eitaa logo
مهستان | بسیج دانشجویی پیام نور رشت
315 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
553 ویدیو
45 فایل
مهستان | رشد و تربیت انسان تراز الهی رسانه‌ی بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور مرکز رشت 📌 راه های ارتباطی : @mahestaan_pnu ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید: https://mahestaan.yek.link
مشاهده در ایتا
دانلود
مهستان | بسیج دانشجویی پیام نور رشت
❤ بسم رب الشهدا❤ #داستان_عاشقانه_مذهبی #قسمت_سوم #اولین_جلسه_خصوصی ❣چون خودم در ورزشهای رزمی دفاع
❤ بسم رب الشهدا❤ 💟 29بهمن صیغه محرمیت خوانده شد. ‌اولین جایی که بعد محرمیت رفتیم لواسان بود. 💐 بعد از آن با خنده و شوخی به علی گفتم: «شما هر جا خواستگاری رفتید دسته گل به این بزرگی می‌بردی که جواب مثبت بشنوی؟» گفت:«من اولین‌بار است به خواستگاری آمده‌ام!» 🌹راست می‌‌گفت،هم علی و هم من به نحوی با خدا معامله کرده بودیم! هر کس را که به علی معرفی می‌کردند نمی‌پذیرفت. 🏠جالب اینجاست که هر دومان حداقل 8 سال در بلوک‌های روبه‌روی هم زندگی می‌کردیم اما اصلاً یکدیگر را ندیده بودیم. ❗️حتی آنقدر علی سخت‌‌گیر بود که وقتی هم قرار شد به خواستگاری بیایند خواهرش گفته بود داداش با این همه سخت‌ گیری ممکن است دختر را نپسندد که در این صورت خیلی بد می‌شود. 🍃 با این حال این علی مغرور و سخت‌گیر، بعد خواستگاری به مادرش می‌گفت تماس بگیرد تا از جواب مطمئن شوید 💕 بعد از ازدواج فهمیدم، علی قبل از خواستگاری به حرم حضرت معصومه (سلام الله)رفته بود. آنجا گفته بود : 🍃 «خدایا، تو می‌دانی که حیا و عفت دختر برای من خیلی مهم است. کسی را می‌خواهم که این ملاک‌ها را داشته باشد...» 🌟بعد رو به حضرت معصومه (سلام الله) ادامه داده بود«خانم؛ هر کس این مشخصات را دارد نشانه‌ای داشته باشد و آن هم اینکه اسم او هم نام مادرت حضرت زهرا (سلام الله) باشد.» 💌 علی می‌گفت «هیچ وقت اینطور دعا نکرده بودم، اما نمی‌دانم چرا قبل خواستگاری شما، ناخودآگاه چنین درخواستی کردم!» 💔مادرش که موضوع مرا با علی مطرح کرد، فوراً اسم مرا پرسیده بود. تا نام زهرا را شنید، گفته بود موافقم! ‌به خواستگاری برویم! می‌گفت «با حضرت معصومه معامله کرده‌ام.»(پس فهمیدید اسم من زهراس😁) 💕من هم قبل ازدواج، هر خواستگاری می‌‌آمد به دلم نمی‌نشست! برایم اعتقاد و ایمان همسر آینده‌ام خیلی مهم بود. 🍃دلم می‌‌خواست ایمانش واقعی باشد نه ظاهر و حرف... می‌دانستم مؤمن واقعی برای زن و زندگی ارزش قائل است. 👌شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت می‌دهد این چله را آیت‌الله حق‌شناس فرموده بودند با صد لعن و صد سلام!!!!! کار سختی بود اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود که ارزش داشت برای رسیدن به بهترین‌ها، سختی بکشم. 🌟 آن‌هم برای من که همیشه دوست داشتم از هر چیز بهترین آن را داشته باشم... 💟 چهل روز را به نیت همسر معتقد و با ایمان خواندم. 4-3 روز بعد از اتمام چله، خواب شهیدی را دیدم. چهره‌اش را به خاطر ندارم اما یادم هست که لباس سبز به تن داشت و روی سنگ مزار خودش نشسته بود. دیدم همه مردم به سر مزار او می‌روند و حاجت می‌خواهند اما به جز من هیچ‌کس او را نمی بیند که او روی مزار نشسته... شهید یک تسبیح سبز به من داد و گفت حاجتت را گرفتی!!!!! 🔴 هیچ‌کس از چله من خبر نداشت.... به فاصله چند روز بعد از آن خواب علی به خواستگاری‌ام آمد، شاید یک هفته از چله عاشورا گذشته بود... ادامه دارد..... [قسمت پنجم : خرید عقد ] اللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الۡفَرَج ♥️ ••• @Basij_pnur  ••• ◽️مهستان | بسیج‌‌دانشجویی‌‌پیام‌‌نور‌رشت
مهستان | بسیج دانشجویی پیام نور رشت
❤ بسم رب الشهدا❤ #داستان_مذهبی #قسمت_چهارم #قرارداد_قبل_ازدواج 💟 29بهمن صیغه محرمیت خوانده شد. ‌او
❤ بسم رب الشهدا ❤ 💍 روز آماده شدن حلقه‌های ازدواجمان، گفت : «باید کمی منتظر بمانیم تا آماده شود!‌ « گفتم «آماده است دیگر منتظر ماندن ندارد!» 💯 حلقه‌ها را داده بود تا 2 حرف روی آن حک شودZ&A،اول اسم هردومان روی هر دو حلقه حک شده بود.... سپرده بود که به حالت شکسته حک شود نه ساده! واقعاً‌ از من هم که یک خانم‌هستم، بیشتر ذوق داشت. 🍃 بعدها که خوش‌پوشی علی را دیدم به او گفتم چرا در خواستگاری آنقدر ساده آمده بودی؟» به شوخی و به خنده گفت: «می‌خواستم ببینم منو به خاطر خودم می‌‌خواهی یا به خاطر لباس‌هام!» (همه می‌خندیم!) 💕 از این همه اعتماد به نفس بالا حیرت زده شده بودم و کلی با هم خندیدیم. 👗👔 خرید لباس‌هایمان هم جالب بود لباس‌هایش را با نظر من می‌خرید. می‌گفت باید برای تو زیبا باشد! من هم دوست داشتم او لباس‌هایم را انتخاب کند. سلیقه‌اش را می‌پسندیدم. عادت کرده بودیم که خرید لباس‌هایمان را به هم واگذار کنیم. 🎁یکبار با خانواده نشسته بودیم که علی برایم یک چادر مدل بحرینی هدیه خرید. چادر را که سرم کردم، پدرم گفت: «به ‌به، چقدر خوش سلیقه!» 🍃 وقتی برای خرید لباس جشن عقد رفتیم، با حساسیت زیادی انتخاب می‌کرد و نسبت به دوخت لباس دقیق بود. 👌حتی به خانم مزون‌دار گفت : «چین‌ها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً‌ خوب دوخته نشده!» فروشنده عذرخواهی کرد... 💕 برای لباس عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزون‌دار گفت : «ببخشید لباس آماده نیست!‌ گل‌هایش را نچسبانده‌ام!» با تعجب علت را پرسیدیم ، گفت :«راستش همسر شما آنقدر حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گل‌ها را بچسبانم!» 💔علی گفت :«اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من خودم می‌چسبانم!» ✳‌ حدود 8 ساعت آنجا بودیم و تمام گل‌های لباس و دامن را و حتی نگین‌های وسط گل‌ها را خودش با حوصله و سلیقه تمام چسباند! 🌟 تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من بود و از ورودی تالار، چین‌های دامن مرا مرتب می‌کرد!‌ واقعاً خودم مردِ به این جزئی‌نگری که حساسیت‌های همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم... 💞علی بسیار باسلیقه بود. حتی تابلوهای خانه را میلی‌متری نصب می‌کرد که دقیقاً وسط باشد. 🔆 یا مثلاً لامپ داخل ویترین را سفید انتخاب کرد و گفت : «این نور روی کریستال قشنگ‌تر است!» ✔ بالای سینک ظرفشویی را هم لامپ‌های کوچک ریسه‌ای وصل کرده بود و می‌گفت «وقت شستن ظرف، چشم‌هایت ضعیف می‌شود!» ادامه دارد..... [قسمت ششم : کیف سنگین عروس ] اللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الۡفَرَج ♥️ ••• @Basij_pnur  ••• ◽️مهستان | بسیج‌‌دانشجویی‌‌پیام‌‌نور‌رشت
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🕜 ۱:۲۰ 🏴 إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ سردار رشید اسلام و انقلاب به شهادت رسید... 🎙گوینده : رضا ولایت پناه 📝 تهیه : سید محمد باقر ابراهیمی 💻 تدوین : خانم لایق برحق اللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الۡفَرَج ♥️ ••• @Basij_pnur  ••• ◽️مهستان | کاری‌ از مرکزرسانه‌ای بسیج‌دانشجویی دانشگاه پیام‌نور‌رشت
سردار دل ها ..-AudioConverter.mp3
9.31M
به مناسبت شهادت سردار دلها، سلیمانی عزیز بشنوید صوت وصیت نامه سردار را. 🎙گوینده : فاطمه کریمی 📝 تهیه : راضیه شفیعی اللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الۡفَرَج ♥️ ••• @Basij_pnur  ••• ◽️مهستان | کاری‌ از مرکزرسانه‌ای بسیج‌دانشجویی دانشگاه پیام‌نور‌رشت
مهستان | بسیج دانشجویی پیام نور رشت
❤ بسم رب الشهدا ❤ #داستان_مذهبی #قسمت_پنجم #خرید_عقد 💍 روز آماده شدن حلقه‌های ازدواجمان، گفت : «با
❤ بسم رب الشهدا ❤ ! 💟 علی همیشه عادت داشت کیف مرا نگه دارد، می‌‌گفت «سنگین است!!»  در مراسم عروسی هم کیف کوچک مرا نگه داشته بود. آنقدر این کار را ادامه داد که فیلمبردار شاکی شد و گفت:  «آقای داماد کیف خانمتان را به خودش بدهید. شما داماد هستید!» علی به او گفت «آخر کیفش سنگین است.» فیلمبردار با عصبانیت گفت:  «این کیف که دیگر سنگینی ندارد!!» ⭐ بعدها هرکس زندگی خصوصی مارا می‌دید برایش سخت بود باور کند مردی با این‌همه سرسختی و غرور، چنین خصوصیاتی داشته باشد. 🍃موضوع این نبود که خدایی نکرده من بخواهم به او چیزی را تحمیل کنم یا با داد و بیداد موضوعی را پیش ببرم، خودش با محبت مرا در به اسارت خودش درآورده بود. واقعا سیاست داشت در مهربانیش. ✳ معمولاً سعی می‌کردیم برای هم وقت بگذاریم بسیاری از کارها را با هم انجام می‌دادیم حل جدول، فیلم دیدن و... 👌 علی از آنجا که برای زمان‌هایش برنامه‌ریزی داشت ، می‌‌خواست اگر فرصتی در محل کار پیش آمد مطالعه کند و اگر لحظه‌ای در خانه فرصتی پیش آمد از آن هم بی‌‌نصیب نماند. 💟 علاقه عجیبی به زن و زندگی داشت و واقعاً وابستگی خاصی به هم داشتیم، شاید بیش از حد.... ✔ حتی بعد از عروسی هم خرید هدایایش ادامه داشت. اصلاً اگر دست خالی می‌آمد با تعجب می‌پرسیدم برام چیزی نخریدی؟! می‌گفت «فکر می‌کنی یادم می‌رود برایت هدیه بخرم؟ برو کوله‌ام را بیاور...» حتماً چیزی در کوله‌اش داشت؛ مجسمه، کتاب، پاپوش یا هر چیز دیگر... خیلی زیاد وابسته‌اش بودم. ادامه دارد..... [ قسمت هفتم : من نوکر نیستم ] اللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الۡفَرَج ♥️ ••• @Basij_pnur  ••• ◽️مهستان | بسیج‌‌دانشجویی‌‌پیام‌‌نور‌رشت
"بسم الله قاصم الجبارین" در پی شهادت تعدادی از هموطنان عزیزمان در حادثه تروریستی کرمان، بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور مرکز رشت بیانیه صادر کرد. متن کامل بیانیه در تصویر قابل مطالعه است اللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الۡفَرَج 🖤 ••• @Basij_pnur  ••• ▪️مهستان | بسیج‌‌دانشجویی‌‌پیام‌‌نور‌رشت
✅پویش نذر خون 💠 پویش نذر خون جهادگران و دانشجویان استان گیلان برای حادثه دیدگان حمله تروریستی 🗓 زمان: پنج شنبه و جمعه ۱۴ و ۱۵ دی ماه 📍مکان : پایگاههای انتقال خون استان گیلان اللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الۡفَرَج 🖤 ••• @Basij_pnur  ••• ▪️ مهستان | بسیج‌‌دانشجویی‌‌پیام‌‌نور‌رشت
🏴 به مناسب سالگرد تدفین شهید گمنام دانشگاه پیام نور، آیین گرامی‌داشت مقام شهید گمنام برگزار می‌شود: 🔹به همراه نشست تبیینی محکومیت حادثه جنایت بار تروریستی در کرمان و شهادت ۹۵ نفر از هموطنان و بررسی و تبیین ابعاد حادثه تروریستی. 🔶 مهمان ویژه: برادر مجتبی صولتی 🔶 🔳 حضور عموم آزاد است 🔳 📅 ۱۶ دی ۱۴۰۲ | ساعت ۱۲:۳۰ ⏬ مکان : سالن شهید بابک نوری دانشگاه پیام نور مرکز رشت اللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الۡفَرَج ♥️ ••• @Basij_pnur  ••• ◽️مهستان | بسیج‌‌دانشجویی‌‌پیام‌‌نور‌رشت
آغاز ثبت نام مراسم اعتکاف ویژه دانشگاهیان استان گیلان ( اساتید ، دانشجویان ، یاوران علمی) زمان ثبت‌نام: ۱۱ الی ۲۰ دیماه زمان برگزاری: ۵ الی ۷ بهمن مکان اعتکاف: مسجد حضرت باقر العلوم علیه السلام دانشگاه گیلان جهت ثبت نام به آیدی زیر پیام دهید: ❗️ @nahad_pnurr ❗️ شماره تماس دفتر نهاد رهبری پیام نور رشت‏ : 01332613147 اللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الۡفَرَج ♥️ ••• @Basij_pnur  ••• ◽️مهستان | بسیج‌‌دانشجویی‌‌پیام‌‌نور‌رشت
❤ بسم رب الشهدا ❤ 💕 علی روزها وقتی از اداره به من زنگ می‌زد و می‌پرسید چه می‌کنی اگر می‌گفتم کاری را دارم انجام می‌دهم می‌گفت:«نمی‌خواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام می‌دهیم.» می‌گفتم :«چیزی نیست، مثلاً‌ فقط چند تکه ظرف کوچک است» می‌گفت:«خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم انجام میدیم!» 💟 مادرم همیشه به او می‌‌گفت «با این بساطی که شما پیش می‌روید همسر شما حسابی تنبل می‌شود ها!» علی جواب می‌داد «نه حاج خانم! مگر زهرا کلفت من است.» 🍃 همیشه برای شوخی به خانه که می‌آمد دستهایش را به علامت احترام نظامی کنار سرش می‌گرفت. ⭐ عادت داشتم ناهار را منتظرش بمانم، صبحانه را دیرتر می‌خوردم. اوایل به علی نمی‌گفتم که ناهار نخوردم، ناراحت می‌شد. وقتی به خانه می‌آمد با هم ناهار می‌‌خوردیم. حدود 5-4 وقت ناهار ما بود. خیلی لذت داشت این منتظر بودنش. ⭐ حتی ماه رمضان افطار نمی‌خوردم تا او بیاید. علی هم روزه‌اش را باز نمی‌کرد تا خانه. پیش آمده بود که ساعت 11-10 افطار خورده بودیم. واقعا لذت‌بخش بود این با هم غذا خوردن. ✳ علی ابهت و غرور خاصی داشت و واقعاً هر کس بیرون از خانه او را می‌دید تصور می‌‌کرد آدم بسیار جدی و حتی بد اخلاق است. وقتی پایش را از خانه بیرون می‌گذاشت کلاً عوض می‌شد...  🌸 اما در خانه واقعاً آدم متفاوتی بود.تا درِ خانه را باز می‌کرد با چهره شاد و روی خندان، شروع به شیطنت و شوخی می‌کرد. 🌹 آخر شب هم خوردنی‌های مختلف می‌آوردیم و تا نیمه‌های شب فیلم و سریال و ... نگاه می‌کردیم. همان زمان‌ها هم با خودم می‌گفتم چقدر به من خوش می‌گذرد و چقدر زندگی خوبی دارم... واقعا هم همین‌طور بود. من با داشتن علی، خوشبخت‌ترین زن دنیا بودم... ادامه دارد.... [ قسمت هشتم : ذوق زندگی ] اللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الۡفَرَج ♥️ ••• @Basij_pnur  ••• ◽️مهستان | بسیج‌‌دانشجویی‌‌پیام‌‌نور‌رشت
مهستان | بسیج دانشجویی پیام نور رشت
❤ بسم رب الشهدا ❤ #داستان_مذهبی #قسمت_هفتم #من_نوکر_نیستم 💕 علی روزها وقتی از اداره به من زنگ می‌ز
❤ بسم رب الشهدا ❤ 🌠 گاهی در خانه با هم ورزش رزمی کار می‌‌کردیم. نانچیکو را به صورت حرفه‌ای به من یاد داد. 🔫 تیراندازی با اسلحه شکاری با اهداف روی سنگ، برگ درخت و ... هردومان برای زندگی خیلی ذوق داشتیم. ✳اواخر علی می‌گفت «زهرا خیلی بد است که ما این طور هستیم، باید وابستگی ما به هم کمتر شود...» انگار که می‌دانست قرار است چه اتفاقی بیفتد. برای من می‌‌ترسید. حرف‌هایش را نمی‌فهمیدم. ❌اعتراض کردم که «چرا اینطور می‌گویی؟ خیلی خوب است که 2 سال و 8 ماه از زندگی مشترک ما می‌گذرد و این همه به هم وابسته‌ایم که روز به روز هم بیشتر عاشق هم می‌شویم.» 💯 واقعاً‌ علاقه ما به نسبت ابتدای آشناییمان خیلی بیشتر شده بود. گفت «آره، خیلی خوب است اما اتفاق است دیگر. خدایی ناکرده...» 🔸 گفتم «آهان! اگر من بمیرم برای خودت می‌ترسی؟» 🔹گفت «نه، زهرا زبانت را گاز بگیر این چه طرز حرف زدن است؟ اصلاً‌ منظورم این نیست!» از این حرف‌ها خیلی ناراحت می‌شد. ❤ گفتم «همه از خدا می‌خواهند که اینقدر با هم خوب باشند!» دیگر چیزی نگفت... 💕 برای جشن ازدواج برادرم آماده می‌شدیم. می‌دانستم علی قرار است به مأموریت برود اما تاریخ دقیق آن مشخص نبود. تاریخ عروسی و رفتنش یکی شده بود. به او گفتم «علی ، تو که می‌دانی همه زندگیم هستی ...» خندید و گفت «می‌دانم. مگر قرار است شهید شوم؟.»  گفتم «خودت می‌دانی و خدا،که در دلت چه می‌گذرد اما می‌دانم آنجا جایی نیست که کسی برود و به چیز دیگری فکر کند.» 🔸سر شوخی را باز کرد گفت «مگر می‌شود من جایی بروم و خانمم را تنها بگذارم؟» ✳باز هم نگفت که قرار است به کجا برود. و می‌گفت به مأموریت اصفهان میروم . اما در دل من آشوبی به پا شده بود و فکر میکردم واقعیت رو به من نمی‌گوید. ادامه دارد.... [ قسمت نهم : خانمم را تنها نمیگذارم ] اللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الۡفَرَج ♥️ ••• @Basij_pnur  ••• ◽️مهستان | بسیج‌‌دانشجویی‌‌پیام‌‌نور‌رشت