#گپ_روز
#موضوع_روز : عزیزِ مادرت باش!
✍️ تقریبا ده سال پیش یک هفتهای مهمان ما بود در ccu.
نارسایی قلبی داشت! آنقدر مهربان و آرام بود که مرکز توجه تمام پرسنل قرار گرفته بود. با اینکه بسیار مورد توجه همه ما بود و بچههایش هم دائماً میآمدند و به او سر میزدند، هر که میآمد از او سراغ «محمدش» را میگرفت!
محمد روزی چند بار تلفنی با بابا - که حالا عزیزکردهی تمام پرستارها بود - صحبت میکرد، اما او دائماً چشمانتظار محمد بود.
• میگفت «محمد» و انگار هزار تا محمد با اشتیاق از دلش بیرون میآمد. کم کم داشت برایم جالب میشد این محمد چرا اینگونه محل عشق باباست که ...
آمد، و پدر چنان در آغوشش کشید که گویی میخواهد او را در جانش حل کند.
میبوییدش و به سینه میفشردش... و من میدیدم که هر لحظه آرام و آرامتر میشود تا جاییکه دیگر از آن بیتابی خبری نبود.
• ساعت هفت بود و من برای نوبت داروهایش بالای تختش رفتم، دیدم چشمانش اشکی است، پرسیدم بابا محمد هم که آمد امروز، چرا دلتنگی باز؟
نگاهم کرد و گفت : خدا از این محمدها به تو عطا کند بابا ...
• دیدم فرصت مناسبی است از او سؤالم را بپرسم؛
گفتم این محمد چه کرده که جای عاشق و معشوق عوض شده و اینگونه مشتاقش هستید؟
گفت : جان پدر و مادر فرزندانش هستند!
روحشان میرود برای دردهای آنها، برای بلاها و گرفتاریهای آنها،
نکند جایی گرفتار شوند، جایی اشتباه بروند، جایی بلد نباشند در دوراهیهای خطرناک مسیرشان را پیدا کنند...
• باباجان میدانی؟ وقتی آدم پیر میشود دیگر توان ندارد به داد بچهها برسدو اینجور وقتها بعضیها میشوند «ام ابیها»ی پدر و مادرشان... فرقی نمیکند دختر باشند یا پسر! نه فقط درد پدر و مادر را به جان میخرند، که برای بقیه بچهها هم مادری میکنند و مراقبشان هستند تا گمکرده راه نشوند و جایی در تلاطم مشکلات گیر نکنند. محمد من، مادر است انگار برای همهی خانواده.
✘ من شبیه کسی که تازه معنای «ام ابیها» را درک کرده باشد، از کنارش بلند شدم و سراغ بیمار بعدی رفتم اما قلبم همانجا جا مانده بود...
بیخود نبود که لقب «ام ابیها» مال بزرگترین بانوی عالم است.
کسی که آنقدر وسیع است که میتواند برای «حبیب خدا» مادری کند.
• با خودم فکر کردم، آیا میشود «ام ابیها»ی اهل بیت علیهمالسلام شد؟
آیا ممکن است کسی «ام ابیها»ی امام زمانش باشد؟
حتماً میشود، حتماًااا...
کسی که بیتوقع میدود تا دغدغههای آنان را به ثمر برساند و در این راه برای تمام فرزندان اهل بیت علیهمالسلام هم نگران است و هم بقدر وسعش گره از کارشان باز میکند!
•چه مرد عجیبی بود این بابای عزیزکردهی بخش ما،
همهی حرفهایش برایم روزنهای بود به سمت نور... اما این حرفش نورٌ علیٰ نور بود.
@ostad_shojae | montazer.ir
#گپ_روز
#موضوع_روز
: « خدا چکار کند ما معنیِ کلمهی «مقاومت» را بفهمیم؟ »
✍ خبرها را که مرور میکردم رسیدم به ویدئوی پسری در غزه!
گرسنه بود. سرباز رژیم اشغالی او را برد سر دیگ غذا و گفت: اینهمه گوشت!
بگو از دولت اسرائیل هستی، تا سیرت کنم!
پسشان زد و گفت: عمراً ...
• فرو ریختم!
دیگر خدا چکار کند ما معنیِ کلمهی «مقاومت» را بفهمیم؟
به خدا که این کودکان را بعداً میگذارند جلوی ما و میگویند:
شما در عافیتِتان حتی در دعا هم کم گذاشتید، اینها دیگر چیزی نداشتند که بدهند وگرنه میدادند...
• تا کمی آبرویمان را درخطر میبینیم،
تا کمی کمبودها ما را در مشت خود میفشارند،
تا همسر و فرزندمان چند تا تعطیلات، درگیر جهاد و فعالیت مهدوی میشوند،
تا چیزی میشنویم و میبینیم که به ما برمیخورد،
اولین فکر ... فکر خالی کردنِ میدان، یا فکر نِق زدن به عزیزانمان است که پس تفریحمان چه؟ پس خانه و زندگیمان چه؟ پس ....
•ویدئوی دختر کوچکی را دیدم. از او که پرسیدند چه آرزویی داری؟
گفت: من دیگر هیچ چیز در دنیا ندارم!
پدر و مادر و خانه و ماشین و اتاقم و.... همه را از من گرفتند، اگر آرزویی هم از این دنیا داشته باشم، به چه دردم میخورد دیگر ؟
• و من با خودم فکر میکنم، چند تا آرزوی دنیایی تا حالا نگذاشته من به سمتِ امامم هجرت کنم؟
و با روزی، هفتهای یا ماهی دو سه ساعت وقت گذاشتن، خودم را قانع میکنم که در لشگر امامم هستم!
که منم اهل جبهه «مقاومت» هستم!
√ زهی تصور باطل! زهی خیال محال!
• بخدا که خدا «مدل مقاومت» را جلوی چشم ما گذاشته و با همین مدل از ما خواسته، مقاومت کنیم و مقاومت را بفهمیم!
• آخ که جمعهها چقدر بیپروا به صورت ما سیلی میزنند!
تا لنگ ظهر که خوابیم ...
عصر هم که درگیر خالهبازیهای دنیا!
بعد میآییم گوشهای راحت لَم میدهیم و اخبار مقاومت را چک میکنیم، بیآنکه ذرهای فکر کنیم سهم من از این «مقاومت» چقدر است؟
• چقدر کمند عزتمندانی که همّت کردند و استغاثههای عصر جمعه را در گوشهای به پا کردند! و چقدر کمند آنان که واجب میدانند بر خود که خویش را به این جمعها برسانند!
✘ من و شما و شما و شما ....
بله .... هرکدامِ ما !
وظیفه داریم استغاثه را جهانی کنیم!
خیلی زود!
چون کمی آنطرفتر مردمِ زمین، زیر چکمههای استکبار به اضطرار رسیدهاند! و اگر اضطرارشان آنقدر در ما همت ایجاد نمیکند که خودمان را به هجرت به سمت امام برسانیم، بیماریم!
اگر این دغدغه در ما ایجاد نشده که به تجمعهای استغاثه برسانیم خودمان را،
و یا بانیِ این دعاهای دستهجمعی شویم، قلبمان خیلی مریض است... خیلی!!!!
※ خدایا این مریضی، ما را قرنهاست بیچاره کرده است و مثل سرطانِ بیدرد نمیفهمیمش!
🆔 @Clad_girls | دختــران چــادری
#گپ_روز
#موضوع_روز : بازیِ بُرده را داریم میبازیم و حواسمان نیست!
✍️ شبیه شوک بود! بیش از ۱۲ ساعت گیجی و بیخبری!
یک شوک سنگین برای «پراندن خواب یک سرزمین به خواب رفته!»
• خوابرفتگی، نابینا شدن، عدم فهم زمان و مکان، از میوههای غفلت است! و غفلت ابزارِ دست شیطان است. یک سرطان بیدرد !
سرگرمت میکند به نداشتهها و کمبودها، به ضعفها و عقبماندگیها و آنقدر احساس بدبختی یکهو میریزد در دلت که چشمانت نمیبیند داشتههایت را!
و ما درست هفتروز پیش به شوکی مبتلا شدیم که پردهها را کنار زد، و باز داشتههایمان را به رخمان کشید و خواب سنگینِ غفلتمان را شکست.
• چشم که بینا میشود، ضعفها کوچک میشوند و قوّتها باز نقطهی تلاقی و اتحاد آدمها میشوند برای حفظ داشتههایشان.
• برای همین است در این هفت روز از هر طرف به اتفاق مصیبتبارِ سقوط بالگرد که نگاه میکنم رحیمیت خاص خدا را میبینم، که با تمام خودش آمد وسط میدان و شانههای مردم تمدنساز را گرفت و بیدار کرد و آورد شانه به شانهی همدیگر به بدرقهی رئیس جمهور شهیدشان کشاند....
و این حادثه جز «مانور قدرت عشق» نبود برای اهل جهان.
• اما جهل جاهل همیشه کار خودش را میکند!
آخر خواستگاه غفلت، جهل است. جاهلان غافل میشوند، نه آنان که به معرفت رسیدهاند.
اهل معرفت هم خودشان را بیدار نگه میدارند هم دیگران را.
• مصیبتی که به خانوادهای میرسد بچههای آن خانه اگر اختلاف دارند و قهر هم که باشند، میآیند و مینشینند دور آن سفره تا پدر یا مادرشان را راهی سفر آخرت کنند.
چه شد که ما آنقدر جهلمان زد بالا... که از سکوتِ رئیس جمهورمان برای حفظ وحدت حرف زدیم، و آنرا برجسته کردیم، اما خودمان شروع کردیم شاخصههای حرفهای و اخلاقی این شهید را چماق کردیم بر سر دیگران!
• خدا را میخواستیم راضی کنیم ؟
• یا خلق خدا را ؟
• شاید هم دل خودمان را میخواستیم خنک کنیم!
✘ اینها رفتارهای متانت بار نیست...
درندگی رسانهایست که گریبانمان را گرفته و زمان و مکان نمیشناسد.
مصیبت و شادی نمیشناسد.
همه چیز را آلوده میکنیم بیآنکه بدانیم، خدا خواسته جامعهای را به مصیبتی پیچیده در لحافِ رحمتش، به وحدتِ دوباره برساند، آنهم در خطرناکترین بُرهه تاریخ که اگر نجنبیم و از این ناموس حفاظت نکنیم، «بازیِ بُرده را خواهیم باخت.»
• کمی حواسمان باشد، به عقب برنگردیم!
وحدت را فقط جانهایی میتوانند حفظ کنند که از گذشته رهایند، چشمشان آینده را میبیند و در زمان حال فقط برای آینده میدوند، اینها اهل دولت کریمهاند، همان بزرگانِ حکومت صالحان که قرآن وعدهاش را داده است.
وحدت ناموسِ پیروزی ماست، مراقب باشیم بازیِ بُرده را نبازیم!
@ostad_shojae
#گپ_روز
#موضوع_روز : «آدم حسابیهای جهانِ آینده: آنانند که سبک زندگی خود را لحظه به لحظه با حوادث آخرالزمان، بروزرسانی میکنند!»
✍️ آنقدر نورانیت دارد که شبیه آینه شده خودش! مهربانِ در سکوت! ولی صادق.
کنارش که باشی، میفهمی کدام ورت کج و کوله شده... بیآنکه کمی احساس ناامنی کنی.
آمده بود سری به ما بزند.
جلسهای داشتیم، آخرهایش بود، نشست کنار ما و گوش کرد!
آخر جلسه به بچهها گفتم: همانگونه که چهار پنج سال پیش گفتم، و همه این سالها تکرار کردم:
«تولیداتی که هدفگذاریشان روی فطرت انسانهاست، مرز داخل و بینالملل ندارد. فطرتها باهم یکیاند، حرفی را که من و شما میفهمیم همه میفهمند چون مصداق دارند در جهان درون آدمها، میشنوند و در خود مییابند و میپذیرند».
این مرزبندیها را جهانبینیهای کوچک ایجاد میکنند.
✘ امروز با یقین بینهایت بالاتر میگویم که جهان تمام مرزهای اَنفسیاش را از دست داده و خواهد داد.
مرز جغرافیایی میان کشورها و قارهها مرز حساب نمیشود که!
آنها پارامترهاییاند برای ایجاد نظم و حریم ماده.
مرزها را «جهانِ درون آدمهای جهان» تعیین میکند.
✘ آنجا که جهانبینیها باهم یکی میشوند؛ مرز میان آدمها از بین میرود!
مثل امروز و واکنش جهان به «حوادث رفح» ... و حالا باید منتظر فردای بیمرزتر باشیم.
این واکنشها بیپشتوانه نیستند! یک جهانبینیاند، که در حال ایجاد رفتارِ یکسانند.
• جلسه که تمام شد، نزدیکتر نشست و از من پرسید: چه شده بود در رفح؟
گفتم خبرها را نخواندی از نیمه شب؟
گفت نه! سرم گرم شد به مشکلات داخلی محل کارمان، غافل شدم.
گفتم : چقدر حق گفتهاند که در آخرالزمان، لحظهای از حوادث جهان غافل نشوید، که خواب غفلتِ آخرالزمان، با زمانهای دیگرِ تاریخ فرق میکند.
• گفت: و بالعکس در آخرالزمان، مشکلات و مصائب هم بیشتر میشود و تمرکزت را میگیرد.
گفتم: غربال یعنی همین دیگر!
جهان را بگذارند در یک الک با سوراخهایی که سایزهای مختلف دارد.
تکانش دهند و تکانش دهند و تکانش دهند! با انواع بلایا و فتنهها و حملهها... تا فقط دانه درشتها بمانند.
گفت : و دانه درشتهای آخرالزمان، با دانهدرشتهای تمام تاریخ فرق دارند.
دانشمندان و سیاستمداران و تاجران و ... نیستند! اتفاقاً «تنهاترین آدمهای زمانند».
• گفتم : دقیقِ دقیقِ !
آنان که «دل بریدند از همه الّا او» ! و بی تعلّق به هیچ گیر و بندی، سبک زندگی خود را لحظه به لحظه با حوادث آخرالزمان، بروزرسانی میکنند و درست با سایز و اقتضائات آخرالزمان تمام «انتخابها، ارتباطات، افکار و رفتار» خود را تنظیم میکنند.
و او ادامه داد: منظورت آیا این نیست که آنان جوری برنامهریزی نمیکنند برای بخشهای حیوانی زندگیشان، که تا خِرخِره تمرکزشان را بگیرد، و دیگر نرسند به فکر کردن، و تلاش برای تبدیل شدن به یک انسان تراز در دولت کریمه؟
و آیا برای همین است حوادث و پیگیری آنها، آنقدر مهم است؟
✘ گفتم : توجه به حوادث بیدار نگه میدارد ما را ! و قدرت «زمانشناسی» را افزایش میدهد.
یقین کنی تاریخ دارد ورق میخورد، دیگر به یقین میرسی وقت قناعت است در تمام نیازهای حیوانی،
و وقت سرعت گرفتن است در قدرت گرفتنهای انسانی.
دولت کریمه دولت آدم حسابیهای موحّد است... گفته باشم!
@ostad_shojae
#گپ_روز
#موضوع_روز : «عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم.
✍️ شاید چهار پنج سالم بود، که خودم را به خواب میزدم که خانهی آقاجان بمانم و مرا نبرند خانه!
و این فقط یک فضولی بود شاید... برای شنیدن صدای مناجاتِ نیمه شبِ آقاجان، که روی ایوان خانهی گِلیشان ساعتها مینشست، گاهی نماز میخواند، گاهی چای میخورد، گاهی حافظ میخواند، و گاهی هم مثنوی «طالب و زهره» را ....
• شاید او فهمید که من تمام مدت خلوتش را بیدارم و جُم نمیخورم تا صدایش را گوش کنم، شاید هم هرگز نفهمیده باشد.
• اما تمام سهم من از همین آقاجان، «بازی» بود.
روی شانههایش مینشستم و او مرا در حیاط میگرداند و برای خودم از روی درختان میوه میچیدم. گاهی ازگیل، گاهی نارنگی، گاهی گلابی ....
• سالهاست که حالتهای عجیب آقاجان را که در کودکی برایم جالب بود میفهمم. امّا دیگر ندارمش که یواشکی تماشایش کنم.
امروز داشتم فکر میکردم ماجرای ما و امام، ماجرای من و آقاجان بود.
او دلش کجا گیر بود و نجوایش تا کجا بالا میرفت، و سهم من از او به اندازهی درکم از او بود... بازی، بازی، بازی ...
• ما قرنهاست داریم با نعمتهای خدا بازی میکنیم و حواسمان نیست.
مخصوصاً با بزرگترین نعمت خدا، که همهی خداست در کالبد انسان!
«خلیفةالله» یعنی جانشین خدا!
ما با جانشین خدا چه کردیم؟
راه به سمت خدا باز کردیم؟ یا دست توسل زدیم به او برای اینکه بازیهای دنیایمان را قشنگتر و جذّابتر اداره کند.
«عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم.
اما دیر شده بود!
※ما هنوز در دنیاییم امّا... و عرفه روز «فهم امام» است.
نگذاریم دیر بشود...
@ostad_shojae
#گپ_روز
#موضوع_روز : «جادهی عشق سنگلاخ است!
و سنگلاخ را کسی با شادی طی میکند که عاشق است!»
✍️ جشن عقد سادهای بود در یک سالن پذیرایی ساده اما شیک!
بعد از خواندن خطبه عقد و بریدن کیک، یکی با صدای بلند از مهمانان خواست که سکوت را رعایت کنند.
همه ساکت شدند. او ادامه داد امروز علاوه بر عقدکنان این زوج، سالگرد ازدواج یک زوج دیگر از فامیلهای عروس خانم است!
• عروس داماد از جایشان بلند شدند و رفتند به سراغ یک زوج دیگر!
و درست پشت صندلی آن دو ایستادند.
زاویه دید من، زاویه دید کاملی نبود. نصفه و نیمه اِشراف داشتم به آن نقطه.
اما تفاوت صندلی آن خانم و آقا توجه مرا به خود جلب کرد.
کمی جابجا شدم و زاویه دیدم بهتر شد... بله درست حدس زده بودم! خانم روی صندلی چرخدار نشسته بود.
مرد از روی صندلی بلند شد و کنار عروس و داماد ایستاد!
حالا دیگر هر سه تای آنها پشت یک صندلی چرخدار ایستاده بودند.
• مردی که پشت میکروفون بود گفت :
امروز سالگرد ازدواج مرتضی و ساراست.
و ما میخواهیم این سالگرد را هم جشن بگیریم.
وقتی آنها نامزد بودند سارا در اثر یک تصادف با ماشین خودش، از ناحیه کمر آسیب دید و برای همیشه روی صندلی چرخدار نشست و سادهترین کارهایش را نیز باید به کمک بقیه انجام میداد.
مرتضی میتوانست ادامه ندهد!
میتوانست ماجرا را تمام کرده و به زندگی نکشاند. اما ... آنها عروسی کردند باهم.
رفتند توی یک خانه ... و مرتضی هم مرد خانه بود و هم کارهای سارا را تا جایی که او نمیتوانست انجام میداد.
زندگی شیرین و آرامشان را همه عاشقند.
امروز هم وسط این جشن، سالگرد این زندگیِ مبارک را هیچ کس فراموش نکرد. چون این زندگی، نمونهی یک عشق صادق است.
• او میگفت و من کمکم انگار ناشنوا میشدم.
نابینا میشدم.
آدم برای یک عشق از جنس زمین، چقدر میتواند همهی نیازهای دنیایش را سَر ببرد، و در عین حال شاد باشد و لذّت ببرد؟
من چرا پس ... برای اثبات عشقم، دو قدم میروم و میخورم زمین؟
خستگی که میآید!
موانع مختلف که سر راهم سبز میشوند!
تهمتها و قضاوتها و کارشکنیها و .... که عامل امتحان میشوند!
چرا قادرند نشاط مرا بگیرند؟
• مگر جز این است که من انتخاب کردهام به سمت عشق حرکت کنم؟
و جادهی عشق سنگلاخ است!
سنگلاخ را کسی با شادی میگذراند که عاشق است!
@ostad_shojae
#گپ_روز
#موضوع_روز : «اگر جهانبینی کسی محکم و یقینی باشد، دستِ هیاهوها و تردیدها به قلبش نمیرسد!»
✍️ یکسال پیش بود. دستم بند بود و پاهایم خیس، داشتم حیاط کوچکمان را میشستم.
دیدم تلفن سه بار پشت هم، بیوقفه زنگ خورد. با خودم گفتم حتماً مسئلهای اورژانسی است.
• شیر آب را بستم و شلنگ را انداختم وسط حیاط و دویدم به سمت اتاق.
• صدایش مضطرب بود با یک عالمه بغض که هر لحظه میخواست بترکد.
گفت: امروز جواب پاتولوژیام را گرفتم.
گفتند آن سه تا توده که در ماموگرافی دیده شده بودند بدخیمند، و باید این عضو کاملاً تخلیه شود.
• گفتم: یکی از دوستانم جراح حاذقی است که بطور تخصصی در همین زمینه کار میکند. همین الآن زنگ میزنم و با او هماهنگ میکنم، تو حرکت کن به سمت مطبش.
دوستِ جراحم نیز تشخیص پزشک قبلی را تأیید کرد و یک نوبت جراحیِ زود به او داد.
ولی او نرفت ... چون از جراحی وحشت داشت.
• یکسال را با انواع و اقسام دستورات طبهای دیگر مشغول شد تا اینکه صبحِ دیروز فهمیدم، چندین قسمت از بدن او درگیر این سرطان شده و بخاطر درگیری فضای لگنی دیگر توان راه رفتن ندارد. افتاده در رختخوابِ انتظارِ مرگ!!!
• دیشب پسرم بیمقدمه پرسید : تکلیف جبهه اصلاحات برای ما که مشخص است هیچ،
واقعاً در این هیاهویِ رسانهای و میدانی که از رقابت میان کاندیداهای انقلابی ایجاد شده، تکلیفِ مردم چه میشود؟
• گفتم: تکلیفِ هر کس را جهانبینی او مشخص میکند! اگر جهانبینی کسی محکم و یقینی باشد، دستِ هیاهوها و تردیدها به قلبش نمیرسد!
• گفت: یعنی چی؟
• گفتم: اگر خاله سهیلا ریشهی همان سه تا توده را میخشکاند در بدنش، امروز این تودهها از جاهای دیگر نمیزدند بیرون!
• گفت: چه ربطی دارند اینها باهم!
• گفتم: این حدیث را هزار بار استاد خواند برایمان؛ ریشهی حق در عالَم، امامِ حق است و ریشهی جور، امامِ جور! و اگر جهانبینی کسی جهانبینی خاله سهیلا نباشد میرود سراغ قطع ریشهی ظلم در جهان! که یکباره همه چیز را سامان دهد!
✘ اگر جهان، با «امام حق» تنظیم شود، و مردم حرکتِ صحیح به سمتِ امام حق را در جهانِ درونشان آغاز کنند؛ جهانِ بیرون اثرات این تعادل درونی را از خود بروز خواهد داد.
√ جهانبینی هر کاندیداست که وسعت برنامهها، سطح توکل و میزان ارادهی او را مشخص میکند.
کسی که جهانی فکر میکند: ریشهی اصلاح معیشت و رشد فرهنگ و .... در ایران را همان میداند که ریشهی انواع فسادها در فلان قاره و فلان کشور جهان است.
او خیز برمیدارد ریشه را تغییر دهد! جهش اینگونه ایجاد میشود. با اصلاح جهانبینی مردم.... اصلاح جهان درون، اصلاح حکام و مدیران و تمام جامعه را در پی دارد وگرنه چه بسیار آسایشها که آرامش با خود نداشتند.
• گفت: من دارم میفهمم شما چه میگویید!
• ادامه دادم :
برای همین است دستهای از مردم، دو دل میشوند، چون جهانبینی تمدنی انقلاب را هنوز باور نکردهاند. و بسیار اندکند آنان که به تراز دولت کریمه و برای تغییر تمدن جهان، فکر میکنند و برنامه دارند.
• هیچ فرقی میان دلسوزی و کارآمدی کاندیداهای جبهه انقلاب نیست: مگر در وسعت جهانبینیشان!
دیگر این ماییم که باید انتخاب کنیم بر اساس کدام جهانبینی انگشتمان را بر جوهر میزنیم!
ـ تغییر تمدن فاسد و حیوانیِ جهان که ریشهاش مدیریت غیرِ تخصصی و غیرالهی جهان است؟
ـ یا اصلاح موقت مشکلات معیشتی و ... که البته محال است بدون حذف ریشه، برای همیشه درمان شود، فقط ممکن است که با یک مسکّن تخفیف یابد!
حرفمان که تمام شد: آرامشش را از جنس بوسیدنش میشد فهمید!
@ostad_shojae
#گپ_روز
#موضوع_روز : امان از «دردِ بیدردی» !
✍ شب جمعه بود!
آدم که از دست خودش خسته میشود، چارهای ندارد جز آنکه پناه ببرد جایی که او را همانطور شکسته و درهم ورهم بخرند، نه؟
• حوالی دو بامداد بود که کشاندم این تن له شده را و انداختمش در حیاط حرم!
کنار حوض نشسته بودم و زل زده بودم به ضریحی که از آن دور مشخص بود. نه حرفم می آمد و نه هیچ چیز...
فقط آمده بودم که نمیرم!
• زائری آمد و از جلوی من رد شد و رفت به سمت رواق ضریح، آن لحظه نمیدانستم چرا دلم به او گیر کرد، ولی برایم مهم شد انگار!
• کمکم سوز سرما لرز انداخت بر من، و خیز برداشتم بسمت رواق!
در نزدیکترین فاصله از ضریح نشستم و تسبیحم را برداشتم و شروع کردم به ذکر « یا سلام »، بلکه خدا این قلب یخ زده را به سلامت و امنیت برساند.
• دیدم بالای سرم ایستاده و در سکوت لبخند میزند!
همان زائر بود، همان که وقتی در حیاط از جلوی من رد شد، دلم را متوجه خودش کرد!
لبخند مهربانی در پاسخ لبخندش زدم و منتظر شدم ببینم چه می گوید!
گفت: برای پسرم دعا کن ! گفتم : چشم حتماً،
دوباره گفت: برای پسرم دعا کن، اسمش «مهدی» است! یادت می ماند؟
گفتم : بله حتماً
• سری تکان داد و از کنارم رفت!
دستانم را گرفتم بالا و خدا را به همان اسم «سلام»اش قسم دادم که گره مهدی او را به سلامتی باز کند.
• نزدیک اذان صبح بود، برای نماز به سمت شبستان میرفتم که دیدم دارد همان جمله ها را به زائر دیگری میگوید؛ «برای پسرم دعا کن، اسمش مهدی است»!
• بعد از نماز جماعت دیدم دارد می آید به طرفم! می دانستم بخاطر کهولت سنش و نیز تعدد زائران زیادی که التماس دعا گفته بود، مرا یادش نیست.
نزدیک شد: دستش را گرفتم و گفتم: دعا کردم پسرتان را و باز هم دعا میکنم.
انگار میخواست مطمئن شود، پرسید: اسمش چه بود؟
گفتم: «مهدی»
لبخند زد و سرم را بوسید و رفت!
✘ او رفت و من خانه خراب شدم....
با خودم گفتم : چهل و چند سال است که عمر کرده ای!
این زائر یک شب جمعه بیخواب شد از درد پسرش، و تا اذان صبح، تمام حرم را گشت و به این و آن گفت برایش دعا کنند!
تو کدام شب جمعه از نداشتن « مهدی» ات بی تاب شدی که بیایی و اینجا بگردی و بگویی برای پدرت دعا کنند؟
• او رفت و من خانه خراب شدم، از یک عمر چهل سالهی بیثمر، که «هنوز بیدردی، درد اصلی اوست».
@ostad_shojae | montazer.ir
#گپ_روز : امسال حجم جدیدی از غربت امام مهدی علیهالسلام برایمان مکشوف شد!
#موضوع_روز : «سربازان خطرناک امام مهدی علیهالسلام»
✍️ ساعت از ۱۲ شب گذشته بود!
روز سوم از آغاز کمپین who is imam mahdi.
بازار نجف خلوت شده بود و تقریباً کسی به غرفه مرکزی کمپین مراجعه نمیکرد. برخلاف مشایه که بچهها تا صبح مشتری داشتند و کار میکردند.
• غرفه را تعطیل کردیم و همه بچهها رفتند به محل اسکان برای استراحت.
و من در چادر ماندم تا برنامهی فردا و شیفتبندی بچهها را برای روز چهارم بنویسم.
چشمانم سنگین بود و خستهتر از آن بودم که قبل از رفتن بچهها حس میکردم. خوابم برد و کمتر از چند دقیقه خواب دیدم سه فوج از شیاطین با سه نوع چهره متفاوت به زمین نزدیک میشوند. هرچه نزدیکتر میشدند صدایی از جنس تمسخر و قهقهه به نام مبارک امام مهدی علیهالسلام در فضا میپیچید!
اما آنها از سطحی به بعد، قابلیت نزدیک شدن به آدمها را نداشتند.
فقط در لحظهای که این صداهای قهقهه و تمسخر توجه کسی را جلب میکرد و او را به شک میانداخت، تزلزل وجود او از بیرون قابل تشخیص بود و انگار این، راه را برای نزدیک شدن شیاطین فراهم میکرد. لذا به سویش یورش برده و درون او را به چنگ میآوردند.
• با ترس عجیبی بیدار شدم، و میدانستم که این خواب هشداریست برای من که مراقب استقامت خودم و بچه ها باشم در فتنهها و حملههایی که احتمالاً متوجه ما خواهد شد.
همین رمز امنیّت مان خواهد بود.
• صبح که کار را شروع کردیم و با هجمهی تند چند فرقه انحرافی مهدویت روبرو شدیم. میآمدند جلوی غرفه و شبهه میانداختند و سعی میکردند «ولایت در مهدویت» را زیر سوال ببرند.
از سویی مشکلاتی که از سوی بعضی مبغضان و یا جاهلان دولت عراق پیش آمد و منجر به آزارهایی شد که بچهها متحمل شدند تا بالاخره به لطف خدا و حمایت وزارت خارجه حل شد و آرامش برقرار گردید.
• در تمام این لحظهها نشسته بودم و به پاسخهای شیرین تعاملگران غرفه مرکزی به این سرکردگان فِرَق انحرافی گوش میدادم .
آنقدر «اصل اصالت تخصص» و «جایگاه انسان کامل» در زندگی بشر و نیز «نقش حکمرانی ولایی را در ایجاد تمدن نوین اسلامی» خوب درک کرده بودند، که در نهایت آرامش در برابر رگهای برافراشته و صورت سرخ شده آنان پاسخ میگفتند، بدون آنکه سعیِ آنان ذرهای تردید در قلبشان ایجاد کند...
و من هر لحظه با خودم میگفتم : این است فرق تعامگر و مبلّغی که «انسانشناسی» میداند، و ما در این رحم، مسلط به اسحلهای شدیم که زیربناییترین ابزار در آخرالزمان بود.
• امسال حجم جدیدی از غربت امام مهدی علیهالسلام برایمان مکشوف شد!
غربتی که علّت بزرگش ماییم ! که به فرموده رهبری، هنوز تبیین به روش انبیاء را نیاموختهایم.
روش انبیاء یعنی : «من عرف نفسه فقد عرف امامه »
یعنی : انسانشناسی = امام شناسی
و همین ضعف ، باعث شد شیعه بعد از سالها تحصیل دروس الهی و فعالیت جهادی هنوز قلبش از غیبت امام زخمی نیست! و این یعنی یک جای کار میلنگد.
ما تمام عزممان را جزم کردهایم سنگ هم از آسمان ببارد این کمپین را جهانی کنیم و میکنیم انشاءالله !
ترجمه سایت Whoisimammahdi.com را به زبانهای «اردو و فرانسه» نیز شروع کردهایم.
اگر از میان شما عزیزان، هستند کسانی که علاوه بر تسلط بر این دو زبان، به مفاهیم انسانشناسی استاد شجاعی مسلّط باشند و حاضرند بصورت جهادی و دغدغهمند (حداقل روزی دو الی سه ساعت کار مفید) در این امر عظیم ما را یاری نمایند لطفاً از طریق آیدی زیر با پشتیبان روابط بینالملل اعلام آمادگی نموده و متن کوتاه آزمونِ ورودی ترجمه را برای سنجش اولیه، دریافت کنند:
@International_rrelations
#گپ_روز : «در راهپیمایی این هفته، همهی آن آدمها دیگر در نگاهم فرق کرده بودند!»
#موضوع_روز : «قیام سربازان امام مهدی علیهالسلام از دل اروپا و آمریکا»
✍️ وقت ضبط تصاویر اعتراضات و دابسمش ویدئو موزیک Free Palestine (فلسطینِ آزاد) در کشور سوئد بود! همین ویدئو موزیکی که اولین تولید کمپین Who Is Imam Mahdi است و دیشب همزمان از رسانه ملی و وبسایت کمپین و صفحات استاد شجاعی منتشر شد (پیام ریپلای شده)
• مدیر تولید این تصاویر تعریف کرد برای ما که :
با چند نفر از دوستان که برای ضبط این تصاویر مناسب بودند، هماهنگ شدم و پیشنیازهای ضبط و ... را هم چیدم. اما روزی که تجمع در محل مقررش شکل گرفت آنان که قول داده بودند نیامدند!
• مانده بودم میان زمین و هوا و تجمعی که تا هفتهی بعد دیگر تشکیل نمیشد و تمام ساز و کارهای چیده شده و هزینههای پرداخت شده به فنا میرفت!
علیرغم همهی کنسلیها و خرابکاریهایی که چندبار اتفاق افتاد، من نوری را در جانم احساس میکردم که خاموش نمیشود! و یقین داشتم این نور امید بیدلیل نیست.
• رفتم میان جمعیت و یکی یکی با مردم صحبت کردم و با آنها دربارهی این موزیک ویدئو حرف زدم. اینکه ما کیستیم و دنبال چه هدفی میگردیم و ...
از آنها خواستم برای ضبط تصاویر دابسمش این موزیک کمکم کنند. کسانی که چهرههایشان را در تصویر میبینید به گونهای پذیرفتند مرا، و به گونهای بدون ترس و مشتاق کنارم قرار گرفتند و شروع به حفظ کردن ابیات این موزیک نمودند که تصورش را هم نمیکردم. با اینکه میدانستند تولید اینکار را مسلمانان، آنهم در جمهوری اسلامی ایران پشتیبانی میکنند و این ممکن بود برایشان خطرآفرین باشد.
• من آنجا بود که ایمان آوردم به این کلام استاد که؛ قیام جوانان اروپایی که بزودی از فرماندهان لشکر امام مهدی علیهالسلام خواهند بود، آغاز شده و در حال طی مراحل بلوغ خویش است.
👍 در راهپیمایی این هفته، همهی آن آدمها دیگر در نگاهم فرق کرده بودند!
از نظرم، هرکدامشان فرزند باوفای امام دوازدهم بودند که بزودی قرار است سکان اداره لشکری را بدست گرفته، و جهان را به موعود مبارک و صلحآفرینش تحویل دهند.
این ویدئو موزیک را اینجا میتوانید ببینید:👇
eitaa.com/ostad_shojae/38786
• دریافت نسخه های :
√ انگلیسی (بدون زیرنویس)
√ عربی (با زیرنویس عربی)
@ostad_shojae | Whoisimammahdi.com
#گپ_روز : اعتماد به تو صبری میدهد که از ناامیدی حفظت خواهد کرد.
#موضوع_روز : ناامیدی در ابتلائات آخرالزمانی !
✍️ در آسانسور باز شد و مثل همیشه هردوشان جلوی در منتظرم بودند! اما پر از غصه و اضطراب !
با همان وسایلی که در دستم بود بغلشان کردم و رفتم داخل!
یکی، کمطاقتتر است و حرفهایش را تندی باید بگوید... شروع کرد به نق زدن که اگر چنین و چنان کرده بودند؛ الآن کسی جرات ترور چارت سازمانی حزبالله را نداشت !
حالا، با این وضعیت دیگر چه امیدی هست به پیروزی حزبالله؟
دیگر چه امیدی هست به پیروزی اسلام در نبرد تمدنها ؟
اینجوری میخواهیم امنیت امام مهدی علیهالسلام را تامین کنیم تا ظهور کند؟ ههههه چه مسخره!
• همینطور که میوهها را داخل سینک خالی میکردم، به حرفهایش گوش میدادم.
حرفش که تمام شد سرش را روی سینه گذاشتم و گفتم بیا بنشین باهم یک ویدئو ببینیم !
ویدئوی «مراقب مواضع خود در این جنگ تمام عیار باشید» که دیروز در کانال بارگزاری شد را باهم دیدیم!
کمی آرام شد. بغلش کردم و گفتم : این آیه را بارها برایت خواندم یادت هست ؟
وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (انبیاء/ 105)
ما بعد از تورات در زبور (داود) نوشتیم که البته بندگان صالح من، وارثان زمین خواهند شد.
خدا در این آیه و در یک عالمه آیه دیگر در تمام کتب آسمانیاش که تمامش را در سایت امام مهدی علیهالسلام آوردیم (و تو مطالعه کردی) قول داده که وراثت زمین با صالحان خواهد بود و دین اسلام تمام جهان را فرا خواهد گرفت و بر کفر غلبه خواهد کرد!
• گفت : خب ؟
گفتم : یک سوال دارم ! اینکه خدا بخواهد در خانهی ما یک تغییری بوجود بیاورد، اگر من نباشم، با هیچ کسِ دیگهای نمیتواند یعنی؟
گفت چرا میتواند!
گفتم : خدای خانهی ما، همان خدائیست که قرآن را برای آگاهی تو از جریان زمان آفریده پسرم. اینکه بدانی خط تاریخ کدام سمتش حق است و کدام سمتش باطل! و بعد بروی سمت حق بایستی و سنگ هم اگر از آسمان آمد استقامت کنی و در دلت آب تکان نخورد. چون خدای تو خوش دارد ابراهیم را داخل آتش ببرد و بعد آنرا گلستان کند؛ ولی به ابراهیم هم نمیگوید که قرار است آتش را برایش گلستان کند.
اگر اعتبار جبهه حق به آدمهایش بود که بعد از هر پیامبر و امامی باید این جریان به فنا میرفت.. و این درحالیست که خداوند بعد از غیبت امام معصوم نیز، از طریق شبکه ولایتی، امانت خود را (دین) به سمت مقصد موعودش (غلبه تمدن الهی بر تمدن طبیعی در جهان) به پیش برد.
• گفت : خب اینها درست! ولی اگر همین کار را با کشور ما کردند چه ؟
گفتم : حقطلبی هزینه دارد عزیزم. و شهادت هزینهی این مسیر است! مگر یازده امام ما شهید نشدند؟
گفت : چرا... ولی نه اینکه ما دستی دستی فرماندهان خود را به کشتن بدهیم! اگر پاسخی درخور ترور اسماعیل هنیه داده بودیم؛ الآن این جرات را به دشمن نمیدادیم !
گفتم : چند مسئله هست :
1- اصلاً معلوم نیست این دشمن وحشی که در آخرین مراحل غرق شدنش چنگ به هر روشی برای بقا میزند، اینکار را نمیکرد !
2- آیا تو پاسخ ترور را فقط ترور میبینی ؟ پاسخِ مناسب همیشه آنی نیست که من و تو فکرش را میکنیم. این غده سرطانی باید ریشهاش زده شود، و قطع ریشهی «امامِ جور» سلطنت «امام حق» است و ایران برای این مقصود است که خیز برداشته است! و جهان اینرا میداند و میبیند که عمر صهیونیسم جهانی تمام شده و این هیبت پوشالی در حال فروپاشی است. باید دید که فرمانده کلّ قوا، برای آخرین مرحلهی جراحی این غده سرطانی، چه صلاح میداند!
3- گیرم که عقبنشینی غیرتاکتیکی اتفاق افتاده باشد، که بعید هست یا نیست نمیدانم! ولی باز میرسیم به همان مفهومی که قبلاً یادت دادهام! برای قلبهای داغدار، زخم جدید ایجاد کردن، و پیدا کردن مقصر آنهم با دعوا و فتنه در رسانهها به نفع چه کسی جز دشمن تمام میشود؟
آرام شد...
• گفتم پیری خردمند آخرین سکّاندار تمدن الهی است که آنرا در لابلای عجیبترین امواج تا به اینجا به سلامت آورده است. یقین بدان که محور مقاومت اگر امروز لرزه بر اندام کفر مینشاند؛ برای آرامش، استقامت و یقین در این حرکت تمیز و مستمر و درستی است که تمام این سالها این فرمانده در نوک پیکانش به پیش میرفته است.
اعتماد کن پسرم : هم به خدایی که قول داده به تو / هم به رهبری که جهان در برابر تدبیرش زانو زدهاند.
اعتماد به تو صبری میدهد که از ناامیدی حفظت خواهد کرد.
@ostad_shojae
#گپ_روز
#موضوع_روز : قلب مجلل و پاکیزه، بهشت مجلل و زیبا می آفریند.
✍️ خانه، هرچند زیبا و مجلل، تا پاکیزه نباشد آرامبخش نیست!
خانه هرچند وسیع و دلباز، تا طاهر نباشد محلِ امن نیست!
• ماجرای همین خانه است، ماجرای باطن ما!
هزار خُلقِ زیبا آرامش نمیآفرینند برای ما، اگر خانهی روحمان به نجاساتِ دیگران، آلوده باشد.
• برای همین گفتهاند: کینه، سرطانی است برای روح که سدّی میسازد و مانع میشود تا از زیبائیهای روح خودمان نیز لذت ببریم!
• خطا میکنند دیگران، به یقین، درست مثل من و شما، تا بیاموزیم هر نجاستی لیاقتِ ماندن در خانهی قلبمان را ندارد.
• خطا میکنند تا بیاموزیم: اگر سیاهی آمد، درب قلبمان را ببندیم و نگذاریم بیاید و بماند.
• قلب آلوده، با هزار خُلق زیبا نیز، نمی تواند منبع آرامش باشید؛ اگر به خطاهای دیگران، مشغول شود!
• خانهی تمیز بزرگ هم که نباشد، مجلل هم که نباشد، باز آرامبخش است و مأمنِ سکون.
• روحِ تمیز، وسیع هم که نباشد، قدرتمند هم که نباشد، باز محل امنیت است برای دیگران!
• همه میفهمند چنین کسی، در گرداب خطاهایشان گیر نخواهد کرد!
و خاطرهی اشتباهاتشان را مدام به تکرار نخواهد نشست.
• همه میفهمند آنکس که میتواند ببیند و بگذرد، تنها کسیست که آرامشش دائمی و امنیتش ماندنیست!
• غفّار، همان خدای بالابلندیست که عمری خطاهای ما را چنان تطهیر نموده و از کنارش آرام و بیصدا رد شده که خودمان هم فراموششان کردهایم!
@ostad_shojae | montazer.ir
#گپ_روز : خدا بیکار بود آدرس قبر مادرمان را از ما مخفی کرد؟
#موضوع_روز : «راز پنهان فاطمه سلاماللهعلیها»
✍️ ما آدمها معمولاً چیزی را در صندوقچه میگذاریم که قیمتی است!
این قیمتیها برای «روز مبادای ما» هستند، نه؟
و آن روز مهم که برسد، این قیمتیها را از صندوقچه بیرون میآوریم و صرفِ همان «مبادا» میکنیم، نه؟
※ و خدا به روز «مبادا»یش رسیده است!
دارد کمکم درِ صندوقچهاش را باز میکند و پرده از روی قیمتیهایش کنار میزند و خرجِ بیدار شدن دلهای بیمرضِ جهانیان میکند!
گفتم بیمرض! میدانید چرا ؟ به جوابش کمی فکر کنیم، باز در اینباره خواهم نوشت!
☺️ بچه که بودم روزی در ایّام شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها از مدرسه برمیگشتم! درِ خانهای باز بود و روضه داشتند! بوی اسپندشان تمام خیابان را پر کرده بود!
ایستادم و کمی زغالها را باد زدم و با خودم گفتم: بیکار بود خدا، آدرس قبر مادرمان را از ما مخفی کرد؟
خب چه میشد مامان و بابا بجای اینکه همش ببرند ما را مشهد، یکبار هم میبردندمان زیارت مادرمان!
و در آن لحظه دلم بغل این مادر را تشنگی میکرد ....
※ شب مهمان داشتیم؛ بابا داشت با بابای خانواده آنها، صحبت میکرد!
آن بابا داشت از مشکلی حرف میزد که من زیاد سر درنمیآوردم، بابای من امّا سرش را پایین انداخته بود و فقط گوش میکرد، انگار داشت همه درد او را در خودش حل میکرد تا بار غمش را کمی سبک کند.
حرفهایش که تمام شد؛ بابا سرش را آورد بالا و مکثی کرد و گفت ؛ هیچ کار خدا بیحکمت نیست! باید بفهمیم مقصود خدا از این حادثه چه بوده است.
و من همانجا یخ کردم !
«هیچ کار خدا بیحکمت نیست»؟
این جمله بابا یعنی خدا بیکار نبود قبر حضرت مادر را از ما مخفی کرد! یعنی مقصودی داشته! یعنی تو باید این مقصود را بفهمی زودتر !
و از آنروز من بدنبال فهم این سوال تمام کتابهایی که اندازه قدّم بود را از کتابخانه کانون پرورش فکری امانت میگرفتم و میخواندم؛ اما هیچکدام جواب سوال من نبودند.
❤️دنیا چرخید و چرخید و چرخید....
و حالا من در رسانهای کار میکنم که میخواهد درِ صندوقِ خدا را باز کند و پرده از این «راز پنهان» که بزودی خرجِ بیداری تمام عالم میشود، بردارد. پرده از مقام تدبیری حضرت صدیقهی طاهره سلاماللهعلیها، در حرکت تاریخ به سمت تمدن جهانی اسلام!
※ سالها دویدن استاد شجاعی و کتاب «پیوند با امام مهدی علیهالسلام، در مقام عرشی حضرت زهرا سلاماللهعلیها» ایشان
و یکسال دویدن واحد رسانه و موسیقی استودیو انسان تمام برای تولید مستند و موزیک «مادر تاریخ» تازه «شروع یک جریان جهانی» است!
خدا راز مادر ما را مخفی نگه داشت، و مخفی در تاریخ تزریقش کرد و امروز در آستانه شکفتن تمدن نوین اسلامی در جهان، وقت پرده برداری از این حقیقت غیبی است!
همهی تاریخ دیگر کمکم برای همه کس روشن شده و جز به زانو زدن در برابر حق ختم نمیشود !
※جمعه نهم آذرماه، بعد از نماز مغرب و عشاء در تالار همایشهای ایوان ری، در خلال سه ساعت برنامهی علمی/هنری یک مستند 30 دقیقه ای بنام «مادر تاریخ»اکران خواهد شد، که به سابقهی پردهبرداری از این راز از میان اروپاییان پرداخته و حقایق پنهان حضرت مادر سلاماللهعلیها را از زبان دانشمندان، اسلامشناسان و مستشرقان جهانی بررسی میکند.
☺️ و من همین الآن، دو روز قبل از این همایش، احساس همان کودک 9 سالهای را دارم که دارد اسپند روضهی مادر را باد میزند و با خود فکر میکند: «خدا بیکار نبود قبر مادرمان را مخفی کند» !
@ostad_Shojae |montazer.ir