☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وبیست_وهشت
راحله انگشت سبابه اش را بالا آورد و تکان داد.
-آهان!این شد یه سوال حسابی!جوابش هم معلومه،زن ها وقتی به چنین موقعیتی دست پیدا می کنن که فرصت ها شغلی برابر با مردها داشته باشن.
-اونوقت چطور میشه؟
-اونوقت دستمزد زن ها و مرد ها یکسان پرداخت میشه.زن ها هم فرصت و موقعیت پیشرفت پیدا میکنه.یعنی هیچ زنی به خواطر زن بودنش از پیشرفت و راه پیدا کردن به مناصب بالاتر باز نمی مونه.اونوقت زن ها میتونن در سیاست گذاری های مهم جامعه گرفته تا مشاغل اجرایی و حتی موقعیت های سیاسی سهم داشته باشن.
-اما تمام این چیز هایی که تو گفتی به درد زن ها نمی خوره.
-پس چی به دردشون می خوره؟
سمیه کمی مکث کرد و گفت:ببین من نمی خوام بگم ای چیزایی که تو گفتی بده یا ظرر داره.منظورم اینه که زن ها بدون رسیدن به این جاهایی هم که تو میگی در جامعه نقش دارن،حضور دارن.تاثیرشون هم روی این مسائل کمتر از مردها نیست.
-چه طوری؟
از طریق خوانواده شون!
راحله خندید.
-مسخرست!
ولی سمیه اعتراض کرد:نه!مسخره نیست.زن ها می تونن با تاثیری که روی شوهر و بچه هاشون دارن،حرف ها و نظریاتشون رو در جامعه اعمال کنن.می تونن به شوهرو فرزنداشون انگیزه بدن تا در جامعه حضور پیدا کنن.اون هارو طوری راهنمایی کنن که در جامعه درست عمل کنن.مثل فرمانده ی پادگان!
-چه مثال بی ربطی!
-ربطش اینه که فرمانده ی پادگان وظیفه داره سربازهاشو برای جنگ آموزش بده و اونارو به جبهه ی جنگ بفرسته.حالا اگه یه روز این فرمانده احساساتی شد و پادگان رو رها کرد و رفت جبهه،عملاً سرباز ها بی فرمانده می مونن.یعنی یه نفر به جمع رزمنده ها اضافه شده در حالی که تعداد زیادی از سرباز ها از کار باز موندن.پس یه زن هم اگه واقعاً دلش برای اجتماعش میسوزه باید سعی کنه،این کار رو از طریق خوانوادش انجام بده.
«ولی این کافی نیست!»
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1