eitaa logo
آقا مهدی
3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 آخرین باری که شهید میخواستند خانوادشونو از دمشق به تهران بفرستند توی فرودگاه دمشق یه دختر شهید ایرانی و مادرش که برای زیارت حضرت زینب اومده بودند همراه خانواده آقا مهدی شدند. نغمه دختر شهید یه عروسک داشت که حرم حضرت رقیه بهش داده بودند. اون دختر شهید از عروسک نغمه خوشش اومده بود آقا مهدی به نغمه گفت عروسک بده به دوستت من برات چادر میخرم. نغمه هم عروسک و داد به دختر شهید و آقا مهدی هم براش یه چادر قشنگ خرید که آخرین یادگاری از باباشه!!!! . . . @mahdi59hoseini
🍃🌺 می دانست نبودنش چه غصه هایی روی دل کوچک نغمه گذاشته است. دلش میخواست نبودنش را یک طوری جبران کند. برنامه یک روز در میان پدر ودختر بود که با هم مراوده تلفنی داشته باشند. دل نغمه پیش ما بود و دل ما هم مانده بود پیش او. برای اینکه دوری ما را راحت تر تحمل کند، هربار وعده خرید مفصل هدیه به او میدادیم اما اگر تمام هدیه های دنیا را جمع میکردی، یک شب نبودن پدر را جبران نمیکرد. اصلا جای مقایسه نداشت. نشستن روی زانوهای پدر، دست مهربانش، نگاه پر نفوذش، راستی با کدامین هدیه قابل جبران است... حتما مهدی دختر بچه ها را که می دید یاد نغمه می افتاد و دلش برای دردانه اش تنگ میشد و نغمه هم باباهای بچه ها را که میدید، همه وجودش چشم میشد و حسرت لحظه های با او بودن را با بغض لحظه های تنهایی و انتظارش در دیدن پدر، فرو میداد. ✔️کانال شهید«مهدی حسینی»🔰 iD ➠ eitaa.com/joinchat/1350369280C96cee0f0cd
بهمن 94 در حالی عزم رفتن کرد که بوی خوش روزهای پیروزی انقلاب را برای چندمین بار در زندگیمان تجربه میکردیم. این حس خوشایند مضاعف شد وقتی هنگام بازگشت به سوریه که من انتظار آمدن مهدی را در فصل نو شدن طبیعت میکشیدم، گفت: خانومم آماده باش که آخر اسفند مسافر همون جاده ای میشی که دارم میرم. حال و هوات یه کم عوض میشه.با شنیدن این جمله انگار بهترین خبر دنیا را میشنیدم، ولی همان لحظه به فکر فرو رفتم، واقعا چقدر بی قراری در من نمایان بود که مرا به دیدار در نزدیکترین فرصت، فراخوان میکرد. خوب مرا شناخته بود. پس از راهی کردنش، چند روز آبرو داری کردم و حرفی نزدم.ولی طاغتم بالاخره تمام شد و شد برنامه هر تماس من با مهدی، سئوال از اینکه کی موعد دیدار فرا می رسد. تفاوت این سفر با سری های قبل در این بود که این بار نغمه را نمیتوانستم ببرم. حالا نصف جانم را باید اینجا میگذاشتم و نصف دیگر را میبردم. بازی زمان دوباره در فرودگاه شروع شد. پنج ساعت تاخیر و پنج ساعتی که پنج روز گذشت.... ✔️کانال شهید«مهدی حسینی»🔰 iD ➠ eitaa.com/joinchat/1350369280C96cee0f0cd
ادامه...⚜ سپیده دم روز بعد که چشم باز کردم، بوی غربت و مظلومیت را با تمام وجودم حس کردم. غرق در حس غربت حرم بودم که مهدی باز هم حرف از تنهایی زد و حرف از رفتن. آمده بودم کنارش باشم ولی دلم نمیخواست مانعی برای کارش ایجاد کنم. با رضایت تمام لبخندی زدم و با چشمانم راهی اش کردم. او رفت و من ناچار شدم حس خوش زیارت را به تنهایی برای باری دیگر تجربه کنم. با ماشین هایی که مقابل هتل به همین منظور ایستاده بود، راه افتادم به سمت حرم و گام هایی توام با شرمندگی . اشک از چشمانم مثل آسمانی که سوراخ شده باشد، سرازیر بود و نگاهم به گنبد بی بی. داشتم لحظه ای را میگذراندم که خیلی ها آرزومندش بودند. میخواستم درد دل کنم با بانوی استقامت و صبر. بگویم اگر روزی پاهای قمر بنی هاشم رکاب زینبی میشدند، امروز با سپری شدن قرون و اعصار، هنوز فدایی داری عقیله بی مثال بنی هاشم. بگویم اگر یک روز در کوچه ها راه مادری سد شد، امروز باغیرتانی بی تاب فدایی شدن هستند و فقط در پی رخصت از شما، تمام هست خود را با عشقی بی نظیر فدایت می کنند. بگویم چه منتی بر سرم گذاشتید که اکنون اینجا ایستاده ام و به رسم ادب دست بر سینه گذاشته ام.... پس از زیارت باز هم تنها به مکان استقرارم بازگشتم به انتظار مهدی که بازگردد و مشرف شویم به پابوس سه ساله حضرت ارباب... ⚜ 🆔 @mahdi59hoseini
✔️ 🍃💛 بهمن 94 در حالی عزم رفتن کرد که بوی خوش روزهای پیروزی انقلاب را برای چندمین بار در زندگیمان تجربه میکردیم. این حس خوشایند مضاعف شد وقتی هنگام بازگشت به سوریه که من انتظار آمدن مهدی را در فصل نو شدن طبیعت میکشیدم، گفت: خانومم آماده باش که آخر اسفند مسافر همون جاده ای میشی که دارم میرم. حال و هوات یه کم عوض میشه.با شنیدن این جمله انگار بهترین خبر دنیا را میشنیدم، ولی همان لحظه به فکر فرو رفتم، واقعا چقدر بی قراری در من نمایان بود که مرا به دیدار در نزدیکترین فرصت، فراخوان میکرد. خوب مرا شناخته بود. پس از راهی کردنش، چند روز آبرو داری کردم و حرفی نزدم.ولی طاغتم بالاخره تمام شد و شد برنامه هر تماس من با مهدی، سئوال از اینکه کی موعد دیدار فرا می رسد. تفاوت این سفر با سری های قبل در این بود که این بار نغمه را نمیتوانستم ببرم. حالا نصف جانم را باید اینجا میگذاشتم و نصف دیگر را میبردم. بازی زمان دوباره در فرودگاه شروع شد. پنج ساعت تاخیر و پنج ساعتی که پنج روز گذشت.... . @mahdi59hoseini ~
به سمت اقامتگاهمان برگشتیم و او پس از خداحافظی به حماه رفت. فکر جمله آخرش، یک لحظه رهایم نمیکرد. حس میکردم لحظه های جدایی در حال نزدیک شدن است. وقتی فکرش را میکردم، در خودم این آمادگی را نمیدیدم که در لباس شهادت به تماشایش بنشینم ولی او داشت آماده ام میکرد برای فراغ. دلم میخواست بروم بنشینم کنار ضریح. با بانوی صبر، راز دل بگشایم و بگویم اگر برایش امضا شده است، توان درک این مقام را به من ببخشد.میدانستم میداند، همه چیز را میداند ولی عقده دل گشودم و تقاضای یاری کردم. روزها از پی هم میگذشت و من در نزدیکی او حتی هر روز به دیدارش نائل نمیشدم.یک روز میدیدمش و یک روز به انتظار مینشستم تا بیاید. @mahdi59hoseini ~
.. ✔️خاطره ای از دوست و همرزم شهید یکی از کسایی که داداش مهدی دوسش داشت،حاج رسول بود، میگفت خیلی بچه صاف و ساده ایه... وقتی حاج رسول شهید شد،چند هفته ای توی خودش بود. بهش گفتم ناراحتی چون تو زودتر نرفتی.چیزی نگفت... از سکوتش،جواب سوالم و گرفتم... هرموقع برمیگشت ایران،میرفت مزار حاج رسول باهاش خلوت میکرد ... .. @mahdi59hoseini
🍃 🌸 | 🖊به روایت همـــسر آقامهــــدی💠 هر وقت شب چله میشد و من می گفتم امشب شب چله هست میگفت خوب چطور می گفتم بریم وسایل بخریم و شب چله باید با شبهای دیگه مون فرق داشته باشه می خندید میگفت خانم شب چله با شبهای دیگه هیچ فرقی نداره و همه روزها روزهای خدا هستن بعد خانم راضی هستی ما بریم تو خیابون وسایل بخریم و خوشحال بیایم خونه و کسی ما رو ببینه و حسرت بخوره و منم راضی میشدم. حرفی میزد که جنسش زمینی نبود برای اهل ایمان بود. ...😔 به یاد همه شهدای مدافع حرم که این شب یلدا کنارخانواده هاشون نیستند 🌹جهت آرامش دل خانواده های شهدا صلوات🌹🍃 📌•آقامهدی|نـاشِر خـاطرات و زندگینامہ شُهدا🔻 🆔 @shahidmahdihoseini 🌐 instagram.com/shahidmahdihoseini
. بسم رب الشهدا والصدیقین . . آنچه از «مهدی حسینی» به خوبی در ذهنم مانده، تاسف او از این بود که چرا نمی‌تواند به خط مقدم نبرد برود و بجنگد. راضی نبود که بی نصیب از جنگ بماند. تمنای رفتن داشت. می‌گفت: «اینجا جای من نیست ( حفاظت از شخصیت ها)؛ در اولین فرصت کار حفاظت را تحویل می‌دهم و می‌روم خط.» انتظار و اشتیاق او بعد از مدتی رنگ واقعیت به خود گرفت. بعد از اینکه دوره ماموریت و نمایندگی آیت الله «حسینی» در سوریه تمام شد. و ایشان به عراق رفتند، مهدی هم آزاد شد! به نظرم حضور او در منطقه درگیری و خط مقدم نبرد خیلی طول نکشید. او خیلی زود را پیدا کرد . . پ.ن:آقای از ماهم روبروی گناه حفاظت کن. . . .
عاشق پاسداری بود.بعد از کنکور رشته ی مهندسی در یکی دانشگاه های دولتی تهران قبول شد،ولی رفت تا برای عقیده اش بجنگه .. وارد دانشگاه امام حسین(ع)شد.وقتی اولین درجه اش را از سپاه گرفت گفت. وقتی لباس سبز را بر تن میکنیم.کار اصلی ما شروع میشود. . روزت مبارک پاسدار رشید اسلام❤️ . 🌷کانال رسمی شهید مهدی حسینی👇 @SHAHIDMAHDi_hoseini
. هوالکریم🍃 . . جوری با آدم گرم می‌گرفت که انگار سال‌هاست تو را می‌شناسد. طوری پیگیر کارها و فعالیت‌های فرهنگی ما بود که انگار جزء وظایف خودش است. با اینکه کسی از او انتظار چندانی نداشت. گاهی مرا می‌برد و کلتش را می‌داد دستم که تیر بیاندازم و کیف کنم. آن هم دقیقا پشت همان بلوک‌ها که خطر همیشه وجود داشت! مسئول فرهنگی منطقه زینبیه از نیروهای حزب الله لبنان بود. و در خصوص ترسیم چهره شهدا بر دیوارهای شارع عراقیین همکاری نمی‌کرد. یک روز «مهدی حسینی» را با خودم بردم پیش طرف تا کارم را راه بیاندازد. آنجا بود که فهمیدم چقدر مسلط به زبان عربی است، و چقدر دلش برای فعالیت‌های تبلیغی و فرهنگی می‌سوزد. یکی از ناراحتی‌های او وضعیت خانواده‌های شهدای سوری و شهدای افغانستانی بود. که در منطقه زینبیه ساکن بودند. از نبود تشکیلات خوب و بدرد بخور برای خانواده شهدا، ناراحت و دلگیر بود. . . @SHAHIDMAHDi_hoseini
. بسم الله🌷 💛 🍃 . ❤️|فرمانده خاکی|❤️ . با اینکه قبل از روب راه افتادیم،اما هوا تاریک شده بود،که به مقرمان در حماه(یکی از شهرهای سوریه) رسیدیم. سرمای هوا یک طرف،قطع برق هم یک طرف،حسابی در ذوقمان خورده بود.موقعیت مناسبی برای معرفی خودمان به فرماندهی هم نبود.تصمیم گرفتیم یک جایی برای خواب پیدا کنیم. یکی از بچه ها چندتا پتو روی یک دستش بود و بین بچه ها تقسیم میکرد. رفتم جلو دیدم خودمان است.گفتم:حاج مهدی شما کجا اینجا کجا. لبخندی زد و گفت: -آمدم برای کمک به بچه ها.پتومیدم،غذا درست میکنم،خلاصه هرکاری داشتی بهم خبر بده. .گفتم: قربونت بشم آقا همین تو خیلی خوبه،اگه یه چایی هم بدی که دیگه خیلی عالی میشه. چایی رو برام آورد. وقتی خواستیم بخوابیم یکی از بچه گفت فردا قراره فرمانده بیاد برای سخنرانی. فردا صبح مهدی امده و با بچه سلام علیک کرد. پیش خودم گفتم شاید مهدی آمده حرف بزند تا بعدش فرمانده بیاد؛اما کـم کـم توضیحات مهدی مهم تر شدو جزء به جزء منطقه و وظیفه اصلی تک تک ما که حفظ جاده بود را توضیح می داد. از حرفهایش فهمیدم فرماندهی مقردست خود آقا مهدی است. به تواضع و حال خوب دلش غبطه خوردم. . 📖قسمتی از کتاب جاده سرخ| |خاطرات پاسدار شهید مدافع حرم 💚 . @SHAHIDMAHDi_hoseini
#خاطره 🔰به روایت #همسر_شهید : . 🔹ماه محرم که فرا می‌رسید، مهدی پیراهن مشکی خود را آماده می‌کرد و تا پایان ماه صفر آن را می‌پوشید. به هیات «یا زهرا»ی محله میرفت و هر کمکی که می‌توانست، انجام می‌داد. مهدی آشپز هیات نیز بود. . 🔸با مهدی عهد بستیم که هرگاه فرزندمان متولد شد، دهه دوم محرم در منزل‌مان هیات بگیریم. هرچند ابتدا به نیت فرزندمان بود، اما سپس تصمیم گرفتیم این مراسم را برای رشد معنوی بیش‌تر خود برگزار کنیم و از سیره امام حسین (ع) درس بگیریم . 🔸میگفت«حتی اگر تنهاترین سردار باشم، امسال مراسم عزاداری سالار شهیدان را با کمک بچه‌ها در سوریه برگزار می‌کنم. ان‌شالله حضرت زهرا (س) قبول می‌کنند.» هر چند که این فرصت مهیا نشد. تصاویر شهادتش نشان می‌دهد که همچون حضرت زهرا (س) از پهلو مجروح می‌شود و ظهر اولین روز ماه محرم با #لب_تشنه به آرزوی خود می‌رسد. . #شهید_مهدی_حسینی @mahdii_hoseini
🌹🍃| شهید مهدی حسینی: 🌷 🌷 یکی از خصوصیات شهید این که همیشه به فکر همنوع خود بود، و از کمک به فقرا دریغ نمیکردند... ایشان از اعضای یکی از گروه های خیریه بودند، که در بحث کمک به فقرا فعالیت میکردند. حتی در زمانی که در جبهه مقاومت مشغول بودند، این کار را انجام میدادند... یادمه دوسال گذشته تماس گرفتند: برو از فلانی(دوستان خیریشون) بسته های مواد غذایی رو بگیر و به دست صاحبانشان برسان٬ خیلی جالب بود که در اونجا هم از این امر غافل نشده بودند... ♥️ —------------------------------------------------------------------------ 🌐 eitaa.com/joinchat/1350369280C96cee0f0cd
🍃 🌸 | 🖊به روایت همـــسر آقامهــــدی💠 هر وقت شب چله میشد و من می گفتم امشب شب چله هست میگفت خوب چطور می گفتم بریم وسایل بخریم و شب چله باید با شبهای دیگه مون فرق داشته باشه می خندید میگفت خانم شب چله با شبهای دیگه هیچ فرقی نداره و همه روزها روزهای خدا هستن بعد خانم راضی هستی ما بریم تو خیابون وسایل بخریم و خوشحال بیایم خونه و کسی ما رو ببینه و حسرت بخوره و منم راضی میشدم. حرفی میزد که جنسش زمینی نبود برای اهل ایمان بود. ...😔 به یاد همه شهدای مدافع حرم که این شب یلدا کنارخانواده هاشون نیستند 🌹جهت آرامش دل خانواده های شهدا صلوات🌹🍃 . 📲|پایگاه اطلاع رسانی حفظ و نشرآثار شهید مهدی حسینی⬇️ 📲 eitaa.com/mahdii_huseini 📲 sapp.ir/mahdii_huseini 📲 instagram.com/mahdii.huseini 📲 facebook.com/mahdii.huseini 📲 twitter.com/mahdii_huseini
#خاطـــره ✒️ سال۹۳بود که به من پیشنهاد سفر راهیان نور را داد،من هم با کمال میل پذیرفتم.در راه که بودیم برای من صحبت میکرد از کم کاری های حزب اللهی ها و بی خیالیشان. (خانم ما کاری برای شهدا نکردیم خدا کنه بتونیم دین مونو بهشون ادا کنیم خونها ریخته شده برای ما برای راحتی و آزادی)... برسر مزار #شهدا چند لحظه مینشست و زیر لب زمزمه میکرد(کبوتران همه رفتند از قفس،دلیل ماندن ماهم شکسته بالی شد .... در دلش غوغایی بود این مَردِ حُسِیني برای رسیدن به پورهنگ و خلیلی ها برای رسیدن به همدانی و اسکندری ها .... @Rahe_hosseini |رٰاهِ حُسِیني ☑️مرکز تنظیم و نشر آثار #شهید_مهدی_حسینی #راهیان_نور
. . انگار دلتنگی را با تمام وجودش احساس کرده بود برای همین وقتی میخواستیم جایی برویم که می دانست همسر و فرزند شهیدی هم هستند قبلش کلی به من و نغمه سفارش میکرد. - نغمه، بابا! حواست باشه یه وقت جلوی بچه های شهید منو بابا صدا نکنی، دلشون میگیره اونا بابا ندارن و تو داری. . به نگارش-شیرین زارع پور- . @mahdihoseini_ir |راه حسینی📍 .
🌱به روایت : . 🔹ماه محرم که فرا می‌رسید، مهدی پیراهن مشکی خود را آماده می‌کرد و تا پایان ماه صفر آن را می‌پوشید. به هیات «یا زهرا»ی محله میرفت و هر کمکی که می‌توانست، انجام می‌داد. مهدی آشپز هیات نیز بود. . 🔸با مهدی عهد بستیم که هرگاه فرزندمان متولد شد، دهه دوم محرم در منزل‌مان هیات بگیریم. هرچند ابتدا به نیت فرزندمان بود، اما سپس تصمیم گرفتیم این مراسم را برای رشد معنوی بیش‌تر خود برگزار کنیم و از سیره امام حسین (ع) درس بگیریم . 🔸میگفت«حتی اگر تنهاترین سردار باشم، امسال مراسم عزاداری سالار شهیدان را با کمک بچه‌ها در سوریه برگزار می‌کنم. ان‌شالله حضرت زهرا (س) قبول می‌کنند.» هر چند که این فرصت مهیا نشد. تصاویر شهادتش نشان می‌دهد که همچون حضرت زهرا (س) از پهلو مجروح می‌شود و ظهر اولین روز ماه محرم با به آرزوی خود می‌رسد. . . @MahdiHoseini_IR
|سلام بر تو که مثل اربابت، السلام علی شیب الخضیب شدی| . مهدی حسینی پناهی بود برای کودکان حماة،تمام فکرش پیش آنها بود که نکند آنها سختی بکشند.بیشتر کودکان را به شهر امن تری فرستاده بود.و این کار را بیشتر کرده بود.بعداز او وقتی در شهر پیچید که مهدی بلدیة شد، کودکان بیشتر از نیروهای ایرانی و سوری گریه میکردند. گویی از همرزم . 13روزتاچهارمین سالگرد شهید|12مهرماه| 🏴راه حسینی ادامه دارد @mahdihoseini_ir
🍃 🌸 | 🖊به روایت همـــسر آقامهــــدی💠 هر وقت شب چله میشد و من می گفتم امشب شب چله هست میگفت خوب چطور می گفتم بریم وسایل بخریم و شب چله باید با شبهای دیگه مون فرق داشته باشه می خندید میگفت خانم شب چله با شبهای دیگه هیچ فرقی نداره و همه روزها روزهای خدا هستن بعد خانم راضی هستی ما بریم تو خیابون وسایل بخریم و خوشحال بیایم خونه و کسی ما رو ببینه و حسرت بخوره و منم راضی میشدم. حرفی میزد که جنسش زمینی نبود برای اهل ایمان بود. ...😔 به یاد همه شهدای مدافع حرم که این شب یلدا کنارخانواده هاشون نیستند 🌹جهت آرامش دل خانواده های شهدا صلوات🌹🍃 . 📲|پایگاه اطلاع رسانی حفظ و نشرآثار شهید مهدی حسینی⬇️ @mahdihoseini_ir
بهمن 94 در حالی عزم رفتن کرد که بوی خوش روزهای پیروزی انقلاب را برای چندمین بار در زندگیمان تجربه میکردیم. این حس خوشایند مضاعف شد وقتی هنگام بازگشت به سوریه که من انتظار آمدن مهدی را در فصل نو شدن طبیعت میکشیدم، گفت: خانومم آماده باش که آخر اسفند مسافر همون جاده ای میشی که دارم میرم. حال و هوات یه کم عوض میشه.با شنیدن این جمله انگار بهترین خبر دنیا را میشنیدم، ولی همان لحظه به فکر فرو رفتم، واقعا چقدر بی قراری در من نمایان بود که مرا به دیدار در نزدیکترین فرصت، فراخوان میکرد. خوب مرا شناخته بود. پس از راهی کردنش، چند روز آبرو داری کردم و حرفی نزدم.ولی طاغتم بالاخره تمام شد و شد برنامه هر تماس من با مهدی، سئوال از اینکه کی موعد دیدار فرا می رسد. تفاوت این سفر با سری های قبل در این بود که این بار نغمه را نمیتوانستم ببرم. حالا نصف جانم را باید اینجا میگذاشتم و نصف دیگر را میبردم. بازی زمان دوباره در فرودگاه شروع شد. پنج ساعت تاخیر و پنج ساعتی که پنج روز گذشت.... به روایت بزرگوار شهید 🌐 @mahdihoseini_ir |
(ع) ▫️به روایت همسر بزرگوار آقامهدی وقتی گفت خانه مان بیت الحسن باشد، نگاهی با عمق وجودم به چشمانش انداختم. تا یادم می آمد، دستش را کریم دیده بودم. می گویند کریم یعنی کسی که می بخشد بدون آن که منتظر جبران باشد و مهدی می بخشید بدون آن که در انتظار جبران باشد این جمله اش خوب توی ذهنم مانده که می گفت: امام حسن غریبه، تا میتونیم باید کاری براشون انجام بدیم و همین بود که هر سال شب میلاد امام مجتبی افطاری می دادیم. (ع) 📍به قلم سرکار خانم شیرین زارع پور @mahdihoseini_ir
🍃 🌸 | 🖊به روایت همـــسر آقامهــدی💠 هر وقت شب چله میشد و من می گفتم امشب شب چله هست میگفت خوب چطور می گفتم بریم وسایل بخریم و شب چله باید با شبهای دیگه مون فرق داشته باشه می خندید میگفت خانم شب چله با شبهای دیگه هیچ فرقی نداره و همه روزها روزهای خدا هستن بعد خانم راضی هستی ما بریم تو خیابون وسایل بخریم و خوشحال بیایم خونه و کسی ما رو ببینه و حسرت بخوره و منم راضی میشدم. حرفی میزد که جنسش زمینی نبود برای اهل ایمان بود. کاش کمی شبیه شهــدا باشیم ...😔 🍃به یاد همه شهدای مدافع حرم که این شب یلدا کنارخانواده هاشون نیستند، جهت آرامش دل خانواده های شهدا صلوات🍃 🌙 📲|پایگاه اطلاع رسانی حفظ و نشرآثار شهید مهدی حسینی⬇️ @mahdihoseini_ir
🌹 📌آقامهدی خالصانه میکرد... شب 21 ماه مبارک رمضان بود.مأموریت بودیم و نمیشد برای مناجات شبهای قدر رفت.و مأموریت در یک ساختمان بود. من رفتم استراحت کنم و نوبت آقامهدی بود که کار را ادامه بده. ساعت3صبح بود که از خواب بیدار شدم و آمدم آبی به دست و صورتم بزنم و برم کمک آقامهدی. از اتاق که خارج شدم..دیدم رادیو روشن هستش و آقامهدی دارن کارشون رو انجام میدن وقتی رفتم پیشش دیدم که به پهنای صورت اشک میریزه..خیلی بی صدا خدارو عبادت میکرد.اون شب واقعا به حال آقامهدی حسرت خوردم و وقتی دیدم هم کارش رو انجام میداد و هم عبادت میکرد.و واقعا آقامهدی خالصانه و بدون ریا میکرد. راه حسینی ادامه دارد🚩 @mahdihoseini_ir