eitaa logo
مجله مجازی محفل
671 دنبال‌کننده
138 عکس
20 ویدیو
12 فایل
📝محفل؛ مجله‌ای فرهنگی ادبی برای کشف آدم‌ها و غرق‌شدن در زندگی آنهاست. اینجا دربارهٔ آدم‌ها در شغل‌هایشان حرف می‌زنیم. ✨ هاجر شهابی‌ هستم؛ مشتاق هم‌صحبتی با شما🥰: @hajariiii لینک خرید مجله: https://mabnaschool.ir/?s=%D9%85%D8%AD%D9%81%D9%84&post_type=pr
مشاهده در ایتا
دانلود
خب وقت تموم شد. بریم سراغ قرعه‌کشی 😁 اگه کسی هنوز لینک کانالش رو نفرستاده بفرسته برام که ما کانال‌تون رو پیدا کنیم :)🌱
- 📷 ممنون از همه‌ی عزیزانی که شرکت کردید، عکس گرفتید، نوشتید و نشر دادید :) حقیقتا لذت بردیم از عکس‌هاتون و نوشته‌هاتون🙂 توی این چالش همه برنده بودند چون که حس و حال خوب‌شون رو با بقیه شریک شدند؛ اما ما به رسم یاد بود به قید قرعه هدیه‌های ناقابلی به سه نفر از شما عزیزان تقدیم می‌کنیم :)🌹🌱 🗞️ @mahfelmag
-🌱 اما خوش شانس های چالش ما🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله مجازی محفل
-📝 هیچ کدام از مداحهای اینجا خودشان انتخاب نمی‌کنند که مداح باشند. یک جورهایی یک شبه مداح می‌شوند. گویی صبح که از پای حلیم نذری سید جلال، یا ظهر از پای قورمه سبزی مش‌کریم ، یا شب بعد از خوردن قیمه نذری خالق بلند می‌شوند، یکی که احتمالا نامش زهراست، مقرر می‌کند که از آن روز باید مداح دستگاه حسین شوند. نمک گیر می‌شوند. مکلف می‌شوند. گویی باقی همه بهانه است. نوحه گویانی که اهالی خود این خاک‌اند. خاک محمود آباد. خاک حسین آباد البته. آخر حسین برای اهالی این خاک محمود است ... 📍ادامه‌ی روایت آقای ابوالفتحی را، صفحه‌ی ۵۰ می‌توانید بخوانید🙂🌱 🗞️ @mahfelmag
مجله مجازی محفل
-
- 📍 خستگی از خانه تکانی رو چی بهتر از یک داستان جذاب میتونه رفع کنه😍 به صفحه‌ی ۱۴۹ محفل برید و داستان خانم شیرین هزار جریبی رو بخونید :) 📌 لینک دانلود مجله‌ی محفل؛ - https://mabnaschool.ir/product/mahfel7/ 🗞️ @mahfelmag
-🪴 احتمالاً همه تبریک‌های نوروزی رو شنیدید و این روز‌ها گرم دید و بازدید خانواده‌ها هستید :) ماهم به رسم ادب سال جدید رو خدمت خانواده‌ی گرم محفلی‌مون تبریک عرض می‌کنیم🙂🌹 ان شاءالله که سالی پر از خیر و برکت و پر از نور داشته باشید؛ 📰 @mahfelmag
-🪴 سلام سلام :) بعد از یه مدت چند روزه ما باز اومدیم🙂 نگران حال و احوال‌مون نشدید؟! روزهای ماه رمضان بهترین فرصت برای مطالعه است و خوندن ... از امروز می‌خوایم باهم هر روز مجله‌ی محفل رو ورق بزنیم و یه بخشیش رو بخونیم؛ اگه مجله‌ی محفل رو ندارید از اینجا دانلودش کنید :)👇🏻 - https://mabnaschool.ir/product/mahfel7/
مجله مجازی محفل
-
-📚 قبل‌تر سفری داشتیم درون فهرست محفل و در یک بخش آن گشتیم و درموردش صحبت کردیم. امروز نیز آمده‌ایم که بار و بندیل ببندیم و یک دور کوتاه درون بزنیم؛ اینبار سفرمان مختص کودکان است. می‌خواهیم سرک بکشیم در دنیای کودکان. راهنمای سفر هم خانم فاطمه سادات‌ شه‌روشن است. خانم شه‌روشن ما را می‌برد به یک نمایشگاه کوچک و خانه‌ای کتاب کودک، همراه با قند و چایی. لیست نیمه بلندی را به‌مان معرفی می‌کند و کوتاه درموردش می‌گوید؛ اگر شما نیز دغدغه‌ی کودکان دارید، به صفحه‌ی ۲۲ مجله‌ی محفل بیایید و ما را درون سفر همراهی کنید :) 🗞️ @mahfelmag
مجله مجازی محفل
-🌱 بگذارید موضوع را از اول برایتان تعریف کنم. ما، سه تا برادر هستیم. من دومی هستم. از همان اول سرمان درد می‌کرد برای این کارها. اول من و صادق از همان بچگی افتادیم توی این وادی . بعدها امین هم که کمی بزرگتر شد شروع کرد کارمان را با قرآن شروع کردیم. اول کار قرآن حفظ می‌کردیم. این بر می‌گردد به سال ۷۱ که تازه حرف زدنمان روان تر شده بود و جمله ها را می‌توانستیم کامل ادا کنیم. از همان اول مادرم به ما قرآن آموزش می‌داد آخر خودش هم قرآنی بود. از همان اوایل تشکیل امور تربیتی جزء اکیپ اصلی بود و بعدها هم آموزش و پرورشی شده بود . پدر هم که دستی بر آتش داشت و خودش از بچگی کار را شروع کرده بود. به یاد دارم که می‌گفت از پنج شش سالگی با عموی بزرگترم در محله خودشان جلسه قرآن می‌رفته است. بعدها یعنی در ایام راهنمایی و دبیرستان هم در جلسات مرحوم پرورش که بعدها در زمان ریاست جمهوری امام خامنه ای وزیر آموزش و پرورش شده بودند شرکت میکرده است . . . ✍🏻 محمد جواد قائدی 🗞️ @mahfelmag
🔅 از اینجا می‌تونی رو تهیه کنی؛👇🏻 - https://mabnaschool.ir/product/mahfel7/ 📌 @mahfelmag
📌 تصویر اول؛
مجله مجازی محفل
-
-(۱) زن تکیه داده بود به میله آهنی بی آنکه اشکی بریزد به روبه رویش خیره شده بود. دختری که کنارش نشسته بود ، چادرش را کشیده بود روی صورتش با دست می‌کوبید روی زانوهایش صدای گریه اش بلند بود. مادر و دختر بودند. قبل از روضه شنیدم به یکی از خادم های هیات گفت: مادرم ناشنوا هستند و دیدم که با زبان اشاره با هم حرف زدند. شب سوم محرم بود ،مداح با سوز و حرارت روضه می‌خواند، دلم با مداحی بود و فکر و نگاهم با زن ناشنوا. انگار توی دنیای ما نبود. به دنیای پر از سوز و نوا و صدای ما راهی نداشت خلوتش و سکوتش هر چند برایم قابل احترام بود ولی نگاه خیره زن دلم را لرزاند. فقط همان چند لحظه به زن ناشنوا فکر کردم خیلی زود چادرم را کشیدم روی صورتم و مشغول عزاداری شدم. دلم نمیخواست بیشتر از این روضه را از دست بدهم . . . 🗞️ @mahfelmag