#زنگ_تفریح🌹🍃
چفیه یه بسیجی رو دزديدند😂 دادمیزد :آهای سفره،حوله،لحاف، زيرانداز،روانداز،دستمال،ماسك،كلاه،کمربند، جانماز،سايه بون، کفن، باندزخم، تورماهیگیریم...
همه روبردند!!!😂😄😂
شادی روحشون كه دار و ندارشون همان يه چفيه بودصلوات!
🌺اللهم صل علی محمدوآل محمد🌺
eitaa.com/mahdisahebzaman
#طنز_جهبه •】
#زنگ_تفریح😃
.
.
هوا خیلے سرد شدھ بود!❄️
فرماندھ گࢪدانمون همہے بچہها رو جمع ڪرد✊🏼
بعد هم با صداے بلند گفت:
- کے خستہ است؟😌
همہ با انرژے گفتیم:
+دشمن😍
ادامہ داد:
- کی ناراحته؟☹️
+ دشمن!😍
- کے سردشہ؟!🤧
+ دشمن!😍
- آفرین...خوبہ!
حالا برید به ڪارتون برسید
پتو ڪم بودھ؛ بہ گردان ما نرسیدھ..😁😐✋🏻
.
.
ـخَندھهآتـ منور بِـ نگآھ شٌهَدآ
🌻الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج🌻
📲 @mahdisahebzaman
#طنز_جبهه😂🤣
#گچ_پژ 🤭😅
#زنگ_تفریح
اول ڪه رفته بوديم گفتند كسي حق ورزش ڪردن🚶♂ نداره
يہ روز يڪي از بچه ها رفت ورزش🏃♂ كرد
مامور عراقے👮♂ تا ديد اومد
در حالي ڪه خودڪار✏️ و ڪاغذ📋 دستش بود
براي نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت : مااسمك؟ اسمت چيه؟🤭
رفيقمون هم ڪه شوخ😉 بود برگشت گفت : گــچ پــژ 🙄
باور نمي ڪنيد تا چند دقيقہ اون مامور عراقي هر ڪاري ڪرد اين اسم رو تلفظ ڪنه نتونست☹️
ول ڪرد گذاشت و رفت و ما همينطور مي خنديديم
#خنده_حلال
💌الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج💌
😊 @mahdisahebzaman
🌹
#طنز_جبهه
#زنگ_تفریح😃
طلبه های جوان👳 آمده بودند برای #بازدید 👀 از جبهه.
0⃣3⃣ نفری بودند.
#شب که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی!😜
مثلاً میگفتند:
#آبی چه رنگیه برادر؟!🤔
#عصبی 😤 شده بودم.
گفتند:
بابا بی خیال!😏
تو که بیدار شدی، #حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند!🤔🤗😂
خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم!😉
👨👨👦👦بیدار شدهایم و همهمان دنبال شلوغ کاری هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه #قرارگاه تشییعش کنند!
فوری #پارچه سفیدی🖱 انداختیم روی محمدرضا و #قول گرفتیم که تحت ⬇️ هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش 🚿بچهها و راه افتادیم🚶.
#گریه و زاری!😭
یکی میگفت:
ممد رضا!
#نامرد! 😩
چرا تنها رفتی؟ 😱
یکی میگفت:
تو قرار نبود #شهید شی!
دیگری داد میزد:
شهیده دیگه چی میگی؟
مگه تو جبهه نمرده؟
یکی #عربده میکشید! 😫
یکی #غش میکرد! 😑
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه➕ میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و #شیون راه میانداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق #طلبهها!
#جنازه را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا📿 که فکر میکردند قضیه جدیه،
رفتند #وضو گرفتند و نشستند به #قرآن 📖خواندن بالای سر #میت!
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم:
برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک #نیشگون محکم بگیر!😜😂
رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت:
محمدرضا!
این قرارمون نبود!😭
منم میخوام باهات بیام!😖
بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان #جیغی کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم.😂😂😂
خلاصه آن شب #تنبیه سختی شدیم.
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج🌤
🌩 @mahdisahebzaman
🌼#طنز_جبهه_سوریه
#زنگ_تفریح
قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم...
که تکفیریا نفهمن...
یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون😍
بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدرخوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده......😂♂😐
#شهیدمصطفےصدرزاده
#یادش_باصلوات
💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج💖
🔅 @mahdisahebzaman
💌
#طنز_جبهه
#زنگ_تفریح😄
#خنده_حلال
بین راه نگه نمیدارم😂
امام جماعت ما بود. اما مثل اینکه شش ماهه دنیا آمده بود.
حرف می زد با عجله،،
غذا می خورد با عجله،
راه می رفت ، انگار می خواست بدود😅 و نماز میخواند به همین ترتیب.
اذان، اقامه را که می گفتند با عجلوا بالصلوه دوم قامت بسته بود.
قبل از اینکه تکبیر بگوید سرش را بر می گرداند رو به نمازگزاران و می گفت:
من نماز تند می خوانم، بجنبید عقب نمانید.
راه بیفتم رفته ام،😂 پشت سرم را هم نگاه نمی کنم،😅 بین راه نگه نمی دارم و تو راهی هم سوار نمی کنم!!!😃
💠الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج💠
🔎 @mahdisahebzaman
💌