13.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 انقلابی_شده_ها
📽 کلیپی زیبا و بسیار شنیدنی از اشعار حماسی سردار شهید_محمد_ناظری فرمانده دلاور یگان ویژه تکاوران نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
🎙ای آب ندیـده هــا و آبی شده هــا
بی جبهه و جنگ، انقلابی شده ها
مدیون شب حمله ی جــانبـــازانید
ای بر سر سفره آفتابی شده هـا
ما غیــــرت بازوان آرش بــــودیم
با آتش و خون در کشاکش بودیم
ای مدعیان گرم چه کاری بودیــد
آن روز کــه ما مـیان آتش بـودیم
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
👌بسیار دیدنی و شنیدنی ، تماشای این کلیپ زیبا را از دست ندهید.
🇮🇷 ٢١ اردیبهشت ماه ، سالروز شهادت سردار شهید محمد_ناظری فرمانده دلاور یگان تکاوری نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گرامی باد.
دفاع_مقدس
رزمندگان_اسلام
سرداران_شهید
شهدا_راهتان_ادامه_دارد
ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚
_﴿♥️﴾_________________
🌼˹➜˼ @mahdvioon
کانال ܩܣܥویوܔ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مذهبیهایی که عاقبتبخیر نمیشن
امام_زمان
نائب_امام
استاد_شجاعی
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚
_﴿♥️﴾_________________
🌼˹➜˼ @mahdvioon
کانال ܩܣܥویوܔ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅حسرتِ زندگیِ بقیه رو نخور!
بُشقاب بقیه رو نگاه کنی، غذای خودت سرد میشه ...☺️
حق
حرف_حق
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚
_﴿♥️﴾_________________
🌼˹➜˼ @mahdvioon
کانال ܩܣܥویوܔ
🌷امشبم را به نام تو متبرک میکنم 🌷
میهمان امشب 👇👇
🌷شهید والا مقام محسن حیدری 🌷
🌷حمد و توحید و ۱۴ صلوات 🌷
🌹 @mahdvioon
📗معرفی_کتاب📗
کتاب «سلام بر ابراهیم جلد ۲»
این کتاب ادامه زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی است
شادی روح مطهر شهداءصلوات 🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لطفاً روی
🟦 قسمتِآبی صوتی مورد دلخواهتان را کلیک کنید
🌷👈صوتی قسمت اول
🌷👈صوتی قسمت دوم
🌷👈صوتی قسمت سوم
🌷👈صوتی قسمت چهارم
🌷👈صوتی قسمت پنجم
🌷👈صوتی قسمت ششم
🌷👈صوتی قسمت هفتم
🌷👈صوتی قسمت هشتم
🌷👈صوتی قسمت نهم
🌷👈صوتی قسمت دهم
🌷👈صوتی قسمت یازدهم
🌷👈صوتی قسمت دوازدهم
🌷👈صوتی قسمت سیزدهم
🌷👈صوتی قسمت چهاردهم
🌷👈صوتی قسمت پانزدهم
🌷👈صوتی قسمت شانزدهم
🌷👈صوتی قسمت هفدهم
🌷👈صوتی قسمت هجدهم
🌷👈صوتی قسمت نوزدهم
🌷👈صوتی قسمت بیستم
♦️🔷️♦️پایان.
part20_salam bar ebrahim.mp3
12.27M
🎧قسمت_بیستم کتاب«سلام بر ابراهیم جلد ۲»
سلام_بر_ابراهیم_جلد۲
🔷 پایان....
🌷 @mahdvioon
قبل از خواب ۷۰ مرتبه ذکر استغفار فراموش نشود
🌸🌹اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَاَتُوبُ اِلَیهِ🌹🌸
➖➖➖➖➖➖➖➖
استغفار_70_بندی_امیر_المؤمنین
👇قسمتهای بارگذاری شده
👈 استغفاربند1
👈استغفاربند2
👈استغفاربند3
👈استغفاربند4
👈استغفاربند5
👈استغفاربند6
👈استغفاربند7
👈استغفاربند8
👈استغفاربند9
👈استغفاربند10
👈استغفاربند11
👈استغفاربند12
👈استغفاربند13
👈استغفاربند14
التماس دعای فرج🤲
📌جهت نشر، لطفا از گزینه فوروارد⤵️ استفاده نمایید
بند ۱۴.mp3
4.38M
⬆️⬆️⬆️
بند 4⃣1⃣
📝بند 14استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🎤 حاج میثم مطیعی
🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋
استغفار_70_بندی_امیر_المؤمنین
بند 4️⃣1️⃣
🌹اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ يَصْرِفُ عَنِّي رَحْمَتَكَ أَوْ يُحِلُّ بِي نَقِمَتَكَ أَوْ يَحْرِمُنِي كَرَامَتَكَ أَوْ يُزِيلُ عَنِّي نِعْمَتَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ🌹
ترجمه🔽
🌸بارخدایا! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که رحمتت را از من باز میدارد، یا عذابت را بر من فرود میآورد، یا مرا از کرامتت محروم یا نعمتت را از من زایل میسازد. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و اینگونه گناهانم را بر من بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸
اَللهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚
_﴿♥️﴾_________________
🌼˹➜˼ @mahdvioon
کانال ܩܣܥویوܔ
۱۲.mp3
5.57M
"هیچکس به من نگفت...!"
📝 قسمت_دوازدهُم
🎙 به کلام : مصطفی صالحی
🎼 تنظیم: بابک رحیمی
📕 برگرفته از کتاب ((هیچکس به من نگفت)) نوشته حسن محمودی
نشر = صدقه_جاریه
🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚
_﴿♥️﴾_________________
🌼˹➜˼ @mahdvioon
کانال ܩܣܥویوܔ
دختر_شینا
قسمت :نهم
فصل_سوم
گفتم: «خیلی حرف می زند.»
خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچاره اش می کنی؛ دیگر اجازه حرف زدن ندارد.»
از حرف خدیجه خنده ام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم.
چند روز بعد، مادر صمد خبر داد می خواهد به خانه ما بیاید.
عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گره بقچه را باز کردم. چندتایی بلوز و دامن و پارچه لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد. بدون اینکه تشکر کنم، همان طور که بقچه را باز کرده بودم، لباس ها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم.
مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم که قشنگ است و خوشم آمده، اما من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشه اتاق نشستم.
مادر صمد رفته بود و همه چیز را برای او تعریف کرده بود. چند روز بعد، صمد آمد.
کلاه سرش گذاشته بود تا بی موی اش پیدا نباشد. یک ساک هم دستش بود. تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و ساک را داد دستم و گفت: «قابلی ندارد.»
بدون اینکه حرفی بزنم، ساک را گرفتم و دویدم طرف یکی از اتاق های زیرزمین. دنبالم آمد و صدایم کرد. ایستادم. دم در اتاق کاغذی از جیبش درآورد و گفت: «قدم! تو را به خدا از من فرار نکن. ببین این برگه مرخصی ام است. به خاطر تو از پایگاه مرخصی گرفتم. آمده ام فقط تو را ببینم.»
به کاغذ نگاه کردم؛ اما چون سواد خواندن و نوشتن نداشتم، چیزی از آن سر درنیاوردم. انگار صمد هم فهمیده بود، گفت: «مرخصی ام است. یک روز بود، ببین یک را کرده ام دو. تا یک روز بیشتر بمانم و تو را ببینم. خدا کند کسی نفهمد. اگر بفهمند برگه مرخصی ام را دست کاری کرده ام، پدرم را درمی آورند.»
می ترسیدم در این فاصله کسی بیاید و ببیند ما داریم با هم حرف می زنیم. چیزی نگفتم و رفتم توی اتاق. نمی دانم چرا نیامد تو. از همان جلوی در گفت: «پس لااقل تکلیف مرا مشخص کن. اگر دوستم نداری، بگو یک فکری به حال خودم بکنم.»
باز هم جوابی برای گفتن نداشتم. آن اتاق دری داشت که به اتاقی دیگر باز می شد. رفتم آن یکی اتاق. صمد هم بدون خداحافظی رفت. ساک دستم بود.
ادامه دارد…✒️
💚♥️🦋♥️
دختر_شینا
قسمت :دهم
فصل_سوم
رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقه اش خوشم آمد. نمی دانم چطور شد که یک دفعه دلم گرفت. لباس ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط. صمد نبود، رفته بود.
فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. کم کم داشتم نگرانش می شدم. به هیچ کس نمی توانستم راز دلم را بگویم. خجالت می کشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه. یک روز که سرِ چشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی دهند. پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می زد و اینکه در اغلب شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می دهند؛ اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند.
یک ماه از آخرین باری که صمد را دیده بودم، می گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه های روستایی، درِ حیاط ما هم جز شب ها، همیشه باز بود. شنیدم یک نفر از پشت در صدا می زند: «یاالله… یاالله…» صمد بود. برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد. برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال پرسی تعارفش کرد بیاید تو. صمد تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد. حس کردم صورتم دارد آتش می گیرد.
انگار دو تا کفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه هایم. سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق. خدیجه تعارف کرد صمد بیاید تو. تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم. صمد یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدن من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی کرد برود. توی ایوان من را دید و با لحن کنایه آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.»
بعد خداحافظی کرد و رفت. خدیجه صدایم کرد و گفت: «قدم! باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.»
آن قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. خدیجه دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق های تو در تویمان رفتیم. درِ اتاق را از تو چفت کردیم و درِ چمدان را باز کردیم. صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب کاری کرده بود. با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیر خنده. چمدان پر از لباس و پارچه بود. لابه لای لباس ها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد.
ادامه دارد…✒️
💚♥️🦋♥️
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚
_﴿♥️﴾_________________
🌼˹➜˼ @mahdvioon
کانال ܩܣܥویوܔ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬ذکری که قدرت خدا را می آورد در زندگیت!
🎙استادشجاعی
♥️🦋♥️
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚
_﴿♥️﴾_________________
🌼˹➜˼ @mahdvioon
کانال ܩܣܥویوܔ
💠بسته معنوی شبانه ی کانال مهدویون
جهت دسترسی آسان به دعاها روی عبارات آبی رنگ را بزنید👇👇
🔹سوره واقعه
🔸دعای صحیفه سجادیه
🔹دعای فرج
🔸سوره توحیدهدیه به امام زمان عج
🔹️خداوندساعت زنگی دارد
التماس دعای فرج از همه ی شما اعضای محترم کانال مهدویون
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@mahdvioon
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام اربابم...
دلم گرفته..
دریابم😭😭😭
صلیاللهعلیڪیااباعبدالله
اللهم الرزقنا حرم
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَعَلى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن.
____🍃🌸🍃____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤️❤️
🌸💫خــــــدایـــــا🤲
🤍💫ای تویی که آسمانهـا را
🌸💫با ستونهاینادیدنی نگهداشتهای
🤍💫که بر سر زمین نریزند
🌸💫نگهدار همه ما نیز باش
🤍💫و سلامت تن و روح و برکت
🌸💫را ستون اصلی زندگی ما قرار بده
🤍💫آمــــیــــن یــــا رَبَّ🤲
🌸💫به امید اینکه بهترین بهار زندگیتون را
🤍💫تجربه کنید و قشنگترین روزای عمرتون
🌸💫رو با چشم ببینید شاد و موفق باشید
🤍💫شـــبـــتـــون معطر به عطر خدا
شب_بخیر
🌺 @mahdvioon