☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صدو_چهل_و_سه
و مثال مي زدن: « اين بانوي بزرگوار در دوران تقريبآ 9 سال زندگي زناشويي خودشون يك روز با آسايش خيال معمولي زنانه نگذراند. در طول اين مدت شوهر محبوب و جوان او يعني علي بن ابيطالب، دايمآ در صحنه هاي خطر و در ميدان هاي جنگ و صفوف مقدم و مواجهه با خطرات بزرگ بود
حتي يك بار فاطمه زهرا به شوهر محبوب خود نگفت كه چرا به خانه و زندگي نمي رسي. هميشه به او كمك كرد، به او روحيه داد و در كنار او قرار گرفت...»مشخص بود كه سميه از شنيدن اين نكته خيلي لذت برده است. در حالي كه لبخند خاصي به لب داشت گفت:
ـ بچه ها خيلي نكته جالبي بودها! قبول دارين؟! ما تا حالا هيچ وقت اين طوري به زندگي حضرت فاطمه نگاه نكرده بوديم. يعني همه مون اين چيزها رو مي دونستيم كه زندگي ايشان چه قدر سخت بود، ولي تا حالا چنين دقتي نكرده بوديم. من كه خيلي خوشم اومد از اين نكته استادِ فاطمه
راحله در حالي كه سعي مي كرد اشتياق خود را پنهان كند، پرسيد:ـ راستي حالا كي هست اين استادِ تو: فاطمه؟! در اين چند وقت خيلي حرف ها ازش نقل كردي، ولي هيچ وقت اسمش رو نگفتي!فاطمه چيزي نگفت.فهيمه هم ادامه داد:
ـ آره بابا! بگو ببينيم كيه اين استادت كه اين قدر عاشقش هستي! و حرف هاش رو حفظ كردي!عاطفه شانه هايش را بالا انداخت و گفت:ـ خُب شايد ما نمي شناسيمش كه اسمش را نمي گه.فاطمه فقط نگاه كرد.
سميه پرسيد:ـ آره فاطمه، ما نمي شناسيمش؟! حالا تو بگو شايد هم شناختيمش ديگه!راحله پوزخند تمسخرآميزي زد:ـ فاطمه تو كه بخيل نبودي، خب بگو بذار ما هم ازش استفاده كنيم.
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1