شهید سید ولی الله میر کریمی
نام پدر : سید مرتضی
تاریخ تولد : ۱۳۴۷/۳/۲۰
محل تولد : گلپایگان _سعید آباد
تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۳/۲
محل شهادت : فاو
عملیات : والفجر ۸
زندگی نامه 📝
شهید در روستای سعید آباد و از توابع گلپایگان دیده به جهان گشود و دوران کودکی را گذراند و بعد از آن به مدرسه رفت ، تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند و پس از آن پیوسته در امور کشاورزی پدر را یاری میداد و زمانیکه خدمت سربازی فرا رسید با شوق و علاقه ی زیاد به خدمت رفتند ، تا اینکه خدمت ایشان تمام شد .
بعد از آن به عنوان یاری رساندن بیشتر به رزمندگان از طریق پشتیبانی جنگ به جبهه رفت ، تا اینکه در تاریخ عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نائل گردید .
🖤 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🖤
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
❤️📚
📚
#ناحله 🌺
#قسمت_دویست_و_بیست
کنار مزارش نشسته بودم که احساس کردم یکی نزدیک میشه .
انقدر که گریه کرده بودم و سرخ شدم ترجیح دادم واکنشی نشون ندم.....
مشغول حال خودم بودم که با صدای سلام سرمو بالا اوردم
محمد حسام بود
پسره ی استغفرالله
دلم میخواست خرخرشو بجوم
_و علیکم ...
درست به موازات من با فاصله ی چند متری نشست .
همونطور که چشمم به مزار بابا بود گفتم
_چرا شما همیشه اینجایید؟
با بهت بهم نگاه میکرد
حق داشت .منم بودم هنگ میکردم
+راستش من یکشنبه ها میام اینجا ...
ولی امروز به خاطر چیز دیگه ای اومدم ....
خانم دهقان فرد؟
_بله؟
+بچه ها گفتن شما اون روز بودین سر امتحان..
چرا ....؟
نذاشتم حرفش تموم شه که گفتم
_ببینید یکاری کردم تموم شدو رفت ...نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگفت باید اینکارو کنم
راستش دلم براتون سوخت چون استاد باهاتون لج کرده بود ...
فقط همین .خواهش میکنم ازتون که بزرگش نکنید.
حرفم که تموم شد گفت
+بابت اون کار ازتون خیلی ممنونم
و نمیدونم چجوری لطفتون رو جبران کنم.
ولی یه موردی آزارم میده ...
اینکه شما چی راجع به من فکر میکنید؟چرا مثل یه مزاحم با من برخورد میکنید؟مگه من چیکار کردم؟
نمیدونم چرا به غرورتون اجازه میدید قلب و روحتون رو تسخیر کنه ...
غرور خوبه ولی به جاش...
دلم نمیخواست اینارو بگم ...
من اومده بودم ازتون تشکر کنم فقط همین . ولی باور کنید کسی که مقابلتون نشسته آدمه و شخصیت داره ...
دلیل نمیشه تا چیزی به مزاجتون خوش نیومد بد برخورد کنید ...
اون از اولین برخوردتون اینم از الان ...
بعداز یه مکث کوتاه ادامه داد
+شاید هم حق با شما باشه ،ببخشید بی امون تاختم ...
حلال کنید یاعلی ...
بلند شد که بره
بهت وجودمو با خودش برده بود
نمیتونستم لب از لب باز کنم حرف بزنم. تو عمرم کسی این حرفا رو بهم نزده بود ...
وجدانم اجازه نمیداد بزارم همینجوری بره .
بنده ی خدا گناه داشت ..
همه ی تلاشمو کردم که بتونم یه جمله ی مناسب بگم ...
اما فقط تونستم بگم
_میشه نرید؟
با حرفم ایستاد ...
انگار منتظر بود همینو بگم ...
آب دهنمو بزور قورت دادمو گفتم
_پس بشینید
پشت به من به چندتا مزار جلوتر تکیه کرد و نشست .
_من بابت رفتار و لحن بدم ازتون عذر میخوام ...
چیزی نگفت که گفتم
_اقای ابتکار
فقط برای این اونکار رو کردم که استاد دیگه دلیلی برای شکستن غرورتون نداشته باشه جلو بقیه ....
بعد از چند لحظه سکوت گفت
+غرورم جلوی بقیه؟
شما غرور من رو پیش خودم شکوندین بقیه دیگه کین ...!!
خیلی خجالت کشیده بودم
اینکه اومده بود جلو بابا زیرابمو بزنه ته ته نامردی بود...
یه جورایی حق با اون بود .من رفتارم خیلی بد بود
_امیدوارم من رو ببخشین
+خدا ببخشه .
جو خیلی سنگین بود نمیدونستم چجوری باید این سکوت رو بشکونم و سوالی که مدتها بود میخواستم ازش بپرسم رو بگم ...
تازه انقدر با حرفاش شرمندم کرده بود که جای حرف باقی نمونده بود ...
سکوت چند دقیقه ای بینمون رو شکوندم و گفتم
_چجوری با پدرم آشنا شدین ؟
+داستان داره ...
حال شنیدنش رو دارین؟
_اگه نداشتم نمیپرسیدم ...
+خیلی خوب ...
من تا دو سال پیش تهران زندگی میکردم
مهندسی پزشکی میخوندم...
اما به گرافیک علاقه داشتم ...
از خانواده مقید و پایبند به عقاید مذهبی هم نبودم ..
تو کلاسای طراحی شرکت میکردم. اون جا با دوتا دوست آشنا شدم که اسمشون رضا و محمدحسین بود . دوتا بچه مذهبی ...
یه روزی که نمایشگاه کتاب زده بودن به پیشنهاد ممدحسین رفتیم نمایشگاه که کتاب بخریم .
رضا دنبال کتاب دا و ممدحسین هم دنبال کتاب نامیرا و دختر شینا میگشت ...
منم که فقط واسه همراهی اونا رفته بودم...
بچه ها که کتاباشونو پیدا کردن تو راه برگشت با غرفه ی کتاب مادرتون رو به رو شدیم .
طرح جلدش و از همه مهمتر اسم کتاب توجه منو به خودش جلب کرده بود
با اینکه مذهبی نبودم ولی ارادت خاصی به حضرت زهرا داشتم مقبره ی خاکی و در سوخته ی رو جلد واسم خیلی جالب بود ...
رفتم سمت کتاب و وقتی فهمیدم راجع به شهیده منصرف شدم از خریدنش...اون روزبرگشتیم خونه .
شب که خوابیدم خواب یه مرد نورانی رو دیدم که از من رو برمیگردونه ...
دقت که کردم دیدم فضا تو همون طرح جلد کتابه .
صبح که از خواب بیدار شدم بلافاصله رفتم نمایشگاه و اون کتاب رو خریدم ...
نه برای اینکه رضایت اون مرد نوارنیو جلب کنم بلکه فقط بخاطر اینکه حس میکردم تو ضمیر ناخوداگاهم مونده .
اون زمان نوزده سالم بود ...
کتاب تو کتابخونه ی اتاقم یه سال خاک خورد ...
یه روزی که حالم مضخرف تر از همیشه بود و حس میکردم واسه خودم زندگی نمیکنم ...
روزی که حس کردم حالم خیلی بده و باید برا خودم یه کاری کنم رفتم سراغ کتابخونه ...
اتفاقی چشمامو بستمو دستمو گذاشتم رو کتاب .
اولش وقتی فهمیدم این کتابه یکم کسل شدم ...ولی بلافاصله شروع کردم به خوندش
طوری که به خودم اومدم دیدم ساعت ۳ صبحه و من تو کتاب غرقم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش
آموزش گلدوزی 🌼🌺
🖤 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🖤
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
🌷🌷🌷#احکام
🌷🌷 اهمیت واجبات
🌷با این که مستحبات جایگاه خاصی در احکام دارند، اما نباید واجبات فدای مستحبات شوند.بسیارند افرادی که به مستحبات بیش از واجبات اهمیت می دهند، چه بسا واجبات را فدای مستحبات می کنند.امام علی (علیهالسلام) فرمود: « اگر مستحبها به واجبات زیان رساند، مستحبات را واگذارید».
🌷نمونه ها:
1⃣ تا آخر شب به دعا و نماز مستحبی می پردازند، ولی نماز صبحشان قضا می شود.
2⃣ صدقات مستحبی را می دهند ولی بدهی، خمس و زکات مال خود را نمیدهند.
3⃣ برای فراگیری مسائلی که ضروری نیست وقت می گذارند ولی برای فراگیری واجبات خود وقت نمی گذارند.
4⃣ در خواندن نمازهای واجب خود کوتاهی می کنند اما در خواندن نمازهای مستحبی همت می کنند.
5⃣ ختم قرآن می کنند اما دستورات قرآن را جدی نمی گیرند.
6⃣ به زیارت مستحبی می روند ولی برای زیارت واجب خانه خدا اقدامی نمی کنند.
7⃣ سفره احسان و خیرات برای اموات پهن می کنند ولی بدهی های او را نمی دهند.
مه گل پاتوق دختران فرهیخته
#ژله_بستنی 😋
✍مواد لازم:
ژله آلوورا دو بسته
ژله پرتقال دو بسته
بستنی لیوانی وانیلی دو عدد
این مقدار مواد برای پر کردن قالبم بود شما میتونین بر مبنای اندازه قالبتون موادرو کم و زیاد کنید.
🍜 طرز تهیه:
ابتدا ژله آلوورا رو با دو لیوان آبگرم بن ماری کرده بعداز خنک شدن بستنی آب شده رو به ژله آلوورا اضافه کرده کاملا هم زده ودر قالب ریخته و در یخچال قرار میدین تا کاملا بسته بشه.ژله پرتقال رو هم با دو لیوان آبگرم و نصف لیوان آب سرد کاملا بن ماری میکنید و کنار میزارین تا خنک بشه.بعد از بسته شدن ژله بستنی آلوورا ژله رو از دیواره های قالب به آرومی جدا میکنید ولی از قالب در نمیارید.ژله پرتقال رو خیلی آروم از کناره قالب داخل قالب میریزین تا تمام ژله بستنی رو از قسمت زیر و رو پوشش بده مجدد در یخچال گذاشته تا بسته بشه.سپس در ظرف سرو بر میگردونید .
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋مه گل پاتوق دختران فرهیخته🦋