@zekrroozane ذڪرروزانہ19.mp3
زمان:
حجم:
6.26M
📚 مجموعه 30 قسمتی "هیچکس به من نگفت...!"
📝 #قسمت_نوزدهُم 9⃣1⃣
🎙 به کلام : مصطفی صالحی
🎼 تنظیم: بابک رحیمی
📕 برگرفته از کتاب ((هیچکس به من نگفت)) نوشته حسن محمودی
نشر = صدقه_جاریه
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
کانال_مهدویون 🌹
🔰https://eitaa.com/mahdvioon
@zekrroozane ذڪرروزانہ19.mp3
زمان:
حجم:
6.26M
"هیچکس به من نگفت...!"
📝 #قسمت_نوزدهُم 9⃣1⃣
🎙 به کلام : مصطفی صالحی
🎼 تنظیم: بابک رحیمی
📕 برگرفته از کتاب ((هیچکس به من نگفت)) نوشته حسن محمودی
#نشر = #صدقه_جاریه
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
✅️کپی حلال
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
آشتی با امام عصر 19.mp3
زمان:
حجم:
17.16M
.
📚 مجموعه شنیدنی: «آشتی با امام عصر(عج)»
👈🎧 #قسمت_نوزدهم: « دعا و نقش آن در تعجیل ظهور»
✍🏻برگرفته از کتاب: دکتر علی هراتیان
🎙 به کلام و تنظیم : #مصطفی_صالحی
#نشر = #صدقه_جاریه
#نذرظهور
🏴#کانال _مهدویون 🖤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
✤|➟https://eitaa.com/mahdvioon|✤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
به سوی نور19.mp3
زمان:
حجم:
15.78M
📚 مجله صوتی شنیدنی: «به سوی نور»
👈🎧 #قسمت_نوزدهُم 19
🎙 به کلام و تنظیم : #مصطفی_صالحی
#نشر دهید که صدقه ای است جاریه!
#نشر دهید، به امید التیام داغی که از غربت بر دل امام است😔
کانال _مهدویون💚
══❈═₪🔆❅₪═❈══
✤|➟@mahdvioon✤
══❈═₪🔆❅₪═❈══
#داستان_واقعی
#ایلماه
#قسمت_نوزدهم🎬:
ایلماه با سرعت می دوید، انگار افسار حرکاتش دست خودش نبود، در این شهر غریب در این قصر غریب تر، نمی دانست به کجا برود.
بالاخره چشم باز کرد و خودش را در عمارت ولیعهد و اتاق زیر پله ها دید.
نمی دانست این راه را چگونه طی کرده، او که تنها یک روز از اقامتش در این قصر می گذشت، انگار ضمیر ناخوداگاهش آدرس ها را دقیق به خاطر سپرده بود که اینک سر از اتاق عاریتی خودش درآورده بود.
ایلماه خود را به آغوش تختخواب سپرد و با صورت روی تشک نرم با ملحفه ای سفید که گلهای درشت قرمز داشت، فشار می آورد گویی می خواست فریادش را در دل تشک خاموش کند، او گریه هایش را به یاد نداشت ، آخر ایلماه با گریه بیگانه بود، دختری که اینک چون مردی جنگجو قد علم کرده بود با گریه مناسبتی نداشت اما اینک باران اشک چشمانش بدون اذن و اجازه این دختر لجوج و متکبر، باریدن گرفته بود.
ایلماه آنقدر اشک ریخت که پلکهایش سنگین شد و به خواب رفت او نمی دانست چقدر گذشته و چه مدت در خواب بوده که با تقه های پی در پی که به در می خورد از خواب پرید.
مثل انسان های گیج ، اطراف اتاق را به دنبال کلاهش می گشت و بالاخره آن را لبه تخت و زیر ملحفه پیدا کرد.
کلاه را بر سرش گذاشت و تا پایین ابروهایش آورد، مانند کودکی غمزده دماغش را بالا کشید و همانطور که گلویی صاف می کرد تا اثری از بغض در صدایش نباشد گفت: پشت در کیست و چه می خواهی؟!
صدایی نا آشنا که بی شک متعلق به یکی از خواجه های دربار بود از پشت در بلند شد: جناب محافظ مخصوص! چرا زودتر جواب ندادید؟! در را باز کنید، جناب ولیعهد مدتی ست در اتاق کارشان منتظر شما هستند، سریع خود را به او برسانید.
ایلماه جلوی آیینه ای که کنار در اتاق داخل دیوار سفید کارگزاری شده بود و اطرافش به طرز زیبایی با گچ بری تزیین شده بود نگاهی به خود انداخت، دستی به زیر چشمهایش کشید و با مرتب کردن لباسش در را باز کرد.
خواجه که هنوز پشت در بود، نگاهی عجیب به سر تا پای ایلماه انداخت و همانطور که پشتش را به او می کرد به انتهای تالار اشاره نمود و گفت: فوری به آن اتاق مراجعه کنید، جناب ناصرالدین میرزا منتظر شما هستند و سپس همانطور که از ایلماه دور می شد زیر لب گفت:نمی دانم چه در وجود این جوان شلخته که از هر فرصتی برای خواب استفاده می کند وجود داشته که ولیعهد او را به عنوان محافظ مخصوصش انتخاب کرده است.
این سخن گرچه آهسته ادا شد، اما ایلماه آن را شنید و در آن شلوغی های ذهنش به این فکر می کرد که بی شک این خواجه هم جاسوسی از جاسوس های ملک جهان خانم است و با آوردن نام ملک جهان خانم دوباره داغ دلش تازه شد.
ادامه دارد...
📝به قلم:طاهره سادات حسینی
❥❥❥🌺@mahdvioon 🌺❥❥❥
٠٠••●●❥❥❥❥🌸
٠٠••●●❥❥❥❥🌺
٠٠••●●❥❥❥❥🌼
#قسمت_نوزدهم
#ویشکا_۱
به سمت ماشین پگاه رفتیم در سمت جلو را باز ڪردم به آرامے روی صندلے نشستم پگاه در حالے ڪه روے صندلے مے نشست ڪیف خود را روے صندلے عقب قرار مے داد
نگین از تو دلخور شده
براے چے ؟
این رفتار هاے ڪه تو انجام می دهے من هم دلخور شدم چه برسد
به نگین ڪه اصلا توے این فاز ها نیست
نگاهے به پگاه ڪردم حدس میزدم تغییر رفتار من باعث دلخور شدن آن دو بشود سڪوت ڪردم و نگاهے به آدم هاے توے خیابان ڪردم هرڪدام در پے افڪار خویش بودند در فڪر فرو رفتم
ناگهان با صداے پگاه به خودم آمدم
ٱه لعنتے روشن نمے شود
چے شده
هر چقدر استارت مے زنم روشن نمے شود
مے خواهے با پدرت تماس بگیر
اصلا حرفش را نزن بابا این ر خودش را غرق در ڪار ڪرده ڪه فرصت نمے ڪند
دوباره سڪوت ڪردم بار پگاه گوشے برداشت بعد از جستوجو شماره
با یڪ مرڪز تماس گرفت
ماشین دویست شش سفید در خیابان نیاز به تعمیر دارد چند دقیقه دیگر براے امداد مے آیید ؟
بعد از قطع تماس نگاهے به من ڪرد
ویشڪا زمان زیادے طول میڪشد تا براے تعمیر ماشین بیایند نظرت چے هست ڪمے در خیابان قدم بگذاریم ؟
در حالے ڪه از ماشین پیاده مے شدیم ڪیف پگاه را از روے صندلے برداشتم پگاه در ماشین را قفل ڪرد هر دو حرڪت ڪردیم
چقدر از زندگے جدیدے ڪه انتخاب ڪردے راضے هستے ؟
خیلے زیاد
در این مدت ڪه با نرگس همان فردے باعث تحول من شد آشنا شدم آرامش بیشترے پیدا ڪردم
پگاه به ڪافه ے آن سمت خیابان اشاره ڪرد بیا برویم تا چیزے در آن جا بخوریم و صحبت ڪنیم از خیابان عبور ڪردیم و به سمت ڪافے شاپ رفتیم
پگاه به آرامے در ڪافه را باز ڪرد ،وارد ڪافه شدیم موسیقے ملایم به گوش مے رسید نگاهم را به اطراف چرخاندم میز صندلے هاے
چوبے با رنگ تیره در دو طرف ڪافے شاپ طاقچه هاے قدیمے باگلدان ها ے 🌷🪴قرار داشت اشاره اے به صندلے هاے سمت راست ڪردم فضایے دنج با حس حال آرام بود.
صندلے را جلو ڪشیدم و ڪیفم را روے میز گذاشتم بعد از چند
لحظه پیش خدمت جلو آمد
چه چیزے میل دارید ؟
دو تا قهوه لطفا☕️
به نظر من یڪبار بیا برویم پایگاه تا با نرگس آشنا بشوی !
پگاه چهره اے در هم ڪشید با صدایے گرفته
باشد یڪبار رفتن ضررے ندارد چه زمانے مے خواهے بروے ؟
لبخندے بر لبانم نشست با چهره ے گشاده گفتم : سشنبه ، با نرگس هماهنگ مے ڪنم.
پیش خدمت قهوه ها را آورد مشغول خوردن شدیم ڪه گوشے پگاه زنگ خورد شماره ے ناشناس روے صفحه بود
سلام بفرمایید؟
باشه الان من خودم را مے رسانم شما بیابید خیابان طیبب ماشین
ڪنار ڪتابخانه پارڪ هست
پگاه به من اشاره ڪرد برویم
از ڪافه خارج شدیم پگاه قدم هایش را تند برمے داشت.
تا خودش را به ماشین برساند وقتے به ماشین رسید ماشین امداد منتظر ایستاده بود
مشڪل چیست ؟
روشن نمے شود😬
ڪاپوت را بالا بزنید تا تعمیر ڪنیم
بعد از آن پگاه داخل ماشین نشست من هم ڪنار او روے صندلےنشستم
چند دقیقه بعد...
استارت بزنید
پگاه استارت زد بعد از چند بار استارت ماشین روشن شد.
پگاه هزینه را حساب ڪرد و حرڪت ڪردیم
نویسنده :تمنا😘😃
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
🌷 اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
#کانال_مهدویون✨️
💠https://eitaa.com/mahdvioon
✅️ کپی مطالب حلال است.
داستان ظهور19.mp3
زمان:
حجم:
5.63M
📚 مجموعه زیبای"داستان ظهور"
📝 #قسمت_نوزدهم 19: آنچه در این قسمت می شنوید:
«انتقام از دشمنان مهتاب»
🎙 به کلام و تنظیم: مصطفی صالحی(مدیرکانال)
#نشر = صدقه جاریه، به عشق امام، برای رضایت امام
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
🌷 اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
#کانال_مهدویون✨️
💠https://eitaa.com/mahdvioon
✅️ کپی مطالب حلال است.
🌻«☆♡ܩܣܥویوܔ♡☆»🌻
#قسمت_هجدهم #افق دستم را به میز گرفتم پاهایم به سختی حرکت می کرد نگاهی به اتاق کردم فضایی کوچک در
#قسمت_نوزدهم
#افق
وارد راهرو شدم چشمم به اعظم خانم افتاد
خدا را شکر شما آزاد شدید
سلام محمد رضا کجاست حالش خوب هست ؟
سلام توی اتاق کناری هست بیدار هست
چی شد دوباره حالش بد شد ؟
بدنش عفونت کرد مجبور شدیم بستری اش کنیم
داخل اتاق که رفتم محمد رضا نگاهی به من کرد با خوشحالی سلام کرد
کی آزاد شدی چقدر نگرانت بودم مرد انقلابی
چند روزی می شود
کنار تخت محمد رضا رفتم روی صندلی نشستم
مهدی به نظرت هدف از فعالییت های انقلابی ما چی هست؟
ما برای استقلال کشور تلاش می کنیم
هدف ما کوتاه کردن دست آمریکایی ها از کشور هست و استقلال آزادی جمهوری اسلامی، سکوتی بین ما ایجاد شد
طبق فرمان امام ما باید تا پیروزی انقلاب تلاش می کردیم
در همین حین صدای اعظم خانم
اتفاقی افتاده طیبه خانم چرا برگشتید ؟
نگاهی به پشت سر کردم چشمانم در چشمان خانم پرستار گره خورد
وسیله ای جا گذاشتم.
بلند شدم به سمت خانم پرستار رفتم ....
نویسنده: تمنا 🌼💛