eitaa logo
ماهـ‌ِ پنهان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
61 فایل
﷽ تِب فراق تو بیچارهـ کرد دنیـا را بدۅن تو به دل ما قرار بی‌معناسـت🌱💙 . . •شـروط:🌸 •| @Penhaan |• . . •پای مکتبِ حـاج قاسـم:)🌿 •| @deltange_o_o |•
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیڪم😇 بله ڪہ میکنیم☺️☺️ ^-^✨ @chadoryha_cador دوستان حمایٺ حمایټ👊🏻 🌵🧡
انرررژی مثبت🤩🤩🤩🌿 🌵🧡
ای جآن💕🤩 ؏اشق امامِ زمان باشید😃☺️💚 ڪہ در رۆایاټ داریم‌↯ به هرچیزۍ ڪہ نسبت بہ آن عشق بورزید با آن محشۅر میشوید👑 ان‌شاءالله هممون با آقا اما زمان محشور شویمツ⌛ 🌵🧡
زندگی به من یاد داده🌸 برای داشتن آرامش و آسایش✨ امروز را با خدا قدم بر دارم🌹 و فردا را به او بسپارم🕊
مےگفت: +قـشنگ‌زندگےڪن..؛ گفتم: -مثلاًچجـورے؟! گفت: +شھیدانھ... القصھ‌اینجوریاست...🐚✨ ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشبختی در سه جمله است:🤩 تجربه از دیروز 😊 استفاده از امروز😄 امید به فردا😌 ما با سه جمله زندگی را تباه میکنیم:😒 حسرت دیروز😢😞 اتلاف امروز 🤭😐 ترس از فردا😰😥 💡 💡💡💡💡💡💡💡💡
زندگی پر از زیبایی است، به آن توجه کن🦋🌸 به زنبور عسل🐝، به کودک کوچک👶🏻 و چهره‌های خندان دقت کن😂😄 باران را نفس بکش💦 و باد را احساس کن💨 زندگی‌ات را زندگی کن✨ و برای رویاهایت مبارزه کن💪🏻⚔ 💪🏻
:)))👌🏻 خــدا موقعی جوابت رو میدھ ڪہ تۆقعش رۅ ندارے 💛 ❄️ ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
هدایت شده از آســ‌ و ـپاس
به چه می انديشی؟! نگرانی بيجاست عشق اينجا و خدا هم اینجاست... -سهراب‌سپهری
شنیدی می گن امان از دل زینب؟ می دونے چرا به حضرت زینب می گن؟چرا به سایر بنی هاشم نمی گن؟ چون... پیامبر پهلو شکسته و بازوی کبود فاطمه را ندید...😔 فاطمه فرق شکسته علی را ندید...😔 علی جگر پاره پاره حسن را ندید...😔 حسن پیکر به خاک و خون کشیده حسین را ندید...😔 حسین جسم بی جان رقیه را ندید...😔 عباس گلوی بریده علی اصغر را ندید...😔 اما زینب...😭 همه رو دید و گفت: ...ما رایت الا جمیلا...:) ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
وقٺــ اذانہ✨🌤 نمازمون سرد نشــہ رفیق:)🌱🌈 دعا ڪنیم برای ظہور آقاے بہــار🌸🍃 +الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج 💚 بریم رفیق وایســیم پشٺــ سرِ امام زمانمـوݩ😍😍🌻 📿 🌸🌳🌸🌳🌸🌳🌸🌳🌸🌳🌸🌳🌸 بہ احٺرام اذان🦋تا یڪ ربع از گذاشتن پسټ معذوریم😇🕊 🤲🏻
این کتاب داستان دختریست به نام سارا، ایرانی الاصل و مقیم آلمان با پدری که سمپات سازمان مجاهدین خلق بوده و مادری که نقطه ی مقابل پدر قرار دارد. طی ماجرایی برادرش هم به اسلام گرایش پیدا کرده، وارد گروه داعش شده و ناپدید می شود. سارا در حین جستجوی برادر ناخواسته وارد جریانی می شود که با مبنای وجودی این گروه و جنایت هایش آشنا شده و اورا بیش از گذشته از شنیدن نام اسلام و مسلمان به هراس می اندازد. ولی داستان جوری پیش می رود که در آخر او همسر یک جوان مسلمان و پاسدار ایرانی شده و طعم اسلام حقیقی را می چشد. این رمان اسلام را با تمام زیبایی هایش مقابل خواننده می چیند و ایمان، قدرت و صلابت ایران و ایرانی و پاسدار واقعی را به رخ تمام جهان می کشد. چایت‌رامن‌شیرین‌میکنم☕️ نویسنده:زهرا بلنددوست🌸 📚 💯 🧡
هرگز خودتان را با هیچ کس دیگر در این جهان مقایسه نکنید🚫 اگر این کار را بکنید به خودتان توهین کرده‌اید🥀
اللهم ‌اࢪزقنا‌ زیاࢪه ‌الحسیݩ... ✌️🏻
∞شرمنده آقا نشیم∞ 💡
....🌱🌙 •·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•· - کسی رو سرزنش نکنیم*-*🍒🌸 - دیگران رو مسخره نکنیم'-' 🦩🕸 - دروغ نگیم و فیک نباشیم"-"👻🌼 - به حفظ محیط زیست اهمیت بدیم*-*🐰🦋 - کسی رو قضاوت نکنیم°•°♡ 🐋 - به همه ملیت ها احترام بزاریم°~°🐞🐤 •·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•· @abnabat83🍭🍭
خوشبختی🦋 همان لحظه ایست.. که احساس میکنی🌼 خـــدا کنارت نشسته💌 و تو🌱 به احترامش💡 از گناه❌ فاصــله میگیری🖇 💛 🌪
گذشته‌هایت را ببخش.💐 زیرا آنان همچون کفش‌های کودکی‌ات نه تنها برایت کوچک هستند،👟 بلکه تو را از برداشتن گام‌های بزرگ باز می‌دارند.👣🍁 👑
🕊 می‌گفت: یه‌جوری‌زندگی‌کنیم، که‌توی‌روز‌قیامت، اگه‌گفتن‌فلانی، چی‌داشتی‌توی‌دنیات؟ چیکارکردی، امام‌ حسین علیه‌السلام بیادبگه: مهمونِ‌منه؛‌حساب‌میکنم‌خودم✨ 😍❤️🌿 +قشنگ‌زندگی‌کنیم (:
نهایتاًهمون‌جمله‌یِ‌امیرالمومنین‌کھ : «دنیا ، مضحکه‌اۍگریه‌انگیزاست» ؛ - وَ‌تمام .. !
صلوات امام رضا.mp3
1.13M
صلوات خاصہ حضرت‌علی‌بن‌موسی‌رضا«علیه السلام» 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال مصطفی🌸 بود..که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند... سعد میترسید کنم.. که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست... دستم در دست سعد مانده.. و دلم از قفس سینه پرید😍🕊 که روی تابلو، 💚مسیر زینبیه دمشق💚 نشان داده شده.. و چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست.😭😍 🔥سعد🔥 از گریه هایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم🤗😢 را تمنا میکرد. همیشه از 💚زینبیه دمشق💚میگفت... و که در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) کرده و اجابت شده بود.. تا نام مرا 😍 و نام برادرم را 😍 بگذارد؛ 🕊ابوالفضل 🕊پای ماند.. و من تمام این اعتقادات را میدیدم😔 که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم. سالها بود خدا و دین و مذهب را به آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود. حتی روزی که به بهای 🔥وصال سعد🔥 ترکشان میکردم،.. در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که _ "تو هدیه حضرت زینبی، نرو!" 😢💚 و من را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم عشقم کردم که به پشت پا زدم و رفتم. حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین آتشم میزد... و سعد بیخبر از خاطرم... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد _بس کن نازنین! داری. دیوونه ام میکنی!😡 و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت.. و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی🌸 در گوشم پیچید..و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود. در تاکسی🚕 که نشستیم.. خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد _میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه هستی که دوباره دردسر بشه! از کنار صورتش نگاهم به تابلوی زینبیه😢 ماند.. و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم...😰😰 چشمان بی حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر کرد _هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن هستی! و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با حالم را به هم زد _تو همه چیات خوبه نازنین، فقط همین و کار رو خراب میکنه! حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خالص شوم.. که نگاهم به سمت دستگیره رفت.. و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت _دیوونه من دوسِت دارم! از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی اش را به رخم کشید _نازنین یا پیشم یا ! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی!😈 و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·