🍃🌹| #شهید_مهدی_حسینی
🌷 #خاطره 🌷
یه روز داشتیم از دمشق به سمت لاذقیه می رفتیم
که گوشیش زنگ خورد دیدم داره میگه ته نمی تونم اجازه بدم.
که ماشین و ببری بعد میگفت باشه تو شیعه هستی
اون سنی ولی هر دو انسانین بعد با عصبانیت گفته نه همین که میگم .
وقتی گوشی رو قطع کرد گفتم چی شده مهدی گفت:
دیروز یه نیروم از من ماشین می خواست گفتم:
نه حالا این نیروم تماس گرفته ماشین می خواد گفتم
بهش بده شاید کاری داشته باشه گفتن بله احتیاج داره
ولی دیروز اون نیروم سنی بود این نیرو شیعه...
اگه امروز ماشین میدادم اون ناراحت میشد و میگفت فرق بین ما گذاشتی .
به خاطر مذهب مون ما نباید کاری کنیم که تفرقه بین
شیعه و سنی ایجاد کنیم باید کاری کنیم که رابطه بین شون هر روز بهتر بشه ...
—----------------------------------------------------
🌷🍃کانال شهید مهدی حسینی👇
@mahdi59hoseini
آقا مهدی
#خـــاطرهـ 🌷 #شهید_مهدےحسینے آقا مهدے عاشق حضرت زهرا(سلام اللہ علیها)بود. وقتی روضہ حضرت زهرا رو گ
#خـــاطرهـ🌷
#شهید_مهدےحسینے
🌹🍃 اطرافیان شهید حسینی به علت #تواضع_مهدی اطلاع چندانی از نحوه رشادتهای این شهید مدافع حرم نداشتند برادرش از صفاتی میگوید که همرزمانش به او در سوریه نسبت میدادند. او میگوید: آقا مهدی خیلی #تودار بود و چیز زیادی از سوریه برایمان نمیگفت. به او میگفتم: «مهدی تو این همه میروی و میآیی، آنجا چه میکنی؟ مسئولیتی داری؟» میگفت: «نه من فقط یک راننده هستم.» رفقا که رفتند سوریه و برگشتند به من میگفتند: «برادرت آنجا چه کارهایی که نمیکند.» میگفتند : آنجا به او میگفتند #مهدی_بلدیه یا #بلدیه_حما یعنی شهردار حما. چون آنجا را مثل کف دستش بلد بود و به کارش وارد بود.
🍃✒️|@mahdi59hoseini
آقا مهدی
#خـــاطرهـ🌷 #شهید_مهدےحسینے 🌹🍃 اطرافیان شهید حسینی به علت #تواضع_مهدی اطلاع چندانی از نحوه رشادته
🍃🌹|شهیدمهدی حسینی
🌷 #خاطره 🌷
✨ راوی: برادر بزرگوار شهید
🌹🍃 آقا مهدی ما گل بود. #ستون_خانه و عباس خانواده ما بود.
همسرش برایم تعریف میکرد. با همدیگر سوریه بودند.
همسرش را برده بود به محل کارش بعد به خاطر گرمی هوا،
برای همسرش پنکه روشن کرده بود. خانمش گفته بود: «
مهدی چرا کولر را روشن نمیکنی؟»
گفته بود: «آخر نیروهای من کولر ندارند. فقط این اتاق کولر دارد اگر جلسه باشد،
و همه بچهها باشند من کولر این اتاق را روشن میکنم،
وگرنه مثل بقیه بچهها فقط از پنکه استفاده میکنم.»
رابطه او با همه اطرافیان و دوستانش یک رابطه #عاشقانه بود.
من گریه نمیکنم و اگر هم اشکی میریزم به این خاطر است که حسودیم میشود و حسرت میخورم...
#شهــدا_گاهی_نگاهی
🆔 @mahdi59hoseini
آقا مهدی
#سلام_بر_مهدی
🌷 #خاطره
🍃🌹| #شهید_مهدی_حسینی
سال گذشته وقتی آقا مهدی کتفشون مجروح شده بود،
داشتیم برمیگشتیم سوریه که تو هواپیما نزدیک فرودگاه دمشق بودیم.
دم دمای رسیدنمون بود که دیدم آقا مهدی داره باند دستشو باز میکنه
بهشون گفتم داداش مهدی چیکار میکنی؟؟؟
بهم گفت داداشی اگه الان سید مسئولم منو اینجوری ببینه به من میگه برگرد٬
منم نمیخوام برگردم!!! باند و باز کرد بعد اینکه سید اومد
و رفت دوباره براش بستم یادش بخیر برای کارش از جونش مایه گذاشت مزدشم گرفت...
🖊راوے : #همرزم_شهید .
.
.
🆔 @mahdi59hoseini
🌐 instagram.com/shahid_mahdi_hoseini
آقا مهدی
#خاطره 🌷
#شهید_مهدی_حسینی 🍃🌹
هر سال حداقل دوبار به پابوس امام رضا (علیه السلام) میرفت.
آخرین باری که مشرف شد حدود سه سال پیش بود
که همراه نغمه به مشهد رفت.
چند روز قبل شهادتش،
به خانواده میگفت دلم بدجور برای امام رضا تنگ شده...
🌷23ذیقعده روز زیارتی امام رضا علیه السلام🌷
—------------------------------
🆔 @mahdi59hoseini
🌐 instagram.com/shahid_mahdi_hoseini
🔲رسانہ شہیدمهدےحسینے⬆️
آقا مهدی
🍃السلام علیک یا مهدی.
#خاطره 🌷
#شهید_مهدی_حسینی 🌹🍃
موقعي كه حماء اوضاعش بهم ريخته بود بهش شب زنگ زدم گفتم مهدي كمك چيزي نمي خواي گفت نه انبارارو خالي كرديم فقط داداش لنگ يه دوربين ديد در شبو يدونه ديد در روزم بهركي ميگم ميگه ندارم.
گفتم من نوكرتم من براش رديف كردم صبح دادم به بچه ها كه ميرفتن حماء براش ببرن بد زنگ زدم گفتم رسيد گفت آره و تشكر كرد بشوخي بهش گفتم داداش فقط اگه شهيد شدي تورا خدا بسپار كه اين دوتا دوربين ماله منه و من اينارو قرض گرفتم با خنده گفت چشم اينارو صحيح و سالم بهت ميرسونم بعد بهش گفتم تورا خدا مواظب خودت باش اونم شوخي كردم فداي سرت ولي نميدونستم كه مهدي رفتني شده
والله كه اگه ميدونستم براي اخرين بوسيدنشم شده بود ميرفتم پیشش...
—------------------------------
🆔 @mahdi59hoseini
🌐 instagram.com/shahid_mahdi_hoseini
🔲رسانہ شہیدمهدےحسینے⬆️
🍃🌹
#خاطره
#آقامهدی_حسینی
آقامهدی ما خیلی مهربون بود
اهل ریا نبود،تو هیت هیچوقت ساکت و بیکار نبود.
یادم میاد تو هیت ما میون دار بودو از جون مایه میذاشت.
تو فتنه۸۸هم که زدنش بازم میون داری کرد
داشتیم باهم میرفتم که به شوخی بهش گفتم توکی شهید میشی
با جدیت گفت من یه روزی شهید میشم.
@mahdi59hoseini
🍃🌹
#دوست_شهید
💞 #خاطره ی #شیرین و خنده دار از #رانندگی #امام_خامنه_ای :💞
😄😂😊😀👌
💮محافظ آقا(مقام معظم رهبری) تعریف میکرد:
🌹🍃در یکی از سفرهای مقام معظم رهبری به جنوب کشور و بازدید از مناطق جنگی ، بعد از ورود ماشین به جادهای خاکی حضرت آقا فرمودند : اگه امکان داره بگذارید کمی هم من رانندگی کنم. من هم از ماشین پیاده شدم و حضرت آقا پشت فرمان نشستند و شروع به رانندگی کردند!...
🌸🍃بعد از چند دقیقه ای به یک ایست بازرسی(دژبانی) رسیدیم و آقا توقف کردند تا زنجیر را بندازند،
سربازی که آنجا بود و ظاهرا تازه کار هم بود تا چشمش به آقا افتاد هل شد😄،آمد جلو و عرض ادب و احترامی خدمت آقا کرد و گفت اجازه بدهید هماهنگی کنم و رفت و به دژبان گفت:
🌹🍃قربان آدم خیلی مهمی تشریف آوردند!
دژبان گفت : کیه؟
سرباز دستپاچه گفت :
نمیدونم کیه؛ولی میدونم که خیلی خیلی مهمه !
🌸🍃دژبان گفت : اگه نمیشناسیش از کجا میدونی که خیلی مهمه ؟
سرباز گفت :
🌹🍃نمی دونم کیه ولی هر کی هست آیت الله خامنه ای رانندشه!
😄😂😊😀👌
💞 حضرت #آقا از این #خاطره به عنوان یکی از #شیرین ترین خاطراتشان #یاد می کنند.
و فرمودند:ببینید میشه لطیفه ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهین شود.💞
💠بر گرفته از خاطرات مقام معظم رهبرى مجله لثارات الحسین(ع)
🆔 @mahdi59hoseini
آقا مهدی
#خاطره 🍃🌸
#شهید_مهدی_حسینی🌹🍃
#دوربین_دید_در_شب 🍃📹
#خاطره_ای_ازهمرزم 🌷🍃
موقعي كه حماء اوضاعش بهم ريخته بود بهش شب زنگ زدم گفتم مهدي كمك چيزي نمي خواي گفت نه انبارارو خالي كرديم فقط داداش لنگ يه دوربين ديد در شبو يدونه ديد در روزم بهركي ميگم ميگه ندارم.
گفتم من نوكرتم من براش رديف كردم صبح دادم به بچه ها كه ميرفتن حماء براش ببرن بد زنگ زدم گفتم رسيد گفت آره و تشكر كرد بشوخي بهش گفتم داداش فقط اگه شهيد شدي تورا خدا بسپار كه اين دوتا دوربين ماله منه و من اينارو قرض گرفتم با خنده گفت چشم اينارو صحيح و سالم بهت ميرسونم بعد بهش گفتم تورا خدا مواظب خودت باش اونم شوخي كردم فداي سرت ولي نميدونستم كه مهدي رفتني شده
والله كه اگه ميدونستم براي اخرين بوسيدنشم شده بود ميرفتم پیشش..
🏴 eitaa.com/joinchat/1350369280C96cee0f0cd ~
آقا مهدی
#خاطره🌹
#شهید_مهدی_حسینی 🌺
#دوران_مدرسه 🌷
آقا مهدی آروم و صبور بود به حدی که همه معلمان و ناظم و مدیر مدرسه از اخلاق و ادب او خوششان میامد.
برادر کوچک آقا مهدی ٬آقا هادی بر خلاف او در دوران مدرسه شیطون بود و در مدرسه شلوغ بازی و شیطنت می کردند.
ولی هیچ وقت بخاطر شیطنت هایش او تنبیه نکردند و همه به هادی میگفتند: تو رو بخاطر آقا مهدی می بخشیم.
«مهدی از آن دوران همه شیفته خود کرده بود»❤️
میگن شهدا از دوران کودکی و حتی نوزادی انتخاب شده اند.
🏴 eitaa.com/joinchat/1350369280C96cee0f0cd ~