💢بیمارستان روانی
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روانپزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک
بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک
سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.
روانپزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد. شما میخواهید تختتان کنار
پنجره باشد؟
«در زندگی همیشه راه حل درست در مقابل شما قرار ندارد.»
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوختن کبریت
بصورت اسلوموشن از نمای نزدیک.
خیلی جالبه حتما ببینید
#دانستنی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌸در ميان باغى از گل
🕊صبح من آغـاز شد
🌸غنچههاى اطلسى
🕊كم كم كنارم باز شـد
🌸مى رسد بوى بهار و بوى عطر رازقى
🕊مرغ عشقم از قفس آماده پرواز شد
ســـــ🌸ـــــلام
صبح زیبای شنبه تون بخیر
🏔 #صبح_بخیر ایران عزیز من 🏔
💐🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1💐🍃💐🍃
🔰 گزیده ای از وصیت نامه شهید مدافع حرم شهید حسین محرابی؛
هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد، و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین (ع) خواهم کرد و او را دعا می کنم.
باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد..
من مانند کسی هستم که سوار تاکسی شده و به مقصد می رسم ولی پولی ندارم، از خدا خجالت می کشم، ولی به لطف و رحمت خدا امیدوارم...
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید مدافع حرم🕊🌹
#حسین_محرابی
🌹🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌹🍃🌹🍃🌹🍃
فصل اول : خداحافظ بهار!
قسمت هفتم
یکی از دل خوشی های هر روز من این بود که صبح منتظر بیدار شدن آسیه
خانم از خواب باشم. وقتی از اتاق بیرون می آمد و گوشواره های طلا در گوشش
تکان می خورد، قند در دلم آب می شد. عاشق این بودم که برق و انعکاس نور
طلاییشان با چشمم بازی کند. حسرتِ داشتن یک جفت گوشواره به دلم
مانده بود. یک روز آسیه خانم گفت: «زهرا جان! چرا همه ی پولت رو میدی
به بابات؟! حداقل ده تومن برای خودت پس انداز کن. مگه دوست نداری
گوشواره داشته باشی؟! پولت رو جمع کن برات گوشواره بخرم. »
پیشنهاد آسیه خانم چند روز ذهنم را درگیر کرده بود. نمیدانستم چطور
به بابا بگویم دلم گوشواره می خواهد. مثل همیشه سر ماه، بابا به موقع آمد
تا حقوقم را بگیرد. برای شب کلی میهمان داشتیم و حسابی سر من شلوغ بود.
موقع رفتن بابا گفتم: «بابا جان! میشه اجازه بدی ده تومن از پولم رو پس انداز
کنم؟! میخوام برای خودم گوشواره بخرم. » چشم غره ای به من رفت که کم
مانده بود قبض روح شوم. فوری از جلوی چشمش دور شدم تا مرا نبیند. شب
از میهمانان پذیرایی کردم و فوری برگشتم داخل آشپزخانه و مثل ابر بهار اشک
ریختم. کلی بدو بیراه حواله ی خودم کردم. من که میدانستم وضعیت مالی
بدی داریم، چرا همچین حرفی به بابا زدم؟! آن شب تا صبح هق هق را هم به
گریه هایم اضافه کردم.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌺🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌺🍃🌺🍃🌺🍃
این لیست کالاهاییه که اسرائیل از فروششون سود میبره سودش هم میشه اون بمب ها و فسفر سفیدهایی که میریزه رو سر غزه، نگاه کن ببین کدومهاشون رو استفاده میکنی، از خریدهات حذفش کن❌.
این کار رو که برای کمک به مظلومین در محاصره میتونی انجام بدی.
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1