eitaa logo
آقا مهدی
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_پنجاه_و_هشتم: حـس دومـ درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم ... باو
رمانــ🍃 : هواے دلپذیـر برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ... فشار درس و کار به شدت شدید شده بود ... گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد ... سخت تر از همه، رمضان از راه رسید ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل ... انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره ... اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود... از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدت خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک ... رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد ... - امشب هم شیفت هستید؟ - بله ... - واقعا هوای دلپذیری شده ... با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سر چنین موضوعاتی ... به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ... اومدم برم که دوباره صدام کرد ... - خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم ... و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم ... ... @Mahdiihoseini
رمانــ🍃 : خانــواده برای چند لحظه واقعا بریدم ... - خدایا، بهم رحم کن ... حالا جوابش رو چی بدم؟ ... توی این دو سال، دکتر دایسون ... جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد ... از طرفی هم، ارشد من ... و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود ... و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده ... - دکتر حسینی ... مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما... کوچک ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت ... پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده ... نه رئیس تیم جراحی... چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه ... - دکتر دایسون ... من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی ... احترام زیادی قائلم ... علی الخصوص که بیان کردید ... این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه... اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم ... و روابطی که اینجا وجود داره ... بین ما تعریفی نداره ... اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیر یه سقف زندگی کنن ... حتی بچه دار بشن ... و این رفتارها هم طبیعی باشه ... ولی بین مردم من، نه ... ما برای خانواده حرمت قائلیم ... و نسبت بهم احساس مسئولیت می کنیم... با کمال احترامی که برای شما قائلم ... پاسخ من منفیه... این رو گفتم و سریع از اونجا دور شدم ... در حالی که ته دلم... از صمیم قلب به خدا التماس می کردم ... یه بلای جدید سرم نیاد ... ... @Mahdiihoseini
بسم الله الرحمن الرحیم انءشاالله با توکل به خداوند و توسل به ائمه و کمک شهدا الخصوص حاج حسینی. قصد داریم هر شب جمعه یک روضه در کانال گذاشته بشود. (پاکار می مانیم) والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته سیدمصطفی ساعدی
آقا مهدی
بسم الله الرحمن الرحیم انءشاالله با توکل به خداوند و توسل به ائمه و کمک شهدا الخصوص حاج #مهدی حسینی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرارمون🏳️ 📼روضه هفتگی «هفته ی اول» "حاج حیدر خمسه" روضه قتلگاه به نیابت از آقا مهدی حسینی گوش دهیم 🌺کانال رسمی شهیدحاج مهدی حسینی👇👇 @Mahdiihoseini
مستندی می دیدم از آزادی اسرای در بند رژیم بعث آن زمانی که وارد وطن می شوند و سر از پا نمی شناسند ، تا نیمه های بدن از پنجره های اتوبوس خودشان را بیرون کشیده اند و با چه ذوق و شوقی به کسانی که به استقبالشان آمده اند دست تکان می دهند ، در چهره هایشان شکستگی موج می زند اما خنده ای پهن تمام صورتشان را تحت الشعاع قرار می دهد که خستگیه اسارت را ، با لذت رهایی آغشته می کند ... . هنگامی زیباتر است که اتوبوس ها می ایستند ، اسرایی که حال دگر آزادگان می نامندشان ، از در و پنجره به بیرون روان می شوند، زانو هایشان در هم می شِکَند ، بر روی خاک می افتند خاک وطن را می بوسند و می بویند ، بعضی روی خاک دراز کشیده اند و دستهایشان به طرفین باز است و خاک وطن را در آغوش کشیده اند و مرواریدهای اشکشان بر روی خاک به یادگار جاری می شود ... . حال و هوای رهایی از بند ، چه زیباست ... آنکه در بند است فقط می داند ، رهایی یعنی چه ..! پیامبر جانمان(ص) : اَلدُّنْيَا سِجْنُ اَلْمُؤْمِن دنيا زندان مومن است . - خودمانیم قبر را می توانیم همینقدر عاشقانه در آغوش بکشیم؟! و خنده کنان آواز رهایی از بند ، سر دهیم؟! ؟! @Mahdiihoseini
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 #عاشقـانی ڪہ مدام از #فرجت می گفتند عکس‌شان قاب شد و از تـو نیـامد خبـری ... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #شهید_سید_مهدی_حسینی @Mahdiihoseini
اَللَّھُـــَ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج: ❣ ❣ 🍂بازهم ای آمد ولی 🌾 کجاست😔 🍂يک نفر👤 ميگفت: 🌾مهدی ها در کربلاست 🍂رو به سوی کردم 🌾که فريادش زنم 🍂بازهم با ای 🌾ازهجر مولا😢 دم زنم 🍂آمد از سویی ندایی🔊 ⇜ای اهل ⇜اندکی دیگر صبوری ⇜ دیدار یار ... 🌺 🔆 @Mahdiihoseini
💠 های مانع پیشرفت مملکت هستند کارخانه ها باید راه بیافتد تااینکه چرخ این مملکت به جریان بیافتد.کشاورزی را همین ها که تتمه آن رژیم فاسد هستند آمریکا و غیر آمریکا نمیگذارند.هرچیزی را که می بینید برای این کشور فایده دارد و برای اقشار این مملکت فایده دارد، این عمال آمریکایی اینها مانع می شوند. 📚صحیفه نور، جلد ۶،صفحه ٩٨ 🆔 @Mahdiihoseini 🌐 instagram.com/mahdii.hoseini 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | رهبرانقلاب: اگر امروز این ملت، عزّت و #اقتدار و امنیّتی دارد به برکت همین جنازه‌های از راه رسیده‌ای است که در تفحّصها پیدا شده‌اند. ۱۳۸۰/۰۲/۲۸ ➕🌷 لحظاتی از مراسم تشییع باشکوه ۱۵۰ شهید گمنام دفاع مقدس. ۹۸/۴/۶ 💻 @Khamenei_ir ‌‌
عذر خواهی بابت تاخیر🙏
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_شصت: خانــواده برای چند لحظه واقعا بریدم ... - خدایا، بهم رحم کن ...
رمانــ🍃 : خیانتـــ روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده بودم ... دلخوریش از من واضح بود ... سعی می کرد رفتارش رو کنترل کنه و عادی به نظر برسه ... مشخص بود تلاش می کنه باهام مواجه نشه ... توی جلسات تیم جراحی هم، نگاهش از روی من می پرید ... و من رو خطاب قرار نمی داد ... اما همین باعث شد، احترام بیشتری براش قائل بشم ... حقیقتا کار و زندگی شخصیش از هم جدا بود ... سه، چهار ماه به همین منوال گذشت ... توی سالن استراحت پزشکان نشسته بودم که از در اومد تو ... بدون مقدمه و در حالی که ... اصلا انتظارش رو نداشتم ... یهو نشست کنارم ... - پس شما چطور با هم آشنا می شید؟ ... اگر دو نفر با هم ارتباط نداشته باشن ... چطور می تونن همدیگه رو بشناسن و بفهمن به درد هم می خورن یا نه؟ ... همه زیرچشمی به ما نگاه می کردن ... با دیدن رفتار ناگهانی دایسون ... شوک و تعجب توی صورت شون موج می زد ... هنوز توی شوک بود اما آرامشم رو حفظ کردم ... دکتر دایسون ... واقعا این ارتباطات به خاطر شناخت پیش از ازدواجه؟ ... اگر اینطوره چرا آمار خیانت اینجا، اینقدر بالاست؟ ... یا اینکه حتی بعد از بچه دار شدن، به زندگی شون به همین سبک ادامه میدن ... و وقتی یه مرد ... بعد از سال ها زندگی ... از اون زن خواستگاری می کنه ... اون زن از خوشحالی بالا و پایین می پره و میگن این حقیقتا عشقه؟... یعنی تا قبل از اون عشق نبوده؟ ... یا بوده اما حقیقی نبوده؟ ... خیلی عادی از جا بلند شدم و وسایلم رو جمع کردم ... خیلی عمیق توی فکر فرو رفته بود ... منم بی سر و صدا ... و خیلی آروم ... در حال فرار و ترک موقعیت بودم ... در سالن رو باز کردم و رفتم بیرون ... در حالی که با تمام وجود به خدا التماس می کردم که بحث همون جا تموم بشه ... توی اون فشار کاری ... که یهو از پشت سر، صدام کرد ... ... @Mahdiihoseini
رمانــ🍃 : زمانـے براے نفس ڪشیدن دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد ... می خواستم گریه کنم ... چشم هام مملو از التماس بود ... تو رو خدا دیگه نیا... که صدام کرد ... - دکتر حسینی ... دکتر حسینی ... پیشنهاد شما برای آشنایی بیشتر چیه؟ ... ایستادم و چند لحظه مکث کردم ... - من چطور آدمی هستم؟ ... جا خورد ... - شما شخصیت من رو چطور معرفی می کنید؟ ... با تمام خصوصیات مثبت و منفی ... معلوم بود متوجه منظورم شده ... - پس علائق تون چی؟ ... - مثلا اینکه رنگ مورد علاقه ام چیه؟ یا چه غذایی رو دوست دارم؟ و ... واقعا به نظرتون اینها خیلی مهمه؟ ... مثلا اگر دو نفر از رنگ ها یا غذای متفاوتی خوششون بیاد نمی تونن با هم زندگی کنن؟ ... چند لحظه مکث کردم ... طبیعتا اگر اخلاقی نباشه و خودخواهی غلبه کنه ... ممکنه نتونن ... در کنار اخلاق ... بقیه اش هم به شخصیت و روحیه است ... اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار ... آدم ها چه کار می کنن یا چه واکنشی دارن ... اما این بحث ها و حرف ها تمومی نداشت ... بدون توجه به واکنش دیگران ... مدام میومد سراغم و حرف می زد ... با اون فشار و حجم کار ... این فشار و حرف های جدید واقعا سخت بود ... دیگه حتی یه لحظه آرامش ... یا زمانی برای نفس کشیدن، نداشتم ... دفعه آخر که اومد ... با ناراحتی بهش گفتم ... - دکتر دایسون ... میشه دیگه در مورد این مسائل صحبت نکنیم؟ ... و حرف ها صرفا کاری باشه؟ ... خنده اش محو شد ... چند لحظه بهم نگاه کرد ... - یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ ... ... @Mahdiihoseini
شیخ الائمه بی عمامه ،پا برهنه دشمن سواره میکشید ان قد خم را😭💔 #شهادت‌امام‌صادق.ع.تسلیت‌باد▪️ @Mahdiihoseini
❤️🍃 . شرط هوادارى ما شيدايى و شوريدگےست گر يار ما خواهى شدن شوريده و شيدا بيا... روزتان متبرک به نگاه شهدا🌸 @Mahdiihoseini .
السلام علیک یا صاحب الزمان...✋ @Mahdiihoseini
آقا مهدی
السلام علیک یا صاحب الزمان...✋ @Mahdiihoseini
❤️🍃 ‌من دوستت دارم ..❤️ یعنی اول تو دوستم داشته ای!! •|یاحبیب من تحبب الیک|• ای دوست آنکس که به تو محبت ورزد . @Mahdiihoseini
آقا مهدی
شیخ الائمه بی عمامه ،پا برهنه دشمن سواره میکشید ان قد خم را😭💔 #شهادت‌امام‌صادق.ع.تسلیت‌باد▪️ @Mahd
🔻شهادت مظلومانه😭 علیه السلام را خدمت علیه السلام😔 و دوستدارانشان تسلیت عرض می نماییم. 🏴 🏴 🏴 @Mahdiihoseini
💌🍃 🍃: نزدیک ظهر، مجید و مهدی به بانه می رسند. مسئول سپاه بانه، هرچه اصرار می کند که «جاده امن نیست و نروید. » از پسشان برنمی آید. آقا مهدی می گوید« اگرماندنی بودیم، می ماندیم. » وقتی می روند، مسئول سپاه، زنگ می زند به دژبانی که «نگذارید بروند جلو. » به دژبان ها گفته بودند«همین روستای بغلی کار داریم زود برمی گردیم. » بچه های سپاه، جسد هایشان را، کنار هم، لب شیار پیدا کردند وقتی گروهکی ها، ماشین را به گلوله می بندند، مجید در دم شهید می شود و مهدی را که می پرد بیرون، با آرپی جی می زنند یادگاران‌جلد 💌| |ص 96 @Mahdiihoseini
💠امام خامنه ای: شهیدحقیقت شگفت آوریست، ماچون عادت کردیم به مشاهده شهدا به گذشت وایثارشان، عظمت این حقیقت بهشتـی برای مامخفی میماند. @Mahdiihoseini
#فضیلت_صلوات ✍از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: یوم الحسره، کدام روز است که خدا می فرماید: بترسان ایشان را از روز حسرت. حضرت جواب دادند: آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند. پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟ حضرت فرمودند: آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد. 📚وسائل الشیعه ج۷ @Mahdiihoseini
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_شصت_و_دوم: زمانـے براے نفس ڪشیدن دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افت
رمانــ🍃 : خداے تو ڪیست؟ خنده اش محو شد ... - یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ ... چند لحظه مکث کردم ... گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود ... اما حالا ... - صادقانه ... من اصلا به شما فکر نمی کنم ... نه به شما... که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم ... نه فکر می کنم، نه ... بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم ... دوباره لبخند زد ... - شخص دیگه که خیلی خوبه ... اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟ ... خسته و کلافه ... تمام وجودم پر از التماس شده بود ... - نه نمی تونم دکتر دایسون ... نه وقتش رو دارم، نه ... چند لحظه مکث کردم ... بدتر از همه ... شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید ... - ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون ... توجه کنید ... یهو زد زیر خنده ... اینقدر شناخت از شما کافیه؟ ... حالا می تونید بهم فکر کنید؟ ... - انسان یه موجود اجتماعیه دکتر ... من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته ... حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید ... من ندارم ... بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده ... وقتی برای فکر کردن به شما و خوصیات شما ندارم ... حتی اگر هم داشته باشم ... من یه مسلمانم ... و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید ... از نظر شما، خدا ... قیامت و روح ... وجود نداره ... در رو بستم ... - خواهش می کنم تمومش کنید ... و از اتاق رفتم بیرون ... ... @Mahdiihoseini
رمانــ🍃 : جراحـے با طعمــ عشق برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسما گریه کنم ... برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ... - من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ... داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود ... چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ... - اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ... خندید ... سرش رو آورد جلو ... - مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ... برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم ... با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ... توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ... به نوبت جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه ... 👈ادامه دارد●●● @Mahdiihoseini
📌آيت الله ناصرى: برادرها!در هر حالی يابن الحسن را فراموش نکنید. در هر مشکل و گرفتاری يابن الحسن را فراموش نکنید. 🌹 @Mahdiihoseini
روح و ریحان🍀