جامعه متعادل | مهدی تکلّو
«او و مثل او»
(یادداشت های روزهای کرونایی - شماره ۸)
برای ما که ستادی هستیم روزهای قرارگاه روزهای یکنواختی است. تلفن،اکسل، تلفن، اکسل، و تلفن، اکسل. من که بیزار بودم از کار تکراری و هستم، من که حاضرم گرسنگی بکشم ولی یک کار را دوبار انجام ندهم، دیگر کوتاه آمده ام. اما بر خلاف ما، بچه های بیمارستان حسابی خاطره دارند. کلیپ هایش در راه است. اما من هنوز دو سه شماره ای جا دارد برایتان از اینجا بنویسم.
اسمش اُسامه است. اسم جذابی دارد. تا به حال کسی را با این اسم از نزدیک ندیده بودم! هرچند که صدا کردنش دردسر دارد؛ آقا اسامه! از جزیره هرمز آمده تهران برای کمک. نمیدانم چند تای شما قبلاً جزیره هرمز را شنیده بودید. من که نشنیده بودم. شنیده اوضاع تهران وخیم است، خودش را به بیمارستان مسیح دانشوری رسانده. بیمارستانی که تا چند هفته پیش اوضاع وخیمی داشت. همان روزهای اول اسم مسیح دانشوری زیادی پیچید. برای همین هر کس که مشکوک بود شال و کلاه می کرد و میرفت مسیح. اسامه و یک گروه چهل نفره از بچه های ما، بیش از یک ماه آنجا بودند. حالا که بیمارستان ها سامان گرفته اند و از شوک روزهای اول خارج شدند دیگر کمتر به نیروهای جهادی نیاز است. بچه ها کم کم با میدان های رزم، با شلمچه های درمانی، با خاکریزهای آبی رنگ خداحافظی میکنند.
برای اسامه استراحت بریدند و مثل برخی دیگر که ول کن کار و خدمت در بیمارستان ها نیستند به زور بیرونش کردند. اما به خانه و کاشانه و تشک نرم خودش نشتافته. بلند شده آمده قرارگاه ببیند اینجا هم اگر کاری هست مشغول شود. یک هفته ای ست ستادی شده، مثل ما! تا خیالش از بیمارستان ها راحت نشود دست بردار نیست. روزها بالا می آید و تلفن می زند، شب ها پایین می رود و ظرف می شورد و طی می کشد. استراحت بی استراحت. در این یک هفته فقط یک بار خوابیدنش را دیدم. سحرها هم که ...
سحر دیشب وسط نماز نتوانست گریه هایش را کنترل کند و دستش رو شد. شانه هایش از گریه می لرزید. چون میدانم این ها را نمی بیند راحت می نویسم. نگران چیزی هم نیستم. باید اسامه را تبلیغ کرد. کار دارم. بعد از نماز صبح هم در سجده آرام نگرفته بود. کم حرف است و دل نازکی دارد. فیلم #جوجه_کشی را که نشانش دادم به هم ریخته بود! الگوی معنویت در #مکتب_امام همین است. روز به کار و #جهاد و شب به تضرع و انابه. هر کدام منهای دیگر عقیم است و هر کس از هر تریبونی فقط یکی را تبلیغ کرد، فاضربوه علی الجدار، بکوبید به دیوار. هر کس که عبادت ظاهری اش بیشتر است و مفاتیح بیشتر دست میگیرد در عرصه اجتماعی هم بیشتر احساس وظیفه میکند و هر کس روز درد جامعه دارد، نیمه شب دنبال خلوت است. این دو لازمه و نتیجه یکدیگرند و یکی بدون دیگری راه به جایی نمی برد. باید اسامه را تبلیغ کرد. ما بچه مذهبی ها باید تکلیف مان را با خیلی چیزها روشن کنیم.
دو سه روز پیش 25 سالم تمام شد. غمگین تر از قبل. نگران تر از قبل و امیدوارتر از قبلم...
۹۹/۰۲/۰۱
پ.ن :
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
囧 @Segerme