eitaa logo
مَه گُل
661 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ ☀️ قسمت_هشتاد_ویک فاطمه-....برين رواياتي را كه به دست ما رسيده نگاه كنين كه از جنبه‌هاي مختلفي به حمايت از زن‌ها پرداختن. 🔺مثلا به پدر و مادرها سفارش كردن كه به فرزندان دخترشون بيشتر محبت كنن. دركتاب كه از كتاب‌هاي حديث مشهوره، فصلي در مورد مستحب بودن شروع تقسيم كردن هديه‌ها وسوغاتي‌ها از دخترهاست. 🔺احادیثي هستن كه در اون راجع به مقام مادر وتكريم اون صحبت كردن. 🔺احاديثي هستن راجع به نهي از طلاق دادن زن ها، 🔺احاديثي داريم كه در اون به مردها وعده داده شده كه اگر با زن‌ها به خوبي ونيكي رفتار كنن، مقامات اخروي پيدا مي‌كنن. 🔺احاديثي هستن كه به مردهايي كه در مقابل اذيت و آزار زن‌ها صبر داشته باشن و مقابله به مثل نكنن، وعده پاداش اخروي مي‌ده. 🔺روايتهايي داريم كه در اون‌ها به مرد‌ها توصيه شده در مسائل زناشويي، حال زن‌ها رو رعايت كنن. 🔺حديث‌هاي بسيار زيادي هم داريم كه در مذمت خشونت عليه زن‌هاست. يا در قرآن هم وقتي مي‌خواد نمونه اي براي انسان با ايمان ذكر كنه، از ميان زن‌ها ذكر مي‌كنه. اون هم دو زن رو، حضرت مريم كه در يك خانواده الهي بود وهمسر فرعون، كه زن شقي ترين مرد دنيا بود. يعني قرآن در صحنه تكامل و معنويت انساني، از پيامبر و مردان بزرگ مثال نمي زنه، بلكه از دو زن مثال مي‌زه. فاطمه چند لحظه صبر كرد. كمي ديگر بچه‌ها را نگاه كرد. آرام آرام سرهاي بچه‌ها بالا مي‌امد. فاطمه - از طرف ديگه از لحاظ ما شخصيتي در اسلام داريم كه تجسم تمام اين حرف ها، تكريم‌ها وارزش گذاري‌ هاست. 🌸حضرت زهرا (س)🌸 بي اغراق، بزرگ ترين زن تاريخه كه تاريخ بشريت مي‌تونه به اون بباله. شما در طول تاريخ و در تمام اديان ديگه نگاه كنين، آيا دين ديگه اي هست كه تونسته باشه شخصيت زني رو ارائه كنه كه همپاي حضرت زهرا باشه؟ ممكنه حضرت مريم رو در دين مسيح مثال بزنيد. ولي من مي‌گم كه خيلي از اين فضايل و ويژگي ‌هايي رو كه به بركت قرآن ونگاه اسلام راجع به حضرت مريم قائليم، خود مسيحي‌ها و يهودي‌ها قائل نيستن. يهودي‌ها تعابيري راجع به حضرت مريم دارن كه من شرمم مي‌شه توي اين جمع عنوان كنم. فاطمه نفسي تازه كرد. براي اولين بار از اول بحث احساس كردم كه چشم‌هاي فاطمه مي‌درخشيد.😊 - در عوض ما در اسلام 🌸حضرت زهرا.س.🌸 رو داريم! كوثر پيامبر! يعني چه؟ يعني فراوان، بي حد، بي اندازه! « انا اعطيناك الكوثر» اصلا اين سوره به افتخار و بركت حضرت زهرا نازل شده! به پيامبر گفته مي‌شه كه به خاطر اعطا كردن اين« كوثر» براي ما قرباني كن. چنين تعبيري راجع به تولد پسر پيامبر وارد نشده. اصلا تمام نسل پيامبر، تمام بركات پيامبر از ناحيه مقدس همين زن ادامه پيدا مي‌كنه، كدوم پدر ديگه اي در طول تاريخ، دست دخترش رو بوسيد؟ اون هم پدري مثل پيامبر! در دوره اي كه در تمام دنيا زن‌ها بايد براي مردها ركاب مي‌گرفتن و در جامعه اي كه دختر‌ها زنده به گور مي شدن، پيامبر براي دخترشون ركاب مي‌گرفتن. 💖برخوردهاي حضرت علي با حضرت زهرا از يه طرف ديگه هم قابل توجهه. اين زن در دامن دين رشد پيدا كرد. اين رفتارها و برخوردها در اين دين توصيه شده.💖 عاطفه با لحني كاملا جدي كه از او بعيد بود پرسيد: - فكر نمي كني كه حضرت زهرا معصوم بودن ويه استثنائن؟😟 فاطمه - پس برخورد پيامبر با خديجه رو چي مي‌گن؟ 😌تعابير پيامبر رو راجع به حضرت خديجه ببين. حتي مدت‌ها بعد از وفات خديجه با اندوه از او ياد مي‌كردند، يا برخورد امام حسن (ع) وحضرت ابالفضل (س) با حضرت زينب (س) اصلا اگه كمي دقت كنيم بسياري از مكاتب اجتماعي، در جامعه اي كه به وجود مي‌اومدن، تحت تاثير فرهنگ جامعه عربستان جاهلي قرار نگرفت، بلكه نگاهش به « زن» كاملا مخالف فرهنگ رايج اون زمان عربستان و دنيا بود. مي‌دونين چرا؟ بذارين خودم جوابش رو بدم. براي اين كه به نظر من مهم ترين تفاوت و امتياز ويژه دين اسلام نسبت به بقيه مكاتب، كرامت و حيثيته كه به زن بخشيده! يعني اين قدر كه در اسلام به (زن) مسائل ومشكلاتش، حقوقش، هويتش و... توجه و راجع به اين صحبت شده، در هيچ مكتب وفرهنگ ديگه اي نشده. ديگر حالا بچه‌ها هم به شور و وجد آمده بودند انگار شور و وجد فاطمه به بقيه هم سرايت كرده بود. عاطفه كه مدتي نخنديده بود. تقريبا يك ساعت-حالا دوباره مي‌خنديد و شيطنت مي‌كرد. فاطمه لبخند رضايت بخشي زد. به نظر مي‌رسيد فقط مانده بود تا راحله هم حرف‌هاي فاطمه را تاييد كند: - بله! البته بايد اعتراف كرد اسلام با اين كه در هزارو چهارصد سال قبل به وجود اومده حرف‌هاي خيلي خوبي زده ونسبت به زمان خودش، نظريات درخشاني هم داشته. فاطمه جمله را اصلاح كرد: ... نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈چهل و چهارم ✨ روزهای با امین بودن به سرعت سپری میشد و من میشدم... خیلی چیز ها ازش .چیزهایی که به حرف هم نمیشد بیان کرد،من ازش یاد میگرفتم.😇😎 اواسط اردیبهشت ماه بود... یه روز بعد از ظهر امین باهام تماس گرفت.خیلی خوشحال بود.☺️😁گفت: کلاس داری؟ -آره.😊 -میشه نری؟😅 -چرا؟چیزی شده؟ چون صداش خوشحال بود نگران نشدم. -میخوام حضوری بهت بگم.😍 دلم شور افتاد.... از اینکه اولین چیزی که به ذهنم اومد سوریه رفتنش باشه از خودم ناراحت شدم.😥ولی اگه حدسم درست باشه چی؟الان نمیتونم باهاش روبه رو بشم.😣 -استادم به حضور و غیاب حساسه.نمیتونم بیام.ساعت پنج کلاسم تموم میشه.☺️🙈 دروغ هم نگفته بودم.واقعا استادم به حضور و غیاب حساس بود. -باشه.پس بعد کلاست میبینمت.😍 سر کلاس مدام ذهنم مشغول بود.هیچ گزینه ی دیگه ای به ذهنم نمیرسید. وقتی کلاس تموم شد،ناراحت شدم.😔برای اولین بار دوست نداشتم امین رو ببینم.توی محوطه دانشگاه دیدمش.با خوشحالی میومد سمتم.😃 به خودم نهیب زدم 😠که مگه قرار نبود مانعش نشی؟😠☝️مگه قرار نبود حتی دلخور هم نشی؟ 😠☝️ نفس عمیقی کشیدم و به امین که بهم نزدیک میشد لبخند زدم.یهو ایستاد،مثل کسیکه چیز مهمی رو فراموش کرده باشه.بالبخند رفتم نزدیکش.به گرمی سلام کردم.☺️اما امین ناراحت بود. باهم رفتیم پارک.🌳⛲️روی نیمکتی نشستیم. ساکت بود و ناراحت.هیچی نمیگفت. حتی نگاهم نمیکرد.داشتم کلافه میشدم..مثل برزخ بود برام. میدونستم بعدش سخت تره ولی میخواستم هرجور شده فضا رو عوض کنم.😊بهش نگاه کردم و گفتم: _امین☺️ بدون اینکه نگاهم کنه مثل همیشه با مهربانی گفت: _جانم.😔 میخواستم بگم.بالبخند گفتم: _سعادت سوریه رفتن قسمتت شده؟☺️😇 امین مثل برق گرفته ها از جا پرید و نگاهم کرد.بالبخند گفتم: _همونه نور بالا میزنی.پس شیرینی ت کو؟😋☹️ بغض کرده بود...😳😢 نمیدونست چی بگه.ناراحت بود.😒به چشمهام خیره شد.میخواست از چشمهام حرف دلمو بفهمه.به چشمهام التماس میکردم نگن تو دلم چه خبره.ولی میدونستم از چشمهام میفهمه. گفتم: _معلومه که دلم برات تنگ میشه.معلومه که دوست دارم کنارم باشی.💞ولی اونوقت حرم حضرت زینب(س)چی میشه؟ 💖اسلام چی میشه؟💖 امین من راضیم به رفتنت.خیالت از من راحت باشه.ذهنتو مشغول من نکن.☺️☝️ چشمهاش داشت بارونی میشد.سریع بلند شدم و گفتم: _من به سور کمتر از یه شام حسابی رضایت نمیدم ها.😌😋 امین هم لبخندی زد و بلند شد.تو ماشین هم اونقدر شوخی کردم و خندیدم که امین هم حالش خوب شد و شوخی میکرد...😁😄 انگار یادمون رفته بود که داره میره.وقتی رفت دستهاشو بشوره به خودم گفتم زهرا تا حالا ادعات میشد میتونی تحمل کنی.هنوز هم فکر میکنی میتونی؟به خودم گفتم نه.امین بره،من میمیرم.😓😣 رو به روی من نشست... از چشمهام حالمو فهمید.چشم های خودش هم بهتر از من نبود.گفتم:.. ادامه دارد...