هدایت شده از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
▫️فلسفۀ فرهنگ در لایۀ نهفتۀ نظریۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای
✍️ نوشتاری از #مهدی_جمشیدی، عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه؛ در راستای همایش ملی فلسفه فرهنگ
🔹 ایشان میان حکومت و حکمت، جمع واقعی برقرار کرده و یک حاکمِ حکیم است؛ چنانکه «فلسفی» میاندیشد و «سیاستی» سخن میگوید. این همان نقطۀ تعادلی است که باید به آن دست یافت...
🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇
🌐 iict.ac.ir/rahbari-6
#یادداشت
#همایش #فلسفه_فرهنگ
سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام
🆔 @iictchannel
🔻فلسفۀ فرهنگ در لایۀ نهفتۀ نظریۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. نباید توقع داشت که آیتالله خامنهای به زبان اصطلاحات فلسفی و بهصورت صریح، دربارۀ فلسفۀ فرهنگ سخن بگوید و اگر چنین نبود، حضور فلسفۀ فرهنگ را در تفکّر ایشان منتفی دانست. مواجهۀ صحیح و صواب این است که ریشهها و سرچشمههای فلسفیِ گفتارهای فرهنگی ایشان کشف شود و به این واسطه، مشخص شود که ایشان در این زمینه، چه رویکردی دارد. گفتارهای فرهنگی ایشان، اگر در یک هندسه و چیدمان منطقی قرار بگیرند و مفصلبندی بشوند، بهحتم اندیشۀ فرهنگی و حتی نظریۀ فرهنگی هستند؛ چنانکه در کتاب «اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای»، آن گفتارها در این مسیر و مدار قرار گرفتند و در نهایت، یک رهیافت در حوزۀ نظریۀ اسلامیِ فرهنگی شکل گرفت. اما کار در زمینۀ فلسفۀ فرهنگ، دشوار است؛ چون باید گفتارهای فرهنگی ایشان را از لحاظ نظری، به عقب سوق داد و مبادیِ فلسفی را یافت. ایشان به سبب اینکه در جایگاه رهبری جامعۀ اسلامی قرار دارد، همواره میکوشد اندیشه را به سوی میدان و عمل و عین سوق بدهد و گفتارش جنبۀ سیاستی بیاید. ازاینرو، تبدیل گفتار به اندیشۀ فرهنگی و سیاست فرهنگی، آسانتر از تبدیل آن به فلسفۀ فرهنگ است. بااینحال، ایشان نه گرفتار عملزدگی و گسستگی از بنیان فکری میشود و نه در دام انتزاعیاندیشی و مبادیبسندگی میافتد. نه طراحیهای فرهنگیِ فاقد ریشههای فلسفی، کارساز و نافع هستند و نه تأمّلات نظریِ محض و دورافتاده از عینیّت اجتماعی. ایشان میان حکومت و حکمت، جمع واقعی برقرار کرده و یک حاکمِ حکیم است؛ چنانکه «فلسفی» میاندیشد و «سیاستی» سخن میگوید. این همان نقطۀ تعادلی است که باید به آن دست یافت.
[دوم]. برای فهم بهتر آنچه که بیان شد، باید اندکی دربارۀ فلسفۀ فرهنگ توضیح داد. فلسفۀ فرهنگ، شاخهای از فلسفۀ مضاف است که معطوف به امر است. فرهنگ، امر است؛ به این معنی که یک واقعیّت و هستی است که در جهان اجتماعی، استقرار دارد. جهان اجتماعی، خواهناخواه، آغشته به فرهنگ است و درونمایۀ آن را مجموعهای از ارزشهای هنجارشده تشکیل میدهد. پس فرهنگ، لایهای از واقعیّت اجتماعی است و از نظر هستیشناسیِ اجتماعی، ماهیّت ساختاری دارد. فلسفۀ فرهنگ، به سلسلهای از پرسشهای بنیادین پاسخ میدهد که در حکم اصولموضوعۀ علم فرهنگ یا نظریۀ فرهنگی هستند؛ همچنانکه هر فلسفۀ مضافی، مقدّم بر علم است و پیشفرضهای آن علم را تدارک میکند. البته فلسفۀ فرهنگ، هویّت مستقل از علم فرهنگ نیز دارد و اینگونه نیست که بتوان آن را به فلسفۀ علمِ فرهنگ تقلیل داد، اما در عین حال، برخی پرسشهای فلسفی دربارۀ فرهنگ وجود دارند که علم اجتماعی، قادر به پاسخگویی به آنها نیست. این پرسشها در فلسفۀ فرهنگ مطرح میشوند و آنگاه، علم فرهنگ میتواند از این پاسخها به عنوان اصولموضوعۀ خویش استفاده کند. پس مسألههای فلسفۀ فرهنگ، در حکم اصولموضوعۀ علم فرهنگ هستند. برایناساس، معقول نیست که ایشان در گفتارهایش بهصورت آشکار و گسترده به حوزۀ معرفتیای که اینچنین خصوصیّاتی دارد بپردازد.
[سوم]. بهطور خاص، در موقعیّتهایی که آیتالله خامنهای در معرض نقد نظریههای فرهنگیِ برآمده از لیبرالدموکراسی قرار میگیرد، بیش از همیشه، حضور ریشهها و خاستگاههای فلسفی در اندیشهاش نمایان میشود. در این لحظهها و برهههاست که ایشان باید برای ابطال رویکرد معارض، به سراغ «بنیانها» برود و نشان بدهد که منطق فرهنگیِ اسلامی- انقلابی، چه ماهیّت و دلالت متفاوتی نسبت به علوم انسانیِ تجدّدی دارد. این موقعیّت، متضمّن اشارههایی به «مبادیِ فلسفی» است تا تمایزها و تفاوتهای اساسی، روشن شوند. از جمله اینکه ایشان گاهی به نظریۀ مادیّت اخلاقی (یا مادّیّت در حوزۀ جهانبینی و سبک زندگی) اشاره میکند تا نشان بدهد که فرهنگِ تجدّدی، بهشدّت اینجهانی و بدنمحور است و به فراتر از حیات زیستی و حیوانی نمیاندیشد. فلسفۀ زندگی در عالَم تجدّد، خوشباشی و لذّت و اباحهگری است و اینهمه، دلالت بر مادّیّت اخلاقی دارد. فرهنگ تجدّدی، تجلّی نفسانیّت جمعی در این عالَم تاریخی است و به چیزی جز خویشتن مادّی و اینجهانی دعوت نمیکند. روشن است که بحث در این باره، کار علم اجتماعی نیست، بلکه فلسفۀ فرهنگ باید به میدان بیاید و دربارۀ معنا و غایت زندگی، قضاوت کند. فردگرایی نیز که جوهرۀ لیبرالیسم است، به حوزۀ انسانشناسیِ فلسفی مربوط است که با فلسفۀ فرهنگ، تلاقی و اتصال دارد. فلسفۀ فرهنگ، در آنجا که وارد مطالعۀ نسبت انسان و فرهنگ میشود و میخواهد این مسأله از لحاظ وجودی ( یعنی عاملیّت و ساختار) و از لحاظ ارزشی (فردگرایی و جمعگرایی) مطالعه کند، باید در این باره موضعگیری نماید. چنین مطالعهای، ذات فلسفی دارد.
🖇در اینجا بخوانید:
http://iict.ac.ir/rahbari-6
هدایت شده از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
▫️ آیتالله خامنهای و تولد ذهنیت فلسفی نسبت به فرهنگ
🖌 نوشتاری از #مهدی_جمشیدی عضو هیات علمی گروه #فرهنگ_پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
🔹 از جمله فضیلتهای آیتالله خامنهای در زمینهی فلسفهی فرهنگ، این است که ایشان توانسته به #عقلانیت_فلسفی، امتداد بدهد و به فلسفهی مضاف، نزدیک بشود. کسانی هستند که با وجود میل به فلسفهی فرهنگ، نتوانستهاند از قلمرو فلسفهی مطلق خارج بشوند و امتدادها و دنبالههای آن را در #فلسفهی_مضاف بیابند.
🔹 یکی از زمینههایی که آیتالله خامنهای را به تفلسف معطوف به حوزهی فلسفهی فرهنگ وادشت، غوطهوری ایشان در عینیتهای #حکمرانی و اجتماعی بود. ایشان بهطور خاص در دورهی پس از انقلاب، در متن تحولات عینی و چالشی قرار گرفت و با پرسشهایی روبرو گردید که برآمده از وجه عینی و بیرونی و ساختاری تفکر اسلامی بودند.
🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇
🌐 iict.ac.ir/farhangzehn
#یادداشت
#فلسفه_فرهنگ #همایش
سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام
🆔 @iictchannel
🔻آیتالله خامنهای و تولد ذهنیت فلسفی نسبت به فرهنگ
🖊مهدی جمشیدی
۱. رهبر انقلاب را بهدرستی، یک متفکر قرآنی میشمارند و این وجه از منبع اندیشهای ایشان را برجسته و کلیدی میدانند، اما چنین نیست که ایشان با تفکر فلسفی، بیگانه باشد. اگر جوهر فلسفه را تفلسف بدانیم که متضمن اندیشهورزی عقلانی است، روشن است که باید این روش و منطق را در گفتارهای ایشان، بسیار کانونی و پررنگ قلمداد کنیم. بهخصوص در مواجهه با مسألههای نوپدید، آیتالله خامنهای در عین اهتمام به مبادی نقلی، هرگز از اشاره به مبادی عقلی، غفلت نمیورزد و اینگونه نیست که بتوان ایشان را یک متفکر نقلی و دروندینی دانست. ایشان توانسته به ترکیب متوازنی از عقل و نقل در بافت معرفتی خویش دست یابد و این دو منبع معرفت را در آمیزهای منطقی و دلنشین به کار بگیرد. بر این اساس است که میتوان فلسفهی فرهنگ و مسألههای آن را به تفکر ایشان ارجاع داد و پاسخ طلبید. این در حالی است که نقلبسندگی و اخباریاندیشی، مانع تولد فلسفههای مضاف است و روایت ناچیز و تنگدامنه از مأخد و منابع دین دارد.
۲. از جمله فضیلتهای آیتالله خامنهای در زمینهی فلسفهی فرهنگ، این است که ایشان توانسته به عقلانیت فلسفی، امتداد بدهد و به فلسفهی مضاف، نزدیک بشود. کسانی هستند که با وجود میل به فلسفهی فرهنگ، نتوانستهاند از قلمرو فلسفهی مطلق خارج بشوند و امتدادها و دنبالههای آن را در فلسفهی مضاف بیابند. چنین وضعی، سبب توقف در مبادی مطلق و بعیده و عام شده و ملالت و دلزدگی ایجاد کرده است. افزون بر این، موجب گشته که برخی معتقد شوند فلسفهی اسلامی، امکان بسط و کشش از آن ساحت عالی و عام به ساحتهای اختصاصی و مقید ندارد و در نسبت با وجودهای خاص، عقیم و علیل است. روشن است که چنین نیست و این نقصان، به اندیشهورزانی بازمیگردد که قدرت ترجمه و تبدیل فلسفهی اسلامی را ندارند؛ چراکه متفکرانی همچون مرتضی مطهری و محمدتقی مصباح نشان دادند که میتوان فلسفهی اسلامی را پی گرفت و از آن به سطوح اضافی و عینی رسید. مسأله و گره، یافتن نحوهی دلالتگری و تجویز فلسفهی اسلامی است و ما با منطق و سازوکار این اقدام معرفتی، ناآشنا هستیم.
۳. یکی از زمینههایی که آیتالله خامنهای را به تفلسف معطوف به حوزهی فلسفهی فرهنگ وادشت، غوطهوری ایشان در عینیتهای حکمرانی و اجتماعی بود. ایشان بهطور خاص در دورهی پس از انقلاب، در متن تحولات عینی و چالشی قرار گرفت و با پرسشهایی روبرو گردید که برآمده از وجه عینی و بیرونی و ساختاری تفکر اسلامی بودند. ایشان باید نشان میداد که برگردان ملموس و خارجی تفکر اسلامی چیست و باید در مقابل نظم تجددی، چگونه نظم دینی را درافکند. این مواجهه و دستبهگریبانی، بسیار مولد و مؤثر بود و ایشان را به حرکت از ذهن به عین و از مبادی مطلق به مبادی مضاف سوق داد. آنان که از تجربهیزیسته، بیبهره بودند، همچنان به درسوبحثهای انتزاعی و مدرسی و کلی بسنده کردند و از اقتضاها و ضرورتهای تاریخی دورهی پساانقلابی دور افتادند. تجربهها و واقعیتهایی همچون انقلاب اسلامی، انقلاب فرهنگی، علوم انسانی اسلامی، دانشگاه اسلامی، تهاجم فرهنگی، رسانه و روایت، سیاست فرهنگی دینی، مهندسی فرهنگی، مردمسالاری دینی و ... بسیار مولد و محرک بودند و موجبات و مقدمات خلاقیت عقلی در حوزهی فرهنگ را فراهم کردند.
🖇در اینجا بخوانید:
http://iict.ac.ir/farhangzehn
هدایت شده از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
▫️رگههای فلسفهی فرهنگ در تفکر آیتالله خامنهای
🖌 نوشتاری از #مهدی_جمشیدی عضو هیات علمی گروه #فرهنگ_پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
🔹 در منطق عقلی آیتالله خامنهای، فرهنگ همچون یک ابزار و مقدمهی امر دیگر نیست، بلکه خودش غایت است؛ به این معنی که کمال انسان، مشروط و منوط به کسب مجموعهای از ارزشهای عالی و معنوی است که دین، آنها را ارائه کرده است.
🔹 اینکه آیتالله خامنهای میگوید فرهنگ، روح جامعه و معیار تشخص و هویت آن است، از نوعی ساختاراندیشی حکایت میکند که معنا و باطن و هویت را بر ماده و ظاهر و پوسته ترجیح میدهد...
🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇
🌐 iict.ac.ir/ragefalsafe
#یادداشت
#فلسفه_فرهنگ #همایش
سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام
🆔 @iictchannel
🔻به مناسبت همایش فلسفهی فرهنگ:
رگهها و قطعههای فلسفهی فرهنگ در تفکر آیتالله خامنهای
🖊مهدی جمشیدی
۱. در منطق عقلی آیتالله خامنهای، فرهنگ همچون یک ابزار و مقدمهی امر دیگر نیست، بلکه خودش غایت است؛ به این معنی که کمال انسان، مشروط و منوط به کسب مجموعهای از ارزشهای عالی و معنوی است که دین، آنها را ارائه کرده است. انسانیت انسان، وابسته به همین معماری خویشتن است و اگر انسان به چنین فضایلی دست نیابد، ماهیت انسانی را در خود محقق نکرده و در وجود انسانی، متوقف مانده است. اما در انگارهی توسعه، فرهنگ یک وسیله و بستر برای غیر از خودش است؛ فرهنگ، برای توسعه است و توسعه، جوهر و ذات اقتصادی دارد. در این انگاره، انسان در معاش و بدن خلاصه میشود و همهچیز، در حکم مقدمهی لذت مادی فزونتر است. پس فرهنگ، اصالت ندارد و فرع بر غیر از خودش است. این در حالی است که در مقایسه با همهی عرصهها و پهنههای زندگی انسان، این فرهنگ است که با کمال انسان، نسبت نزدیکتر و مستقیمتر دارد و متضمن پیشرفت حقیقی است. آیتالله خامنهای معتقد است که پیشرفت ابزار و فنآوری و ماده و معیشت، پیشرفت انسانی و حقیقی نیست و نمیتواند گویای وضع باطنی فرد و جامعه باشد، اما پیشرفت فرهنگ و سبک زندگی، از ترقی در وجه معنوی و هویتی جامعه حکایت میکند و از این جهت، معیار قضاوت دربارهی پیشرفت حقیقی است. به بیان دیگر، پیشرفت ابزار، پیشرفت ابزار است و نه انسان. این که انگارهی توسعه، منحصر در وجه تکنیکی و ابزاری است و ماهیت انسان در آن به فراموشی سپرده شده، برخاسته از انسانشناسی فلسفی مبتنی بر روایت مادی از انسان و ماهیت و غایاتش است. اینگونه است که میتوان نظریهی توسعهی تجددی را از زاویهی نظریهی اصالت فرهنگ، نقد و ابطال کرد.
۲. همین که پای انسانشناسی فلسفی به نسبت میان انسان و فرهنگ گشوده میشود، آشکار میشود که مسألههایی از این دست، گرهخورده با فلسفهی فرهنگ است و با تکیه بر فلسفهی فرهنگ میتوان از عهدهی حل آنها برآمد. جامعهشناسی فرهنگ، تهی از این پیشفرضها نیست، اما به لحاظ منطقی، در درون خود از آنها سخن نمیگوید. جامعهشناسی فرهنگ، آمیخته به این اصولموضوعه است و استدلالهای معطوف به این اصولموضوعه، در فلسفهی فرهنگ مطرح میشوند. جامعهشناسی فرهنگ، این مباحث را غیرعلم معرفی میکند، اما به گونهای نهان و زیرپوستی، بر آنها تکیه دارد و بدون آنها، امکان تحلیل فرهنگ را ندارد. این پیشفرضها در جامعهشناسی فرهنگ، هم مصرح و عیان نیستند و هم بدیهی انگاشته میشوند، اما اگر رد پایی از آنها در نظریهی فرهنگی متفکران مسلمان مشاهده شود، ایدئولوژی و شبهعلم و عینیتستیزی خوانده میشوند. پس دربارهی دو دسته از ارزشها که در ارزشبودن، مشابه هستند، دو گونه قضاوت میشود. فلسفهی فرهنگ میتواند همهی این مسألههای پیشاعلمی را زیر چتر خویش بگیرد و بدون استفاده از تعبیر گفتگوستیز و تخریبگر ایدئولوژی، فرصت تأمل عقلی را فراهم نماید. اگر پیشفرضهای برونعلمی در جامعهشناسی فرهنگ، در قلمرو فلسفهی فرهنگ قرار میگیرند و طرد و تحقیر نمیشوند، در اینجا نیز باید پیشفرضهای فلسفی متفکران مسلمان را به رسمیت شناخت.
۳. پای فلسفهی فرهنگ، حتی به دامنهی تعریف فرهنگ نیز گشوده میشود؛ به این معنی که رویکرد فلسفی، حتی در تعریف فرهنگ نیز حضور و اثر دارد. نهفقط فرهنگ بهمثابه یک هستی اجتماعی، وابسته به اراده و اعتبار ماست، بلکه معناپردازی برای آن نیز از ریشهها و رگههای فلسفی اثر میپذیرد. اینکه آیتالله خامنهای میگوید فرهنگ، روح جامعه و معیار تشخص و هویت آن است، از نوعی ساختاراندیشی حکایت میکند که معنا و باطن و هویت را بر ماده و ظاهر و پوسته ترجیح میدهد و برای حیات درونی، معتقد به اصالت است. جامعه، باطنی دارد و ظاهری. هستی جامعه، دولایه است. این دولایهگی، در امتداد همان انسانشناسی فلسفی قرار میگیرد که وجود انسان را مرکب از ماده و معنا میداند و جامعه را نیز امتداد وجودی انسان و اقتضاهای تکوینی و سرشتی آن قلمداد میکند. پس تعریف فرهنگ، همواره صوری و خنثی نیست؛ اگرچه بسیاری از تعاریف فرهنگ، بیریشه و بیرگه هستند و دلالت معرفتی خاصی ندارند. در مقابل، علم اجتماعی تجربهبسنده و آماری که در ایران شایع است، چون نمیتواند و نمیخواهد راه به وادی فلسفه بیابد و برای خودش، زیرساخت فلسفی بیافریند، به انکار رومیآورد و نقصانهایش را کمال و فضیلت تصور میکند. در آغوش کشیدن عینیت و لمس واقعیت فرهنگی، هیچ تلازمی با ستیزهجوییهایی ضدفلسفی ندارد، بلکه حاصلش، سطحیشدگی هرچه بیشتر علم اجتماعی و فروکاهیدن آن به پیمایشهای عددبنیان و قشری است که ما را از حقایق نهفته در باطن جهان اجتماعی، دور میسازد.
🖇در اینجا بخوانید:
http://iict.ac.ir/ragefalsafe