5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸چه روز زیبایی خواهد بود ✨
🌼وقتی بهترینها را برای دیگران بخواهید✨
🌸مهربانان امـروزتون عالی✨
🌼امروز از خدا میخوام بهترین طعم ها را بچشید✨
🌸طعم روزگارتون شیرین✨
🌼طعم لحظه هاتون شادی✨
🌸طعم عشقتـون پاکی و✨
🌼طعم زندگیتون همیشه✨
🌸خوشبختی باشه✨
🌷انِ شاءالله🌷
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
*🔸مادر شهید کاوه: شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کردهام در حل ۲ تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهلتکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را حل نکنم شام بیشام!» بیخیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری میشد، چنان دل میداد که تا تکانش نمیدادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم. افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت، و دیدم با یک پتو دارد میرود اتاق محمود! صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مسئلهها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت: «حل کردم آنهم چهجور! برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به جواب رسیدم!» محمود عاشق فوتبال بود. توپ چهلتکه هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: «پس جایزهات کو؟» از جواب طفره رفت! تا اینجا را حالا شما داشته باشید.
🔹۴۰ روز، فوق فوقش ۵۰ روز از شهادت محمود گذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقلهمردی پشت در بود؛ «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد؛ «قصد مزاحمت ندارم!» و بعد ادامه داد؛ «من سه سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل میکرد اما صبح، زودتر میآمد کلاس، حل مسئله را هر بار به یکی از دانشآموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد میداد و جایزه هم اغلب به همان دانشآموز میرسید، چون محمود از چند راه به جواب میرسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ «چرا محمود که همیشه ریاضی را ۲۰ میگیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمیشود؟!» کشیدمش کنار؛ «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را تو حل کردهای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد!
«چرا؟»
جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کتانی بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوستمان که کتانیاش از چند جا پاره شده؟» من آنجا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ «اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمیآیم»
#شهید_محمود_کاوه
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌹🕊🌹🕊🌹🕊
👇زندگی نامه شهید محمد علی پور🕊🌹
از کودکی سایۀپرمهر پدر بالای سرش نبود و مادر با سختی فراوان او را بزرگ کرد تا ادامهدهندۀ شغل پدر در آسیاب باشد.
تنها پسر خانواده بود و عهدهدار مسئولیت دو خواهر. او که فرزند سوم و چشموچراغ خانه محسوب میشد؛ فعال بود و پرتلاش. نهتنها برای خدمت به نزدیکان بلکه به همۀ مردم تا میتوانست کمک میکرد.
متولد هفتم مهرماه سال هزاروسیصدوهجده بود در منطقۀ کوهستانی و سرسبز شهر دیباج. مدرک تحصیلیاش ششم ابتدایی را نشان میدهد ولی در یک نگاه او را چون شخص تحصیلکردهای میدیدی و صاحبنظر.بزرگتر که شد به کشاورزی پرداخت. بعدها بهعنوان انباردار در ذوبآهن استخدام شد.
سربازی نرفت و معاف شد؛ چون کفیل مادر بود بعد از فوت پدر. عزیز و دردانۀ مادر بود.
در انجام فرایض دینی خصوصاً نماز و روزه و داشتن حساب سال جدی بود. در مشکلات و کارهای مهم با توکل به خدا و توسل به ائمه معصومین(ع) با دیگران نیز مشورت میکرد. قدر شبهای قدر را خوب میدانست.
متأهل بود و شش فرزند داشت. با اینکه خانوادۀ پرجمعیتی داشت و یک حقوق کارگری، از کمک به دیگران کوتاهی نمیکرد و از نظر حلال و حرام بسیار دقیق بود و بااحتیاط.
معمولاً تکتیرانداز بود و مدت صدونودوهشت روز حضورش در میادین نبرد برگهای زرین پرافتخار عمرش را جلا بخشید.
سرانجام در تاریخ چهارم دیماه سال هزاروسیصدوشصتوپنج در عملیات کربلای ۴ ندای حق را لبیک گفت و به طرز نامعلومی مفقود گردید. چشمان منتظر زن و فرزندانش بعد از سه سال از انتظار بیرون آمد و با کشف پلاک و پیکر بیسر، شهادتش محرز شد و بر روی دستان مردم تشییع و در روستای فیروزآباد دامغان به خاک سپرده شد.
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#محمد_علی_پور🕊🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌹🕊🌹🕊🌹🕊