شهیدی که قبل شهادت سفارش آلبالوپلو داد...
[حمید] رفته بود توی صحن سفارش کرده بود "اگه نصراللهِ ما اومد، نبردیش [جنگ]! داره توی تب می سوزه، مریضه." آقا نصرالله وقتی فهمید حمید این کارو کرده پرید بهش.
-تو رفتی سفارش منو کردی؟! یعنی خودت نمیخوای بری دیگه! حمید ببین حالا من چیکار کنم! منو از راه میندازی؟! اگه من تو رو از راه ننداختم!!
از دست [برادرش] حمید خیلی عصبانی شده بود. تبش که خوب شد، چند وقت بعدش دوره ی آموزشی اش هم تمام شد و سِوِر ایستاد که "میخوام برم." حاج آقا هم که دید خودش اصرار دارد، دیگه حرفی نزد.
اول رفت سلمانی سر و صورتش را اصلاح کرد.
-مادر چرا سر و صورتت را اینقدر کوتاه کردی؟
-ماشین را انداخت توی موهام، خرابش کرد، مجبور شد خیلی کوتاه کنه.
آمد خانه، بلافاصله رفت حمام. فردا صبح باید میرفت. توی حال خودش نبود. مثل دامادی که برای شب عروسی آماده میشود، همانطور بود. نشست ساکش را جمع کرد. بعد که کارش تموم شد، من رفتم چیزهایی برایش گذاشتم.
-مامان این لباسا چیه واسه من گذاشتی؟! من دارم میرم جنگ!!
لباس نو گذاشته بودم. همه را ریخت بیرون. جوراب کهنه ی پدرش را برداشت به جای جورابی که برایش گذاشته بودم، کرد توی ساکش. وقتی پیکرش را آوردند، حاج آقا از روی همان جوراب شناسایی اش کرد. قبلش، یکی، دو روز مانده به اعزام، آمد توی آشپزخانه گفت : "مامان من دارم میرم ها!"
-خب، میدونم!
-میرم شهید میشم؛ اما آلبالو پلو نخوردم ها!
-آهان خب از اول همین را بگو. تو برو شهید شو، من آلبالو پلو میپزم میدم بیرون؛ نترس!
-چه فایده! دیگه من نیستم که بخورم!
-چشم مامان جان. کی خواستی و من درست نکردم؟
همینطور میگفتیم و میخندیدیم. اما بعد که رفت، با خودم گفتم ای کاش آن حرف را به بچه م نمیزدم؛ حتی برای شوخی...
📖برشی از کتاب مگر چشم تو دریاست!| #شهید_نصرالله_جنیدی به روایت مادر معزز (ام الشهدا)
🖥 @mahdihoseini_ir
زنده تر از تو
نمی بینم به دنیا
ای شهیـد
در ڪلاسِ عشقِ تو،
استادها بنشسته اند....
🖥 @mahdihoseini_ir
قصه مادر... محمود کریمی.mp3
22.05M
ای کاش قصه ی مادر این قدر داغ نبود
ای کاش قصه ی کوچه
ای کاش یاس کبود...
🏴 #فاطمیه| محمود کریمی
@mahdihoseini_ir
کار خوب انجام دهید و هیچ کار خوبی را کوچک مشمارید؛ زیرا کوچک آن هم بزرگ است و اندکش بسیار.
#امام_علی (ع)| میزان الحکمه، ج۷، ص۵۶
@mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای یادگیری قرآن مادر #شهید_کاظم_نجفی_رستگار به نقل از برادر شهید
🌱شهید رستگار یکی از شهدایی است که پس از شهادت به خواب مادرش آمد و یکی از خواستههای زیبا و معنوی مادر را در خواب برآورده کرد...
🖥 @mahdihoseini_ir
دوست داشتن آدمهای بزرگ،
انسان را بزرگ میکند و دوست داشتن آدمهای نورانی به انسان نورانیت میدهد...
اثر وضعی محبوب آنقدر زیاد است که
آدم باید مراقب باشد مبادا به افراد بیارزش علاقه پیدا کند.
#برادر_شهیدم
#حاج_مَهدی🥀🌱
🖥 @mahdihoseini_ir
panahian-tafavot-sardar-soleymani.mp3
2.04M
◾️تفاوت سردار سلیمانی با دیگر مسئولین کشور در چیست؟
🤔چه کسانی با عملکردشان باعث ناامنی کشور میشوند؟
🎙بشنوید...
#استاد_پناهیان| #مرد_میدان
@mahdihoseini_ir
دیگران با زبان بی زبانی از شما می پرسند: شما که امام زمان را می شناسی و به او علاقه داری، ... این علاقه و ولایتی که از آن دم می زنی... زندگی تو را با دیگران چقدر متفاوت کرده است؟ چقدر بانشاط تر، با انرژی تر و با آرامش بیشتری زندگی می کنی؟ اگر ما که مدعی انتظار هستیم، به این پرسش ها پاسخ در خوری ندهیم، نه تنها مبلّغ خوبی برای حضرت نخواهیم بود، بلکه وجود ما و ادعای ما، ضد تبلیغ برای وجود نازنین او خواهد بود.
#کتاب انتظار ، حاجآقای پناهیان
@mahdihoseini_ir
✨جرعه ای آب از بهشت...
بعد از شهادت رضا یک شب خواب دیدم دارد میدود. گفتم : رضاجان کجا داری میری با این عجله؟ وایسا کارت دارم. گفت : آقاجونم تشنه س. دارم میرم یه لیوان آب براش ببرم.
انقدر خوابم روشن و واضح بود بلافاصله از خواب پریدم. بلند شدم دیدم حاج آقا افتاده کف اتاق. عکس ها و وصیت نامه های این دو بچه (نصرالله و رضا) دور و برش ریخته بود روی زمین. کلاه عرق چینش کنار سرش افتاده بود و عینک به صورت مانده و نمانده بود.
صدایش کردم. چشم هایش هنوز ورم داشت و قرمز بود. معلوم بود تازه خوابش برده است. یک لیوان آب برایش بردم. خیلی دوست داشتم بگویم این را رضا برایت آورده، اما حالش طوری نبود که بشود گفت...
📖برشی از کتاب مگر چشم تو دریاست!| #شهید_رضا_جنیدی به روایت مادر معزز (ام الشهدا)
🖥 @mahdihoseini_ir
Salim Moazenzade - Ya Fateme Man Oghde Del Va Nakardam (320).mp3
8.18M
▪️مادر چرا قدت خمیده...
#فاطمیه| مرحوم سلیم موذن زاده
@mahdihoseini_ir
نازم ؛
به چشمِ یار
که تیــرِ نگاه را
بیجا هدر نکرد و به قلبم نشانه زد...
#حاج_مهدی
#به_وقت_دلتنگی💔
🌱راه حسینی ادامه دارد ...
🆔 eitaa.com/mahdihoseini_ir
🆔 aparat.com/mahdihoseini_ir
🆔 facebook.com/shahidhoseini
🆔 instagram.com/mahdihoseini_ir
کسی که کودک گریان خود را راضی و آرام کند، خداوند در بهشت آنقدر به او می دهد تا راضی شود.
#پیامبر_رحمت (ص)| الفردوس، ج۳
📲 @mahdihoseini_ir
بزرگترین ویژگی محمد ناظری این بود که در این سالها از ابتدای انقلاب تاکنون هیچ تغییری در ایشان ایجاد نگردید. همیشه پرکار و در صحنه و هر جای انقلاب که نیاز بود مسئولیت سختترین کارها را به عهده میگرفتند. علیرغم جایگاه و سنشان همچنان در صحنه بوده و تا آخرین لحظات عمر مشغول به خدمت بودند. ما جهاد مهمی را به یاد نداریم که محمد ناظری در آن شریک نبوده باشند. بنده از سال ۵۸ که نیروی آموزشی ایشان بودم تاکنون تغییر یا خستگی در ایشان ندیدم.
#شهید_محمد_ناظری در کلام #حاج_قاسم| حاج محمد در کنار #شهید_محمد_حیدر_الجوهری از شهدای لبنان/دفاع پرس
📲 @mahdihoseini_ir
زیبایی
نه در جنگ
بلکه در مقاومت است!
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
💬Instagram-Eitaa-Aparat
در بساط عشـق؛
هر ڪس زحمتـش بالاتر است
پیش زهـرا (س) مادرش
شخصیتش بالاتر است...
#شهید_پهلو_شکسته| #فاطمیه
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
💬Instagram-Eitaa-Aparat
🕊عاشقی دردسری بود نمی دانستیم...
کسی به سوسن چیزی نگفته بود. اما تا ما رو دید همه چیز را فهمید و شروع کرد به گریه. کی؟ سوسنی که شش سال با محمد نامزد بود. از وقتی عروسی کردند نشده بود یک دفعه سر سفره بشقابشان دوتا باشد. سر سفره به شوخی و جدی به محمد می گفتند : تو بشین تا جای خانمت مشخص بشه.
غیر از جبهه نشده بود یک مسافرت را محمد تکی برود؛ بدون سوسن. هنوز هم بعد از سی و یک سال اگر بروی سر کمد محمد، می بینی لباس هایش مرتب و منظم روی چوب لباسی آویزان است و تا شده توی بقچه ی خودش؛ کفشش، وسایل شخصی اش...
سر همین عشق و علاقه ای که بین این ها بود، همه هوایشان را داشتند. وقتی هنوز جنگ شروع نشده بود و بچه ها سرشان به کار مغازه گرم بود، همین آقانصرالله وقتی که نوبت محمد می شد، از استراحت خودش می زد و به جایش می ایستاد مغازه. به محمد می گفت : شما برو به باغ یه سر بزن.
بهش مستقیم نمی گفتند برو خانه ی نامزدت. ما یک باغ داشتیم نزدیک خانه ی پدری سوسن. می گفتند برو باغ، یعنی برو خانه ی نامزدت.
بعد از شهادت محمد، خانمش پیش ما ماند و برنگشت. حتی بعد از چهلم محمد، پدر و مادرش آمدند ببرندش پیشوا. شوهرش که شهید شده بود بچه هم که نداشت می توانست برود اما خودش تصمیم گرفت پیش ما بماند رودسر، ما هم دوست داشتیم بماند.
چند وقت بعد یکی از مسئولین گیلان ایشان را از حاج آقا خواستگاری کرد. حاج آقا هم رضایت داشت. گفت : من می شناسمش آدم خوبیه و می تونه سوسن رو خوشبخت کنه.
موضوع را با خودش در میان گذاشتیم. اما مثل همان زمانی که خبر شهادت محمد را آوردند، زار زار شروع کرد به گریه. حاج آقا همان جا تلفن زد به پدرش. گفت چنین پیشنهادی شده و من هم خیلی موافقم، ولی خودش قبول نمی کند. بعد هم گوشی را داد به سوسن و گفت با پدرت صحبت کن.
آنقدر منقلب بود که اصلا نتوانست با تلفن صحبت کند. هق هق گریه می کرد. تلفن از دستش افتاد. حاج آقا عروسش را بغل گرفت و نوازش کرد. گفت : تا خودم هستم کلفتی ت رو می کنم، حاج خانم هم هست، نگران هیچی نباش.
غیر از آن، چندبار دیگر هم خواستگار داشت، اما خودش قبول نکرد.
📖برشی از کتاب مگر چشم تو دریاست!| #شهید_محمد_جنیدی به روایت مادر معزز (ام الشهدا)
🖥 @mahdihoseini_ir
امام ظهور میکند و سر آخر جهان به نور وجودش منور میشود، میدانم ! اما جانمان به لبمان میرسد از این تاریکی به آن نور برسیم! و من نگرانم ، دلم میلرزد ، از اینکه ته چاه بمانم ، میترسم کم بیاوریم ، راستش را بخواهی غصه میخورم ! بغض میکنم ! مثل بچه ی گم شده به بازار، سرگردانم! غصه میخورم از اینکه اکثرمان غافلیم ، به خواب دنیا رفته ایم! سرگردانم از اینکه نمیدانم کدام راه به خدا میرسد ! میدانم آخرش سپید است ! درک دنیای معطرِ به عطرِ حجتِ خدا ، رایحه ای است که تنها نصیب صابرین میشود ، نصیب آن ها که تا آخر خط به پای یار میمانند!غم هجران ، آخرش به وصل یار می انجامد اما کجاست دلی که طاقت این ظلمت را داشته باشد ، دل ما طاقت فراق یار ندارد ، میسوزد! چون پروانه به گرد شمعی که نمیبیند! سینه ام تنگ شده ؛ تمام غم آینده ی پیش رو، به دلم نشسته ! غم آینده ی تاریک انسان ها ، من نور میخواهم ! اینجا ظلمت همه جا را فرا گرفته! یارانمان هر روز شهد شهادت مینوشند! یعنی جهان روز به روز از نعمت حضورشان بی نصیب تر میشود!
و تاریک تر ...
من میترسم از تاریکی ...
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل من...
تنگ برای بغلت شد بابا
وعدۀ آمدنت از چه غلط شد بابا؟
🌹دختر عزیز ۱۳ ساله مون از اعضای کانال، برای حاج مَهدی و نغمه جان این کلیپ رو تهیه کردند.
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
‼️معجزه سه شهید در زنده کردن مادر
علی اکبر فرزند آخر خانواده پالیزوانی در خاطره ای از معجزه شهدا می گوید:
سال ۸۴ مادر زمین خورد و لگنش شکست مجبور شدند او را به اتاق عمل ببرند که زیر عمل سکته مغزی کرد. او را از اتاق عمل که بیرون آوردند، عزیز فوت کرد. ۴۵ دقیقه رویش را پوشاندند و حاج علی شهادتین را زیر گوشش خواند و دیدیم جان از بدن عزیز رفت. آمدند که ایشان را به سردخانه ببرند گفتم اگر هزینه اش را بدهیم می توانیم یک شب مادر را نگه داریم؟ قبول کردند.
پزشکش هم که جراح مغز متبحری بود گفت مادر فوت کرده است. به فامیل خبر دادیم که بیایند مادر را ببینند. به سه شهید مخصوصا آقا مصطفی توسل پیدا کردم و گفتم ما هنوز به عزیز احتیاج داریم، خدا شاهد است به اتاق برگشتم مادری که ۴۵ دقیقه مرده بود و رویش پارچه کشیده بودند دست برادرم را گرفت. دکترها آمدند و دستگاه هایی که یک ساعت پیش کنده بودند را وصل کردند. حال مادر که کمی بهتر شد دکتر به او گفت من ۷۰ سال است همه چیز دیده ام تو آنطرف چه دیدی؟
مادر تعریف کرد آنطرف بیابانی بود. رسیدم به منطقه ای که خانه های خرابه ای مشابه خانه های قدیمی قم داشت. در باغی باز شد مصطفی و مرتضی و محمد آمدند من را داخل باغ بردند همه آدم هایی که در باغ بودند سرشان نور بود و صورتشان را نمی دیدم. به مادر گفتند شما باید بروی ما هوای تو را داریم و وقتش به سراغت می آییم...
✍خاطره مادر شهیدان پالیزوانی| دفاع پرس
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
❄️🌨
تَوقَّوا البَردَ في أوَّلِهِ وَ تَلَقَّوهُ فِي آخِرِهِ ، فَإنَّهُ يَفعَلُ فِى الأبدانِ كَما يَفعَلُ فِى الأغصانِ أوَّلُهُ يُحرِقُ وَ آخِرُهُ يُورِقُ.
در آغاز سرما خود را بپوشانید و در پایانش از آن استقبال کنید، زیرا با بدنها همان میکند که با برگ درختان انجام میدهد. در آغازش میسوزاند و در پایان میرویاند.
#امام_علی (ع)| نهج البلاغه، حکمت۱۲۸
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
💠وقتی وصیت یک شهید، دختر خانمی را متحول می کند...
یک بار برای شام میخواستیم بیرون از منزل برویم که به پارک خورشید رفتیم. در آنجا افرادی #حجاب مناسبی نداشتند و صدای موسیقی خیلی زیاد بود. کمی که آنجا ماندیم شهید [جهانی] نتوانست بماند و گفت بلند شوید برویم که اینجا جای ما نیست.
بعد از آن هنگامِ تشییع پیکر شهدای غواص در هاشمیه شهید از مسئولان مراسم پرسید که آیا این شهدا در پارک خورشید دفن میشوند یا خیر که جواب منفی دادند. آن زمان شهید بسیار تاسف خوردند که چرا برای پیشبرد اوضاع فرهنگی و عقیدتی در شهر از حضور شهدا بهره نمیبرند و آنها را از مردم دور میکنند به همین علت وصیت کرده بود خودش در پارک خورشید دفن شود و معتقد بود حتی اگر بتواند یک جوان را تحت تاثیرقرار دهد برایش کافیست...
و اتفاقا چندماه بعد از دفن ایشان دخترجوانی درحالی که اشک میریخت نزد من آمد و گفت اتفاقی به همراه دوستش سر مزار ایشان رفته و شروع به درد دل کرده است که شب خواب شهید را میبیند و بعد از آن به کلی تغییر میکند و محجبه میشود.
#شهید_جواد_جهانی| به روایت همسر معزز
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی