eitaa logo
مَه گُل
664 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۶ آبان ۱۴۰۰
بسم الله الرحمن الرحیم🍀🍀🍀 ؟ ؟ یه اصلی که وجود داره اینه که "ما اگه نمازمون رو درست کنیم بقیه چیزها درست میشه" 🔴نصیحت نمی‌خواهیم بکنیم ،فقط یکسری رمز و راز هایی داره که می‌خواهیم باهم دنبال کنیم✅ تا گفته میشه "نماز خوب "تو ذهنمون از نماز خوب چی میاد ؟ نمازی خوب هست که از اول تا اخرش اشک بریزی ❗️ که از خوف و عظمت خدا تن و بدنمون بر هم بلرزه ❗️ که یه رابطه مستقیم با خدا ایجاد بشه ❗️ جواب سلام اولیای خدارو بشنویم❗️ نمازی خوبه که ………❗️ ایا واقعا نماز خوب به این معناها است ؟!!! نه عزیزم از این خبرا نیست که ❌ ⛔️صرفا نمازی که با عشق و سوز و حال همراه باشه که "نماز خوب شناخته نمیشه " ⛔️صرفا نمازی که از اول تا اخرش اشک باشه که "نماز خوب "نیست یه سوال اساسی که به وجود میاد ؟ ✨با این حساب نماز خوب یعنی چی؟ نماز یه عبادتی نیست که با اشک و سوز و حال بخونیم ⛔️چون ما هرچقدرم که اهل سوز و اشک باشیم بالاخره تموم میشه حضرت علی (علیه السلام)می‌فرمایند: برای دل‌های ما آدم‌ها،ادبار و اقبال است یعنی چی؟ یعنی گاهی اوقات حال عبادت داریم✅ گاهی اوقات حالش رو نداریم. پس به هیچ وجه عبادتی که روزی پنج بار بر انسان واجب است نیاز به "اشک ،سوز و حال "نداره❌ 🔱🔆اگه اینطور بود ،خدا می‌گفت عزیزم هروقت حال داشتی بیا نماز بخون☺️ 🚫اما اتفاقا خدا گفته هر موقع من گفتم باید بیای بخونی ،کار به حال تو ندارم ⚡️خداوند نماز رو طوری صادر کرد که حالت گرفته بشه. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e
۲۶ آبان ۱۴۰۰
در این شب دل انگیز⭐️✨ از خــدای مـهربـان⭐️✨ بـراتـون یک حـس قـشنگ ⭐️✨ یک شادی بی دلیل⭐️✨ یک نفس عطر خـدا⭐️✨ یک بغل یـاد دوست ⭐️✨ یک دنیا آرزوهای خوب⭐️✨ و آرامـش خـواستـارم ....⭐️✨ شبتون بخیر و سرشـار از ارامش⭐️✨ 💫
۲۶ آبان ۱۴۰۰
❤️بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌹سلام روزتون پر از خیر و برکت 🍃🌼می‌نویسم واژه‌هایی 🍃🌸از عطر دوست داشتنِ 🍃🌼یــک گـــل ســرخ... 🍃🌸از نــفــس ســبــزِ 🍃🌼یـک نسیـم آگـاه... 🍃🌸از اوج سـپـیـد 🍃🌼شوقِ یک کبوتر... 🍃🌸بــاز کــن پـنـجـره را 🍃🌼بــا سپــیــده دم 🍃🌸بــه تــو خواهد رسید... ‌‌‌‌‌ ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
۲۷ آبان ۱۴۰۰
موفقیت همیشگی نیست! شکست هم کشنده نیست! تنها شهامت ادامه دادن اهمیت دارد ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
۲۷ آبان ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۷ آبان ۱۴۰۰
✍️ 💠 نگاهش می‌درخشید و دیگر نمی‌خواست احساسش را پنهان کند که به میدان زد :«از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم، فقط می‌خوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟» دلم لرزید و پای رفتنم دل او را بیشتر لرزانده بود که نفسش در سینه ماند و صدایش به سختی شنیده شد :«من فقط می‌خواستم بدونم چه احساسی به دارید، همین!» 💠 باورم نمی‌شد با اینهمه بخواهد به حریم من و سعد وارد شود که پیشانی‌ام از شرم نم زد و او بی‌توجه به رنجش چشمانم نجوا کرد :«می‌ترسیدم هنوز دوسش داشته باشید!» احساس ته‌نشین شده در صدایش تنم را لرزاند، در برابر چشمانی که گمان می‌کردم هوایی‌ام شده‌اند، شالم را جلوتر کشیدم تا صورتم کمتر پیدا باشد. 💠 انگار دیگر در این خانه هم امنیتی نبود و باید فرار می‌کردم که با خبرش خانه خیالم را به هم ریخت :«صبح موقع نماز سیدحسن باهام تماس گرفت. گفت دیشب بچه‌ها خروجی به سمت حمص یه جنازه پیدا کردن.» با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو می‌رفت و من سخت‌تر صدایش را می‌شنیدم که دیگر زبانش به سختی تکان می‌خورد :«من رفتم دیدمش، اما مطمئن نیستم!» 💠 گیج نگاهش مانده و نمی‌فهمیدم چه می‌گوید که موبایلش را از جیب پیراهن سفیدش بیرون کشید، رنگ از صورتش پرید و مقابل چشمانم به نفس نفس افتاد :«باید هویتش تأیید بشه. اگه حس می‌کردم هنوز دوسش دارید، دیگه نمی‌تونستم این عکس رو نشون‌تون بدم!» همچنان مردد بود و حریف دلش نمی‌شد که پس از چند لحظه موبایل را مقابلم گرفت و لحنش هم مثل دستانش لرزید :«خودشه؟» 💠 چشمانم سیاهی می‌رفت و در همین سیاهی جسدی را دیدم که روی زمین رها شده بود، قسمتی از گلویش پاره و خون از زیر چانه تا روی لباسش را پوشانده بود. سعد بود، با همان موهای مشکی ژل زده و چشمان روشنش که خیره به نقطه‌ای ناپیدا مانده بود و قلبم را از تپش انداخت. تمام بدنم رعشه گرفته و از سفیدی صورتم پیدا بود جریان در رگ‌هایم بند آمده که مصطفی دلواپس حالم مادرش را صدا زد تا به فریادم برسد. 💠 عشق قدیمی و وحشی‌ام را سر بریده و برای همیشه از شرّش خلاص شده بودم که لب‌هایم می‌خندید و از چشمان وحشتزده‌ام اشک می‌پاشید. مادرش برایم آب آورده و از لب‌های لرزانم قطره‌ای آب رد نمی‌شد که خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاده و بین برزخی از و بیزاری پَرپَر می‌زدم. 💠 در آغوش مادرش تمام تنم از ترس می‌لرزید و بسمه یادم آمده بود که با بی‌تابی ضجه زدم :«دیشب تو بهم گفت همین امشب شوهرت رو سر می‌بره و عقدت می‌کنه!» و نه به هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندان‌هایم از ترس به هم می‌خورد و مصطفی مضطرب پرسید :«کی بهتون اینو گفت؟» سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشک‌هایم خیس شده و میان گریه معصومانه دادم :«دیشب من نمی‌خواستم بیام حرم، بسمه تهدیدم کرد اگه نرم ابوجعده سعد رو می‌کشه و میاد سراغم!» 💠 هنوز کلامم به آخر نرسیده، خون در صورتش پاشید و از این تهدید بی‌شرمانه از چشمانم شرم کرد که نگاهش به زمین افتاد و می‌دیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش می‌زند. مادرش سر و صورتم را نوازش می‌کرد تا کمتر بلرزم و مصطفی آیه را خوانده بود که به چشمانم خیره ماند و خبر داد :«بچه‌ها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن، همون ساعتی که شما هنوز تو بودید! یعنی اون کار خودش رو کرده بود، چه شما حرم می‌رفتید چه نمی‌رفتید دستور کشتن همسرتون رو داده بود و ...» و دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و گونه‌هایش از گل انداخت. 💠 از تصور بلایی که دیشب می‌شد به سرم بیاید و به حرمت حرم (سلام‌الله‌علیها) خدا نجاتم داده بود، قلبم به قفسه سینه می‌کوبید و دل مصطفی هم برای محافظت از این به لرزه افتاده بود که با لحن گرمش التماسم می‌کرد :«خواهرم! قسم‌تون میدم از این خونه بیرون نرید! الان اون حرومزاده زخمیه، تا زهرش رو نپاشه آروم نمی‌گیره!» شدت گریه نفسم را بریده بود و مادرش می‌خواست کمکم کند تا دراز بکشم که پهلویم در هم رفت و دیگر از درد جیغ زدم. مصطفی حیرت‌زده نگاهم می‌کرد و تنها خودم می‌دانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده که با همه جدایی چندساله‌ام از هیئت، دلم تا در و دیوار پر کشید. 💠 میان بستر از درد به خودم می‌پیچیدم و پس از سال‌ها (علیهاالسلام) را صدا می‌زدم تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دنده‌ای از پهلویم ترک خورده است. نمی‌خواست از خانه خارج شوم و حضورم در این بیمارستان کارش را سخت‌تر کرده بود که مقابل در اتاق رژه می‌رفت مبادا کسی نزدیکم شود... ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
۲۷ آبان ۱۴۰۰
📌 کسر ۱/۱۰ در قرآن چند بار آمده است؟ یک بار در آیه ۴۱ سوره سبأ آمده است در مورد کافران میباشد. 📌 کسر ۱/۲ در قرآن چند بار آمده است؟ هفت بار در قرآن در تورهای بقره، نساء، و مزمل آمده است. 📌 کسی ۱/۳ در کجا آمده است؟ چهار بار در قرآن در سوره های نساء و مزمل آمده است. 📌 کسر ۱/۸ در قرآن در مورد چیست؟ یک بار در سوره نساء آمده است و در خصوص ارث می باشد. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
۲۷ آبان ۱۴۰۰
اعتراف میکنم بچه که بودم... یه بار با آجر زدم تو سر بچه فامیلمون که ببینم از این ستاره ها دور سرش میاد یا نه😂 ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
۲۷ آبان ۱۴۰۰
۲۷ آبان ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۷ آبان ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتاب تندتر از عقربه‌ها حرکت کن (قصه زندگی نوید نجات‌بخش) بهزاد دانشگر ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
۲۷ آبان ۱۴۰۰