eitaa logo
ماهـ‌ِ پنهان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
61 فایل
﷽ تِب فراق تو بیچارهـ کرد دنیـا را بدۅن تو به دل ما قرار بی‌معناسـت🌱💙 . . •شـروط:🌸 •| @Penhaan |• . . •پای مکتبِ حـاج قاسـم:)🌿 •| @deltange_o_o |•
مشاهده در ایتا
دانلود
229528_341.mp3
4.02M
سلام‌ای‌قرارِ دلِ‌بی‌قرار ! 🌻 💔 •●❥❥ @Mahepenhanamm
... دوباره آقایمان جمعه ای رادر انتظار ظهورش سپرے کرد و دوباره با بی لیاقتی خود، او را با انتظارش،تنها رها کردیم... خسته نباشید شیعیان مهدے✋🏻💔 💔 ✌️🏻 🌻 •●❥❥ @Mahepenhanamm
✔✔ ❌❗️ روزی استادی در یکی از دانشگاه های خارجی به شاگردانش میگوید:✋🏻 _بچه ها تخته رو میبینید؟🤨 همه میگن: -آره😶 میگه: _منو میبینید؟🤨 همه میگن: -آره😶 میگه: _لامپ رو میبینید؟🤨 میگن: -آره😶 میگه: _خدا رو میبینید🤨 همه میگن: -نه😶 میگه: _پس خدا وجود نداره😏 یه ایرانی بلند میشه میگه: +بچه ها منو میبینید؟🤔 میگن: -آره😶 میگه: +تخته رو میبینید؟🤔 میگن: -آره😶 میگه: +مغز استاد رو میبینید؟🤔 میگن: -نه😶 میگه: +پس استاد مغز نداره👏🏻 •|به افتخار وجود خدا بفرستش به هر کی دوست داری😁🌸|• ●پ.ن:هیچوقت یه ایرانی رو دست کم نگیرین😁✌🏻   •●❥❥ @Mahepenhanamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ماهـ‌ِ پنهان
خـــدا تنھا‌ تنھاییست‌ڪھ‌هیچ‌تنھایـے‌را‌تنھا‌نمیگذارد! : ) 💛
سلاݥ بڕ ڪسانۍ ڪہ قلب انساݩ‌هاࢪا امانټ الہی میداننــــد :) ✌️🏻 💔 🍭 •●❥❥ @Mahepenhanamm
هوای صحن گہرشاد و نیمہ شب باران☔️ دلم گرفتہ،،، مرا می شود حرم ببرے؟... 🕊
🔮 از حُجب و حیا به هیچ راضی شده‌ای دلخوش به چت و ایموجی بازی شده‌ای تلخ است که با چادرِ زهرا خواهر! بازیچهٔ معشوقِ مجازی شده‌ای! 💡
... به دنبال خودم چون گردبادی خسته می‌گردم ولی از خویش‌ جز گردی به دامانی نمی‌بینم... 💔 ... •●❥❥ @Mahepenhanamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه‌تقلب‌به‌من‌برسونیدبرای‌نسلِ‌من،چون‌ماخیلی‌زود‌میشکنیم... :) چی‌باعث‌میشه‌انقدرمحکم‌بمونید؟..🚶🏿‍♂ 💯 💪🏻 •●❥❥ @Mahepenhanamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ یک راه برای به یاد امام زمان بودن در طول روز 👤 استاد مسعود عالی •●❥❥ @Mahepenhanamm
. هر شب که ماه بر آسمان مے‌افتد‏، غمی دلگیرتر از همیشه تمام وجود عاشقانت را میگیرد 😔 و امید دیدنت بازحماسه شاعرانه مےآفریند و شعر هجران به شعر انتظار تبدیل مے‌شود و شاعر چشم‌هایت در لابلاے ابیات ترک‌خورده‌اش به دنبال خودت میگردد در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم ... 🌙 شبتون بخیر در پناه امام زمان (عج) باشید. 🌻 •●❥❥ @Mahepenhanamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درمان میدونی چیه؟! با هرکی تو هر جمعی بداخلاقی، خانواده، دوستان، سرکار،مدرسه، هرجا یه لحظه به این فکر کن که مرده! ببین اگه بمیره چقدر قراره خودتو اذیت کنی که چرا بد بودی با فلانی عجیب جواب میده خیلی بهش فکر کن! به این فکر کن که سه چهار تا عمل هم که داشته باشی اون دنیا باید پای بدی هایی که کردی بدی برن ها...
بیاین به هرکی که نماز میخونه روزه میگیره حرفای قشنگ میزنه ولی اخلاق نداره... غرور بیجا داره... کینه ایه... حسوده... چشم و هم چشمی میکنه نگیم مذهبی! آبروی مذهبمونو نبریم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍در همهمه ی فکری خودم و مادر،‌راهی هتل شدیم ذهنم،‌میدانی جنگ زده بود برای بافتن و رشته کردن اینجا هتلهایش هم زیبا بود و من گیج ماندم از آن همه تلاشِ‌ غولهای قدرت برایِ سیاه نمایی پیرمرد راننده لبخند زد دربان هتل لبخند زد مسئول رزرو لبخند کارگر ساده که حامل چمدانها بود لبخند زداینجا جنس لبخند آدمهایش فرق داشت اینجا لبریز بود از مسلمانان ترسو... در اتاقم را محکم بستم و برای اطمینان بیشتر یک صندلی پشت آن قرار دادم من حتی از لبخند مسلمان ترسو هم میترسیدم دانیال همیشه میخندید بعد از چند ساعت استراحتِ نافرجام به سراغ متصدی هتل رفتم باید چند کارگر برایم پیدا میکرد تا آن خانه ارواح، بازیافت میشد چند لغت فارسی را کنار یکدیگر چیدم نمیداستم میتوانم منظورم را برسانم یا نه اما باید تلاشم را میکردم متصدی جوانی خوش چهره بود با رنگی آسیایی مقابلش ایستادم. با مهربانی نگاهم کرد جملاتِ از پیش تعیین شده را گفتم لبخندش پر رنگتر شد احتمالا نوعی تمسخر مطمئنا کلماتم معنیِ خاصی را انتقال نداد پرسید،‌میتوانم انگلیسی صحبت کنم و من میتوانستم این ملت با زبان بین الملل هم آشنا بودند یعنی اسلام جلویشان را نمیگرفت کمی عجیب به نظر میرسید... ماجرای خانه را برایش توضیح دادم و او قول داد تا چند نفر را برای این کار پیدا کند فردای آن روز آدرس را به کارگران دادم و به همراه مادر راهی خانه شدم این خانه و حیاتش اگر زیرِ‌خروارها خاک و برگ هم دفن میشد،‌جای تعجب نبود دوریِ چندین ساله این تبعات را هم داشت دو کارگر نظافت حیات و دو کارگر نظافت داخل خانه را به عهده گرفتند وقتی درِ‌چفت شده را به سختی باز کردم مقداری خاک به سمتم هجوم آورد و من ترسیدم زنده به گوری کمترینِ‌ لطفِ‌این دیار و مردمانش است!خاطراتِ کودکی زنده شد درست در لابه لای مبلهای تار بسته از عنکبوت و زیر سیگاریِ دفن شده در غبارِ‌پدر اینجا فقط دانیال میخندید و من می دویدم او به حماقتم در دلبستگی و من در پی فرار از وابستگی مادر با احتیاطی خاص وسایل را زیرو رو میکرد گاه لبخند میزد گاه میگریست با یان تماس گرفتم آرامشِ‌ چهره اش را از اینجا هم میتوانستم ببینم کجایی دختر ایرونی جمله اش کامل نشده بود که صدای عصبی عثمان گوشم را آزار داد هیچ معلومه کدوم گوری هستی آخه تو کی میخوای مثه بقیه آدما زندگی کنی هیچ وقت اگر هم میخواستم،‌ خدایِ‌ این آدمها بخیل بود! حوصله ایی برای پاسخگویی نبود،‌پس گوشی را قطع کردم چندین بار گوشیم زنگ خورد عثمان بود جواب ندادم.ناگهان صدایی عجیب در حیات پیچید صوت داشت آهنگ داشت چیزی شبیه به کلماتِ‌ سجاده نشینِ مادر انگار خدای این مسلمانان سوهان به دست گرفته بود برای شکنجه ام درد به معده و سرم هجوم آورد حالم خوب نبود و انگار قصد برتر شدن داشت کاش گوشهایم نمی شنید منبعِ‌ این صداها از کدام طرف بود بی حس و حال، جمع شده در معده، رویِ‌یکی از پله ها نشستم یکی از کارگران که مردی میانسال بود در حالیکه آستینش را بالا میزد به سمت حوض رفت شیرِ آبِ‌کنارش را بازکرد آّب با فشار و رنگی زرد از آن خارج شد مرد چه میکردیعنی وضو بود اما مادر و یا عثمان که به این شکل انجامش نمیدادند روبه رویم ایستاد:خانووم نمیدونید قبله کدوم طرفه مزحکترین سوال ممکن را پرسید آن هم از من مسیرِ خانه یِ خدایش را از من میخواست پسر جوانی که همراهش بود صدایش زد مشتی این فارسی بلد نیست حالا مجبوری الان نماز بخوونی برو خونه بخوون مرد سری تکان داد نمازو باید اول وقت خووند پسر جوان سر از تاسف تکان داد یعنی مسلمان نبود دختری جوان از خانه خارج شد مشتی قبله اینوره سجاده تو یکی از اتاقا پهن بود اون خانوومه هم رفت روش وایستاد واسه نماز پیرمرد تشکری پر محبت کرد ممنون دخترم ببین میتونی یه مهر واسم پیدا کنی دختر ایستاد نه ظاهرا از اهل سنت هستن اون خانوومه نه مثه ما وضو گرفت نه مثه ما نماز خووند مهرم نداشت پیرمرد با چشمانی مهربان به سمت باغچه رفت چیزی را در آن جستجو کرد. سپس با سنگی کوچک در گوشه ایی از باغ ایستاد سنگ را روی چمن ها قرار داد و روبه رویش ایستاد نماز خواند تقریبا شبیه به مادر با اندکی تفاوت سجده رفت اما به روی سنگ خدای این مردمان در این سنگ خلاص میشد چقدر حقیر!صدای گوشی بلند شد اینبار یان بود دختر ایرونی هم انقدر کم حوصله اون دیوونه که گذاشت رفت برای کنترل درد معده نفسهایی عمیق کشیدم صدایش نگران شد سارا حالت خوبه نه خوب نبود سکوت کردم سارا ما با هم دوستیم پس بگو چی شده مشکل کجاست حال مادر چطوره چشمم به نماز خواندنِ پیرمردِ‌ کارگر بود از اینجا بدم میاد باز هم صدایش نرم شد و حرف هایش پر از آرامش! ⏪ ... @tark_gonah_1 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
هدایت شده از ماهـ‌ِ پنهان
:
هدایت شده از ماهـ‌ِ پنهان
حٌسِیۡـن....mp3
5.16M
سَاعَٺ⟮⁰⁰'⁰⁰⟯ اَࢪۡبَعٖیـ‌نۡ حَسۡـ‌رَٺِ نَـ‌ࢪَفتَـ‌نِ ڪَرـبَلا
هدایت شده از ماهـ‌ِ پنهان
ٳلٰہِـے عَظُمَ الْبَلٰاء .mp3
9.12M
سَاعَٺ⟮⁰⁰'⁰⁰⟯ قِـ‌ࢪَائَٺِ دُعَاےِ ٳلٰہِـے عَظُمَ الْبَلٰاء ⟮أللَّھُـمَ‌؏ـَجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا