فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(😔🥀)
وَقتـئمـئگؤیَـم: مَـنلـٕئغَیرُڪیَعنـئ
بُـریده ٱمٱزایـندُنیـٱیبـئأرزش
ٱزایـٓندُنیٱئبـئمهـٓدی...
#أَیْنَطالِبُبِدَمِالْمَقْتولِبِکَرْبَلا؟💔
•اَلسَّلامُعَلَيْكمَيابَقِيَّةَاللهِاَلأَعظَم•
https://eitaa.com/mahdishoshyavaran
۱۴ آبان ۱۴۰۱
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دعای سلامتی امام زمان عج🤲
✿-----------🌺 🦋 🌺---------✿
@mahdishoshyavaran
✿-----------🌺 ❤️ 🌺---------✿
۱۴ آبان ۱۴۰۱
۱۴ آبان ۱۴۰۱
۱۵ آبان ۱۴۰۱
#سلام_صبحگاهی
سلام امام زمانم✋🌸
پشت دیوار بلند زندگی
مانده ایم چشم انتظاریک خبر
یک انا المَهدی بگو
یاابن الحسن(عج)
تا فرو ریزد حصار غصه ها
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┈━═•••❁🦋❁•••═━┈
「⃢🌸→@mahdishoshyavaran
┈━═•••❁🦋❁•••═━┈
۱۵ آبان ۱۴۰۱
بسماللهالرحمنالرحیم
#دعای_فرج
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
۱۵ آبان ۱۴۰۱
#دعای_فرج
✍آیتالله بهجت (ره) :
در اوقات گرفتاری و شدت خیلی باید دعای فرج خواند؛ زیرا دعای فرج، دعا برای فرج شخصی است، لذا در هنگام شدت باید به آن ملتزم شد.
📚در محضر بهجت، ج ۱، ص ۳۴۲
🌹#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج🌹
https://eitaa.com/mahdishoshyavaran
۱۵ آبان ۱۴۰۱
۱۵ آبان ۱۴۰۱
❀ ﷽❀
💠 شروع یک روز نورانی با ذکر
#یا_ذالجلال_والاکرام
سلام وعرض ادب به ائمه وصاحبان روز یکشنبه
🌷السّلام علیکَ یا #امیر_المؤمنین(ع)
🌷السّلام علیکِ یا #فاطمة_الزهرا (س)
✿-----------🌺 🦋 🌺---------✿
@mahdishoshyavaran
✿-----------🌺 ❤️ 🌺---------✿
۱۵ آبان ۱۴۰۱
۱۵ آبان ۱۴۰۱
📕 رمان اختصاصیِ #جنایت_خاموش
📖 قسمت۷
- خب دوستای عزیزم با اجازهی شما دیگه لایو رو قطع میکنم؛ چون باید برم به کارهام برسم.
و دستش را به طرف گوشی برد.
آوا صورتش را جمع کرد:
- مامان میشه دیگه نخورم حالم داره بهم میخوره!
الهام از جا برخاست و دخترک را با دو دست بلند کرد و روی میز نشاند و نفس عمیقی کشید:
- آوا پاهات رو بذار روی میز و زانوهات رو با دست بگیر؛ میخوام از بوتهات عکس بگیرم.
آوا با نفرت به موهایش چنگ زد و گلسر نقرهایش را محکم کشید و بر زمین پرت کرد و با گریه جواب داد:
- نمیخوام، نمیتونم، خسته شدم مامانی!
الهام نگاه تیزش را به چشمان نالان کودک دوخت:
- مگه دلبخواهیه؟!
سپس خم شد و گلسر را از روی زمین برداشت و در حالی که دوباره آن را به موهای دخترک میزد گفت:
- زود باش هر کاری میگم بکن وگرنه یادت نره حرف گوش ندی عصر از پارک خبری نیست ها! گریه هم نکن بینیت قرمز میشه زشت میشی تو عکس.
آوا ناامیدانه ژستی را که مادر گفته بود گرفت و از همه طرف آماج عکسهای دوربین شد. وقتی کار عکاسی تمام شد الهام سعی کرد کفشهایی را که به پای آوا تنگ بودند با زور بیرون بکشد که همزمان شد با صدای جیغ و گریهی دخترک و چکیدن قطرات خون از پشت پاشنهی پاهایش.
- نترس هیچی نشده مامان.
الهام با گفتن این جمله به طرف کابینتها رفت و از کابینت بالای سرش سبد کوچک پلاستیکی را که پر از قرص و دارو بود بیرون کشید. به سمت میز آمد، سبد را روی میز گذاشت و چند عدد چسب زخم را از درون آن برداشت و به پاهای کودک چسباند.
ادامه دارد ⬅️
نویسنده✍ سفیرِ ستارهها
https://eitaa.com/mahdishoshyavaran
۱۵ آبان ۱۴۰۱