#ژله_بستنی سوپرایز ... یه دسر شیک و مجلسی😍😊😉
:
یه بسته ژله بلوبری رو با یه لیوان سرخالی آب جوش خوبِ خوب قاطی کنید،بعد بهش یه پیمانه بستنی وانیلی اضافه کنید و بریزید تو قالبو بذارید برا یه ساعت یخچال
۱/۳ژله آلوورا رو با نصف لیوان آب جوش و نصف لیوان بستنی بصورت دستور بالا درس کنید و تو یه قالب گرد و کم ارتفاع بریزید
دومین ژله بستنی بلوبری رو درست کنید و طبق فیلم ژله آلوورارو وسط و کناره ها گردو هارو بچینید ونصف ژله بلوبری رو روی گردوها بریزیدو وقتی خودشو گرفت نصف بقیشم بریزیدو بعد یه ساعت ژله بستنی خوش رنگ و خوشتیپمون حاضره
درست کنید و نوش جان کنید
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋مه گل پاتوق دختران فرهیخته🦋
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ترفند
ایده ای برای میان وعده 😋
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید غدیر🌸🌸🌸
💐معنای یدالله همین است و جزء این نیست
💐کاتب که خدا بود قلم را به علی داد
🎤🎤🎤حاج ولی الله کلامی
👏👏👏 شعرخوانی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
یادتون باشه هرگز به مشکلاتتون لبخند نزنید
مشکلات شعور که ندارن
فکر می کنن شما خوشتون اومده ، میرن فامیلاشون هم میارن 😂😅😂😅😁
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#زیبایی
داشتن پوست شفاف و روشن در ۳۰ دقیقه!!!!!!
مرحله اول👇
پاکسازی: دوقاشق شیر و یک قاشق آب لیمو اضافه کرده و ترکیب کنید. با پنبه روی کل صورت بمالید. این کار را دو دقیقه انجام دهیدو سپس بشویید.
مرحله دوم👇
لایه برداری: دو قاشق آرد برنج و یک قاشق عسل و یک قاشق شیر اضافه کرده و خوب ترکیب کنید ماسک را روی صورت به شکل دورانی ۵ دقیقه ماساژ دهید. و بعد با آب یشورید.
مرحله سوم👇
فشرده سازی: داخل کاسه دو قاشق آرد سفید یک قاشق عسل و یک قاشق گلاب ترکیب کنید . ۲۰ تا ۲۶ دقیقه روی صورت ماسک کنیدبعد بشورید.
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_پنجــــاه ۵۰
👈این داستان⇦《 دعایم کن 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎با شنیدن این جمله حسابی جا خوردم ... همین طور مات و مبهوت😳 چند لحظه بهش نگاه کردم ... با تکرار جمله اش به خودم اومدم ....
تلویزیون📺 رو خاموش کردم و نشستم پایین تخت ... هنوز بسم الله رو نگفته بودم که ...
- پسرم ... این شب ها ... شب استجابت دعاست ... اما یه وقتی دعات رو واسه من حروم نکنی مادر ... من عمرم رو کردم ... ثمره اش رو هم دیدم ... عمرم بی برکت نبود ... ثمره عمرم ... میوه دلم اینجا نشسته ...🍃
گریه ام گرفت ...😭
- توی این شب ها ... از خدا چیزهای بزرگ بخواه ... من امشب از خدا فقط یه چیز می خوام ... من ازت راضیم ... از خدا می خوام ... خدا هم ازت راضی باشه ...✨
پسرم یه طوری زندگی کن ... خدا همیشه ازت راضی باشه... من نباشم ... اون دنیا هم واست دعا می کنم ... دعات می کنم ... همون طور که پدربزرگت سرباز اسلام بود ... تو هم سرباز امام زمان بشی ... حتی اگر مرده بودی ... خدا برت گردونه ...💫
دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم ... همون طور روی زمین ... با دست ... چشم هام رو گرفته بودم ... و گریه می کردم 😭...
نیمه جوشن ... ضعف به بی بی غلبه کرد و خوابش برد ... اما اون شب ... خواب به چشم های من👀 حروم شده بود ... و فکر می کردم ...
در برابر چه بها و و تلاش اندکی ... در چنین شب عظیمی ... از دهان یه پیرزن سید ... با اون همه درد ... توی شرایطی که نزدیک ترین حال به خداست ... توی آخرین شب قدر زندگیش... چنین دعای عظیمی نصیبم شده بود ...🍃
- خدایا ... من لایق چنین دعایی نبودم ... ولی مادربزرگ سیدم ... با دهانی در حقم دعا کرد ... که دائم الصلواته ...✨ اونقدر که توی خواب هم ... لب هاش به صلوات، حرکت می کنه ... خدایا ... من رو لایق این دعا قرار بده ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🍃✨
@modafehh
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_پنجــــاه و یک ۵۱
👈این داستان⇦《 برکت 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎با وجود فشار زیاد نگهداری و مراقبت از بی بی ... معدلم بالای هجده شده بود ... پسر خاله ام باورش نمی شد😳 ... خودش رو می کشت که ...
- جان ما چطوری تقلب کردی که همه نمراتت بالاست؟ ...
اونقدر اصرار می کرد که ... منی که اهل قسم خوردن نبودم... کم کم داشتم مجبور به قسم خوردن می شدم ... دیگه اسم تقلب رو می آورد یا سوال می کرد ... رگ های صورتم که هیچ ... رگ های چشم هام هم بیرون می زد ...😖
ولی از حق نگذریم ... خودمم نمی دونستم چطور معدلم بالای هجده شده بود ... سوالی رو بی جواب نگذاشته بودم... اما با درس خوندن توی اون شرایط ... بین خواب و بیداری خودم ... و درد کشیدن ها و خواب های کوتاه مادربزرگ ... چرت زدن های سر کلاس ... جز لطف و عنایت خدا ... هیچ دلیل دیگه ای برای اون معدل نمی دیدم ... خدا به ذهن و حافظه ام برکت داده بود ...🍃
دو ماه آخر ... دیگه مراقبت های شیفتی و پاره وقت ... و کمک بقیه فایده نداشت ...😔
اون روز صبح ... روزی بود که همسایه مون برای نگهداری مادربزرگ اومد ... تا من برم مدرسه ... اما دیگه اینطوری نمی شد ادامه داد ... نمی تونستم از بقیه بخوام لباس ها و ملحفه ها رو بشورن ... آب بکشن و بلافاصله خشک کنن ...😓
تصمیمم رو قاطع گرفته بودم ... زنگ کلاس رو زدن🛎 ... اما من به جای رفتن سر کلاس ... بعد از خالی شدن دفتر ... رفتم اونجا ... رفتم داخل و حرفم رو زدم ...
- آقای مدیر ... من دیگه نمی تونم بیام مدرسه ... حال مادربزرگم اصلا خوب نیست ... با وجود اینکه داییم، نیروی کمکی استخدام کرده ... دیگه اینطوری نمیشه ازش پرستاری کرد ... اگه راهی داره ... این مدت رو نیام ... و الا امسال ترک تحصیل می کنم ...😐
اصرارها و حرف های مدیر ... هیچ کدوم فایده نداشت ... من محکم تر از این حرف ها بودم ... و هیچ تصمیمی رو هم بدون فکر و محاسبه نمی گرفتم ... در نهایت قرار شد ... من، این چند ماه آخر رو خودم توی خونه درس بخونم ...📖
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 💠✨💠
@modafehh
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋