eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
#دانستنی_ها_و_معماهای_قرآنی #پیامبراکرم_و_چهارده_معصوم_در_قرآن 📌محمد چند بار در قرآن آمده است ؟ ۴ بار 📌نام مبارک پیامبر چند بار در قرآن آمده است ؟ ۵ بار ، که چهار بار محمد و یک بار به نام احمد . 📌در قرآن کریم از کدام پیامبران به عنوان اسوه حسنه یاد شده است ؟ حضرت ابراهیم و حضرت محمد . ❄️ مه گل پاتوق دختران فرهیخته ❄️ https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔔زنگ تفریح معلم از شاگردش میپرسه واسه چی اینقدر دیر رسیدی؟ شاگرد: به خاطر تابلو راهنمایی رانندگی! معلم: مگه چه علامتی روش بود؟ شاگرد: به مدرسه نزدیک میشوید، آهسته حرکت کنید! خلاقیتش نابووودم کرد...!!!!!!😂😂 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋🦋
1⃣9⃣ 🌹🌿 مادر معجزه خلقت خداوند است، کسی که بودنش مایه آرامش و نعمت است و نبودنش همه چیز را سخت می کند، همه چیزهای عالی را … همه چیزهای حیاتی را … از نفس کشیدن تا خندیدن و حرف زدن و خوابیدن و … نبود مادر “زندگی” را سخت می کند. 🌹🌿 و من چقدر خوشبختم که سایه پر مهر مادرم بالای سرم است و دستان گرمش در دستانم، نگاه آرامش منتظر من است و قلب سرشار از عشقش برای من می تپد … من بی نهایت خوشبختم! 🌹🌿 اوج شکوه یک زن مادر بودن است، اما مادر فقط مادر نیست، نقش های زیادی است که در یک کلمه “مادر” خلاصه می شود، دختر پدرش، همسر پدرم، مادر من، مادربزرگ نوه هایش و خواهری مهربان… و مادر چقدر خوب از پس همه نقش هایش برآمده، بله او معجزه خلقت خداوند است که زندگی کردن کنارش معنای واقعی خود را پیدا می کند. 🍃🌺🍃خانم فاطمه صادقی از استان کرمانشاه ، شهرستان اسلام آباد غرب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفتد میوه آرایی 🥒 ❄️ مه گل پاتوق دختران فرهیخته ❄️ https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
2⃣0⃣ 🌹🌿 مادر تو جانانه جام بلای ما را نوشیدی و لباس رنج‌و محنت ما را پوشیدی محبت فرزندانت را بپوش و شربت شهد عشق انان را بنوش -مادرم در گرامیداشت روزت زیباترین ستاره سپاس را به پاس پاسداری بی کرانت از اسمان پر مهرت می اویزم و از ‌جود قلبم میگم دوستت دارم 🍃🌺🍃آقای محمد حسین تشرفی از سمنان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mohammad Alizadeh - Hesse Aramesh (128).mp3
2.94M
حس آرامش🌹🌹🌹 🎤🎤🎤محمد علیزاده https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
2⃣1⃣ 🌹🌿 مادر بودن سخت ترین و مشقت ترین کار دنیاست که تا آخر عمر هم بازنشستگی ندارد و تنها حقوقی که بابت آن طلب میکند اندکی عشق است مادرم تو را عاشقانه دوستت دارم و با تمام وجودم به تو عشق میورزم ۹ ماه در شکمش ۲سال در دامنش و یک عمر در زندگی اش چیز دیگری ندارد برای اثبات محبتش بهشت که هیچ همه آن چیز که هست باید زیر قدمهایش بدانی مادر روزت مبارک 🍃🌺🍃 خانم محترم پهلوان سمنان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀رمان 🍀قبلہ_ی_من 🍀قسمت_ ۳۱ محمدمهدی لبهایش را با زبان ترمےڪند و لبخند دندان نمایی مے زند. _ محیا چرا اینقد بھ در و دیوار نگاه میڪنے؟ ازاسترس پوست دستم را نیشگون های ریز میگیرم و جوابےنمیدهم.ادامھ میدهد: _ میشھ وقتے باهات حرف میزنم مستقیم نگام ڪنے؟ بازهم سڪوت میڪنم!ضربان قلبم شدت میگیرد _ خیلےبده دخترجون! یھ اداب احترام اینڪھ وقتے یڪے داره باهات حرف میزنھ بهش توجه ڪنے. حرفش منطقے به نظر مےرسد.سرم را به حالت تایید تڪانے مےدهم و نگاهم را بھ سختے روی مردڪ چشمانش متمرڪز میڪنم. لبخندی ازسررضایت مے زند و میگوید: خوبھ.حالا شد! میدونے اگر خوب نگام نڪنے نصف چیزایے ڪھ میگم رونمیفهمے؟ آرام میگویم: بلھ!حق باشماست. جملھ هایش قانع ڪننده بود. البتھ برای من! یڪدفعھ مے پرسد: مامان چشماش این رنگیھ یا بابا؟ _ مامان. _ پس مامانتم قشنگھ. ازتمجید غیرمستقیمش ذوق و تشڪرمیڪنم. چیزی نمیگوید و دوباره درس رااز سر مےگیرد. ❀✿ گذراندن زمان درڪنار محمدمهدی برایم جز بهترین لحظات حساب مےشد. به او اعتماد داشتم و بھ راحتے بھ منزلش مے رفتم. بهانھ های مختلفے هم هربار پیش مےآمد. احساس مےڪردم ڪھ خود او هم بے میل نیست. مادرم اوایلش مےپرسید: چے شده باز بعضے روزا دیر میای؟! من هم با پناهے هماهنگ ڪردم ڪھ بھ مادرم میگویم: ڪلاس فوق العاده و خصوصے برایم گذاشتھ اید.او هم با خوشحالے پذیرفت و زیرلب گفت: خیلے بلایے ها. پای من بھ حریم خصوصےو درواقع مرڪز اشتباهاتم باز شد. رفتھ رفتھ دیگر توجیهے برایم بوجود نمےآمد دیگر خجالت نمیڪشیدم از تصور دوست داشتنش.با دلےقرص و محڪم بھ تفڪراتم دامن مےزدم.دیگر او برایم فقط یڪ استاد نبود.صحبتهایم بااو رنگ و روی دیگری بھ خود گرفتھ بود. خودم را غرق در آزادی و شادی میدیدم.نام دختری ڪھ خبر جدایے محمدمهدی را بھ گوشم رساند میترا بود. قابل اعتماد بنظر مے رسید. پوست تیره و چشمای درشتش برام جالب بود. شبیه سیاه پوستا بود اما ازهمان خوشگلها!هرباراز خانھ ی محمدمهدی برمیگشتم به او زنگ مے زدم و ارحرفهایمان مےگفتم. اوهم غش غش میخندید و گاها میگفت: دروغ؟ برو!باورش نمے شد ڪھ مااینقدر سریع باهم راحت شده باشیم.از سخت گیری های خانواده ام هم خبر داشت.میگفت : پس چرا این توکلاس اینقد گند دماغه؟ من هم میخندیدم و با حماقت میگفتم: خب محیا باهمھ فرق داره! تمام دنیای من لبخندهای محمدمهدی بود.دنیایی ڪھ خودم برای خودم ساختھ بودم. دنیایے ڪھ هرلحظه مرا بیشتر درخود میڪشید و فرو میخورد. ❀✿ بھ سقف خیره مےشوم و با دهانم صدا در مے آورم. از عصرجمعھ متنفرم.ازبچگےعادت داشتم باصدای دهانم مغزهمھ را تیلیت ڪنم.اینبارهم نوبت مادرم بود ڪھ صدایش سریع درآمد: نمیری دختر!چرااینقد بااعصاب بازی میڪنے؟! سرجایم میشینم و بھ چهره ی ڪلافھ اش با پررویی زل مھ زنم. _ خا حوصلم سررفتھ! و باز صدا در میاورم! روبھ روی تلویزیون نشستھ و سالاد درست میڪند. من هم ڪھ تاچند دقیقھ ی پیش روی مبل لم داده بودم، ارجا بلند مےشوم و ڪنارش میشینم. پیازدستش میگیرد و بااولین برش زیر گریھ میزند.باتعجب نگاهش میڪنم _ وا!چے شد؟ چاقوی ڪوچڪ با دستھ زرد را بالا مے آورد و بابغض جواب میدهد: _ دیدی چجوری گذاشت رفت!؟ بااسترس میپرسم: ڪےڪیوگذاشت؟ با سرچاقو به صفحھ ی تلویزیون اشاره میڪند و ادامھ میدهد: _ این پسره متین!! گذاشت رفت! دوزاری ام مے افتدمنظورش سریال مزخرفی است ڪھ هرشب پایش میشیند. هوفے میڪنم و بلند میگویم: مادرمن دلت خوشھ ها!نشستی واسھ یھ تخیل فانتزی اشڪ میریزی!! اخم میڪند _ نگفتم ڪھ توام گریھ ڪنے! https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋