eitaa logo
مَه گُل
663 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
😍😍👇 چند صورت در تصویر بالا وجود دارد؟ دوستانی که مایلند در مسابقه شرکت نمایند پاسخ را تا فردا شب به آیدی زیر ارسال کنند @yahasanmojtabaa ‏ ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
لحظه‌ای تفکر چند وقت پیش عضو کانال خصوصی بودم با یه سری از دوستان مطالب مهمی داخلش می‌گذاشتیم بعد از یه مدت که فعالیتی داخل کانال نداشتم از گوشیم حذفش کردم😌 دیشب به همون مطالب شدیدا نیاز پیدا کردم از دوستم خواستم عضوم کنه بنده خدا عضوم کرد ولی تمام مطالب برای من حذف شده بود😫 لقمه‌ای اندیشه دیدم ای وای مطالبی خودم هم نوشتم نیستن صفحه خالیه خالی! عصبانی شدم از دست خودم که چرا کانال را حذف کردم😫 یه لحظه به فکر فرو رفتم و قشنگ متوجه شدم اون دنیا وقتی پرونده میدن دستمون می بینیم از کارهای خوب خالیه جا می خوریم چه حالی میشیم😣 خصوصا وقتی مطمئن بودیم یه چیزایی فرستادیم ☹️ ولی حواسمون نبود وقتی با یه حرکت خطا دست با یک حرف خطا از زبان با یک نگاه خطا از چشم با... همه چیزهایی که شدیداً اونجا بهشون نیاز داریم را حذف کردیم😭😭😭 امیدوارم با چنین صحنه ای هیچ وقت مواجه نشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈صد و نهم ✨ گفتم: _منو بچه هام فدای وحید...😢💓 با اشک عاشقانه نگاهش میکردم.وحید سرشو انداخت پایین😞 بعد دوباره به زینب سادات نگاه کرد.👀👶🏻حالش خیلی بد بود.خودشو مقصر میدونست.😓😖 حال خودم و زینب سادات که مرده بود یادم رفت.فقط به وحید فکر میکردم. بلند شدم،رفتم تو اتاق.یه پتو برداشتم،آوردم و انداختم روی زینب سادات.... نشستم جلوی وحید.وحید شرمنده سرشو انداخت پایین.بابغض😓😣 صداش کردم: _وحید😢💓 نگاهم نکرد. -وحیدجانم😢❤️ نگاهم نکرد.گفتم: _وحیدم...من داغ زینب رو میتونم تحمل کنم ولی این حال شما رو نمیتونم...وحید💞😢 دوباره اشکهام جاری شد.... فقط نگاهش میکردم.گفتم: _وحید،شما مقصر نیستی.کاری رو کردی که فکر میکردی درسته.👌به نظر منم کارت درست بود.اگه شما صدم ثانیه دیرتر میزدی،من زده بودمش..☝️ تو دلم گفتم.. ✨خدایا من میزدم تحملش برای وحید راحت تر بود.من راحت تر قبول میکردم کارم درست بوده.اینکه الان وحید خودشو مقصر میدونه برای منم سخت تره. ها..ولی ✨*هرچی تو بخوای*✨ صدای گریه ی فاطمه سادات اومد.... به وحید نگاه کردم.بلند شدم،رفتم تو اتاق.فاطمه سادات رو بغل کردم و رفتم تو هال.شهرام داشت به هوش میومد.به وحید گفتم: _این داره به هوش میاد.بیا ببندش.😥 وحید بدون اینکه به من نگاه کنه به شهرام نگاه کرد.بلند شد،طناب آورد.دست و پاهاشو محکم بست.... بعد همونجا به دیوار تکیه داد.نشست و زانوهاشو گرفت تو بغلش و سرشو گذاشت رو زانوش...😞😓😖 واقعا طاقت دیدن این حال وحید رو نداشتم.با فاطمه سادات جلو پاش نشستم و گفتم: _وحید،به مامانم زنگ بزنم بیاد فاطمه سادات رو ببره خونه شون؟😒👶🏻 وحید سرشو آورد بالا،به فاطمه سادات نگاه کرد و با تکان سر گفت آره.... زنگ زدم خونه بابا.محمد گوشی رو برداشت.تا صدای محمد رو شنیدم دوباره اشکهام جاری شد.😢محمد نگران شد.گفتم: _بیا اینجا. سریع اومد.خونه ما و خونه بابا سه تا خیابان فاصله داشت... محمد وقتی متوجه قضیه شد،مبهوت به ما نگاه میکرد.فاطمه سادات رو دادم به محمد و گفتم: _ببرش.😢 محمد بچه رو گرفت.رفت سمت در.برگشت و گفت: _دوباره برمیگردم...😥 چند دقیقه بعد حاجی رسید... با چند نفر دیگه.وقتی وحید رو تو اون حال دید تعجب کرد.😳😒شهرام به هوش اومده بود.بهار هم شاهد لحظه های داغ دیدن ما بود.اونا رو بردن. وقتی حاجی پتو رو کنار زد اشکهاش جاری شد.😢به من نگاه کرد که با اشک نگاهش میکردم.به وحید نگاه کرد.سرشو انداخت پایین وچشمهاشو بست.😞بعد مدتی چشمهاشو باز کرد.زینب سادات رو بغل کرد.بلند شد بره؛.. با زینب سادات.قلبم داشت می ایستاد😥😭صداش کردم:_حاجی😭 به من نگاه کرد. -بذارید یه بار دیگه ببینمش.😭👶🏻 بلند شدم رفتم نزدیک.خواستم زینبمو بغل کنم، حاجی بچه مو بهم نداد.به وحید نگاه کردم.👀 داشت به من نگاه میکرد.دوباره به زینب سادات نگاه کردم.از سر راه حاجی رفتم کنار تا بچه رو ببره.😭به وحید نگاه کردم.دوباره سرشو انداخت پایین.😣😓رفتم جلوی پاش نشستم و نگاهش میکردم. بقیه داشتن از صحنه عکس میگرفتن و کارهای دیگه.خونه شلوغ بود... بلند شدم دست وحید رو گرفتم.به من نگاه کرد. گفتم: _پاشو بریم تو اتاق.😒😢 بلند شد.به رد خون زینب سادات خیره شده بود.😞👀 دستشو با مهربانی فشار دادم،نگاهم کرد.گفتم: _بیا.😢❤️ رفتیم تو اتاق و درو بستم.وحید اصلا گریه نکرده بود. ... گوشیمو📱 آوردم.✨روضه حضرت علی اصغر(ع)✨ با صدای خودش براش گذاشتم. کنارش نشستم... وحید گریه میکرد.😭منم با اشک نگاهش میکردم.😭دلم خون بود ولی حال وحید برام مهمتر بود.روضه تموم شده بود ولی وحید گریه میکرد.😭😫نگرانش شدم.با التماس گفتم: _وحید...آروم باش.😨😢 ولی آروم نمیشد.گفتم: _وحید..جان زهرا آروم باش.😢🙏 باغصه نگاهم کرد.داشتم دق میکردم.گفتم: _وحید،من طاقت این حال شما رو ندارم، اینجوری میکنی دق میکنم.😭😣 سرمو گذاشتم روی پاش.سعی میکرد منو از خودش جدا کنه.گفت: _من بچه تو کشتم.😫😭 گفتم: _شما داری منو میکشی.😭💞 دیگه بلند گریه میکردم.حالم خیلی بد بود.با ناراحتی گفت: _دلم میخواد بمیرم.😣😫😭 با اخم😠 نگاهش کردم.سرشو انداخت پایین. گفتم: _اون میخواست منو بکشه.من با رفتارم کاری کردم که عصبی شد و...😣😭 وحید پرید وسط حرفم و گفت: _خداروشکر تو سالمی.اگه بلایی سر تو میومد.... ادامه دارد...
💠 کلمات پرکاربرد زبان عربی به لهجه عراقی که 👈 در ایام اربعین در کربلا به دردتان می‌خورد. 🦋✌️آن را ذخیره کنید✌️🦋 💠فارسی: گذرنامه - پاسپورت ✅العربية: جَواز - باسبورت 💠فارسی: گذرنامه‌ها ✅العربية: جَوازات 💠فارسی: گذرنامه ات رو بده ✅العربية: إنْطِني جَوازَك 💠فارسی: بگذار ببینم - نگاه کنم ✅العربية: خلّي أشُوف 💠فارسی: ويزا ✅العربية: فيزَة 💠فارسی: كجاست؟ ✅العربية: وِين 💠فارسی: سرويس بهداشتی کجاست؟ ✅العربية: وِينِ المَرافِق الصَّحيَّة (بدون کلمه صحیه بکار ببرید، چون این‌گونه عامیانه تر است) 💠فارسی: می‌خواهم ✅العربية: أريد 💠فارسی: بروم ✅العربية: أرُوح 💠فارسی: به نجف ✅العربية: إلْنَجف (در اصل الی النجف بوده) 🔹نحوه تلفظ : أريد أروحِلْنَجف 💠فارسی: اتوبوس می‌خوای یا ون ✅العربية: تِريدِ الباص لُو كَيّة؟ 💠فارسی: کرایه‌اش چنده - چقدر میشه ✅العربية: إشگَد؟ - إشگد الأجرة 💠فارسی : ده هزار - ۱۰٫۰۰۰ دینار - ۱۰ ✅العربية: عَشِر - عَشرتالاف 💠فارسی: خوبه ✅العربية: زِيَن 💠فارسی: نه گرونه! ✅العربية: لا، باهِز 💠فارسی: خيلی - گرونه ✅العربية: إهوَاي، كِلَّش - باهز 💠فارسی: گروه‌تون، چند نفر هستید؟ ✅العربية: جَماعَتْكُم، چَم نفرات؟ 💠فارسی: بیا بالا - سوار شو - بپر بالا ✅العربية: صْعَد - يا أللّه صْعد 💠فارسی: تمام شديد؟ همه سوار شدید؟ - تکمیل شد - تمام شد. ✅العربية: خَلاص؟ - *يا به‌صورت خبري* :خلاص! 💠فارسی: چمدان - ساک ✅العربية: جُنطَة - جمع : جُنَط 💠فارسی: راننده ✅العربية: سايِق 💠فارسی: ایستگاه پلیس ✅العربية: سِیطَرَة 💠فارسی: گیت - دروازه - ورودی ✅العربية: بَوّابَة 💠فارسی: افسر - مأمور - مسؤول ✅العربية: ضابُط 💠فارسی: گاری - ارابه ✅العربية: عَرَبانة 💠فارسی: گاری چی - ارابه‌کش ✅العربية: عَرَبَنچي 💠فارسی: (بردار،بلند کن) - چمدون رو بردار ✅العربية: (شيل) - شيلِ الجُنطَة 💠فارسی: کیف - کوله ✅العربية: حَقْبَة 💠فارسی: هوا گرمه - گرمه ✅العربیة: ألْجَو حار - حار 💠فارسی: آب‌جوش ✅العربیة: مایِ الحارّ، ماي حار 💠فارسی: نان ✅العربیة: خُبُز 💠فارسی: نان ساندویچی(مخصوص به عراق) ✅العربیة‌: صَمّون 💠فارسی:کولر را روشن کن ✅العربیة: شَغِّلِ الْمُكَيِّف 💠فارسی: خاموش کن - خاموشش کن - کولر را خاموش کن ✅العربیة: طَفْ - طفِّيَه - طفّي المُكيّف 💠فارسی: وایستا - نگه دار ✅العربیة: اُگُفْ 💠فارسی: اینجا - آنجا ✅العربیة: إهْنا - إهناك 💠فارسی: بیا ✅العربیة: تعال 💠فارسی: برو ✅العربیة: رُح (روح) 💠فارسی: گم کردم ✅العربیة: ضَيَّعِت 💠فارسی: بگذار - قرار بده ✅العربیة: خَلّي 💠فارسی: چرا - برای چه ✅العربیة: لِيَش 💠فارسی: نمی‌فهمم - نمی‌فهمم چی می‌گی ✅العربیة: مَافْتَهِم (الف خوانده نمي‌شود) - مَفتَهم شِتگول 💠 فارسی: کم - کمی عربی بلدم ✅العربیة: شُوَیّ، شْوَيّ - شوي أعرف، شوي أحچی 🦋 اگه قسمت شد مشرف شدید و استفاده کردید از افرداي كه اين كلمات را تهیه کرده‌اند یاد کنید... 🤲 التماس دعا
هدایت شده از یا ولى الحسنات
سلام پاسخ : مربع = 6 مثلث =4 دایره = 7 خدیجه سادات حسینی
هدایت شده از Mohammadi
سلام پاسخ معما : مربع = ۶ مثلث =۴ دایره = ۷ فاطمه محمدی
هدایت شده از یاسین
سلام و ادب پاسخ تست هوش : مربع = ۶ مثلث =۴ دایره = ۷ محمد یاسین محمدی
هدایت شده از خلیلی
دایره ۷ مثلث ۴ مربع ۶ ۴+۷=۱۱
هدایت شده از Abediny
۴+۷=۱۱ عابدینی
هدایت شده از sadat
مربع = 6 مثلث =4 دایره = 7
هدایت شده از یا مقلب القلوب
پاسخ تست هوش : مربع = 6 مثلث =4 دایره = 7