eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خداوند بخشنده مهربان روزمون را با ذکر و نام زیبای تو آغاز می کنیم...خدای مهربونم❤️ مه گل پاتوق دختران فرهیخته https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
سلام و درود به دوست های خوبم با قلب های مهربون...😊😉 صبحتون پر انرژی مه گلیای گرامی...💪 مه گل پاتوق دختران فرهیخته https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#تندرستی ✍️اگر شیر نمیخورید آلبالو و آلو بخورید 🍊این میوه های تابستانی سرشار از کلسیم هستند و به سلامت گوارش کمک می کنند. 🍒و از پوکی استخوان در سنین بالا پیشگیری میکند. 🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
#سواد_رسانه_ای فضای مجازی واقعاً یک دنیای رو به رشدِ غیرقابل توقّف است؛ هرچه انسان در این فضا پیش می‌رود، همین‌طور ادامه دارد. این فرصت‌های بزرگی در اختیار هر کشوری می‌گذارد، تهدیدهایی هم دارد؛ ما بایستی از این فرصت‌ها حدّاکثر استفاده را بکنیم، از تهدیدها تا آنجایی که ممکن است خودمان را برکنار نگه بداریم . رهبر انقلاب ۱۳۹۵/۶/۳ 🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️📚 📚 🌸🍃 🌺 به زینب انقدر که از صبح دارو داده بودم رو پام خوابش برده بود.نمیدونستم چرا انقدر بیقراری میکنه ولی حال منم از صبح یه جور دیگه ای شده بود .یه حس دیگه ای داشتم. با وجود تمام استرسی که داشتم وصحنه هایی که هر روز از جلو چشمام میگذشت روز سختی رو گذرونده بودم.ظرفا رو میشستم که یهو یاد یهپک چیزی افتادم و گفتم _میگم ریحانه +جانم؟ _امروزچندمه؟ +بیست و سوم _عه؟ +اره چطور؟ _ازچند روز دیگه باید برم دانشگاه دوباره . +ای بابا اسیر میشی که _اره به خدا خسته شدیم . +چی میشه این یکی دوسال هم تموم بشه بره پی کارش راحت بشی _اوف مگه اینکه خدا از زبون تو بشنوه . ریحانه از جاش بلند شدو گفت میره تو اتاق زینب بخوابه .منم رفتم و رو تخت دراز کشیدم .تا روی تخت دراز کشیدم سیلی از فکر و خیال به ذهنم هجوم اورد . دوباره دلم پر از آشوب شده بود . تاچشمم رو میبستم صحنه های بد جلو چشام نقش میبست .از صبح دلهره ی عجیبی داشتم ولی عادی بود .یه ایت الکرسی و سه تا توحید خوندم ولی کفایت نکرد.خوابم نمیبرد.رفتم وضو گرفتم و دو رکعت نماز شب بستم . بعد ازنماز دعای توسل و زیارت عاشورا خوندم.حالم بهتر شده بود. حالا اروم تر بورم. از روی اپن یه قرص پراپرانول برداشتم و گذاشتم تو دهنم و با یه لیوان اب قورتش دادم.دوباره رفتم سر جام و دراز کشیدم .این بار نفهمیدم چقدر گذشت که خوابم برد . با صدای زنگ تلفن خونه از خواب پریدم .به ساعت نگاه کردم.یازده و ربع بود به زور به خودم تکونی دادم و رفتم سمت تلفن و بر داشتمش. _الو +سلام بابا خوبی؟صبحت بخیر _خوبم بابا جون صبح شمام بخیر +کجایی عزیزم؟ _خونه خودم +چرا نمیای اینجا؟ _چرا میام امروز یکم کار داشتم خونه . +اهان. خیلی خوب من کارت دارم اگه میتونی زودتر خودتو برسون اینجا _الان؟ +اره هرچی زودتر بهتر _چشم +قربونت خداحافظ _خداحافظ بعد از اینکه تلفن رو قطع کردم رفتم سمت دستشویی و صورتمو شستم. رفتم تو اشپزخونه و چایی گذاشتم . بعدش هم برگشتم سمت اتاق تا ببینم ریحانه و زینب در چه حالین .ریحانه که وسط اتاق غش کرده بود، زینب هم اروم روی تختش خوابیده بود . ریحانه رو بیدار کردم تا صبحونه بخوریم. خودمم رفتم تا میز رو بچینم ‌. کره و مربا و پنیر و نون رو گذاشتم رو میز و منتظر شدم چایی دم بکشه . هنوزخوابالود بودم.نشستم روی صندلی که ریحانه هم اومد پیش من. _بابا زنگ زد گفت بیا خونه کارت دارم +چیکار ؟ _نمیدونم نگفت +وا _اره برا خودمم عجیب بود یعنی چه کاری میتونه داشته باشه؟ +نمیدونم. _پس زودتر بخور بریم ببینیم‌چی شده +باشه،ولی من سر راه پیاده میشم میخوام برم خونه. _چرا؟ +یه سری کار دارم.راستی داروها و مدارک پزشکی داداش خونه است. میخوای برات بیارم یا بریزمشون دور؟ _مدارک چی؟ +مدارک پزشکی قلبش و اینا .دیروز صبح داشتم کمدا رو مرتب میکردم زیر کمد تو چمدون قدیمی مامان پیداش کردم _عه؟نه نندازشون خیلی مهمن اونا.اگه یه وقت لازم بشه روند درمانش عقب میافته خدایی نکرده‌. +عهه زبونتو گاز بگیر خدا نکنه لازم بشه. دردش داداشمو کشت .این چند مدت چیزی نگفته بود؟درد نداشت؟ _به من که راجع به درداش چیزی نمیگه ولی هر وقت پرسیدم جریانش چی بوده و اینا میگه بعد عمل دیگه خوب شده. یه مدت قرصاشو میخورد ولی الان چند وقتیه که اصلا حتی نمیره سراغشون الحمدلله. +اها پس خدارو شکر _میگم ریحانه ؟چرا محمد قلبش اینجوری شد؟ +هیجده سالش که بود بابا اینا فهمیدن ناراحتی قلبی داره .خدارو شکر زود متوجه شدن چون داداش بیچاره خیلی اذیت میشد.هیچی دیگه بعد صبر کردن عملش کنن و اینا که بعدش مامان اونجوری شد. تا اینکه همین دو سه سال پیش شد که عملش کردن خدارو شکر .والا منم دقیق نمیدونم چیزی.اون موقع بچه بودم. فقط یادمه خیلی اذیت میشد از درد. برا همینم خیلی اذیتش کردن واسه جذب تو سپاه. بیچاره داداشم. _اره خیلی اذیت میشد،اون اولین باری که رفتم هیئتشون ازش تشکر کنم بابت اون روز...وقتی بهش گفتم نمیبخشم وبه حضرت زهرا میسپرمت حالش بد شد اقا محسن میگفت حرص نخور و نمیدونم تازه عمل کردی...خوب یادم نمیاد ولی یادمه بعد از اون شب همه ی حواسم پیشش بود،نمیدونستم ازش بدم میاد یا چی،ولی حس عجیبی بهش داشتم...! +محمد از اون شب به من چیزی نگفته بود ولی اره وقتی اسم حضرت زهرا میاد دگرگون میشه.خودت که میشناسیش دیگه خودت باید بری تا تهش که چرا حالش بد شد _اره .حضرت زهرا رو خیلی دوست دارم. همیشه حس میکنم محمد و از اون دارم. +گفته بود بهت هر شب نماز استغاثه به حضرت زهرا میخوند تا بابات راضی بشه؟ _اره! با قطره اشکی که از گوشه ی چشمام سر خورد و روی دستم افتاد از خاطراتم اومدم بیرون . _نمیدونم چجوری باید ازش تشکرکنم. +همینکه اجازه دادی بره واسه حرم دخترش بجنگه یعنی ازش تشکر کردی _امیدوارم... +حالا جدا از ته دلت راضی هستی ؟ _بله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه خنگ میره دانشگاه از دو چیز می فهمند خنگه 1-کیف سامسونت خود را در زنبیل میگذاشته 2- هر وقت استاد تخته را پاک میکرد اوهم هر چیزی را که نوشته بود پاک می کرد😅😁😅 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش آموزش آویز جا شمعی 🕯 🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری °•ولادت امام کاظم مبارک باد🎊 🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
🌷🌷🌷#احکام 🌷🌷نکته هایی درباره حجاب و پوشش 1⃣ رفتن بدون حجاب به حیاط منزلی که ساختمان های بلند به آن مشرف بوده در معرض دید نامحرم است، اگر احتمال دهد کسی او را می بیند، باید حجاب خود را حفظ کند. و همچنین داخل خودرو اگر در معرض دید نامحرمان است، حفظ حجاب لازم است. 2⃣ نمایان بودن کف و روی پا در برابر نامحرمان جایز نیست، بنابر این کسانی که بدون جوراب در برابر نامحرمان ظاهر می شوند کار حرامی انجام داده‌اند. 3⃣ پوشش از نامحرمان واجب است و تفاوتی نمی کند که قصد گناه داشته باشند یا خیر، در دیگران تأثیر بدی داشته باشد یا نه، در برابر نامحرمان فامیل باشد یا غیر فامیل، در مجالس شادی باشد یا مجالس عزا و ... مه گل پاتوق دختران فرهیخته https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
دوستان گلم... به وقت نماز اول وقت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سس خردل 5 عدد سیب زمینی کوچیک 7 عدد خیارشور کوچیک 2 عدد پیازچه خرد شده 2 قاشق غذاخوری ذرت کنسرو شده شوید یک دسته شوید خرد شده یا دو تا سه قاشق غذاخوری برای سس خردل؛ 2 قاشق غذاخوری ماست 1 قاشق غذاخوری خردل 2 قاشق غذاخوری سس مایونز 1 قاشق چایخوری شکر آب نصف لیمو 5-6 قاشق غذاخوری روغن زیتون نمک مقداری برای روی سالاد دانه کنجد بو داده (اختیاری) برای تهیه سالاد اول از همه ، سیب زمینی ها را می جوشانیم و بعد از پختن آنها را مکعبی خرد می کنیم. ذرت و شوید و خیارشور رو به سیب زمینی ها اضافه کنید تمام مواد لازم برای سس را در یک کاسه دیگر مخلوط می کنیم و آن را روی مواد اضافه و آنرا خوب مخلوط کنید.. بهتره که نیم ساعت قبل از سرو در یخچال قرار بدید و اگر دوست داشتیدمقداری کنجد بو داده رو می توانید موقع سرو روی سالاد بپاشید. https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋مه گل پاتوق دختران فرهیخته🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند یک ایده ی خوشمزه 😋 🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
مداحی آنلاین - شاه موسی بن جعفر - علی پورکاوه.mp3
2.14M
میلاد امام موسی کاظم(علیه السلام)🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 هر چی دارم از کرم شاه موسی بن جعفر ذکر نجات دل گمراه موسی بن جعفر 🎤🎤🎤 علی پورکاوه https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه‌ای از پدرش پرسيد: فرق تفنگ و مسلسل چيست؟ پدرش جواب داد: پسرم وقتی من و مادرت حرف می‌زنيم بيا گوش كن. اونوقت می‌فهمی فرقش چيه! 😁😅😁😅🤲🤲 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#اطلاعات_عمومی دارچین را فراموش نکنید کاهش کلسترول 👇 محافظت از بدن در برابر بیماری‌های قلبی ❤️ جلوگیری از بوی بد دهان 😷 🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
🔻 و چهارم ۶۴ 👈این داستان⇦《 قول زنانه 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎تا چشم مادرم بهم افتاد ... صدام کرد ... رفتم سمت آشپزخونه ... بازم صبحانه نخورده؟ ... توی راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم ...🍪🍪 قبل رفتن سعید رو هم صدا کن پاشه ... خواب می مونه ... برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر ... می شناسیش که ... من برم صداش کنم ... میگه به تو چه؟ ... و دوباره می خوابه ... حتی اگر بگم مامان گفت پاشو... 💠 دنبالم تا دم در اومد ... محال بود واسه بدرقه کردن ما نیاد ... دوباره یه نگاهی بهم انداخت ... ناراحتی ...❓ ژست گرفتم و مظلومانه نگاش کردم ...😳 دروغ یا راستش؟ ... هنوز یه قدم دور نشده بودم که برگشتم ...🚶🚶 - حالا اگه مردونه قول بدم ... نمره هام پایین نیاد چی؟ ... خندید ...😁 - منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فکر کنم ... ولی قول نمیدم اجازه بدم ... اما اگه دوباره به جواب نه برسم ...❗️ پریدم وسط حرفش ... - جان خودم هیچی نمیگم ... ولی تو رو خدا ... از یه طرفی فکر کن که جوابش بله بشه ...👌 اون روز توی مدرسه ... تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد ... تازه یادم اومد دیروز توی گیم نت قرار داشتیم ... و من رسما همه رو کاشته بودم ...💻😁 مجبور شدم کل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون ساندویچ بخرم ... تا رضایت بدن و حلالم کنن ... بالاخره مرده و قولش ...🌮🌭 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ❄️✨❄️ @modafehh https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
🔻 و پنجم ۶۵ 👈این داستان⇦《 عیدی بدون بی بی 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎نمی دونم مادرم چطور پدرم رو راضی کرده بود ... اما ازش اجازه رو گرفت ... بعد از ظهر هم خودش باهام اومد و محیط اونجا رو دید ... و حضورش هم اجازه رسمی ... برای حضور من شد ... و از همون روز ... کارم رو شروع کردم ...😊 از مدرسه که می اومدم ... سریع یه چیزی می خوردم ... می نشستم سر درس هام ... و بعد از ظهر ... راس ساعت 4 توی کارگاه بودم ... اشتیاق عجیبی داشتم ... و حس می کردم دیگه واقعا مرد شدم ...😅🕵♀ شب هم حدود هشت و نیم، نه ... می رسیدم خونه ... تقریبا همزمان پدرم ... سریع دوش🚿 می گرفتم و لباسم رو عوض می کردم ... و بلافاصله بعد از غذا ... می نشستم سر درس ... هر چی که از ظهر باقی مونده بود ... 🔅من توی اون مدت که از بی بی نگهداری می کردم ... به کار و نخوابیدن ... عادت کرده بودم ... و همین سبک جدید زندگی ... من رو وارد فضای اون ایام می کرد ... تنها اشکال کار یه چیز بود ... سعید، خیلی دیر ساعت 10 یا 10:30 می خوابید ... و دیگه نمی شد توی اتاق، چراغ روشن کنم💡 ... ساعت 11 چراغ مطالعه رو برمی داشتم و میومدم توی حال ... گاهی هم همون طوری خوابم می برد ... کنار وسایلم ... روی زمین ... 🎉🎊عید نوروز نزدیک می شد ... اما امسال ... برعکس بقیه ... من اصلا دلم نمی خواست برم مشهد ... یکی دو باری هم جاهای دیگه رو پیشنهاد دادم ... اما هر بار رد شد ... علی الخصوص که سعید و الهام هم خیلی دوست داشتن برن مشهد🍃 ... همه اونجا دور هم جمعمی شدن ... یه عالمه بچه ... دور هم بازی می کردن ... پسر خاله ها ... دختر دایی ها ... پسر دایی ها ... عالمی بود برای خودش ... اما برای من ... غیر از زیارت امام رضا ... خونه مادربزرگ پر از دلگیری و غصه بود 😔😔... علی الخصوص ... عید اول ... اولین عید نوروزی که مادربزرگ نبود ... بین دلخوری و غصه ... معلق می زدم که ... محمد مهدی زنگ زد... ☎️ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🎊🎉🎊 @modafehh https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا