eitaa logo
مَه گُل
670 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
دونات 🍩 💢این خمیر چندکارست برای دونات .پیتزا.پیراشکی.اشترودل.شیرمال.فتیر.دانمارکی کاربرد داره. اول خمیر مایه روباید عمل بیاریم. یعنی یک لیوان اب داغ داریم ابی که داغه اما دستمون رو نمیسوزونه .یک ق شکرو داخل اب ریخته و یک ق خمیرمایه رو روی اب میپاشیم. درب ظرف و میزاریم یک رب صبر میکنیم باید حباب و کف بزنه اگه نشد یا دمای اب کم و زیاد شده یا خمیر مایه کهنه . دوباره باید انجام بدید بعد کف وحباب زدن یک سوم لیوان روغن یک عدد تخم مرغ ۴ ق غ شکر رو اضافه میکنیم.شکر اگه زیاد باشه خمیرو سنگین و سفت میکنه . حالا ارد که اصلاااا مقدار دقیقی نداره رو کم کم اضافه کرده و باقاشق مخلوط میکنیم. انقد ارد میزنیم و مخلوط میکنیم تاخمیر سفت شه وباقاشق نشه همش زدحالا با دست ادامه میدیم خمیرو ورز میدیم و ارد میزنیم تا خمیر دیگه به دستمون نچسبه. ارد مقدار نداره باید به این روش اضافه کنید. بعد روی خمیر سلفون بکشید برای دوساعت در محیط استراحت میدیم. جاش خیلی گرم باشه ترش میکنه سرد باشه عمل نمیاد. بعد دوساعت حجمش زیادشده .پفش و بگیرید روی سطح کار ارد بپاشید خمیرو به قطر یک سانت باز کنید و کاتر بزنید. کاترم نداشتید مهم نیست به کمک درب دبه ماست یا ته ماسوره یا درب بطری اب کاتر بزنید. بعد خمیرها رو روی سطحی که ارد پاشی کردید با فاصله بچینید و روشو بپوشونید برای یک رب استراحت بدید. روغن داغ باشه و شناور حرارت متوسط.حرارت زیاد باشه به ظاهر میپزه اما داخلش خمیره. یکی یکی داخل روغن بزارید و باقاشق روغن روش بریزید بعد برگردونید اون طرفشم سرخ کنید. تا داغه داخل شکر بزنید. تزیین دلخواهه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳 این قسمت: 🔈 معجزه صوت قرآن ببینید واکنش عجیب غیرمسلمانان نسبت به صوت قرآن رو👌(ترجمه زیر نویس شده است) @tadabbor_quran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿 قسمت اول اول شخص مفرد ۱۳۹۴ اصفهان نمی‌دانم چقدر راه رفته‌ام. حتماً آنقدر که ابرها روی خورشید را بپوشانند و هوا بوی باران بگیرد. اصلاً یادم نیست کجا هستم. هوای بهاری هنوز کمی سوز دارد. دست‌هایم را دور خودم می‌پیچم و نفس عمیق می‌کشم. کاش همه سال اردیبهشت بود؛ با باران تند و کوتاه بهاری و سبزی تازه درخت‌ها. همیشه وقتی می خواهم درباره مسئله مهمی فکر کنم، راهم را می‌گیرم از کنار زاینده رود وانقدر راه می‌روم که به نتیجه برسم. الان اما، هنوز به نتیجه نرسیده‌ام. دیروز همان خانمی که هنوز اسمش را هم نمی‌دانم گفت با دوستانش صحبت کرده و رفتنم اشکالی ندارد. مثل همیشه در گلستان شهدا قرار داشتیم. آمد، مثل همیشه جدی و مهربان نشست و به حرف‌هایم گوش داد. به نگرانی هایم و دغدغه‌هایم. بعد هم گفت موضوع را هماهنگ کرده و مشکلی نیست. خودم دیگر فهمیده بودم نباید چیز اضافه‌ای بپرسم. آخر هم مثل همیشه، پیشانی‌ام را بوسید و رفت. اسم واقعی‌اش را نگفته است اما خودم اسمش را گذاشته‌ام لیلا. نمی‌دانم چرا اما حس می کنم این اسم هم به چهره و هم به اخلاقش می‌آید. نه خیلی مهربان است، نه خیلی جدی. با وجود کم حرف بودنش، دوست‌داشتنی‌ست و با اولین مکالمه‌ام با او احساس صمیمیت کردم و راحت توانستم برایش حرف بزنم. وزش باد تند شده است. حتماً می‌خواهد باران ببارد. چادرم را محکم‌تر می‌گیرم و سخت‌تر راه می‌روم؛ مخالف جهت باد. بروم؟ نروم؟ نمی‌دانم... چه بوی بارانی می‌آید... هنگام باریدن باران، زمان اجابت دعاست. باید وقتی باران شروع شد دعا کنم. رسیده ام به پل غدیر. راستی ساعت چند است؟ نمی‌دانم. دوست ندارم همراهم را از جیب دربیاورم، روشنش کنم و ساعت را ببینم. از پل بالا می‌روم و کنار نرده‌هایش می‌ایستم. تا چند دقیقه پیش هوا آفتابی بود و نور آفتاب باعث می‌شد موج‌های کوتاه زاینده رود بدرخشند، اما حالا هوا کاملا ابری‌ست و رنگ آب زاینده رود هم تیره شده. بارانِ کم جانی شروع به باریدن می‌کند. یکباره فکری به سرم می زند و از جا می‌جهم. می‌روم تا اولین ایستگاه اتوبوس و سوار اتوبوس‌های گلستان شهدا می‌شوم. باران به شیشه اتوبوس می‌خورد. هنوز شدید نشده‌است. نه... الان وقتش نشده. دعا را وقتی می کنم که زیر باران بایستم. همیشه همین طور است. موقع باریدن باران، اگر خانه عزیز باشم می‌روم به حیاطشان و زیر باران دعا می‌کنم. عزیز هم همیشه وقتی می‌بیند حرص خوردنش بابت سرما خوردن من فایده ندارد، می‌آید و یک ژاکت می اندازد روی شانه‌ام. اتوبوس به ایستگاه گلستان شهدا رسیده است. پیاده می‌شوم و به رسم همیشه، از روی جوی کنار پیاده‌رو می‌پرم. مثل همیشه، چادرم کمی به شمشادها گیر می‌کند. مثل همیشه می‌رسم جلوی در و وارد نشده اذن دخول می‌خوانم. پرچم‌های ایران سر مزار شهدا با باد تکان می‌خورند. نمی‌دانم به زیارت کدام یکی بروم. اول از همه، یک فاتحه ازشان طلب می‌کنم که برایم بخوانند. درستش این است. زنده باید برای مرده فاتحه بخواند. ادامه دارد ... ✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿 قسمت دوم فقط راه می‌روم میانشان و یکی‌یکی نگاهشان می‌کنم. شهید بتول عسگری، شهید عبدالله میثمی، شهید اشرفی اصفهانی... راهم را کج می‌کنم به سمت قطعه مدافعان حرم. کسی در قطعه نیست. گل‌های کنار مزار شهید خیزاب تازه باز شده‌اند. تک‌تک شهدا را از نظر می‌گذرانم؛ از زنان شهید حج خونین سال 66 تا شهدای مدافع حرم فاطمیون و شهید شاهسنایی، مدافع امنیت. شهید علی نیسیانی... کنارش کمی مکث می‌کنم؛ نوشته یادبود مدافع حرم حسینی. از وقتی این سنگ را زده‌اند، برایم شده علامت سوال. تاریخ شهادتش سال 1383 را نشان می‌دهد. این طور که پیداست پیکرش هم برنگشته ایران که سنگ یادبود زده‌اند. سال هشتاد و سه هنوز داعش نبود که کسی بخواهد برود دفاع از حرم؛ پس... نمی‌دانم. از کنار شهید می‌گذرم. باران تندتر شده‌است. هوای بارانی را عمیق نفس می‌کشم و از سمت دیگر قطعه پایین می‌روم. قدم تند می‌کنم به سمت شهدای گمنام. به قطعه می‌رسم اما بالا نمی‌روم. همان پایین، برای شهید سیدحسین دوازده امامی دست تکان می‌دهم. راهم را ادامه می‌دهم تا برسم به زینب کمایی. از بزرگی زینب پانزده ساله و کوچکی منِ بیست و دو ساله خجالت می‌کشم. لبم را می‌گزم، التماس دعایی می‌گویم و می‌روم. به خودم که می‌آیم، دوباره برگشته‌ام نزدیک ورودی گلستان. چشمم می‌خورد به شهید زهره بنیانیان... شهید زهره بنیانیان... مقابل زهره می‌ایستم. قطرات آب از روی شیشه عکسش سر می‌خورند. انگار زهره گریه می‌کند. نمی‌دانم از چه؟ شاید از شوق نظر به وجه‌الله. راستی زهره هم رفته بود آلمان... اشتباه نکنم یک سال هم مانده بود اما آخر تاب نیاورد و رفت لبنان، آموزش نظامی دید و برگشت به کشورش. دوست دارم بپرسم چطور راضی شده برود؟ چه حسی داشته در بلاد غریب؟ هرچه بوده، جاذبه‌ای در این خاک زهره را صدا زده و کشانده همینجا. چیزی که زهره منتظرش بوده، در همین خاک پیدا می‌شده. تکیه می‌دهم به حصار باغچه کنار مزار و برای بار هزارم نوشته روی سنگ را می‌خوانم. بسم رب الشهدایش را، نام و نام خانوادگی شهید را، نام پدرش را... «پاسداری به خون خفته از انبوه پاسداران انقلاب اسلامی، خواهر شهیده...» و می‌رسم به تاریخ شهادتش؛ نهم اردیبهشت پنجاه و نُه... و امروز نهم اردیبهشت است! اصلاً یادم نبود. از شوق نفس در سینه‌ام حبس می‌شود. این که در سالگرد شهادت یک شهید، بدون اینکه خودت بخواهی کنار مزارش باشی، ظاهراً ساده است اما قطعا اتفاقی نیست. گردنم را کج می‌کنم و می‌پرسم: -خب، حتماً کارم داشتی دیگه؟ یا شایدم من کارت داشتم و تو وقت ملاقات دادی... راستی زهره، برم یا نرم؟ زهره ساکت است و باران تند. شاید هم صدای زهره بین صدای برخورد قطرات باران با سنگ مزارش گم شده است. گوش تیز می‌کنم. صدایی نمی‌شنوم. حتما گوش‌های من سنگین است. اگر دنیا و حواس دنیوی‌ام بگذارد، باید بتوانم صدایش را بشنوم. دستانم را باز می‌کنم تا قطرات باران رویشان بنشیند. بعد از چندثانیه، دستان ترم را می‌کشم به صورتم. باران رحمت خداست، تبرک است. رو به آسمان می‌کنم: -خدایا نظر تو چیه؟ باران یک لحظه شدید می شود و بعد کم‌کم لطیف‌تر می‌بارد. دیگر سراپا خیس شده‌ام. مهم نیست. دوباره به زهره نگاه می‌کنم که انگار ایستاده روبه‌رویم، با چادر و دستکش مشکی‌اش. تنگ رو گرفته و لبخند می‌زند. او هم خیس شده زیر باران. زهره‌ای که مقابلم ایستاده، مثل عکسش سیاه و سفید نیست. جان دارد. چشم هایش برق می‌زنند. حسرتی که در دلم است را بلند می‌گویم: -کاش وصیت‌نامه و یادداشت‌هات گم نمی‌شد. شاید اگه می‌خوندمشون می‌فهمیدم باید چکار کنم. زهره جواب نمی‌دهد. باران ملایم‌تر شده است. ابرها دیگر مثل قبل درهم تنیده نیستند. صدای زنی مرا به خود می‌آورد: -ببخشید خانم، باهاشون نسبتی دارید؟ دخترشونید؟ ادامه دارد ... ✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
🔶🔹 🔆 کارهایی که برای بهبود گلودرد باید انجام دهید ! آب نمک غرغره کنید اسطوخودوس را دریابید آویشن گلویتان را نرم می‌کند سیر همه کاره است عسل فراموش‌تان نشود بخور بدهید جوشانده عناب را هم فراموش نکنید لعاب معجزه‌گر به‌دانه را دست کم نگیرید https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
خود را بـہ خدا بسپار، وقتے ڪـہ دلت تنگ است وقتے ڪـہ صداقت ها آلودہ بـہ صد رنگ است خود را بـہ خدا بسپار چون اوست ڪـہ بےرنگ است شبتون بخیر✨💫 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 موضوع : خواستگار در نگاه والدین 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در چهارمین روز هفته دل جان بسپاریم به تلاوت آیة الکرسی ان شاالله حاجتتون روا بیماری از شما و خانواده به دور سلامتی و عافیت بر قرار باشد در پناه خدا باشید 🍃 ان شاءالله 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 💗الهی به امید تو💗 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌱حال خوب می‌خواهی؟ یاد بگیر روی پای خودت بایستی ، به خودت تکیه کنی ، همه کاره‌ی دنیای خودت باشی و از هیچکس توقعی نداشته باشی ! توقع داشتن از آدم‌ها جز اینکه باعث رنجش و مانع خودباوری‌ات باشد نتیجه‌ی دیگری ندارد ! سعی کن فقط روی خودت حساب کنی ... 🍃
چقدر جالب اخیرا داخل جمهوری باکو که ادعا تسلط بر بعضی از استان های ما داره، قهرمان کشتی شدیم و هم چنین داخل امارات که ادعا تسلط بر جزایر سه گانه ما داره قهرمان فوتبال ساحلی شدیم 😂 ‎‎‌‌‎‎
‼️نماز مسافر در مشهد 🔷س: اگر فردی برای زیارت حرم امام رضا(علیه‌الصلوة‌والسلام) مسافرت نماید و با آنکه میداند کمتر از ده روز در آنجا خواهد ماند ولی برای اینکه نمازش تمام باشد، قصد اقامت ده روز میکند، این کار او چه حکمی دارد؟ ✅ج: اگر می‌داند که در آنجا ده روز نمی‌ماند، قصد اقامت ده روز معنا و اثرى ندارد و بايد در آنجا نمازش را شکسته بخواند. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 دوتا در کنارهم بود که احتمالا حموم و دستشویی بودن! چقدر با خونه ی ما فرق میکرد!! اون خونه بود یا این؟؟ هرچی که بود، آرامش عجیبی داشت با همه کوچیکیش،دلنشین و دوست داشتنی بود...💕 بازم سرم گیج رفت! دستمو گرفتم به دیوار! ساعت روی دیوارو نگاه کردم، حوالی ساعت نُه بود. رفتم سمت گوشه ای که پتو ها چیده شده بود، نشستم و تکیه دادم بهشون. کلافه پاهامو دراز کردم و نفسمو دادم بیرون! باید چیکار میکردم؟ با این لباسا کجا میتونستم برم ؟؟ باید لباس میخریدم... اما ... با کدوم پول!!؟؟ میتونستم امشب همه چیو تموم کنم... اما... برای اون.... راستی اون کیه؟؟ اصلا من چرا بهش اعتماد کردم؟؟ اون چرا به من اعتماد کرد؟؟ منو آورد تو خونش! من حتی اسمشم نمیدونستم!! هرکی بود انگار خیلی مهربون بود! بالاخره اگر امشب کاری میکردم، برای اون دردسر میشد! یعنی الان مامان و بابا چه فکری درباره من میکردن!! سرمو آوردم بالا! یه آیینه کوچیک رو دیوار بود! رفتم سمتش، صورتمو نگاه کردم. نخ های بخیه نمای زشتی به صورت قشنگم داده بودن! چشمام گود رفته بودن و زیرشون کبود شده بود. سرم هنوز گیج میرفت😣 چشمام پر از اشک شد و تکیه‌مو دادم به دیوار و فقط گریه کردم... انقدر دلم پر بود که نمیدونستم برای کدومشون گریه کنم... همونجوری سُر خوردم و همونجا که ایستاده بودم نشستم و سرمو گذاشتم رو زانوهام! تو سَرم پر از فکر و خیال بود... پر از تنهایی پر از بدبختی پر از نامردی... نامردی!! هه! یعنی الان مرجان کجاست؟! پارتی دیشب بهش خوش گذشته بود؟😏 نوری که تو چشمم افتاد، باعث شد چشمامو باز کنم! صبح شده بود!! حتی نفهمیده بودم کِی خوابم برده!! چشمامو مالیدم و اطرافمو نگاه کردم! یاد اتفاقات دیروز افتادم. شکمم صدا داد، تازه فهمیدم از دیروز عصر چیزی نخوردم! البته همچنان معدم میسوخت و مانع میلم به خوردن میشد😣 ساعت هفت بود! بلند شدم، آبی به صورتم زدم و رفتم سمت در... یدفعه یاد اون افتادم! شمارش هنوز تو جیبم بود... باید حداقل یه تشکری ازش میکردم! رفتم سمت تلفن اما با فکر این که ممکنه خواب باشه، دوباره برگشتم سمت در. یه بار دیگه کل خونه رو از زیر نگاهم گذروندم و رفتم بیرون! حتی کفش هم نداشتم!! همون دمپایی آبی و زشت بیمارستان رو پوشیدم البته دیگه هیچی مهم نیست! در کوچه رو باز کردم. هنوز هوا سرد بود، یه لحظه بدنم از سوز هوا لرزید و دستامو تو بغلم جمع کردم. یه نفس عمیق کشیدم و خواستم برم بیرون که ... ماشینش روبه روی در پارک شده بود! اولش مطمئن نبودم، با شک و دودلی رفتم جلو اما با دیدن خودش که توی ماشین خوابیده بود و از سرما جمع شده بود، مطمئن شدم! هاج و واج نگاهش کردم! یعنی از کِی اینجا بود؟؟!! با انگشتم تقه ای به شیشه زدم که یدفعه از خواب پرید و هول شیشه رو داد پایین! -سلام!بیدار شدین؟؟😳 -سلام! بله! شما از کی اینجایید؟؟ -مهم نیست، خوب خوابیدین؟ حالتون بهتره؟؟ -بله ولی انگار حال شما اصلا خوب نیست! رنگتون پریده! فکر کنم سرما خوردین!! -نه نه!!چیزی نیست! خوبم! -باشه... فقط خواستم تشکر کنم و بگم که من دارم میرم! -میرید؟؟ کجا؟؟ -مهم نیست! ببخشید که مزاحمتون شدم! خداحافظ!! چند قدم از ماشینش دور شده بودم که صدام کرد. -خانوم!!؟؟ برگشتم سمتش. نصف بدنشو از ماشین آورده بود بیرون و کاملا از قیافش معلوم بود یخ کرده! خودمم داشتم میلرزیدم از سرما. نگاهش کردم... بازم سرشو انداخت پایین -آخه با این لباسا کجا میخواید برید بعدم شما که جایی... بی رمق نگاهش کردم -مهم نیست...! یه کاریش میکنم! -چرا مهمه! یه چند لحظه بیاید تو ماشین لطفا! کارتون دارم! یکم این پا و اون پا کردم و نشستم تو ماشین. دو سه دقیقه ای به سکوت گذشت. بعد ماشینو روشن کرد و راه افتاد، نمیدونستم الان کجای تهرانم! اصلا این خیابونا برام آشنا نبود. فکرکنم بار اولی بود که میدیدمشون! معلوم بود که خلوت تر از وقت عادیشه. آخه دیگه چیزی به عید نمونده بود! به قلم: محدثه افشاری ...
کالباس 🥪 سینه ی مرغ ۱ عدد متوسط ۶ حبه سیر ۱ ق چ پر نمک ۱ ق چ فلفل سیاه ۱ ق غ آرد ذرت ۱ ق غ روغن ۱ پنجم ق .م زنجبیل ۱ زرده ی تخم مرغ ۱ عدد هویج پخته خورد شده قارچ هم به میزان دلخواه 💢 سینه ی مرغ رو با سیر دو بار چرخ می کنیم مواد خشک رو باهم مخلوط کرده (آردذرت الک شده) سینه ی مرغ رو به مواد خشک اضافه کرده و ورز داده روغن و زرده رو اضافه کرده و ترکیب کرده هویج پخته و قارچ رو اضافه کرده رولش می کنیم داخل چند تا پلاستیک میزاریم بخارپز می کنیم به مدت ۸۰ الی ۹۰ دقیقه بزارید کامل سرد شه بعد برش بزنید. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶🔹 🔶زنان در این کشور بیشترین حجم طلای جهان را دارند! 🔹میزان طلایی که هندی ها دارند از ذخایر روی هم رفته‌ی سه کشور بزرگ؛ ایالات متحده‌ی آمریکا, سوئیس و آلمان هم بیشتر است. هندی ها بزرگترین مصرف کننده‌ی طلای جهان هستند. آمارها نشان می‌دهد که زنان هندی به خصوص آنهایی که ازدواج کرده‌اند ۱۱ درصد از کل حجم طلای جهان را در اختیار خود دارند. + میزان ثروت زنان هندی در حدود ۹۵۰ میلیارد دلار است که پس از کشور چین در رتبه‌ی دوم قرار دارد. با وجود این همه ذخایر طلا هر شهروند هندی می‌تواند برای صد سال به سوخت مجانی دست پیدا کند، دو سال مجانی غذا بخورد و حتی آنها می‌توانند با استفاده از ذخایر طلای خود پنج شهر مثل دبی را بسازند.‌ ‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌ 🦋 دوستای خوبم لطفا برای بهتر دیده شدن کانال، ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻 📌لینک عضویت در کانال https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
وَلاَ تَمْشِ فِي الأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا و در زمين با تكبّر و سرمستى راه مرو قطعاً تو زمين را نخواهى شكافت و در بلندى به كوه ها نخواهى رسيد + بخند و لبخند بزن، مغرور نباش:)♥️ 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام، بچه ها یه ذره از حال وهوای خبرای ناگوار در بیایید، 🌹🌹 با این کلیپ حرکت دانشجویان دختر علیه بدحجابایی که سلف دانشگاه رو نشونه گرفتند /16 آبان 1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم شبی به مهدی، اذن نگاه خواهم! گفتا که من هم از تو، ترک گناه خواهم! گفتم که ای امامم، از ما چرا نهانی؟! گفتا به چشم محرم همواره آشکارم.. سه شنبه شب بیا مرغ دلت را رهسپار جمکران کن می آید از هوای آن نسیم و بوی حضرت مهدی_عج 🌼 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج ⭐️ ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
‼️جدا شدن از نماز جماعت 🔷س: آیا جایز است در نماز جماعت نمازگزار وسط نماز، نیت فرادا کند، تا نماز اولش را سریع تمام کند و نماز دومش را هم اقتدا کند؟ ✅ج: اشکال ندارد اما احتیاط مستحب این است که بدون ضرورت از نماز جماعت به فرادا عدول نکند. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کیک هویج گردو ترکیه 🥧 مواد_لازم ارد 320گرم شکر300گرم گردو100گرم روغن مایع 240گرم تخم مرغ 6عدد هویج رنده شده3عددمتوسط بکینگ پودر 1/5 قاشق مرباخوری دارچین مقداری وانیل نصف قاشق چای خوری 💢 در ابتدا تخم مرغ و شکر را باهمزن انقدر می زنیم که کاملا پف کنه و بالا بیاد (20دقیقه)تاحالت کرم رنگ بگیره هویج رنده شده را با کمی دارچین مخلوط کرده کمی گردوی خورد شده هم اضافه می کنیدسپس روغن مایع رو به موادمون اضافه می کنیم و دراخر هم اردکه با بکینگ پودر و وانیل مخلوط کردیم خیلی اروم و کم کم به موادمون اضافه می کنیم و درقالب21 درفر دمای 170درجه به مدت 50 دقیقه قرار می دهیم. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1