eitaa logo
🌻«☆♡ܩܣܥ‌‌ویوܔ♡☆»🌻
1.4هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
20.9هزار ویدیو
145 فایل
کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ عشــاق پســـر فاطمــه(سلام الله)❣️ درخدمتتونیــم با کلی مطالب فوق جذاب دلنــوشــته🤞 پروفایـل🎀 منبرهای مفید👌🏻 کلیپ های آخرالزمانی🌹 پست های انگیزشی🌴 نمازهای مستحبی ارتباط با خادم کانال ادمین فعال کانال @Mitra_nori
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچکس به من نگفت11.mp3
4.64M
📚 مجموعه 30 قسمتی "هیچکس به من نگفت...!" 📝 1⃣1⃣ 🎙 به کلام : مصطفی صالحی 🎼 تنظیم: بابک رحیمی 📕 برگرفته از کتاب ((هیچکس به من نگفت)) نوشته حسن محمودی = •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈• اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ 🌹 ┏━━━━━━━🌺🍃━┓        @mahdvioon ┗━━🌺🍃━━━━━━┛
هیچکس به من نگفت11.mp3
4.64M
📚 مجموعه 30 قسمتی "هیچکس به من نگفت...!" 📝 1⃣1⃣ 🎙 به کلام : مصطفی صالحی 🎼 تنظیم: بابک رحیمی 📕 برگرفته از کتاب ((هیچکس به من نگفت)) نوشته حسن محمودی = •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈• ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧ 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon ✅️کپی حلال ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
آشتی با امام عصر11.mp3
14.67M
. 📚 مجموعه شنیدنی: «آشتی با امام عصر(عج)» 👈🎧 : «امام زمانمان را تنها نگذاریم » ✍🏻برگرفته از کتاب: دکتر علی هراتیان 🎙 به کلام و تنظیم : = ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧ 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon ✅️کپی حلال ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
به سوی نور 11.mp3
14.44M
📚 مجله صوتی شنیدنی: «به سوی نور» 👈🎧 11 🎙 به کلام و تنظیم : دهید که صدقه ای است جاریه! دهید، به امید التیام داغی که از غربت بر دل امام است😔 ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧ 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ https://eitaa.com/joinchat/3330736345Cfb4ce748ea ✅️کپی حلال ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌻«☆♡ܩܣܥ‌‌ویوܔ♡☆»🌻
#داستان_واقعی #ایلماه #قسمت_دهم🎬: ایلماه از خاطراتش بیرون آمد و ازجایش بلند شد، دور قلوه سنگ بزرگ
🎬: ایلماه از خاطراتش بیرون آمد و ازجایش بلند شد، دور قلوه سنگ بزرگی که روی آن نشسته بود، گشتی زد و با قدم های آرام خود را به طرف درختانی کشید که از آنجا راه باریکی که به کلبه چوبی می خورد مشخص بود. ایلماه پشت درختان ایستاد و از ورای درختان به کوره راه خاکی پایین چشم دوخت، هیچ خبری نبود، نه صدای سم اسبی می آمد و نه گرد و غباری که حکایت از حرکت سواری به این سمت کند. دخترک که اینک هفده بهار از عمرش می گذشت، اوفی کرد و همانطور که به سمت کلبه چوبی می رفت زیر لب زمزمه کرد: پس چرا نمی آید؟! چرا خبری از قاصد شاه نیست؟! نکند نقشه لو رفته و قاصد هم به زندان افتاده؟! او خوب می دانست که با رفتن به تهران و نزد ناصرالدین شاه، انگار حکم مرگ خود را امضا کرده است، زیرا اگر ملک جهان خانم متوجه حضور او در پایتخت می شد، او را نرسیده به قصر شاهی و دیدار یار، با حیله ای می کشد. ایلماه داخل کلبه شد و گفت: آخر ای ملک جهان خانم یا مهدعلیا، ملکه ایران! ناصرالدین شاه چرا نباید مرا به عقد خود در اورد؟! چون دختر سید باقر هستم؟! چون یک رعیت بیشتر نیستم؟! اما...اما من رفیق دوران کودکی و هم بازی و هم درس شاه ایران بودم، من عاشقانه شاه را دوست میدارم و بند جانم به جان ناصرالدین شاه بسته است و خوب می دانم که ناصرالدین شاه هم بر خلاف حرکات ظاهرش که مجبور است در بین عوام الناس انجام دهد، عاشق و دلبسته من است و کاش. هیچ کس مانع این وصلت نشود و بگذارند اینبار لیلی به مجنونش برسد وگرنه ... ایلماه نگاهی دور تا دور کلبه کرد، آرام به سمت بقچه ای که گوشه کلبه بود رفت. روی زمین نشست و گره بقچه را باز کرد و لباس مردانه ای پدیدار شد. ایلماه با دیدن لباس که قرار بود با آمدن قاصد شاه، آن را بپوشد به یاد چهار سال قبل افتاد، درست همان زمان که برادرش اسفندیار موهای ایلماه را تراشید و لباس قشون را به تن او پوشانید و ایلماه با نام بهروز، محافظ شخصی ولیعهد شد. ادامه دارد ✏️به قلم: طاهره سادات حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺