشيمانی‌آورنده متوسّل شوند. باز مهم‌تر از همه اينکه با کمال تأسّف، توانسته‌اند تعداد فراوانی از جوانان مسلمان را جذب کرده و منحرف نمايند.» الف. سازمان مجاهدین انقلاب که در ابتدا، خود را بدیل انقلابی و اسلامی سازمان مجاهدین خَلق معرفی کرده بود، اینک خودش به لایۀ دوّم و خطرناک‌تر نفاق تبدیل شده بود؛ سازمانی که به درون انقلاب راه یافته بود و در عمق ساختار سیاسی، به سر می‌برد، اما در برابر آن قرار می‌داشت و سودای استحاله و انحراف را در ذهن خویش داشت. لاجوردی نیز به همین انحراف فکری که خود را در قالب التقاط نشان داده بود، اشاره می‌کند و می‌نویسد اینان در پی بسط و گسترش تفکّر خویش هستند و می‌خواهند از طریق جذب جوانان، بدنۀ اجتماعی بیابند. ب. تعابیر لاجوردی، بسیار تند و غلیظ است؛ او این سازمان را از لحاظ اندیشه‌ای، مادّی و ضدخدایی معرفی می‌کند، درحالی‌که سازمان، خود را اسلامی و انقلابی نشان می‌داد. حال چگونه است که لاجوردی، بی‌پروا و قاطع چنین حکمی می‌دهد و اینان را تا آن سوی ماتریالیسم، سوق می‌دهد و در کنار سازمان مجاهدین خَلق می‌نشاند؟ وی چه درک و دریافتی از ماهیّت فکریِ سازمان داشت که این‌چنین، دل‌نگران و بدبین است؟ او برای ادّعای خویش، چه شواهدی در دست داشته و به مسئولان نظام، چه گفته است؟ هرچه که هست، مسأله فراتر از لغزش‌های عادی و قابل‌اغماض است؛ خطری‌ست که اساس و بنیان انقلاب را تهدید می‌کند و می‌رود که در دهه‌های بعد، به یک بحران بزرگ سیاسی تبدیل شود. ج. ما از آنچه که در ذهن لاجوردی بوده، اطلاعی در دست نداریم، اما می‌دانیم که تاریخ پساانقلاب در دهۀ هفتاد و پس از آن، همۀ این بدگمانی‌ها نسبت به تفکّر التقاطی سازمان و جریان چپ مذهبی را تأیید کرد. باید زمان سپری می‌شد تا آن اندیشه‌های پنهان‌شده، آشکار شوند. دهۀ شصت برای اظهار خویشتن معرفتی، بسیار زود بود و اگر چنین اقدامی صورت می‌گرفت، در همان آغاز، کار سازمان به پایان می‌رسید؛ همچنان که سازمان مجاهدین خَلق، چنین خطایی کرد و برچیده شد. اینان صبر ورزیدند و در درون قدرت نشستند و جایابی ساختاری کردند تا فرصت برای ساختارشکنی فراهم شود. واگرایی‌های دهۀ هفتاد، نقطه‌هایی بود که می‌شد با اطمینان، چرخش‌ها را مشاهده کرد؛ چرخش‌هایی که ریشه در دهۀ شصت داشتند اما اینک پس از یک دهه، مجال ظهور یافته بودند. در اینجا بود که طینت التقاطیِ چپ مذهبی یا همان اصلاحات، آشکار گردید. در این مقطع، آنها بر این گمان بودند که ظرفیّت اجتماعی به حدی فراهم آمده که می‌توان در برابر انقلاب ایستاد و پایان آن را اعلام کرد. فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا، دلالت بر همین معنا داشت که برخلاف دهۀ شصت، اکنون بضاعت کافی برای آشکارسازی تقابل و تضاد ایجاد شده و می‌توان گردن‌کشی کرد. د. نقشی که لاجوردی در این ماجرا برای روحانیّت ترسیم می‌کند، تلخ و تأسّف‌بار است؛ روحانیّت که می‌باید خودش در شناخت ماهیّت منافقان انقلاب، پیش‌قدم باشد، نه‌فقط به چنین شناختی دست نیافته، بلکه اسیر اغوا و فریب آنان شده و به تأیید آنها می‌پردازد. در این‌چنین وضعیتی، دیگر چه کسی می‌تواند در برابر منافقان انقلاب، بایستد و صف‌آرایی کند؟ چشم‌های ناظر و دوراندیش، گرفتار خواب‌آلودگی هستند و نمی‌توانند حقایق پنهان را بخوانند. اگر در آن دوره، شخصیّت التقاط‌ستیز و برجسته‌ای همچون استاد مطهری حضور می‌داشت، ورق برمی‌گشت و بساط این نوع نفاق، برچیده می‌شد؛ هیچ‌کس همچون او نسبت به التقاط، حسّاس و جدّی نبود؛ آنچنان که در نهایت، در همین مسیر نیز به شهادت رسید. مطهری در دهۀ پنجاه، نسبت به رگه‌ها و ریشه‌های التقاط، هشدارهای فراوان داده بود، اما شوق و غلظت مبارزه، همه‌چیز را به حاشیه رانده بود و کسی در این اندیشه نبود که اگر فردا در رسد، التقاط به جان اصالت‌های انقلاب خواهد افتاد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻انقلابی‌هایی که استحاله شدند: تحجّر ما، یا تجدّد آنها؟! 🖊مهدی جمشیدی ۱. برخی می‌گویند نباید «برچسب» زد و مقصودشان این است که از جمله نباید تعبیر «لیبرال‌های مذهبی» را به کار برد. من تعبیر «لیبرال‌های مذهبی» را از استاد مطهری آموخته‌ام و می‌دانم که تحلیل جهان انسانی و اجتماعی، مبتنی بر «مفاهیم» است. ما با مفاهیم سخن می‌گوییم. این «مفاهیم» را نمی‌توان با تعبیرِ منفیِ «برچسب»، کنار زد. این مفاهیم - یا به بیان منتقدان، برچسب‌ها - اگر تطبیق بر مصداق دارند، خطا نیستند. نباید گفت مفهوم به کار نبرید، بلکه باید دلیل بر «انطباق مفهوم بر مصداق» طلبید. برخی به جای اینکه در مقام اثبات و ابطال «کیفیّت انطباق» باشند، بی‌درنگ تعبیر برچسب را به کار می‌برند تا «سنخ‌بندی» نشوند و در «بی‌مکانی» و «بی‌موقعیّتی»، حس آرامش داشته باشند. می‌خواهند تولید گفتار کنند اما در «جا»یی قرار نداشته باشند و فقط بتوانند به دیگری‌های ثابت‌شده و مستقر، حمله کنند. در این روش گفتگو، ما با حریفی مواجه خواهیم بود که سیّال و ژله‌ای است و در سایۀ ابهام و تاریکی نشسته است. ازاین‌رو، او می‌تواند به نقد ما بپردازد، ولی ما باید نظاره‌گر و منفعل باشیم؛ چون طرف مقابل، «تعیّن» و «استقرار»ی ندارد که بتوان آن را به چالش کشید. به‌هرحال، تردیدی در میان نیست که تبیین‌های علوم انسانی، خواه‌نا‌خواه، برآمده از مفهوم‌سازی‌ها هستند و اگر علوم انسانی با معرفت عامیانه، دو تفاوت داشته باشد، یکی از آنها، همین مفهوم‌سازی‌هاست. ۲. من با بخش‌های دگرگون‌شدۀ جریان انقلابی، گفتگو کردم و به نتیجه نرسیدم؛ چون مسأله، «سلیقه» نیست و به واقع، به «دو نظام فکریِ مختلف» تبدیل شده‌ایم. جریان انقلابی، دو لایه شده است و این یک واقعیّت است. هیچ‌یک از دو طرف، همدیگر را قبول ندارند و برنمی‌تابند. این شکاف فکری، یک حقیقت است و قابل تقلیل‌دادن به سلیقه نیست. وضعی که پدید آمده بدین صورت است که پاره‌ای از جریان انقلابی در طول دو دهۀ اخیر، به سوی فضای فکریِ اصلاح‌طلبی، گذار تدریجی داشته و هویّت جدیدی به دست آورده است. ازاین‌رو، ما اکنون در مواجهه با این بخش از جریان انقلابی، باید به همان اشکال‌ها و مناقشه‌هایی پاسخ بدهیم که جریان اصلاح‌طلبی از دهۀ هفتاد به این سو، مطرح کرده است. براین‌اساس، مشاهده می‌کنید که مناظره‌ها و مواجهه‌های این بخش استحاله‌شده از جریان انقلابی با جریان اصلاح‌طلبی، به تضارب و تقابل جدّی نمی‌انجامد و این دو در بسیاری از زمینه‌ها، توافق فکری دارند. روشن است که جریان اصلاح‌طلبی، همچنان بر بنیان‌های فکریِ آغازین خویش، وفادار است و تعدیل نشده، پس این بخش از نیروهای انقلابی هستند که به آنها نزدیک شده‌‌اند. ۳. بزرگ‌ترین مسأله‌ای که در دو سال اخیر، به گسست درونیِ فزاینده در جریان انقلابی انجامید، اغتشاش ۱۴۰۱ بود. درحالی‌که بخش اصیلِ جریان انقلابی، این اغتشاش را یک توطئۀ بیرونی و طراحی‌شده قلمداد کرد که معطوف به سبک زندگی است و می‌خواهد از این طریق، جامعه را در برابر حاکمیّت قرار بدهد، اما جریان اصلاح‌طلبی که از مدّت‌ها قبل، تحرّکات رسانه‌ای و تخریبی خویش را آغاز کرده بود، ادّعا کرد که از لحاظ عملی، مواجهۀ نظام در قالب گشت ارشاد، علّت این اغتشاش بود؛ و از لحاظ نظری نیز، دیگر باید تکثّر هویّتی و ارزشی را در جامعه پذیرفت و دین‌داری را اصل و الگو تصوّر نکرد. برای جریان انقلابیِ اصیل، روشن بود که گشت ارشاد، یک بهانه و دستاویز است و نه علّت و ریشه، و مسأله این است که نیروهای تجدّدی، در پی لیبرالیسمِ فرهنگی هستند و منطق «نه به حجاب اجباری»، منطق مخالفت با نحوۀ برخورد و راهکار حل مسأله نیست، بلکه منطقی است که می‌خواهد با ذهن‌شوییِ رسانه‌ای، دست تصرّف به سبک زندگی دراز کند. طبق آمار یکی از نهادهای فرهنگی، چهل درصد از کشف حجاب، پیش از واقعۀ ۱۴۰۱ بوده است. این یعنی یک «روند» در طول دهۀ نود در جریان بوده که ارتباطی هم با گشت ارشاد نداشته است. زمانی که گشت ارشاد بود، باز هم کشف حجاب بود و اینک هم هست. کشف حجاب، واکنش به گشت ارشاد نیست، بلکه یک «چالش تحمیلی» است؛ یعنی از بیرون، القا و تلقین می‌شود. در هر زمینه‌ای می‌توان با ارجاع به چند خطای موردی، واکنشی در حد کشف حجاب را مستند به آن کرد و گفت چون چنین کردیم، چنان شد. کسانی در درون جبهۀ انقلاب که کشف حجاب را حاصل گشت ارشاد می‌انگارند، تصوّری از واقعیّت‌های جنگ شناختی و روایتی و رسانه‌ای در دهۀ نود که مستقل از گشت ارشاد به جریان افتاد، ندارند و بی‌پروا، همان سخنِ جریان سکولار را تکرار می‌کند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۷ از حذف سیاسی به حذف فیزیکی 🖊مهدی جمشیدی ۱۰. لاجوردی، چالش اصلی را در درونِ خودِ حاکمیّت تعریف می‌کند و معتقد است که نظام در حال ضربه‌خوردن از سوی کسانی است که نیروهای حاکمیّتی شمرده می‌شوند. دیگری‌های سال‌های آغازین انقلاب، به حاشیه رفته‌اند و اینک همان کسانی‌که «خودی» به شمار می‌آمدند، «غیرخودی» شده‌اند. آنچه که قرار بود به دست نیروهای معارض پدید آید، اینک به دست نیروهای سیاسیِ به‌ظاهر خودی، در حال انجام است. «چپ مذهبی»، همان لایۀ سیاسی است که به باور لاجوردی، اینک نقش معارض را ایفا می‌کند و در پی استحالۀ انقلاب است، اما آنچنان «نامحسوس» و «در لفافه» عمل می‌کند که همه، بی‌حس شده‌اند. چپ مذهبی که در آن دورۀ تاریخی، در قالب سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی صورت‌بندی شده بود، همان جریانی است که به درون قدرت سیاسی راه یافته، اما در جهت مخالف با غایات انقلاب حرکت می‌کند. لاجوردی در آن زمان، شواهد زیادی در اختیار نداشت و چه‌بسا چندان نمی‌توانست تحلیل خود را به دیگران اثبات کند، اما گذشت دهه‌ها و ظهورات ضدانقلابیِ چپ مذهبی، واقعیّت‌های مکتوم و مخفی را عیان کرد و پرده از چهرۀ چپ مذهبی فروافتاد. در این دهه‌ها، هر جا «جامعه» برانگیخته شده و دست به عصیان و آشوب زده، پای جریان چپ مذهبی در میان بوده است. جامعه به طور طبیعی، آرام و ملایم است و راه خویش را می‌رود، اما اینان از درون قدرت، تهییج و تحریک می‌کنند و جامعه را در برابر حاکمیّت می‌نشانند. حضور اینان در ساخت قدرت، یک بازی خطرناک و چالش‌برانگیز است که اگر به استحالۀ انقلاب نینجامد، دست‌کم باید گفت «اعتبار اجتماعیِ نظام» را تخریب می‌کند و در جامعه، شکاف‌ و بحران می‌آفریند. ۱۱. همچنان که در تحلیل لاجوردی آمده، مسألۀ اینان در «ریشه‌های فکری»‌شان است و نباید سطح منازعه را به سیاست محدود کرد. واقعیّت این است که جریان اصلاحات نسبت به اصالت‌های انقلاب، دچار چرخش و زاویۀ جدّی است و به‌هیچ‌رو، صلاحیّت حضور در حاکمیّت را ندارد. اگر این انقلاب، یک عالَم فکری و هویّتیِ جدید پدید آورد که در برابر غرب قرار دارد، نباید از نیروهایی در ساخت رسمیِ قدرت بهره گرفت که امتداد تفکّرِ تجدّدی به شمار می‌آیند و در نقطۀ مقابل تفکّر اصیلِ انقلابی قرار دارند. «التقاط»، تعبیری است که لاجوردی در مقام توصیف ماهیّت معرفتیِ اینان به کار می‌برد و به این واسطه نشان می‌دهد که چالش، چه اندازه مهلک و ویران‌گر است. نفوذ نیروهای التقاطی در درون قدرت سیاسی، انقلاب را دچار تلاطم‌ها و انحطاط‌های فکری و هویّتی می‌کند و این لطمه و صدمه، به جامعه نیز سرایت می‌کند و جامعه نیز گرفتار دگردیسی و واگرایی می‌شود. در عمل نیز چنین شد و تحوّلات ایدئولوژیک اینان - که بر لیبرالیسمِ شبه‌مذهبی دلالت داشت - به بخش‌های مهمی از جامعه نیز راه یافت و چرخش‌ها و پیچش‌های اجتماعی آفرید. از طرف دیگر، حضور و فعالیّت مستمر این جریان در قدرت سیاسی، این تهدید را بازتولید و تکثیر کرد و در سیری فزاینده، انقلاب با چالش‌های هویّتی در عرصۀ اجتماعی روبرو شد. روشن است که تداوم حیات اینان در ساخت رسمی، به معنی قفل‌شدگیِ هرچه بیشتر انقلاب به دست خویش است و به‌تدریج، راه‌های گذار و ایجاد تحوّل انقلابی نیز تنگ‌تر و دشوارتر خواهند. این نتیجۀ گشاده‌دستی نهادهای نظارتی نسبت به کسانی است که حداقل‌های هویّتی را نیز برای حضور در حاکمیّت دینی دارا نیستند، اما به بهانۀ مشارکت حداکثری، وجهِ «دینی» - یا همان اسلامِ انقلابی - به فراموشی سپرده می‌شود و «مردم‌سالاری»، اصل و اساس انگاشته می‌شود. ۱۲. مطالعۀ تاریخ دهۀ شصت نشان می‌دهد که لاجوردی، از فهم بسیار متمایز و خاصی برخوردار بوده که توانسته این اندازه پیشتر از زمان، حقایق مکتوم را دریابد و ماهیّت نیروهای چپ مذهبی را دریابد. او به دلیل همین درک سیاسیِ و تشخیصِ معرفتیِ پیش‌دستانه، تنها ماند و از ساختار سیاسی، کنار زده شد. لاجوردی، به عنوان یک مغز متفکّر که توان تحلیلیِ بی‌نظیری داشت و در اثر تجربه‌های عینی و مستقیم، جزئیّات و دقایق نیروها و جریان‌های سیاسی را می‌شناخت، یک سرمایۀ انسانیِ منحصربه‌فرد بود که دو بار از قدرت سیاسی کنار گذاشته شد. نهادهای نظام نسبت به او، وفادار و قدردان نبودند و در نهایت، «منافقان انقلاب»، او را به کام «منافقان خَلق» سوق دادند تا تیرهای کینه‌های قدیمی، بدنِ درهم‌شکسته‌اش را بشکافد. کدام نظام سیاسی، کسی همچون لاجوردی را بر صدر نمی‌نشاند و او را به روسری‌فروشی در بازار تهران روانه می‌کند؟! بی او، بازار حضور منافقانِ انقلاب در دولت‌های التقاطی، پُررونق شد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻پشت‌صحنۀ طرح وفاق ملّی 🖊مهدی جمشیدی ۱. روشن است که آقای پزشکیان با ذهنیّتِ تهی از خلاقیّت و طرح و تدبیر به میدان انتخابات وارد شد و گفتارهای انتخاباتی‌اش، عامه‌پسند و غیرعالمانه بودند؛ همچنان‌که اکنون نیز ایشان داشتۀ نظری و مفهومی ندارد و سخن نو و مبدعانه برای ایشان، در حد امر ممتنع است. چندی که گذشت، اصحاب اصلاحات به صحنه آمدند و کوشیدند از گوشه‌‌وکنار سخنان ایشان، یک معنا را برجسته سازند و متناسب با آن، مفهوم و اصطلاحی را از علوم انسانی برگیرند و آن را بر جایگاه نظریۀ دولت او بنشانند تا قدری از ابهام و خلاء و سرگردانی بکاهند. این اصطلاح، دولت وفاق ملّی بود. در واقع، این اصطلاح در متن مواجهات و کنشگری‌ها متوّلد شد و پیشینی و طراحی‌شده نبود و این خود نشان می‌دهد که تدبیر و تقدیر، به تصادف و اتّفاق وانهاده شده است. ۲. این نظر در نسبت با مفهومی شکل گرفته که پیش از این صورت‌بندی شده بود: یکسان‌سازی و خالص‌سازی و حاکمیّت یکدست. ادعای نیروهای سکولار این بود که نظام به سوی حذف و طرد و انکار رفته و دیگری‌های را از صحنۀ بازیِ سیاسی رانده و روند انتخابات نیز از رقابت، فاصله گرفته است. آنها با تکرار پُربسامد این تفسیر، توانستند ذهنیّت‌ها را وادار به تسلیم در برابر خویش کنند و حس انفعال به وجود بیاورند. واقعیّت سیاسی، این بود که نیروهای اعتدال و اصلاحات در متن بازیِ سیاسیِ مبتنی بر رقابت جدّی و انتخاب مردم، از قدرت سیاسی دور افتادند و نظر مردم به سوی جریان مقابل آنها معطوف شد، اما این تغییر وزن اجتماعی و چرخش مردم، به پای حاکمیّت نوشته شد و از آن به عنوان خالص‌سازی یاد شد. این یعنی شکست اجتماعی‌شان را به صورتی معنا کردند که در این میان، حاکمیّت دچار شرمندگی و انفعال شود؛ چنان‌که گویا حقی از آنها تضییع شده است. ۳. پشت مفهوم وفاق ملّی، این پیش‌فرض نهفته است که جامعۀ ایران، گرفتار پراکندگی و تضاد درونی شده و میان حاکمیّت و مردم نیز، فاصله و گسست رخ داده و این وضع به بحران رسیده و اینک باید برای علاج آن، دولت وفاق ملّی بنا کرد؛ به این معنی که باید همه را وارد بازی کرد و مطرودان و محذوفان را صاحب نقش نمود. براین‌اساس، چند شکاف اجتماعی در نظر گرفته شد: شکاف قومیّتی، شکاف سیاسی، شکاف مذهبی و شکاف جنسیّتی. در این طرح، این‌گونه تصویرسازی شد که این شکاف‌ها در جامعۀ ایران، بسیار فعّال و خطرناک شده‌اند و نظام در حال سقوط اجتماعی است و اگر زودتر دستی نجنباند، آشوب و عصیان دیگری از راه خواهد رسید. این در حالی بود که شکاف‌های یادشده، غیرفعّال بودند و جامعه، چنین حسی نداشت که این شکاف‌ها، آزاردهنده هستند، اما بازی روایت‌پردازیِ وارونه، کار خویش را کرد و ذهنیّت جامعه، دستخوش تغییر شد. به بیان دیگر، روایت توانست حس محرومیّت را در جامعه ایجاد کند و جامعه، حس واقعی و روزمرّۀ خویش را کنار بگذارد و تسلیم روایت‌های روشنفکرمآبانه و سکولار شود. نیروهای پیشرانِ داستانِ روایت، قادرند چنین تأثیری بر جامعه بگذارند و به این واسطه، بسیج اجتماعی ایجاد کنند. جامعه نیز طوطی‌وار و رعیّت‌مآب، تمکین می‌کند و تفکّر مستقل را به کناری می‌اندازد. سیاست، این‌چنین برده و بندۀ روایت شده و جامعه نیز در این حد، مغلوب و مسحور خواصی شده است که فن روایت را می‌دانند و دست تصرّف به سوی واقعیّت دراز می‌کنند. ۴. اتّفاقی که اکنون در عمل رخ داده است، به‌صحنه‌آوردن نیروهایی است که منتقد حاکمیّت بوده‌اند و مخالفت خویش را نیز از جمله در ماجرای اغتشاشات اخیر، نشان داده‌اند. وفاق ملّی، این‌گونه ترجمه شده است که باید دیگریِ حاکمیّت، میدان‌دار و مدّعی شود و به عرصۀ سیاستِ رسمی، پا بگذارد. در واقع، آنچه که رخ داده است، نه وفاق است و نه ملّی. وفاق نیست، چون نیروهای سیاسیِ زاویه‌دار، از جنس گفتمان انقلاب نیستند که وفاق با آنها معنا داشته باشد، بلکه اینان نیروهایی هستند متمایل به لیبرالیسمِ مذهبی که می‌خواهند در برابر نظریۀ نظام انقلابی بایستند و نظام را از انقلاب، تهی سازند. وفاق با اینان، به‌حتم عمل‌گرایانه و بی‌سرانجام است و نه فکری و هویّتی. مسأله، سفرۀ قدرت سیاسی است که باید اینان نیز بر سر آن بنشینند و از آن لقمه‌های چرب‌وشیرین برگیرند. همچنین این وفاق، ملّی نیز نیست؛ چون از واقعیّت‌های جامعه حکایت نمی‌کند و فقط منافع پاره‌ای از نیروهای سیاسیِ دگراندیش و مسأله‌دار را دربرمی‌گیرد. پس غرض، بازیابی یک لایۀ سیاسی در قدرت رسمی است؛ لایه‌ای که دیروز برای تحریک جامعه در برابر نظام، فتنه‌انگیزی کرد و امروز که طمع مقام و منزلت دارد، از وفاق سخن می‌گوید. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻آیت‌الله خامنه‌ای، مقصر است؟ 🖊مهدی جمشیدی ۱. روی سخن این یادداشت با آقای زیدآبادی نیست. ایشان به دلیل صداقت و بساطتی که دارد، بی‌احتیاطی کرده و نظر قلبی و ناگفته‌اش را بازگفته و تصریح کرده که فتنۀ سال هشتادوهشت را آیت‌الله خامنه‌ای به فتنه تبدیل کرد؛ وگرنه تودۀ مردم به دنبال یک اعتراضِ سیاسیِ ساده به نتیجۀ انتخابات بودند، و آیت‌الله خامنه‌ای را نیز نیروهای امنیتیِ فرصت‌طلب فریفتند و از کاه، کوه ساختند و یک مسألۀ عادی را به یک شکاف اجتماعی تبدیل کردند. این نظر، تفسیر جریان «اصلاحات» و «اعتدال» از فتنۀ سال هشتادوهشت است و خاص آقای زیدآبادی نیست، و اگر جز این بود، اندک موضعی در نقد و نفی فتنه می‌داشتند و از آنچه که کردند، عذر می‌خواستند. نه هاشمی‌رفسنجانی و نه خاتمی، هیچ‌یک عذر نخواستند؛ چه رسد به موسوی و کروبی. همگی معتقدند که در سال هشتادوهشت، درست عمل کردند و این آیت‌الله خامنه‌ای بود که با معترضان – و به تعبیر ما، فتنه‌گران و اغفال‌شدگان – مدارا نکرد. حتی کسی‌که هم‌اکنون بر جایگاه ریاست‌جمهوری نشسته نیز، هیچ سخنی در برابر فتنه نگفته و از مواضع دیگرش، روشن است که با فتنه، هم‌داستان است؛ چنان‌که با خاتمی، نشست‌وبرخاست دارد و او را می‌ستاید. سخنی که آقای زیدآبادی در اثر ساده‌دلی بر زبان جاری ساخته، حرف مکتومِ قطعیِ همۀ اینان است و چه‌بسا اگر در موقعیّتی، دوباره بتوانند بخشی از جامعه را برانگیخته کنند و نظام را در تنگنا قرار بدهند، تعارفی با آیت‌الله خامنه‌ای نخواهند داشت و دوباره بر ایشان خواهند شورید. رسم و قاعدۀ سیاستِ ماکیاولیستی همین است که با «صداقت» و «اخلاق»، بیگانه است و سودایی جز «قدرت» ندارد. ۲. حدود پانزه سال از فتنۀ سال هشتادوهشت گذشته است و اینک می‌شنویم که آیت‌الله خامنه‌ای، مقصر و متهم آن ماجرا بوده است. هنوز نسلی که فتنه را به چشم خویش دیده، در صحنه است و روایت مستقیم دارد. نگارندۀ این سطور در وقایع فتنه، حضور خیابانی داشت و از نزدیک، آنچه را که رخ داد، مشاهده کرد و شناختنش از آن، بی‌واسطه و عینی است. بااین‌حال، واقعیّت‌ها این‌چنین «جابجا» و «وارونه» می‌شود و شاکی، متهم معرفی می‌گردد. فتنه‌ای که به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، «دیرینه» و «پیچیده» و «مهلک» بود، در روایت لیبرال‌های شبه‌مذهبی، آن‌چنان وارونه می‌شود که به اعتراضِ سیاسیِ عادی، فروکاهیده می‌شود، درحالی‌که می‌دانیم انتخابات، فقط یک بهانۀ سیاسی برای «استحالۀ انقلاب» و «معارضه با شخص رهبر انقلاب» بود. آن معمّمی که دیروز، مارکسیست بود و بعدها لیبرال شد و در هستۀ سخت جریان اصلاحات قرار گرفت، تصریح کرد که باید آقای خامنه‌ای را از کرسی قدرت به زیر بکِشیم. مسألۀ اینان، «سبک حکمرانیِ آیت‌الله خامنه‌ای» بود و هست و خواهد بود؛ اینان نمی‌توانند تعهد و تقیّد آیت‌الله خامنه‌ای را نسبت به «ایدئولوژی انقلابی» تحمّل کنند و معتقد به چرخش از «انقلاب» به «نظام» هستند. تنها کسی‌که سرسختانه و تمام‌عیار در برابر دو جریان اصلاحات و اعتدال ایستاد و در برابر عادی‌سازی و استحاله‌گری‌شان مقاومت کرد، آیت‌الله خامنه‌ای بود. ازاین‌رو، تلاش داشتند که در فتنۀ سال هشتادوهشت، در لفافۀ اعتراض به نتیجۀ انتخابات، قدرت ایشان را تضعیف و زمینه را برای زوال ولایت‌فقیه یا شورایی‌سازی آن فراهم نمایند. مسأله، به‌هیچ‌رو فروتر و کمتر از این نبود. تدبیر آیت‌الله خامنه‌ای، موافق طبع و تمایل اینان نیست و از این جهت، در رنج و عذاب هستند و می‌خواهند سنگر ولایت‌فقیه را فتح کنند. به‌روشنی نیز می‌دانند تا هنگامی‌که آیت‌الله خامنه‌ای در قدرت است، دچار امتناع و فروبستگی خواهند بود و هیچ‌ چاره‌ای جز دراز کردنِ دست تصرّف و تعدّی به سوی نظم ولایی ندارند. ۳. همۀ شواهد حاکی از آن است که فتنه، از پیش ‌طراحی‌شده بود؛ ماه‌ها قبل، کمیتۀ صیانت از آراء راه‌اندازی شد و در سلامت انتخاباتی که هنوز برگزار نشده بود، تردیدافکنی گردید و در نهایت نیز نتوانستند در برابر قانون و محکمه، هیچ‌یک از ادعاهای خویش را اثبات کنند. انتخابات سال هشتادوهشت، درست بود و هیچ تقلبی در میان نبود؛ اصحاب فتنه نیز می‌دانستند، اما عامدانه و آگاهانه، به جانِ ذهنیّت تودۀ مردم افتادند و بدبینی آفریدند و تحریک و تهییج کردند تا به‌واسطۀ ابطال نتیجۀ انتخابات، آیت‌الله خامنه‌ای را وادار به عقب‌نشینی و انفعال کنند. اگر آیت‌الله خامنه‎ای، تسلیم طغیان اینان می‌شد، به یک رهبرِ تضعیف‌شده تبدیل می‌گردید که به‌راحتی در محاصرۀ بیشتر و تنگ‌تر نیروهای سیاسیِ سکولار قرار می‌گرفت و چندی بعد نیز باید قدرت را به آنها واگذار می‌کرد تا لیبرالیسم، جایگزین ایدئولوژی انقلابی بشود. حماقت و سفاهت موسوی به کنار، اما به‌راستی، چرا بقیۀ اصحاب فتنه با وجود اطلاع از ناممکن‌بودن تقلب در انتخابات، شوریدند و در جامعه، فتنه‌گری کردند؟! https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
◽️ رهبر انبساطی در زمانه ما ✍️ نوشتاری از عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه؛ 🔹 آیت‌الله خامنه‌ایِ نظام جمهوری اسلامی، همان حجت‌الاسلام خامنه‌ایِ طرح کلّیِ اندیشۀ اسلامی در قرآن است؛ با همان حوصلۀ گفتگویی و اهتمام تبیینی و منطق تبلیغی. پس از پنجاه سال، و با وجود صدرنشینی در قدرت سیاسی، حال‌وهوای او دگرگون نشده است. ➕ منطق او، تحکّم و فرمان و امر و تحمیل نیست، بلکه همراه‌سازی و استدلال‌پردازی و اقناع و مباحثه است. آن‌گاه که با دانشجویان دیدار می‌کند، به‌واقع می‌شنود و خود را در جایگاه مخاطب مستقیم می‌نشاند. به دانشجو حقّ می‌دهد که صریح بگوید و شفاف بخواهد و انتقاد کند؛ چه از او و چه از دفترش و چه از نهادهای منصوبش.... 🔍 ادامه را اینجا بخوانید👇 🌐 iict.ac.ir/rahbar 🆔 @iictchannel