31.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰#زن_زندگی_آزادی به سبک گلپایگانی ها
🔰تبعیض علیه زنان در قوانین جمهوری اسلامی، اعتراضات زنان را رقم زده است‼️
و اما واقعیت...🔥
🔴پیشنهاد بازدید🔴
ـ ـ ـ ــــــــــ❁ــــــــــ ـ ـ ـ
💠#زن_زندگی_آگاهی
💠#بانوی_ایرانی
💠#مشکاتیا
ـ ـ ـ ــــــــــ❁ــــــــــ ـ ـ ـ
╔═════💠═════╗
@meshkatgroup
╚═════💠═════╝
#احکام
‼️ پس گرفتن صدقه
🔷س: اگر مالی را به فقیر صدقه بدهیم و پس از آن از این تصمیم منصرف شده و بخواهیم پس بگیریم، حکمش چیست؟
✅ ج: بعد از تحویل صدقه به فقیر یا وکیل فقیر، برگشتن و انصراف از آن شرعاً ممکن نیست.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#آشپزی
ترشی کلم قرمز 🥣
مواد لازم:
کلم قرمز خرد شده.....500 گرم(تقریبا یه کلم کوچیک میشه!)
سرکه سفید.....1/2+1 پیمانه
آب.....1/2+1 پیمانه
نمک.....2 قاشق چایخوری
شکر.....1 قاشق چایخوری
سیر ریزخورد شده دو تا سه حبه
💢 سرکه و آب و نمک و شکر رو مخلوط کنید و چند دقیقه بجوشونید. بعد کلم رو بریزید و حدود 10 دقیقه بزارید بجوشه و خاموش کنید.
بعد از سرد شدن, تو شیشه بریزید و یخچال بزارید.
ترشی موردنظر, روز بعد حاضر است.
پ.ن. من با این مقادیر هر دفعه درست میکنم و پیشنهادم اینه که تازه تازه این ترشی رو درست کنید.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿
قسمت سوم
زنی ست شاید همسن خود زهره، میانسال و کمی مسن. می گویم:
-نه!
زن سرش را تکان میدهد:
-آهان... آخه خیلی وقته اینجایید. چهرهتونم شبیهشه. گفتم شاید نسبتی داشته باشید. التماس دعا و میرود.
راستی من و تو چه نسبتی داریم باهم؟ کجای من شبیه تو است زهره؟ اصلاً این قیاس معالفارق است. خاکی را چه به افلاکی؟ جوابم را ندادی زهره... چکار کنم؟ بروم یا بمانم؟
حالا دیگر پرتوهای آفتاب راهشان را از میان ابرها باز کردهاند. باران کمجانی میبارد.
در آسمان به دنبال رنگین کمان میگردم. عزیز همیشه میگفت وقتی باران ببارد اما هوا آفتابی نباشد، باید دنبال رنگینکمان بگردی. همیشه باهم رنگین کمان را پیدا میکردیم.
خاصیت هوای بهشتی گلستان شهداست که ذهن را باز میکند. الان ابرهای درهمتنیده ابهام در ذهنم از هم باز شدهاند. میدانم باید چکار کنم.
دست میکشم به عکس زهره:
-باشه. میرم. تو هم برام دعا کن.
نمیدانم ساعت چند است. راه میافتم به سمت خانه و غروب میرسم. کسی خانه نیست. تقریباً مثل همیشه.
کاش عزیز و آقاجون مشهد نبودند که می رفتم خانه شان. خانه ما با اینکه دقیقاً کنار خانه عزیز است، زمین تا آسمان با آن فرق دارد. سوت و کور...
بیشتر شبیه خوابگاه است. جایی که ساکنانش هرشب خسته از کار روزانه، میآیند و چیزی میخورند و به اتاقشان میخزند. شاید اگر خواهر یا برادری داشتم، خانوادهمان گرمتر میشد.
حداقل من و خواهر یا برادرم با هم کلکل میکردیم، میگفتیم و میخندیدیم و خانه را روی سرمان میگذاشتیم. باهم غذا درست میکردیم، درس میخواندیم... اینطوری وقتهایی که پدر و مادر نبودند هم خانه جان داشت. اما مادر هیچوقت دلش بچه دوم نخواست. پدر هم. وقت من را هم نداشتند، چه رسد به دیگری.
البته خواست خدا بود که تنهای تنها نمانم. مادر اوایل نوزادیام بیمار شد و مدتی را زنداییام به من شیر داد و دوتا خواهر و برادر رضاعی پیدا کردم. بهتر از هیچ است. مادر هم می توانست با همین جمله که: «ارمیا و آرسینه خواهر و برادرت هستند» دهانم را ببندد و به غرزدنم پایان دهد.
چادر خیسم را می تکانم و روی بند میگذارم. چراغها را روشن میکنم. تلوزیون را هم. این طوری یک سر و صدایی در خانه هست. چقدر گرسنهام!
ظهر نهار نخورده از خانه بیرون زدهام و غروب آمدهام خانه. در یخچال دنبال چیزی میگردم که بتوان خوردش! کمی برنج و عدس از دو شب قبل مانده. با ماکروفر گرمش میکنم. کاش مادر خانه می ماند...
با یادآوری مادر آه میکشم. مینشینم پشت میز آشپزخانه و سرم را میگذارم روی میز. زیر لب میگویم: داری چکار میکنی مامان؟
زندگی ما عالی و رویایی نبود، اما آرام بود. داشت همه چیز طبق روال پیش میرفت. اما حالا فهمیدهام هیچ چیز این زندگی عادی نیست و همه اینها شاید، آرامش قبل از طوفان بوده.
چندوقتیست که کمابیش فهمیدهام به دست مادر، آتشی افتاده وسط زندگیمان. نمیدانم پدر چرا تا الان متوجه نشده...
دلم برای کودکیام تنگ میشود. برای وقتی که مامان ستاره، فقط مامان ستاره بود. الان برایم یک مجهول شده است؛ یک ایکس بزرگ وسط زندگیام.
صدای بوق ماکروفر باعث میشود سرم را از روی میز بلند کنم. غذا را بر میدارم و درحالی که اخبار تلوزیون را دنبال میکنم، سعی میکنم بخورمش. خوب داغ نشده و هنوز کمی سرد است؛ اما مهم نیست. دیگر این که مزه غذا چه باشد در خانه ما مهم نیست. فقط باید سیر شد. ذهنم درگیر است و چیزی از اخبار نمیفهمم. حتی نمی فهمم غذایم کی تمام شد.
هروقت دلم برای عزیز یا یک خانه پر سر و صدا تنگ می شود، می روم سراغ آلبوم هایمان. انقدر همه را نگاه کردهام که ترتیب همه عکسها را حفظم. میروم سراغ کمد مامان و ساک پر از آلبوم را برمیدارم. مینشینم وسط اتاقم و کف زمین پهنشان میکنم. از آلبوم کودکی و جوانی پدر و عموها شروع میکنم.
عکسهای بچگیشان؛ بچگی عمهها و عموها. بعد عکس مدرسهشان... هرچه جلوتر می روم عکسها رنگیتر میشوند. عکسهای عمو صادق در لبنان، عکسهای جبهه عمو یوسف کنار دوستان شهیدش.
عمو یوسفی که تازه دانشجو شده بود. عزیز میگفت از اواخر دبیرستانش رفت جبهه، اما درسش را در جبهه خواند و در کنکور الکترونیک دانشگاه صنعتی آورد. جلوی در دانشگاه صنعتی هم عکس دارد.
اما خیلی زود دوباره عکسها جبههای میشوند. برای امتحانها میآمد اصفهان...
ادامه دارد ...
#شاخه_زیتون
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿
قسمت چهارم
عزیز میگفت یوسف از بچگی عشق کار فنی داشت. دل و روده رادیوها را میکشید بیرون، دوباره میساخت.
عمه میگوید بچگیشان با دستساختههای عجیب یوسف میگذشته. اتاق طبقه بالای خانه عزیز مال عمو بوده، داخلش پر بوده از قطعات الکترونیکی و مکانیکی. همینها بعداً پایش را به واحد مهندسی رزمی و بعد هم توپخانه سپاه باز کرد.
عملیات مرصاد آخرین عملیات عمو یوسف بود. بعد از آن، عمو ظاهراً برگشت به زندگی عادیاش.
ازدواج کرد، درسش را تمام کرد و رفت سر کار. کمکم سر و کله زنعمو در آلبوم پیدا میشود و کمی بعد مادر. در این مقطع از عکسها همه واقعا میخندند.
عکسهای عقد و عروسی پدر و عموها که در آنها سربه زیریشان عجیب به چشم میآید.
میرسم به تنها عکسم با عمو یوسف؛ کنار زاینده رود، درحالی که در آغوشش هستم. فکر کنم پنج، ششماهه باشم.
زنعمو هم ایستاده کنار عمو و انقدر رویش را تنگ گرفته که صورتش دقیق مشخص نیست. در عکس بعدی عمو من را میبوسد و در عکس دیگر، صورتش را بر صورتم گذاشته و دستش را دور شانههای زنعمو.
با تمام وجود میخندند و من حسرت میخورم که اگر هنوز هم بود، شاید بقیه خندههای آلبوم هم عمیق میشدند.
بعد از آن عکسها، دیگر خندهها تصنعی شدهاند. مخصوصا عزیز که دیگر به دوربین نگاه نمیکند و نگاهش فقط به من است.
در بیشتر عکسها در آغوش عزیزم یا عمهها. من با عزیز بزرگ شده بودم و انقدر سر پدر و مادر شلوغ بود که خود به خود حواله داده میشدم به عزیز.
انقدر که وقتی اولین بار زبانم به گفتن کلمه «مامان» باز شد، عزیز را خطاب کردم و آقاجون را هم بابا. آنها هم نه مثل پدر و مادر، که بیشتر از پدر و مادر هرچه داشتند به پایم ریختند و من شدم تکدردانه خانه شان.
عکسهای مراسم عمو و زن عمو را رد میکنم که نبینمشان. تلخ ترین عکسهای آلبومند. من که هنوز یک سالم نشده، در آغوش مادرم و چیزی از وقایع اطرافم نمیدانم.
در عکسهای خانواده مادری اما خندهها هنوز همان قدر واقعیاند. آلبوم پر است از عکس تولدها و مسافرتها. خیلی از عکسها در آلمان ثبت شدهاند.
عکسهای من در آغوش پدربزرگ و مادربزرگ آلمان نشینم و تمایز شاخصم با آنها؛ مخصوصاً که همه بور و چشمرنگیاند و چشم و ابروی من به طرز عجیبی شدیداً مشکی! ارمیا هم اینجاست.
از اولین تصاویرش کنار گهواره من تا بازیهای کودکانهمان با آرسینه.
ارمیا بیشتر از برادر، دوست بود.
برخوردش برعکس سایر پسر بچه ها انقدر آرام و معقول بود که حتی در دل عزیز جا باز کرد و اجازه داشت بیاید خانه عزیز و باهم بازی کنیم. عزیز ارمیا و آرسینه را هم مثل بقیه نوههایش دوست داشت. گرچه، همه میدانستند من بین نوههای عزیز، از همه عزیزترم.
کمکم بچه های آلبوم بزرگ میشوند و بزرگترها پیرتر. نوههای بعدی عزیز حداقل هفت، هشت سال از من کوچکترند و یکییکی پایشان به عکسهای آلبوم باز میشود.
میرسم به آخرین عکسم با ارمیا در ایران؛ در فرودگاه امام خمینی.
او شانزده ساله بود و من سیزده ساله.
آثار گریه روی صورتم، نشان میدهد دلم نمیخواهد ارمیا برود.
ارمیا هم همانجا برایم یک روسری خرید که هنوز دارمش؛ فیروزهای ست. ارمیا خوب سلیقهام را میدانست.
بعد از آن، یکی دوبار رفتیم آلمان دیدنشان.
از عکسهای آن روزها میشود صدای قهقهههای من و ارمیا و آرسینه را شنید.
در آخرین عکس، ارمیا در حیاط خانهشان دستش را دور گردنم انداخته است و میخندد؛ و من هم با چشمان اشکی لبخند کمرنگی میزنم. آن روز فامیلهای آلماننشینمان میخواستند هرطور شده روسریام را بردارم؛ و اصرارشان تبدیل شد به سرزنش و بعد اشک من درآمد.
ارمیا هم پشت من درآمد و حالا میخواست من را آرام کند. همان روسری فیروزهای سرم بود که خودش برایم خریده بود.
صدای باز شدن در یعنی پدر آمده است. مادر برای سفری کاری رفته تهران. پدر مثل همیشه خواست برود دست و صورتش را بشوید که از صدای تلوزیون و چراغ های روشن فهمید خانهام. صدا میزند:
-اریحا... بابا کجایی؟
ادامه دارد ...
#شاخه_زیتون
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناجات_شبانه
⭐️ بـارالهـا
آرام تـویـی
بر همه احـوال پریشـان شده مـا
این روزها زمین
محتاج حال خوب
محتاج اتفاقهای لبخند دار
محتاج گریههای از سر ذوق
محتاج آرامش شبانه قبل از خواب
محتاج بودن واژه خـداست ❤️
⭐️ بـارالهـا 🤲
آرامـش وجودت را از ما نگیـر
🌙 #شبتونبهنورخداروشن
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آورده صبا ازگذرٺ عطرخدا را
تاروزے مانیز ڪند ڪربوبلارا
انگارڪه فهمیده نسیمسحرے باز
صبحاسٺ ودلم لڪ زده ایوانطلا را
گر از تو بشنویم جواب سلام خویش
بالای آفتاب نویسیم نام خویش
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِللَّهِ الْحُسَیْن🌷
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🍃🌹جمعه های دلتنگی
💔 کاسه دلمان لبریز بیتو بودن است، بیا...
ــــــــــــــــــ🔘🌸🔘ــــــــــــــــ
🍃🥀«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
✨قرار ما جمعهها ختمصلوات
ان شالله به نیت
🔹تعجیل در فرج
🔹پیروزی جبهه اسلام در سراسر دنیا
🔹خوشبختی و عاقبت بخیری جوانان
............................
👈 لطفاً روی لینک زیر کلیک کنید و با ذکر تعداد صلوات کلمه ثبت را بزنید.
https://EitaaBot.ir/counter/d7czt
#امام_زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) ✨
#جمعه
#انتظار
🌱با انتشار این پیام، در ثواب این ختم شریک شوید
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#احکام
‼️شیوۀ امر به معروف
🔷س: آیا امر به معروف حتما باید به صورت دستوری باشد یا می توانیم با توصیه، خواهش و...، امر به معروف و نهی از منکر کنیم؟
✅ ج: اگر با توصیه، موعظه، بیان حکم شرعی و مانند آن، اثر مطلوب حاصل شود، امر و نهی واجب نیست؛ در غیر این صورت اگر احتمال بدهد که امر و نهی اثر دارد، باید امر و نهی کند و در صورتی که امر و نهی با زبان نرم و اخلاق خوش تأثیر داشته باشد، جایز نیست با تندی و خشونت امر و نهی نماید
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🔺یکی از محدود فیلم کوتاه هایی که واقعا از همون سال ۹۳ که دیدم و به دلم نشست فیلم کوتاه #علمک بود که با پخش از برنامه ثریا مورد توجه رهبر انقلاب نیز قرار گرفت
علمک واقعیتی است از ماهیت لباس روحانیت که هیچگاه از شبکههای دروغ و نفرت پخش نخواهد شد.
👈لطفا، حتمااا ببینید و نشر دهید🍃🌺
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#آشپزی
هویج پلو 🍛
دوتا هویج رنده شده
یه پیاز بزرگ خلالی شده
سینه مرغ ابپز ریش شده
زرشک
ادویه جات زعفرون.نمک.فلفل.زردچوبه.سماق
💢 دونه دونه موادها رو تفت بدید و
برنج رو ابکش کرده و لا به لاش مواد بریزید و بذارید دم بکشه.
آخر سر هم یکم کره بزنید برا روی پلو
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🤓🤓🤓تست هوش این هفته👆
پاسخ هاتون رو تا فردا شب ب این آیدی 👇بفرستین
yahasanmojtabaa
#مناجات_شبانه
قبل از خواب
همه را ببخش ...
و به خــــــدا بسپار
بعد بخواب...
برای شروع یک روز نو
باید آرام و سبک باشی...
بار سنگین اشتباهات
اطرافیان را بر دوش نگیر...
🌹شبتوندرپناهخــــدا✨💫
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 سلام
اولین روز هفته تون بخیر و شادی
🍃امیدوارم
امروز پنجره آرزوهاتون
به سمت باغ اِجابت باز بشه
🌸و امیدوارم
در سایه عنایت حق تعالی
دلهاتون غرق در شادی بشه
🍃الهی آمین
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🔶🔹#ترفندخانه_داری
🔶راههای جلوگیری از سرآمدن شیر در زمان جوش :
🔹بهترین راه جلوگیری از سرآمدن شیر ،استفاده از شعله ی کم میباشد .به هیچ وجه شعله ی زیر شیر را زیاد نکنید .
🔶بهتراست ظرفی که انتخاب میکنید حجمش سه برابرحجم شیر باشد .
🔹میتوانید یک نعلبکی یا یک بشقاب چینی را به صورت وارونه در کف قابلمه ی شیر بگذارید، این کار از سرآمدن شیر جلوگیری میکند .
🔶یکی دیگراز روشها این است که میتوانید لبه ظرف را با کره یا روغن چرب کنید.این روش هم از سرآمدن شیر جلوگیری میکند .
🔹برای جلوگیری از سرآمدن شیر یا هر غذای دیگری ،یک قاشق چوبی روی لبه ظرف قرار دهید یا قاشق چوبی و ملاقه را داخل شیر قرار دهید ،دسته ی قاشق یا ملاقه باید از ظرف شیر بیرون باشد .
🔶اگریک قاشق شکر به شیر روی گاز اضافه کنید از سرآمدن آن درزمان جوش جلوگیری میکند .
🔹روشها را باید با دقت امتحان کنید ممکن است براساس میزان شیر واندازه ی شعله یکی از روشها جواب ندهد وگاز شما کثیف شود .