eitaa logo
مهدی ایزدی 🚩
181 دنبال‌کننده
186 عکس
43 ویدیو
45 فایل
بیایین تقسیم وظایف کنیم؛ "من می‌نویسم، شما بخونید" 📲 اندرونی: @mahdiizadi_pv 📱آدرس صفحه‌های توئیتر، اینستاگرام و کانال تلگرامم، همین آدرس هست⁦👇🏻⁩
مشاهده در ایتا
دانلود
. "همه" ای کاش ، تو بودیم! از گمنامی لذت می‌بردیم. از اینکه اسم‌مان را در هیچ بنر و نوشته‌ای و با پس‌وند و پیش‌وندی نبینیم، لذت می‌بردیم، ای کاش هیچ‌کدام‌مان برای فیش حقوقی‌مان ذوق نمی‌کردیم و دنبال دوزار بیش‌تر درآوردن، نبودیم. ای کاش دنبال وظیفه بودیم نه اسم و رسم! ای کاش، به چیزی جز پیش‌رفت کشور فکر نمی‌کردیم. ای کاش بلد بودیم از هیچ، همه شویم. از موشکِ وارداتی، شویم! ای کاش تو می‌شدی، ای کاش به جای مرام‌نامه‌های خشک و تکراریِ اداری (که مطمئنم خیلی‌هایمان حتی یکبار هم نخوانده‌ایم) عکس تو را قاب می‌کردند بر سر در هر و و . چ می‌زدند تا همه هم‌مرام شویم برای پیش‌رفت این آب و خاک. این آب و خاک که به آبرو یافته و با فرزندانش، طهارت. ای کاش همه از تو ننویسیم، ای کاش همه به تو عمل کنیم، ای کاش همه کارهایمان را با فیش حقوقی‌مان مقایسه نکنیم. ای کاش همه اول به فکر دیگران باشیم تا خودمان. اصلاً ای کاش مدارس را بر محور مزارت بسازند تا دانش‌آموزان، عشق‌آموزان این میهمنِ زخم برداشته شوند، یاد بگیرند که برای کشور کار کنند نه برای جیب‌شان. خلاصه؛ ای کاش همه، تو بودیم. راستی تو به ما بگو چگونه، این‌گونه بودی؟ ۲ . پ.ن: شادی روح پدر موشکی‌مان که باید در وصف‌ش، قلم‌ها خسته شوند و صفحات تمام؛ صلواتی هدیه کنید🌹 . . | | | | 📥 @sardareshgh313
امر کردند که از بنویسیم... مگر از حاج قاسم می‌شود نوشت؟! اصلاً از کجایش باید نوشت؟! از دستی که دست‌گیر دل‌های پریشان‌مان شد؟! از نگاهی که گیرایی‌اش، دل‌مان را غنج داد؟! از خنده‌هایی که فقط قاب عکسی ازشان مانده؟! از سرداری که سنگ مزاری سرد، با عنوان سرباز، وصیت کرده؟؟ از کجایش بنویسم؟! از اینکه هنوز که هنوز است، منتظریم که این‌همه فراق، تکذیب شود و حاجی با خنده‌ش همه‌مان را انگشت به دهان کند؟! اصلاً کجاست این تکذیبیه‌های لعنتی که هرموقع نباید هستند و هر موقع که باید، نیستند! ما داغ‌دار مانده‌ایم! دلمان، شب جمعه‌ای حوالی فرودگاه بغداد جاماند و جاماند و ... 📥 @sardareshgh313
او در طلب وصال، باران بود... 📥 @sardareshgh313
سلام🌺 حواستون هست وارد هفته‌ی شدیم؟! حواسمون هست که این فَجازی چقدر مارو از بوی خوش کاغذها و لذت ورق‌ زدن‌شون دور کرده؟! بگین ببینم، اصلاً لذتی بالاتر از دست گرفتن کتاب هست؟🧐 📥 @sardareshgh313
. "درونِ ما" حالا که از و خانه خرابی  حرف به میان آمده و عبارت "المُلک یَبقیٖ مع الکفر و لایَبقیٖ مع الظلم" را ناجوان‌مردانه در چشم این میهن می‌کنیم، بد نیست که سیخونکی هم اول به خودمان بزنیم! شهرداریِ درون ما، کدام خانه و کاشانه را خراب کرده و کدام جیغ و دادِ مظلومی را ساکت شده؟! کدام بی‌آبروییی را نگاه کرده و کدام حقی را پایمال؟! شهرداریِ درون ما، از کفه‌ی ترازوی مغازه و مابقی پول خرد تاکسی گذشته یا آن‌ حرام را، حلال شمرده؟! خانه‌یِ آباد کدام مظلومی را به قهقهه و غیبت و تمسخر، ویران کرده؟! کدام خانواده را یخچال‌خالی رها کرده و به قار و قورِ شکم کدام طفل، بی‌محلی کرده و آروق سیری زده!؟ ما در برابر مظلومینِ اطراف‌مان، چه کردیم؟! لودر گرفته‌ایم زیر آبروی‌شان یا مرهمی شدیم بر زخم‌شان؟! مگر این شهرداری و آن سازمان و ارگان کسانی جز ما هستند؟! پس خودمان، هوای خودمان را بسازیم تا نشود آنکه نباید! هوای خودمان را بسازیم تا نشویم شهرداری؛ تا نشویم آن لودر بی‌دل و رحم که آشیانه‌ای را خراب کرد... آشیانه خراب نکنیم! ۹۹ . پ.ن: حدیث نفس سیاهه کردیم، به عزیزی برنخورد🌷 . . | | 📥 @sardareshgh313
. "گمنام" دیروز، در هنگامه‌ی رقص گلوله‌ها در پایتخت ایران، کنار عزیز میهمن‌مان، جوانی بی‌نام و نشان که ما آن‌هارا می‌نامیم و غربی‌ها ، خودش را بی‌صدا مقابل رگبار گلوله‌های بی‌رحم انداخت تا از شخصیت نظام دفاع کند! او در آن لحظه می‌توانست به آن‌که در خانه منتظرش است فکر کند، و نیندازد! می‌توانست به ناهم‌خوانی فیش حقوقی و اجاره‌ی خانه‌اش فکر کند، و نیندازد! می‌توانست به ناسزا و تمسخر جماعتی که او را مزدور و جیره‌خوار می‌پندارند فکر کند، و نیندازد! می‌توانست به قیمت مرغ و گوشت و پوشک و گوجه فکر کند و یتیمی فرزندانش، و نیندازد! می‌توانست به هزار اشکال این میهن و دولتی‌ها و مجلسی‌هایش فکر کند، و نیندازد! اما انداخت؛ انداخت چون وظیفه‌اش را در این انداختن دید! می‌توانست مثل ، شخصیت را فدای خودش کند! اما نکرد؛ نکرد چون مثل ما نبود، مثل مایی که به محض بالا کشیدن قیمت جنسی در بازار، نظام را با خواهر و مادرش یکی می‌کنیم! چون وظیفه‌اش بود که برای نظام فدا شود و شد! در سکوت کامل رسانه‌ها. در سکوت کامل استوری‌ها و توئیت‌ها. ما خلاف وظیفه عمل می‌کنیم که فدا نشده‌ایم! ! . پ.ن: شادی روح دانشمند عزیز نظام و محافظ عزیز نظام، صلواتی را هدیه کنید. بلکه دل‌ماهم کمی بلغزد... . . | | 📥 @sardareshgh313
. "خودم را می‌گویم" همین اول بگویم که بهتان برنخورد؛ خودم را می‌گویم! باکری را زدند، همت را زدند، باقری را زدند، چمران را زدند، صیاد را زدند، طهرانی‌مقدم را زدند، احمدی‌روشن را زدند، شهریاری را زدند، مطهری را زدند، بهشتی را زدند، رجایی را زدند، سلحشور را زدند، محمدخانی را زدند، بیضایی را زدند، همدانی را زدند، خلیلی را زدند، لطفی‌نیاسر را زدند، حاج‌قاسم را زدند، فخری‌زاده راهم زدند، بازهم می‌زنند! رسم خوبان این است که زده می‌شوند! وقتش برسد، کار از دست هیچ نهاد و ارگان و محافظ و ضدگلوله‌ای هم ساخته نیست. اما این‌هایی را که برای‌تان لیست کردم و زده شدند، هرکدام به دلیلی زده شدند! هرکدام در تخصص‌شان بودند و مسیری شدند از خود انقلاب تا خود سیدالشهداء و راه باز کردند برای مابعدشان. اما من چه کرده‌ام؟! من چه کرده‌ام که توقع دارم هم‌‌عنوانِ این جریان‌سازها شوم؟ چه کرده‌ام که آرزو دارم با پیش‌وند شهید ندایم دهند؟ چه کرده‌ام که 'عند ربهم یرزقون' را تمنا دارم؟! چه کرده‌ام که در قهقهه‌ی مستانه‌شان خودم را تصور می‌کنم؟! چه کرده‌ام؟! . پ.ن: عَلیٰ أیِّ حالٍ؛ آرزو بر جوانان عیب نیست! ‌. . | | 📥 @sardareshgh313
. "به ما" با هزار امید و آرزو از خانواده و زن و بچه و عُلقه‌هایشان زدند تا این کشور را "به ما" برسانند. به ما! ما، یعنی من و تو. یعنی من و‌ تو و هرکسی که در ایران زندگی می‌کند. وَرای هر رنگ و جناح و جبهه و گرایش. ایران را برای مابعدشان به ارث گذاشتند و ماهم برای مابعدمان به ارث می‌گذاریم. دست خودمان است! می‌توانیم از جانب آیندگان، فحش برای خودمان خورجین کنیم، می‌توانیم رحمت و دعای خیر. دست خودمان است! هم می‌توانیم با ارثیه‌ی که بهمان رسیده، عشق و حال کنیم و میهن را با کبریتِ و بی‌وطن‌هایِ فارسی‌زبانِ خارج‌نشین، به دودِ فنا دهیم. هم می‌توانیم میهن را با سختی اما عزت‌مندانه، به دست سلیمانی‌ها و فخری‌زاده‌ها بسپاریم. هم می‌توانیم میهن را دست جماعتی بسپاریم که اگر دست‌شان برسد، پهلوی‌طور، میهن را به حجله‌ی اجنبی بفرستند؛ همان‌گونه که با و چنین کردند. هم می‌توانیم میهن را دست عده‌ای بسپاریم که زرگر باشند و زر شناسند. دست خودمان است! هم می‌توانیم بسیجیِ کف میدان را به قیمت ذوق کردن ایران‌اینترنشنال و بی‌بی‌سی، به باد مسخره بگیریم و را ترند. هم می‌توانیم پاسدارِ تا کمر، در گِل فرو رفته را سر تاپا گُل بگیریم. دست خودمان است! هم می‌توانیم دشمن را یارا رسانیم. هم می‌توانیم یار را دست‌گیری. دست خودمان است! . . | | | | 📥 @sardareshgh313
یاشاسین آذربایجان❤️ 📥 @sardareshgh313
. "درد" به شهادت که فکر می‌کنم، شاید ذهن‌م برود سراغ آن تشییع جنازه‌یِ باشکوه و گریه‌های پس از آن، آن حسرت‌های دوستان و آشنایان و حجم بالای دست به دست شدن عکس‌ها و خاطره‌هایم در فجازی. لابد برایم پیج هم بزنند، آن‌هم با نظارت خانواده‌ی شهید :) بعد هم مزاری که خلوت‌گه عاشقان و و ملجأ عارفان است و باب الحوائجِ حاجت‌داران. عجب شهادتی بشود، شهادتم! بیخیال این فانتزی‌ها و آمال جوانی؛ بدبخت من، که تمام اللذة شهادت را در پسِ آن جست و کاو می‌کنم، غافل از آن‌که تمام اللذة در همان چند ثانیه‌‌ی در خون غلطیدن است؛ مثل مرغ پَر کنده؛ ! تمام اللذة آن است که ارباب، سَر تو را بگذارد روی دامان‌ش؛ البته اگر سری باشد! تمام اللذة آن است صاحب چادر خاکی، منت بگذارند و غبار چادرشان را روی‌م سُفره کنند، البته اگر رویی مانده باشد! تمام اللذة همان است که لب‌هایت شود چوب و جگرت، تیر سودا کند، اما تو "ماءٍ مَعین" را طلب نکنی! تمام اللذة آن است که لبخند رضایت بگیری از کسی که عُمری را در شرمندگی‌‌ش سپری کرده‌ای! اصلاً تمام اللذة همان است که "و علی الأرواح التی حلت بفنائکِ سیدالشهداء" را مشمول شوی و بس! و "أین المُلوک و أین أبناء المُلوک" از این‌همه تمام اللذة؟! . پ.ن: برای همدیگه شهادتِ با درد تمنا کنیم؛ بلکه شود کفاره‌ی لذت‌های بی‌جایی که از شهادت داشتیم! . . | | 📥 @sardareshgh313
. "آن مهدیِ منسوب" من مهدی، متولد ۱۳۷۷، در شهری از شهرهای استان مازندران! چشم که باز کردم، در یک خانواده‌ی مذهبی و با پدری روحانی در این خاکِستان، فانی شدم! اسمم به امر مادربزرگ مرحومه‌ام شد مهدی، به امید آن‌که وصله شویم به صاحب الإسم؛ چه وصله‌ی نچسبی! وارد حوزه که شدم، پشت‌بند مهدی شد طلبه و سرباز امام زمان؛ قوز بالا قوز. همان اولِ حوزه، دیکته شدیم که همه‌ چیزمان منسوب به امام زمان است، از یقه‌ی پیرهن‌مان تا عبای روی دوش و کتاب در دست‌مان، نانِ سر سفره‌ و برنجِ در بشقاب‌مان هم. بسم‌الله گویان، عبا روی دوش انداختیم و "ضَرَبَ ضَرَبا" را به نیت اقامه‌ی دین لبیک گفتیم. القصه؛ همان لبیک، ۸ سال روی دوش و بر سر زبان‌مان است؛ در این طریق، مهر و محبت هم کم ندیده‌ایم، از عزیزی که ما را به خواهر و مادرمان خطاب کرد تا بزرگواری که در نفطه و لقمه‌مان نظر داد. ما هم پوست گاو به تن داشتیم و گوش کَر در مقابل این‌همه محبت که لایق‌ش بودیم یا نبودیم، نمی‌دانم! "الان آن مهدیِ منسوب"، ۲۲ سالش شده، هزار سر دارد و صد سودا، دو دست دارد، اما هزار کار را باهم جلو می‌برد. جوان است و جاهل. سودای را در دل می‌پروراند و هم‌چنان امید دارد که منسوب بماند به مهدی! غلط و خراب هم در مغازه‌ی دلش موج می‌زند. به وفور، تا دل‌تان بخواهد. اما از شماهم یک خواهش دارم، که اگر بر سر سجاده‌ی معراج‌تان، در روضه‌ی ارباب‌مان و در حرم‌های اهل‌بیت، اگر باران شدید، برای بیابان هم دعا کنید و وصالِ با درد را برایم آرزو؛ هرچند نه لایق‌ش هستم و نه اندازه‌اش. اما آرزو بر جوانان عیب نیست! . . | | 📥 @sardareshgh313