فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناجات_شبانه
بیایید امشب
عاشقانه برای همدیگر دعا كنیم
برای سلامتی
برای آرامش
برای رفع گرفتاریها
برای بیماران
و هرچه خیره
مطمئن باشید
وقتی برای دیگران دعامیكنید
هزاران برابر به خود مامیرسد
⭐️شب بخیر⭐️ التماس دعا
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
اَّلسلامُ عَلَى الْحُسَیْن
وَعَلَى عَلِىِّ بْن الْحُسَیْن
ِسلام بر امام حسین(ع)
و بر برادر رشیدش
سلام ، صبح شما بخیر
عزاداریتون قبول حق
الهی دلتون آرومه آروم باشه
و روزتون پر خیر و برکت
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مداحی آنلاین - چرا حضرت زینب(س) در واقعه عاشورا بالای تل زینبیه ایستاد؟ - استاد پناهیان.mp3
1.37M
#دانستنی_ها_و_معماهای_قرآنی
#اشیاء_در_قرآن
📌 قفل چند بار در قرآن آمده است؟
یکبار در آیه ۲۴ سوره محمد (ص)
📌 قلم چند بار در قرآن آمده است ؟
۳ بار در سوره های لقمان، قلم و علق
📌 کاسه بزرگ چند بار در قرآن آمده است؟
۲ بار
📌 کلید در کجا یاد شده است؟
۵ بار در سوره های انعام، نور، زمر و...
📌 گهواره چند بار در قرآن آمده است؟
۶ بار در سوره های عمران، مائده و...
📌 میخ چند بار در قرآن آمده است؟
سه بار در سوره های نباء، فجر و ص
📌 نردبان چند بار در قرآن آمده است؟
یکبار در آیه ۳۵ سوره انعام
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
Hossein Sharifi - Ghafele Salare Man (320).mp3
14.92M
قافله سالار من
🏴🏴🏴
🎤حسین شریفی
قافله سالارِ من؛ کجایی ای دوای دردم؟
پی تو هر کجا میگردم؛ تورو تو قتلگاه گم کردم…
ای بدن صد پاره؛ رو خاکِ داغِ این صحرایی…
چرا مقطع الاعضایی؟
بگو کجا برم، تنهایی؟
امان از دل زینب… امان از دل زینب…
چشت روشن! بزم حرامم بردن…
چشت روشن؛ تو ازدحامم بردن
وای من از عاشورا… زمین و آسمون غمگینه
یه خواهری داره می بینه؛ یکی میشینه روی سینه
وای من از عاشورا! باید بمیره از غم، دنیا
تو قتلگاه به پیشِ زهرا؛ دوازده ضربه میزد اعداء
امان از دل زینب… امان از دل زینب…
چشت روشن؛ روسریمو دزدیدن
چشت روشن، به گریه هام خندیدن
داغِ تو روی سینم؛ که قلب مضطرم میسوزه
پاشو ببین حرم میسوزه؛ ببین که معجرم میسوزه
رفتی و دور از چشمت، به خیمه ها هجوم آوردن
همه چیو غنیمت بردن؛ رقیه ی تورو آزردن
امان از دل زینب… امان از دل زینب…
چشت روشن؛ ما رو اسیری بردن
چشت روشن؛ ما رو خرابه بردن
لشگر دشمن ای وای… به روی پیکرت میتازه
میان همه با نعلِ تازه؛ دیگه روشون به رومون بازه!
رفتی و موندم تنها؛ بگو چی کار کنم با این درد؟
به حرمله می گفتم برگرد؛ نزن تو گوش من ای نامرد
امان از دل زینب… امان از دل زینب...
امشب به سبک کرب و بلا گریه میکنیم
همراه زینب کبری گریه میکنیم
صاحب زمان گرفته عزا گریه میکنیم
از داغ روح سیدالشهداء گریه میکنیم
🏴🏴🏴
#آجرک_الله_یا_بقیة_الله
#شام_غریبان
#محرم
#شهادٺ_سالار_شهیدان
#امامحسین_علیهالسلام_تسلیٺ_باد
مداحی آنلاین - ماجرای جانسوز از اسارت حضرت زینب کبری - دارستانی و کریمی.mp3
2.59M
#شام_غریبان
#محرم
🏴🏴🏴
ماجرای جانسوز از اسارت حضرت زینب(س)
🎤حجت الاسلام دارستانی
YEKNET_IR_zamine_shabe_10_moharram1399_mehdi_salahshoor.mp3
3.42M
#شام_غریبان
#محرم
🏴🏴🏴
سه ساعته شلوغه تو گودال
زبونم لال زبونم لال
🎤 مهدی سلحشور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناجات_شبانه
▪️رسول الله گریان حسین است
🕯شب شام غریبان حسین است
▪️خزان روز عاشورا سر آمد
🕯شبی تاریک و درد افزا بر آمد
▪️زمین کربلا در خون نشسته
🕯دریغا کشتی از طوفان شکسته
▪️زهم شیرازه هستی گسسته
🕯که هستی بسته با جان حسین است
#شبتون_حسینی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برنام حُسینْ و
کَربَلایش صَلَواتْ🏴
برنام ابوالفَضْل و
وَفایَشْ صَـــلَواتْ🏴
براَهْلِ حَرَمْ به حَقِّ
زَهرا(س)صَلَواتْ🏴
برجمله یِ یاوران
مُـــولا صَـــلَواتْ 🏴
سلام
عزاداریتون قبول باشه
روزتون معطر
به ذکر عطر خوش صلوات
بر حضرت محمد (ص)
و خاندان پاک و مطهرش
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو
🍃(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈شصت و هفتم ✨
هیچ وقت از با امین بودن خسته نمیشدم...
همیشه کلی حرف داشتم که براش بگم. مخصوصا از وقتی که بهم گفته بود هفته ای یکبار بیا.😒کل هفته منتظر بودم تا دوشنبه بشه برم پیشش.😊دوشنبه ها میرفتم که خلوت باشه و بتونم حسابی با امین صحبت کنم و گریه کنم.هوا داشت تاریک میشد و باید برمیگشتم.همیشه دل کندن برام سخت بود.
داشتم سوار ماشین میشدم که خانمی صدام کرد:
_دخترم😊
-بفرمایید،سلام
-سلام دخترم.میشه منم تا یه جایی برسونی؟
یه کم نگاهش کردم.به دلم نشست. تونستم بهش اعتماد کنم.بالبخند گفتم:
_بفرمایید.☺️
اومد کنارم نشست.گفت:
_زیاد میای اینجا؟😊
-معمولا هفته ای یکبار میام.
-کسی رو اینجا داری؟
بامهربونی میپرسید.منم بالبخند جواب میدادم.اما کلا همه چیز رو برای همه توضیح نمیدادم.
-همه شهدا مثل برادر برام عزیز هستن.
-ازدواج کردی؟
-بله....شما کسی رو اینجا دارید؟
-آره دخترم.پسرم شهید شده.دوماه پیش، تو سوریه.همین یه بچه هم داشتم.
نگاهش کردم.یه خانم حدود شصت ساله. غم تو چهره ش معلوم بود داغ عزیز دیده.😥😒
-خدا صبرتون بده.عروس و نوه دارین؟
-نه...اون آقایی که سر مزارش بودی، شوهرته؟
-بله
-چند سالته؟!
-بیست و چهار سال
-بهت میاد سنت بیشتر باشه.غصه آدم پیر میکنه.منم بیست سالم بود که همسرم شهید شد.😒پسرم اون موقع دو ماهش بود.
با خودم گفتم تنها کسی که تو این دنیا داشت رو فدای حضرت زینب(س) کرده.
تا رسیدیم خونه ش خیلی با هم حرف زدیم.حرفهایی که به هیچکس نمیتونستم بگم رو اون خانوم خیلی خوب درک میکرد.😊خیلی راهنماییم کرد که چکار کنم داغ دلم کمتر بشه.با اینکه کمتر از سه ساعت بود که دیده بودمش اما احساس میکردم سال هاست از نزدیک میشناسمش. باهم دوست شده بودیم. چون تنها بود گاهی میرفتم پیشش.بعد صحبت با اون خانم حالم خیلی بهتر بود.😇قلبم سبک تر شده بود ولی جای خالی امین که پر شدنی نبود.
مراسم سالگرد امین برگزار شد.جمعیت زیادی اومده بودن.باورم نمیشد که یک سال بود امینم رو ندیده بودم.باورم نمیشد یک سال بدون امین تونستم نفس بکشم.😒
دو ماه از سالگرد امین میگذشت.مریم اومد تو اتاقم.با کلی مقدمه چینی و این پا و اون پا کردن گفت:
_اگه یه پسر خوبی ازت خاستگاری کنه، ازدواج میکنی؟😅
چشمهام از تعجب گرد شد.😳این چه سؤالیه دیگه.یه کم نگاهش کردم.جدی گفته بود.خیلی شمرده و واضح سعی کردم بگم که نیاز به تکرار نداشته باشه.گفتم:
_هیچکس جای امین رو برای من نمیگیره... من دیگه به ازدواج فکر هم نمیکنم.😊
مریم چیزی نگفت و رفت بیرون.
یک ماه بعد با مامان و بابا تو هال صحبت میکردیم که محمد و خانواده ش اومدن.بعد یک ساعت محمد به من گفت:
_یه پسر خیلی خوبی ازت خاستگاری کرده.بهش گفتم تو حتی نمیخوای به ازدواج فکر کنی اما اصرار داره با خودت صحبت کنه.😊
منتظر بودم بابا چیزی بگه،اما بابا هیچی نگفت.به بابا نگاه کردم،👀داشت به من نگاه میکرد.منتظر بود ببینه من چی میگم.به مامان نگاه کردم از چشمهاش معلوم بود دوست داره بگم بیان صحبت کنیم.ولی من نمیخواستم حتی بهش فکر کنم.بلند شدم و گفتم:
_حرف من همونیه که قبلا گفتم.😕😒
رفتم سمت اتاقم.بابا صدام کرد.نگاهش کردم.گفت:
_فعلا نمیخوای ازدواج کنی یا کلا نمیخوای؟😊
یه کم فکر کردم.یاد حرف و یادداشت امین افتادم.گفتم:
_فعلا میگم کلا نمیخوام ازدواج کنم.😔
بابا با اشاره سر اجازه رفتن به اتاق رو صادر کرد.
چند روز بعد پیش امین🌷🇮🇷 نشسته بودم. کسی از عقب صدام کرد...
آقای جوانی بود.سرمو برنگردوندم.اومد جلوی من بدون اینکه نگاهم کنه سلام کرد.به نظرم آشنا بود.احتمال دادم از دوستان امین باشه.به مزار امین نگاه کردم.جواب سلامشو دادم.نشست.گفت:
_شناختین؟
-نه.از دوستان امین هستین؟
-بله،ولی قبلش با محمد دوست بودم..من وحید موحد هستم.چند ماه پیش جلوی هیئت با محمد بودیم.
-یادم اومد.
بلند شدم و گفتم:
_شما رو با دوستتون تنها میذارم.
سریع بلند شد و قبل از اینکه قدمی بردارم گفت:
_خانم روشن
نگاهم به زمین بود.گفتم:
_بفرمایید
اونم سرش پایین بود.گفت:
_وقت دارید درمورد موضوعی باهاتون صحبت کنم؟
-چه موضوعی؟
-عرض میکنم،اگه لطف کنید بشینید.
یه کم فکر کردم...
ادامه دارد...
#دانستنی_ها_و_معماهای_قرآنی
#مشاغل_در_قرآن
📌 به آرایش و آرایشگری در قرآن در کجا اشاره شده است؟
آیه ۱۹۶ سوره بقره
📌 به قفل و کلید سازی در قرآن در کجا اشاره شده است؟
آیه ۷۶ سوره قصص در خصوص داستان قارون
📌 به کفاشی در قرآن در کجا اشاره شده است؟
آیه ۱۲ سوره طه
📌 به بنایی در قرآن در کجا اشاره شده است؟
آیه ۱۱ سوره تحریم
📌 به غواصی در قرآن در کجا اشاره شده است؟
آیه ۱۴ سوره نحل
📌 به بافندگی در قرآن در کجا اشاره شده است؟
آیه ۵۴ سوره الرحمن
📌 آشپزی در قرآن در کجا اشاره شده است؟
آیه ۶۹ سوره هود
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
عمری برام سوال بود چرا #نعل_تازه😭 التماس دعا...
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🔰 گاهی نه هیاهو نیاز است
نه حرص خوردن
نه استدلالات علمی و منطقی
نه ساعتها بحث
✅ همین یک عکس کافیست
برای جواب به آنهایی که
ادعا دارند جامعه ایران
بعد انقلاب از دین زده شده !
👌 بله ، #ما_ملت_امام_حسینیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناجات_شبانه
🖤 زین العباد ای امام عزادار
🖤با اشک تو کربلا مانده بیدار
▪سلام برآقایی که
▪آب می دیــــــد
▪به فکر فرو میرفت
▪نوزاد می دیـــــد
▪اشک می ریخـــت
▪طفلان و کودکان را
▪می دید ناله می کرد.
🏴 شهادت بزرگ مرد مناجات ، سید سجده کننده آل طه، امام عابدان و عارفان،بر عاشقانش تسلیت باد!
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
باسم رب الحسین
سلام روزتون بخیر
عزاداری تون قبول
الهی به حق امام حسین
حاجاتی که صلاح ما
در آنست را برآورده فرما
الهی آمین..
💚 دلتون مملو از یاد خدا
💚 روزتون پر از استجابت دعا
💚بسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ💚
🍃الهی به امیدتو🍃
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#زندگی_به_سبک_شهدا
شهید حسن منصوری
زندگینامه 📝
با شروعانقلاب اسلامی در کار انتقال اعلامیهها از منزل آیتالله شیرازی از مشهد به تربتحیدریه نقش مؤثّری داشت.
یک بار در حین فرار از دست مأموران شاه در محل روستای امام تقی که حد فاصل تربت و مشهد است با ماشین چپ کرد اما اعلامیهها را بهسرعت جمعآوری کرد و خودش را به تربت رساند. او در برپایی تظاهرات،مقابله با مأموران رژیم پهلوی، سرنگونی مجسمهی شاه و تصرفشهربانی در روز نهم دی سال 1357 فعالیت چشمگیری داشت.
حسنمنصوری پس از پیروزی انقلاب اسلامی وارد کمیتهی انقلاب شد و پس ازچندی در شمار مؤسسین سپاه پاسداران تربت حیدریه قرار گرفت و بهعنوان مسوول تدارکات فعالیت خود را در سپاه آغاز کرد. دی ماه سال 1361 زمانی بود که حسن منصوری به جبهه اعزام شد و مسؤولیت معاون تدارکات لشکر پنج نصر را به عهده گرفت. او پس از مدتی به تربت حیدریه بازگشت اما در خرداد ماه سال 1362 دوباره به منطقهی جنوب اعزام شد و مسؤول تدارکات سپاه هشتم گردید. «حسن منصوری» در عملیات «والفجر8» و «فتحالمبین» شجاعتها از خود به یادگار گذاشت و سرانجام در شانزدهمین روزمرداد ماه سال 1362 در اثر بمباران هوایی دشمن و اصابت راکت درمنطقهی مهران به شهادت رسید
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈شصت و هشتم ✨
یه کم فکر کردم که چی میخواد بگه مثلا.گفتم:
_درمورد امین؟
من من کرد و گفت:
_به امین هم مربوط میشه.بخاطر همین میخوام در حضور امین بگم.
نشستم.اونم نشست.گفت:
_من امین رو مدت زیادی نبود که میشناختم ولی ده ساله که با محمد دوستم....نمیدونم چطوری بگم.....فکر نمیکردم گفتنش اینقدر سخت باشه.
فهمیدم چی میخواد بگه...
اول میخواستم برم ولی بعد گفتم بهتره یک بار برای همیشه تموم بشه.چیزی نگفتم.صبر کردم تا خودش بگه.بالاخره گفت:
_من از محمد خواسته بودم که درمورد من با شما صحبت کنه.اما محمد گفت شما حتی نمیخواین درموردش فکر کنید....اما این مساله برای من مهمه.بخاطر همین از پدرتون اجازه گرفتم که با خودتون صحبت کنم.
عجب!!پس بابا بهش اجازه داده.😕وقتی دید چیزی نمیگم،گفت:
_شما کلا به ازدواج فکر نمیکنین یا به من نمیخواین فکر کنین؟😔
تا اون موقع چیزی نگفته بودم.به مزار امین نگاه میکردم.گفتم:
_چرا اینجا؟
-برای اینکه از امین خواستم کمکم کنه.😔👣
سؤالی و با اخم نگاهش کردم...😟😠
به مزار امین نگاه میکرد.متوجه نگاه سنگین من شد.سرشو آورد بالا.به من نگاهی کرد.دوباره به مزار امین نگاه کرد.
زیر نگاه سنگین من داشت عرق میریخت.گفت:
_اگه اجازه بدید در این مورد بعدا توضیح میدم.
بلند شدم.گفتم:
_نیازی به توضیح نیست.
برگشتم که برم،سریع اومد جلوم.سرش پایین بود.گفت:
_ولی من به جواب سؤالم نیاز دارم.
یه کم فکر کردم که اصلا سؤالش چی بود.گفت:
_میشه به من فکر کنید؟
-نه.
از صراحتم تعجب کرد.😟همونجوری ایستاده بود که رفتم.
رفتم خونه...
بابا چیزی نگفت.منم چیزی نگفتم.حتما خود پسره به بابا گفته که من چی گفتم.
حدود یک ماه بعد بابا گفت:
_خانواده موحد اصرار دارن حضوری صحبت کنیم.😊
گفتم:
_نظر من برای شما مهم هست؟😒
بابا گفت:_آره
-من نمیخوام حتی بیان خاستگاری.😔
-میگم بدون گل و شیرینی به عنوان مهمانی بیان.😕
-جواب من منفیه.😒
-بذار بیان صحبت کنیم بعد بگو نه.😐
-وقت تلف کردنه.😔
بلند شدم برم تو اتاقم.بابا گفت:
_زهرا،اجازه بده بیان،بعد بگو نه.
به چشمهای بابا نگاه کردم.دوست داشت موافقت کنم.بخاطر بابا گفتم:
_...باشه.😒
بغض داشتم...
اشکم داشت جاری میشد.سریع رفتم توی اتاقم. اشکهام میریخت روی صورتم.به عکس امین نگاه کردم.گفتم:
_داری کمکش میکنی؟..😒چرا؟..پس من چی؟..😢 نظر من مهم نیست؟...مگه نگفتی هر کی به دلم نشست؟من ازش خوشم نمیاد،مهمه برات؟من فقط از تو خوشم میاد،مهمه برات؟😭
داغ دلم تازه شده بود...
حتی فکر کردن به اینکه کسی جای امین باشه هم خیلی سخت تر از اون چیزی بود که فکرشو میکردم.
برای آخر هفته قرار مهمانی گذاشتن.آقای موحد با پدر و مادر و خواهراش بودن.چون مثلا مهمانی بود سینی چایی رو هم من نیاوردم.تمام مدت ساکت بودم و سرم پایین بود.
قبلا که خواستگار میومد مختصری براندازش میکردم تا ببینم اصلا از ظاهرش خوشم میاد یا نه.ولی اینبار چون جوابم منفی بود حتی دلیلی برای برانداز کردن آقای موحد هم نداشتم.😕😒
علی بیشتر از شرایط کاری آقای موحد میپرسید. وقتی فهمید کارش با محمد یه کم فرق داره و مأموریت هاش #بیشتر و #خطرناک تره،چهره ش در هم شد.😠
بعد از صحبت های معمول گفتن ما بریم تو حیاط🌳⛲️ صحبت کنیم.
تابستان بود...
ادامه دارد...
#احکام
🏴 قضا شدن نماز به جهت طولانی شدن عزاداری
🔷 س: برخی هیأت ها تا پاسی از شب، مراسم عزاداری را ادامه می دهند به گونه ای که موجب قضا شدن نماز عزاداران می گردد؛ آیا عمل مذکور، جایز است؟
✅ ج: بديهی است که نمازِ واجب، مقدّم بر شرکت در مجلس عزاداری اهلبيت (عليهم السلام) است و ترک نماز و قضا کردن آن، به بهانه این مجالس جايز نيست؛ مقتضی است که برنامه های هیأت به گونه ای تنظیم شود که مزاحم نماز نباشد.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1