•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
وقتی به مقصد رسیدیم، سفرای کشورهای خارجی منتظر ورود اسرا بودند. اسرا را بدون معطلی به هتل هدایت کردم. وقتی داشتم وارد می شدم، فردی مانع ورودم شد. تعجب کردم.
پرسیدم:" به دلیل همراه داشتن سلاح نباید داخل شوم؟"
گفت:" نه! فضای اینجا دیپلماتیک است و ظاهر شما مناسب اینجا نیست!"
نگاهی به سر تا پایش انداختم و گفتم:" مرد حسابی، من از تو دیپلمات ترم!"
بی توجه گفت:" به هرحال، نمی توانیم شما را راه بدهیم."
زل زدم به چشم هایش، که از نگاه من فرار می کرد، و گفتم:" پیروزی های ما با همین لباس خاکی بسیجی به دست آمده، نه با کت و شلواری که به تن شماست!"
📌 بخشی از کتاب #پوتین_قرمزها
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1