دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
سرعت مناسب برای قرائت روزانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
▫ نفسم میگیرد در هوایی که نفسهای تو هست، اما گناهانم نمیگذارند روی ماهت را ببینم، یابن الحسن!
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
📌 قاصدِ آمدنت
❓ کجاست قاصدی که مژدۀ آمدنت را بدهد؟ کجاست پیامرسانی که پیام صلح و آرامش را برساند؟
⏳ ما همچنان در میان قرنهایی که یخ زدهاند، آمدنت را انتظار میکشیم و سهم ما از غروب جمعه، تنها دلتنگیست که بر سینههایمان سنگینی میکند و چشمانِ همیشهمنتظر در فراق.
◽️ با اندیشۀ اینکه مصداق «مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ، مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة» شویم، آوار میشود آمالمان و نابود میشود دنیایمان. اما وقتی به دنیایی فکر میکنیم که قرار است با حضورت زیبا شود و عدالتی که با آمدنت معنا شود، روزنۀ نور امید را در وجودمان حس میکنیم و عهدمان با تو تداعی و محکم میشود و درونمان زمزمۀ دلنشینِ «إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَرَاهُ قَريباً...» سَر میگیرد كه ديگران ظهورش را دور میبينند، و ما نزديک میبينيم.
🙏 بیا و جانهای خستۀ ما را بِرهان از غبار غمها. أللّهُمَ عَجِّل لِوَليكَ الْفَرَج.
💐 #دلنوشته_مهدوی
✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «از این خبرا نیست»
👤حاج مهدی #رسولی
🔺 امام زمان آوردنی است نه آمدنی...
📥 دانلود با کیفیت بالا
https://aparat.com/v/Mc8FA
✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
📌 از تهران تا بهشت
🔸 پارسا حرفهای احمدآقا را قبول نداشت، با این حال چیزی نگفت. در عوض به گوسفند سفید و قهوهای پشت ماشین که بیتفاوت به آنها زل زده بود، نگاه کرد.
احمدآقا نگاه پارسا را دنبال کرد و به سراغ گوسفند رفت. پایش را روی رکاب عقب گذاشت و محکمبودن گرهٔ طناب کنفی دور پای گوسفند و میله محافظ پشت شیشه عقب را چک کرد. دستی بر سر حیوان کشید و آب باقیمانده در بطری را به او خوراند. بعد نگاهی به آسمان و ساعتش کرد.
🔹 - این زبونبسته باید امشب به مشهد برسه. لابد میدونی، فاطمهخانم نذر کرده که روز تولد امام رضا یه گوسفند برای سلامتی امام زمان قربونی کنه و تحویل آشپزخونه حضرت بده. اگه بخوام این دو ساعتی که اومدم رو برگردم تا تو رو تحویل پدر و مادرت بدم، دیر میشه و به موقع نمیرسم.
احمدآقا، جفتپا پایین پرید. کلافه و مستأصل پشت فرمان نشست و به جاده زل زد.
پارسا روی رکاب عقب ماشین نشست. از شکست و بازگشت به خانه وحشت داشت. چشمانش را بست. خودش را پشت پنجره فولاد تصور کرد و مشغول حرفزدن با امام رضا شد.
🔸 - یا امام رضا! تو رو خدا احمدآقا رو راضی کن که منو برنگردونه. منم قول میدم که...
با صدای بلندِ احمدآقا حرفش ناتمام ماند.
- پارسا! بیا جلو بشین.
نیمساعت از حرکتشان گذشته بود، اما پارسا هنوز تصمیم احمدآقا را نمیدانست. اولین دوربرگردان را که رد کردند، چشمانش از خوشحالی برق زد.
احمدآقا گفت: فعلاً مجبورم با خودم ببرمت تا ببینم باید چیکار بکنم.
پارسا چیزی نگفت و به جاده و افق زرد و نارنجی و دلگیر غروب چشم دوخت. در ذهنش دنبال قول و قراری مناسب بین خودش و امام رضا میگشت، اما چیزهایی که به ذهنش میرسید قانعش نمیکرد. برای همین از احمدآقا که هنوز توی فکر بود، پرسید: اگر شما بخواید یه قول خوب به امام رضا بدید، چه قولی میدید؟
🔹 احمدآقا دستش را از روی دنده برداشت و با حالتی متفکرانه چانهاش را خاراند.
- نمیدونم، اما بهنظرم باید چیزی باشه که امام رضا رو خیلی خوشحال میکنه.
کمی فکر کرد. بعد با هیجان گفت: آهااا. حاجآقا محمدی میگفت، هیچی به اندازه کار برای امام زمان، اهل بیت رو خوشحال نمیکنه.
پارسا گفت: چه جالب! اما کار برای امام زمان یعنی چی؟
- یعنی هر کار خوبی که دیگران رو به یاد امام زمان بندازه یا ظهور رو نزدیک کنه. هر کاریهاااا. حالا این به خود فرد بستگی داره. یکی پولداره میتونه به اسم امام زمان به فقرا کمک کنه. یکی اهل مطالعه است و میتونه مردم رو با امام زمان آشنا کنه. یکی با هنرش برای امام زمان کار میکنه، یکی با خدمتکردن به خانوادهاش و مدارای با مردم، یکی با درسخوندن، یکی هم با ترک گناه…
🔸 پارسا صدایش را برای تقلید صدا تغییر داد و گفت: پس به عدد آدمای روی زمین، راه هست برای کار برای امام زمان.
احمدآقا از ته دل خندید و به پلاک برنجی منقوش به عبارت «یا مهدی ادرکنی» که به آینه جلوی ماشین آویزان بود، ضربهای زد. پارسا با شادی به چرخش پلاک به دور خودش، نگاه میکرد. با خودش فکر کرد: چرا احسان هیچوقت از امام زمانیبودن پدرش چیزی نگفته بود…
📖 #داستان_کوتاه ؛ قسمت دوم
ویژه ولادت #امام_رضا علیهالسلام
✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
هدایت عالم (1).mp3
5.88M
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 #پادکست «هدایت عالم»
🎙 استاد #میرباقری
🔅 همانطور که امام زمان امامت میکنن ماهم باید مأموم باشیم، باید دست پر از این دنیا بریم...
✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
سرعت مناسب برای قرائت روزانه
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #تلنگر
📌 بیعملی...
🔸 طبق عادت، کمتر به سخنان رهبرش گوش میداد. یا عمل نمیکرد یا جدی نمیگرفت.
بعد هر روز توی دعایش از خدا میخواست آقا بیاید!
🔹 ما كان یستمع کلام القائد کثیراً؛ إمّا لم يتبع نصائحه أو لم یاخذ کلامه بجد؛ مع ذلك كان دعاءه اليومية "اللهم كُن لوليك الفرج".
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
كان يعتبر نفسه مِن المنتظرين!
✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 شبکه ۱۲ رژیم صهیونیستی:این موشک ایرانی با برد ۲۰۰۰ کیلومتری کل خاک اسرائیل را در بر میگیرد
🔹نیروهای ایرانی پیامشان را برای کسانی که هنوز متوجه نشدهاند، تأکید کردند
🔹ما خیلی روی ماجرای هستهای ایران متمرکز شدهایم اما ایران در حوزه تسلیحات متعارف بسیار پیشرفت کرده است.
🔅 یاران مهدی شمشیرهایشان از آسمان نازل میشود و نام خود و پدرانشان بر آن نوشته شده است.
۱. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبة، ص۲۴۴.
۲. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۵۲، ص۳۵۶، ح۱۲۱.
📣 #اخبار
✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
مهدویت در قرآن، قسمت ۱.mp3
4.33M
🔊 #صوت_مهدوی
📝 #پادکست «مهدویت در قرآن، قسمت اول»
👤 استاد #رائفی_پور
🔅 آیاتی که به حکومت صالحان و مؤمنان بر روی زمین بشارت میدهند...
📎 برگرفته از #کلاسهای_مهدویت
✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
مهدیاران | mahdiaran
📌 از تهران تا بهشت 🔸 پارسا حرفهای احمدآقا را قبول نداشت، با این حال چیزی نگفت. در عوض به گوسفند س
📌 از تهران تا بهشت
🔸 هوا کاملاً تاریک شده بود. احمدآقا تابلوی کنار جاده را به پارسا- که پشت سر هم خمیازه میکشید- نشان داد و گفت: نیمساعت دیگه به مجتمع بین راهی دامغان میرسیم. یه آبی که به صورتت بزنی و یه چیزی که بخوری، خوابت میپره. احمدآقا مقابل مجتمعی بزرگ با نمای آجر سفال توقف کرد. پارسا نوشتهٔ روی کاشی آبی سردر مجتمع را بلند برای خودش خواند: نمازخانه و مجتمع رفاهی امام رضا علیهالسلام.
احمدآقا، گوسفند را پیاده کرد و نخ دور پای حیوان را به دور گردنش بست. گوسفند با آرامش و وقار پشت سرشان راه آمد تا به ورودی ساختمان رسیدند. احمدآقا به اطراف نگاه کرد. مانده بود با این حیوان چه کار کند که جوان آشنایی را دید و صدایش کرد.
🔹 - شاگرد مغازه ساندویچیه. پسر خوبیه.
گوسفند را به سعید سپردند و وارد مجتمع شدند. احمدآقا گفت: من کلی خاطره خوش اینجا دارم. اینجا توقفگاه همیشگی سفرامون به مشهده.
داغ دل پارسا تازه شد. آخرین سفرش به مشهد حدود چهار سال پیش بود. موقع مراسم تدفین خالهمهین. با هواپیما رفتند و روز بعد از خاکسپاری با عجله برگشتند. سالهای قبل هم از مسیری دیگر میرفتند مشهد. مادر، جاده سرسبز شمال را ترجیح میداد.
🔸 همیشه میگفت: «مسیر هم جزئی از سفره و به اندازه مقصد مهمه.» پدر هم برای سر نرفتن حوصله پارسا هر کاری میکرد. گاهی او را به حرف میکشید. گاهی روی فرمان ضرب میگرفت و آواز میخواند، گاهی هم با ویراژ دادن سر به سر مادر میگذاشت و جیغ مادر و خنده پارسا را درمیآورد. آنقدر در خاطرات گذشته غرق شده بود که چند متری از احمدآقا که داشت با تلفن صحبت میکرد، عقب مانده بود. جا ماندنش را با دویدن جبران کرد. احمدآقا تلفن را قطع کرد. لبخندی زد و گفت: اگه از نقشهات خبر داشتم، احسان رو هم با خودم میآوردم.
🔹 پارسا خندید. غم دلش کمتر شده بود و دیگر مثل ظهر احساس بدبختی نمیکرد. یاد دعوتنامه جشن تجلیل از دانشآموزان نخبه مدرسه افتاد. فکر کرد شاید کمی عجولانه رفتار کرده است. سعی کرد با نگاهی منصفانه اتفاقات ظهر را مرور کند. یاد رفتار بیتفاوت پدر و مادرش در مواجهه با دعوتنامه و ذوقزدگی خودش افتاد. مادر مثل دیروز و همه روزهای ماههای گذشته، مشغول برنامهریزی برای تولید محتوای لایکخور برای پیجش بود و پدر مشغول چککردن نوسانات بازار سکه و ارز! آنقدر از دستشان عصبانی بود که نهار نخورده به اتاقش رفت و دعوتنامه را مچاله کرد و داخل سطل زباله کنار میز تحریرش انداخت.
🔸 حالا که آرامتر شده بود، با خودش فکر میکرد: کاش کمی صبورتر بود و به پدر و مادرش فرصت میداد. اما صدایی در درونش میگفت: دیگه برای یک خانوادهٔ واقعیشدن دیره.
بعد از خواندن نماز و خوردن شام دوباره حرکت کردند. احمدآقا رادیوی ماشین را روشن کرد تا هوشیار بماند.
- اگه خستهای، برو صندلی عقب بخواب. مشهد که رسیدیم، بیدارت میکنم.
- نه، بیدار میمونم. کلی سوال دارم.
- سوال؟ در مورد چی؟
- در مورد امام رضا یا حتی امام زمان. واقعاً نسبت ما با امام چیه؟
🔹 احمدآقا شیشه را پایینتر کشید، تا اکسیژن بیشتری به مغزش برسد. با خودش فکر کرد: یعنی احسان هم به این چیزا فکر میکنه؟
- موبایل همراهت داری؟
- خاموشه.
- روشنش کن.
پارسا تلفن همراهش را روشن کرد. صدای اعلان پیامهای در انتظار ارسال که حالا به مقصد رسیده بودند، هر دویشان را متعجب کرد. احمدآقا خندید و گفت: به نظرم اول پیاماتو چک کن.
پارسا گفت: الان نه. خب چیکار کنم؟
- تعریف امام در کلام امام رضا رو جستوجو کن. مکثی کرد و پرسید: چی شد؟ پیداش کردی؟!
- به نظرم. اما این خیلی طولانیه.
- طولانی، اما کامل. بعداً حتماً بخونش اما فعلاً دنبال بخشی که میگه امام مثل رفیق و برادره، بگرد.
- پیداش کردم.
- بلند بخونش.
🔸 پارسا سینهاش را صاف کرد.
- «امام آب گواراى زمان تشنگى و رهبر به سوى هدايت و نجاتبخش از هلاكتگاههاست؛ هر كه از او جدا شود، هلاك شود. امام ابری بارنده و بارانی شتابنده و خورشيدی فروزنده است. امام سقفى سايهدهنده است، زمينى گسترده است. چشمهای جوشنده و بركه و گلستان است. امام همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز به كودك، پناه بندگان خطاکار در گرفتارى سخت است… »
- هر کدوم از این تعاریف کلی حرف و نکته با خودش دارههاااا. مثلاً تشبیه رابطه امام به رابطه پدر و مادر با بچهشون.
صورت پارسا دوباره پژمرده شد.
- رابطه من و پدر و مادرم که تعریفی نداره.
احمدآقا گفت: مطمئنی؟ پیامهاتو چک کن، ببین چندتاشون از پدر و مادرت بوده.
📖 #داستان_کوتاه ؛ قسمت سوم
ویژه ولادت #امام_رضا علیهالسلام
✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «ایمان و عرصه عمل»
👤 استاد #رائفی_پور
🔅 کسانی در حکومت امام زمان به قدرت میرسند که قبلش این ویژگیها رو داشته باشن...
📥 دانلود با کیفیت بالا
https://www.aparat.com/v/OLwtz
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
سرعت مناسب برای قرائت روزانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «ویژگی خاص امام رضا»
👤 استاد #رائفی_پور
🔅 اونایی که امام رضاییاند، امام زمانی هم هستند.
📥 دانلود با کیفیت بالا
https://aparat.com/v/oUPuc
✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
▫ نگاه زائران خیره به سمت پنجره فولاد
و بر لبهای آنان العجل مستانه میچرخد...
🌸 ویژه ولادت #امام_رضا علیهالسلام
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #استوری سریالی
🔸 همهٔ دنیاش رفیقش بود.
تا وقتی تو شهر خودشون بود، به نیابت از رفیقش برای شادی امام زمان کار میکرد.
شب و روز نمیشناخت. همینکه دلتنگ میشد، فوری میزد به دل جادّه…
میگفت: رفیق من درِ خونهاش همیشه به روی همه بازه...
میرفت مشهد تا به نیابت از امام زمان، رفیقش رو زیارت کنه...
رضایت رفیقش، همهٔ دنیاش بود.
🔹 His whole world was only his friend.
He worked on behalf of his friend while he lived in his hometown to bring the twelfth Imam happiness.
It wasn't important whether it was day or night, whenever he missed his Imam he would immediately hit the road.
He always said: My friend is welcoming and hospitable to everyone.
He would go to Mashhad to visit his friend,Imam Reza on behalf of the twelfth Imam.
His whole world was his friend's satisfaction.
🌸 ویژه ولادت #امام_رضا علیهالسلام
✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
📌 #طرح_مهدوی ؛ #مناسبتی
▫️ در صحن و سرای چون بهشتت آقا،
«عجّل لولیک الفرج» میچسبد...
💐 سالروز ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، حضرت شمسالشموس، علیبنموسیالرضا علیهالسلام تبریک و تهنیت باد.
✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
مهدیاران | mahdiaran
📌 از تهران تا بهشت 🔸 هوا کاملاً تاریک شده بود. احمدآقا تابلوی کنار جاده را به پارسا- که پشت سر هم
📌 از تهران تا بهشت
🔸 پارسا با بیمیلی به قسمت پیامکها رفت. بیشتر از هجده پیام از پدر و مادرش داشت. حتی عمومحمد هم پیام داده بود. نوشته بود:
کجایی پارسا؟ بابات داره سکته میکنه. حال مامانت خوب نیست. لااقل به من بگو کجایی!
جا خورد.
ظهر موقع قایمشدن در ماشین احمدآقا فکر میکرد تا فردا هم کسی متوجه نبودنش نمیشود، اما حالا خبر نبودنش به ساری هم رسیده بود…
پارسا سکوت طولانی حاکم را شکست.
- چرا شما پدر و مادرا اینجوری هستین؟ چرا به بچههاتون نمیگین که واستون مهمن؟ اصلاً چرا جوری رفتار نمیکنید که ما احساس امنیت و اهمیت کنیم؟
🔹 احمدآقا با خودش فکر کرد: چرا میگه شما؟! نکنه احسان هم مثل پارسا فکر میکنه؟
با این حال برای دلگرمی پارسا گفت:
- راست میگی! ماها گاهی آنقدر غرق کار و تلاش برای رفاه خانوادهمون میشیم که از رسیدگی به احساسات اونا غافل میشیم.
پارسا متعجب شد. تا به حال با این دید به مشغلهٔ پدرش نگاه نکرده بود. اما مادرش را هنوز هم درک نمیکرد.
- گیرم پدرا درگیر کارن، مادرا چی؟
- درسته که هرکسی مسئول رفتار خودشه، اما خانواده و جامعه و رسانه هم توی تغییر ذائقه افراد و سبک زندگیا سهم دارن. مثلاً خودت! تا حالا همونطور که تمومشدن پول توجیبی و زمان شهریه کلاسهاتو به پدر و مادرت اعلام میکنی، خواستهها و نیازهای عاطفیتو بهشون گفتی؟
🔸 پارسا به فکر فرو رفت. با خودش فکر کرد، شاید وجود او، نقطه شروع تلاش پدر و مادرش برای تغییر بوده است. یاد حرفهای تلفنی مادرش با دوستش افتاد. دو سال پیش بود. بعد از اولین جلسه کلاس رباتیکش. مادر- بیخبر از حضور پارسا پشت سرش- به دوستش میگفت: «امروز که منتظر پارسا بودم با مادر یکی از همکلاسیهاش آشنا شدم. خانمه زبانش فول بود. چند تا پیج اینستاگرامی و درآمد بالا داشت. باید تیپ و قیافه خودش و پسرش رو میدیدی. طفلی بچهام پارسا!»
یادش آمد که خودش هم مادرش را برای ندانستن جواب سوالات فیزیک و زیست سرزنش کرده بود و با مادر دوستش منصوری که پزشک بود، مقایسه کرده بود.
ناگهان خجالتزده شد. دلش نمیخواست بیشتر از این به گذشته و اشتباهات خودش و پدر و مادرش فکر کند. چشمانش را بست. میخواست کمی استراحت کند، اما به خوابی عمیق فرو رفت.
📖 #داستان_کوتاه ؛ قسمت چهارم
ویژه ولادت #امام_رضا علیهالسلام
✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
مهدویت در قرآن، قسمت ۲.mp3
4.12M
🔊 #صوت_مهدوی
📝 #پادکست «مهدویت در قرآن، قسمت دوم»
👤 استاد #رائفی_پور
🔅 مقام و منزلت منتظران در قرآن...
📎 برگرفته از #کلاسهای_مهدویت
✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
سرعت مناسب برای قرائت روزانه